جامعهای بهتر بسازیم
سلام این کانال برای بهبود وضعیت آدمها، گیاهان، حیوانات، محیط زیست و تعامل بهتر آنها ساخته شده است. راه ارتباطی با ما: @Muhammadrezakanani
إظهار المزيد3 816
المشتركون
-424 ساعات
-17 أيام
+530 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
آیا ما حق داریم مدارا نکنیم؟
قسمت پنجم؛ آخر
درست است که این افراد دیدگاه ناروادارانهای دارند اما به عنوان شهروند حق دارند که دیده شوند. اما آیا واقعاً چنین تفکیکی در عمل شدنی است؟ آیا میتوان در عمل میان محتوای باور و شخص دارندهی باور فرق گذاشت؟ به نظر میآید تفاوتگذاشتن میان فرد بیمدارا و محتوای باور یا عمل او بسیار مشکل باشد. روانشناسی عموم ما چنین است که به سهولت از باور کسی به شخصیت او نقب و از شخصیت او به باورهای او پل میزنیم. این چرخه در ذهن بسیاری بدیهی مینماید بطوریکه به سختی میتوان تصور کرد فردی محترم است ولی باورهای او نامحترم و بالعکس.
شاید توسل به چنین چرخهای موجه باشد و دست کم میتوان برخی مواقع میان باور کسی و شخصیت او پل زد. شاید هم توسل به چنین چرخهای باطل باشد و باید آن را تخریب کرد تا راحتتر بتوان مدارا را در جامعه برقرار کرد. آنچه برای بحث ما مهم است این نکته است که اگر نتوانیم این چرخه را تخریب کنیم به یک بنبست خواهیم رسید از آن جهت که نمیتوانیم حق افرادی که مدارا را پایمال میکنند به رسمیت بشناسیم و بدین ترتیب نمیتوانیم جامعهای دموکراتیک و برابر فراهم کنیم. تا جایی که بتوانیم حقوق دشمنان مدارا را محترم بشماریم و در عین حال با توسل به حق عدممدارا مقابل باورهای مداراستیز آنان قد علم کنیم آنگاه محتمل است که بتوانیم جامعهای برابر و عادلانه ترتیب دهیم. اگر با توسل به حق عدممدارا، هم شخصیت مداراستیزان و هم باورهای آنان هر دو را جمعاً طرد کنیم، محتمل است که نتوانیم جامعهای دموکراتیک بسازیم.
فرض کنید در جامعهای برخی هنرمندان از آثار هنری خود استفاده می کنند و سخنانی جنجالی را بیان میکنند؛ مثلاً با شخصیتهای مذهبی شوخی میکنند. از یک طرف، مدارا با این هنرمندان برای حفظ اصل آزادی بیان حیاتی است. از طرف دیگر، طبیعی است که بعضی از افراد مذهبی (یا حتی غیرمذهبی) این آثار را توهینآمیز تلقی کنند و خواستار حذف این آثار شوند. آیا میتوان از حق عدممدارا استفاده کرد و این آثار را به این بهانه که ترویج نفرتپراکنی است حذف کرد؟ فرض کنید که واقعاً برخی از این آثار از مدارِ مدارا خارج شدهاند و در نتیجه بتوان از حق عدممدارا استفاده کرد. اما آیا میتوان پیام هنری این هنرمندان را از خود هنرمندان تفکیک دهیم؟ اگر بله، آیا میتوانیم برای این هنرمندان به عنوان شهروند حق شنیدهشدن قائل شویم حتی با اینکه محتوای پیام آنان روادارانه نیست؟ آیا اینگونه جامعه ما مداراجوتر نمیشود؟
به عنوان مثال دیگر، گروه های بنیادگرا را در نظر آورید که اغلب مشروعیت باور سایر گروهها را رد میکنند و به دنبال تحمیل باورهای خود از طرق سیاسی هستند. اگر در چارچوب قانونی قائل باشیم که میتوان از حق عدممدارا استفاده کرد، آیا میتوان میان پیام بنیادگرایان و شخصیت آنان تفاوت بگذاریم؟ آیا میتوانیم با اینکه محتوای باور و عمل آنان ناروادارانه است، حق شنیدهشدن را برای اینان قائل شویم؟ آیا شدنی است که برای این افراد حق شنیدهشدن قائل شویم و در کنار آن به آموزشهایی که بر ارزش تنوع و احترام متقابل تأکید دارند توسل بجوییم؟ یا بهتر است از اساس برای این افراد چنین حقی را قائل نشویم؟ کدام راه جامعه ما را مداراجوتر میکند؟
میدانم شما را با معضلی فلسفی رها میکنم. اجازه دهید با خلاصهکردن سخنانم مقاله را خاتمه دهم. مدارا به معنای اجازهدادن و احترامگذاشتن به باورها و رفتارهایی است که متفاوت از باورها و رفتارهای ماست و غالباً به عنوان پیششرطی برای یک جامعه پایدار تلقی میشود. مدارا یک پذیرش منفعلانه در مقابل تفاوتها نیست، بلکه فرصتی فراهم میکند تا فعالانه به عاملیت اخلاقی همۀ افراد در جامعه احترام بگذاریم. در دنیایی که با افزایش چنددستگیها و درگیریهای فرهنگی روبرو هستیم، تمرین مدارا و تلاش لازم برای عملیکردن آن بیشتر از پیش ضروری مینماید. مدیریتکردن پیچیدگیها و دشواریهای مداراجویی ما را به یک جامعه آزادتر و عادلانهتر نزدیک میکند.
|صدانت، حسین دباغ|
@JameahiBehtarBesazim
آیا ما حق داریم مدارا نکنیم؟
قسمت چهارم
ترویج و تأکید و حتی تحمیل مدارا امری ناروادارانه نیست چون مدارا بنا به تعریف، حقوق برابر افراد جامعه را به رسمیت میشناسد و هیچکس را از جایگاه اخلاقی و قانونی خود در جامعه محروم نمیکند. به ما به اندازهای که حق داریم جایگاه می دهد، در حالی که همین حق را برای دیگران نیز قائل است. بدین ترتیب، اجرا و اِعمال مدارا با ارزشهای اساسی مدارا تضاد ندارد. اما اجرا و اِعمال بیمحدودیت مدارا ممکن است به تضعیف مدارا بینجامد. به نظر میرسد ما برای حل معضل خودشکنبودن مدارا چارهای جز دفاع از حق عدم مدارا نداریم. با فرض چنین حقی است که اصل مدارا حفظ خواهد شد. با دشمنانِ مدارا نباید مدارا کنیم و رفتارهای ناروادارانه را نباید تحمل کنیم. ما در قبال قربانیان احتمالی رفتارهای ناروادارانه مسئول هستیم و دفاع از حق عدممدارا، فرصت محافظتکردن از آنان را برای ما فراهم می کند. اما معضل اینجاست که با دفاع از چنین حقی در حقیقت ما به دشمنانِ مدارا فرصت برابر برای بیان باورهایشان و اِعمال آن باورها نمیدهیم و این ممکن است با اصل مدارا در تعارض بیفتد. آیا چنین است؟ آیا عدم ارائه فرصتهای برابر به آنان که اهل مدارا نیستند، خود نوعی عدم مدارا است؟
در پاسخ باید گفت که اولاً میان باور و عمل تفاوت بگذاریم. محتمل است که باوری هر چند ناروادارانه توسط بسیاری تحمل شود اما به محض اینکه آن باور جنبه عملی پیدا کند و بدل به رفتار اجتماعی شود، مدارا کردن با آن مشکل شود. برای مثال، ممکن است یک فرد مسلمان معتقد باشد همۀ نامسلمانان هیزم جهنم هستند و روزی در آتش میسوزند. درست است که این باور ناروادارانه و محتاج آموزش برای پرورش همدلی است اما مادامی که فرد برای خود آن را محفوظ نگاه میدارد شاید چندان مداخله لازم نیفتد. اما بهمحض این.که این فرد به چنین باوری جامۀ عمل میپوشاند و تلاش میکند تا نامسلمانان را از جامعه حذف کند البته که مداخله لازم میافتد. در حقیقت، مطابق با اصل جلوگیری از آسیب به دیگران که در بالا به آن اشاره شد، ما ملزم به دخالت هستیم.
ثانیاً، شاید در ظاهر این طور به نظر برسد که با تأکید بر حق عدممدارا، جایگاه برابر از دشمنان مدارا گرفته میشود چرا که دیگران فرصت دارند دیدگاههای خود را بیان کنند اما آنان چنین فرصتی ندارند. اما در حقیقت این طور نیست؛ چگونه میتوان باور یا عملی که جایگاه و موقعیت خود و دیگران را نفی میکند محترم شمرد بالاخص وقتی ما بنا را بر این گذاشته بودیم که باید به همگان احترام گذاشت و آنان را به رسمیت شناخت چون از حقوق برابر برخوردارند؟ کسانی که از مداراجویی دست میشورند در واقع با انتخاب خود به جامعه این پیام را میرسانند که ما لایق احترام برابر نیستیم. در واقع، این خود آنان هستند که با رفتارشان حق عدممدارا را برای دیگران خلق میکنند.
با این حال، برخی از فیلسوفان، مثل تیم اسکنلن، پیشنهاد دادهاند که برای عبور از معضل فلسفی مدارا وقتی فرصت برابر از افرادی که مدار پیشه نمیکنند ستانده میشود بهتر است میان اصل باور و شخص دارندهی باور تفاوت قائل شویم. اینکه پیام یا باوری با محتوای ناروادارانه را تحمل نکنیم معقول است، اما این بدان معنا نیست که برای افرادی که چنین باوری دارند حق شنیده شدن قائل نباشیم. ما در شرایطی که با عدممدارا مواجه هستیم برای محتوای پیام ناروادارانه احترام قائل نیستیم و نه لزوماً برای خود افرادی که چنین باوری دارند. مسئله فقط این نیست که دیدگاه این افراد نباید مدارا شود، بلکه این است که این افراد محضاً به عنوان شهروندان جامعه حق شنیده.شدن دارند.
|صدانت، حسین دباغ|
@JameahiBehtarBesazim
آیا ما حق داریم مدارا نکنیم؟
قسمت سوم
اما شاید بپرسید چرا اساساً ما باید با دیگران مدار کنیم و آنان را بپذیریم وقتی با آنان مخالفت داریم؟ اگر ما ارزشهای خود را معتبر و درست میدانیم، چرا باید خود را محدود کنیم و اجازه دهیم دیگران ارزشهای خود را پیش ببرند؟ به نظر می رسد پاسخ همچنان تمایل به محافظت از جامعه و محیط پیرامون ماست. ارزشِ مدارا در همین است که به همۀ افراد جامعه این "حق" را می دهد که در سرنوشت آن مشارکت کنند.
آنچه مدارا به شکل بنیادین از ما میطلبد پذیرفتن همین نکته است که شهروندان برای مشارکت در سرنوشت جامعه حق برابر دارند. مدارا علاوه بر اینکه حقوق سیاسی و قانونی افراد جامعه را به رسمیت میشناسد، به افراد جامعه برای مشارکت در تعیین آیندۀ جامعهشان فرصت برابر میدهد.
با این وجود، ما وقتی به اجرا و ترویج مدارا در جامعه میاندیشیم با دو معضل عملیاتی و فلسفی روبرو میشویم. دشواریهایی که ما در عمل به مدارا با آن مواجه هستیم از چندین منبع بر میخیزد.
یک منبع مربوط به باورهای اخلاقی جزمی ماست که میتواند برای جامعهی مداراجو چالشبرانگیز باشد. به عنوان مثال، مسئله حجاب اسلامی را در ایران معاصر در نظر بگیرید. دیندارانی که معتقدند حجاب باید بر همگان الزامآور باشد، به سختی میپذیرند که دیگران میتوانند چنین الزامی را عملی نکنند. مدارا ایجاب میکند که بپذیریم دیگران باور دینی ما را ندارند و میتوانند مطابق باور خود عمل کنند حتی اگر در “اقلیت” باشند.
منبع دیگر میتواند مربوط به عواطف تنظیمنشده ما در قبال دیگران باشد. ما برای ساختن جامعهای مداراجو با چالشهای روانشناختی مهمی روبرو هستیم. احساساتی مانند ترس، تنفر یا بیزاری میتوانند مداراورزی را مختل کنند. به عنوان مثال، بیگانههراسی – ترس یا بیزاری از بیگانگان – میتواند منجر به عدم مدارا با مهاجران شود. غلبه بر این موانع روانشناختی نیازمند استدلال اخلاقی و همچنین پرورش همدلی و تنظیم عواطف است.
افزون بر معضل عملیاتی، ما با یک معضل فلسفی بسیار مهم نیز روبرو هستیم؛ مدارا میتواند خودشکن باشد به طوریکه با به خدمت گرفتن بیحد و حصر آن بدل به ضد و عکس خود شود. یعنی وقتی در عمل به مدارا بدون هیچ حد یقفی به پیش رویم، محتمل است که بیمدارایی و عدمتساهل جای آن را بگیرد. این نکته همان استدلالی است که کارل پوپر در کتاب جامعۀ باز و دشمنان آن بیان کرده است. او به درستی استدلال میکند که اگر مدارا به شکل نامحدودی اِعمال شود، رفتهرفته به ناپدیدشدن مدارا منجر میشود. مدارا با دشمنانِ مدارا و افراد بیمدارا میتواند در نهایت جامعه را از مدارِ مدارا خارج کند و تحمل دیگری را ناممکن سازد.
نتیجۀ استدلال پوپر این است که ما نباید در مقابل دشمنانِ مدارا، بر مدارِ مدارا حرکت کنیم. گویی که ما حقی به نام حق عدم مدارا برای مقابله با افراد بیمدارا داریم. اما آیا میتوان از چنین حقی به جهت فلسفی دفاع کرد؟ اگر بلی، چرا؟ اگر خیر، در مقابل افراد بیمدارا که با باورها و رفتارشان قربانی میگیرند و برخی آزار و آسیب میبینند چه باید کرد؟ مضاف بر این، آیا قانونی کردن مدارا و مجبور کردن دیگران به رعایت مدارا و جلوگیری از رفتارهای ناروادارانه، خود نوعی عدم مدارا نیست؟ آیا ترویج مدارا بهعنوان یک نظریهی رسمی ناموجه است؟
|صدانت، حسین دباغ|
@JameahiBehtarBesazim
آیا ما حق داریم مدارا نکنیم؟
قسمت دوم
با این همه، زمانی که مدارا از ما میخواهد تا باور یا رفتار کسانی که با آنان مخالف هستیم را بپذیریم و به آنان اجازه دهیم که رفتار یا باور خود را داشته باشند، میتواند در عمل برای بسیاری امری پرتوقع به نظر برسد. درک و هضم مفهوم مدارا از آنجا که با خود شکلی از تضاد را حمل میکند به جهت معرفتی و روانشناختی همواره با پیچیدگی همراه بوده است. از یک سو، مدارا با خود مقادیری از رد و طرد را به همراه دارد چرا که فرد مداراپیشه مستحق نپذیرفتن باور افرادی است که به جهت معرفتی به زعم او نادرست است. طبیعی است که اگر آن باورها و رفتارها را نادرست نپندارد احتیاج به مدارا کردن ندارد.
اما شاید بپرسید اساساً چرا ما تمایل به طرد و رد برخی باورها داریم؟ یک پاسخ شاید این باشد که ما تمایل نداریم افرادی که به زعم ما باور آنان مضر است بر روند رشد و تکامل جامعه تأثیرگذار باشند. در حقیقت با طرد و رد این قبیل باورها قصد داریم از جامعۀ خود محافظت کنیم و این تمایل به محافظت تا حد زیادی قابل فهم است. برای مثال ما دوست نداریم جامعهای داشته باشیم که در آن تعصب نژادی بدل به قاعده شود؛ یا افراد مذهبی علاقه ندارند که رویهها و قوانین ضدمذهب در جامعه رواج پیدا کند یا افراد سکولار تمایل ندارند مذهب آزادیهای آنان را محدود و مخدوش کند.
از سوی دیگر، مدارا مستلزم مقادیری از قبول و پذیرش است بدین شکل که در مداراکردن، ما تلاش میکنیم دست کم از طرد صد در صدی برخی باورها و رفتارها جلوگیری کنیم بدین دلیل که فکر میکنیم با وجود اختلاف نظر، احترام به افرادی که باور متفاوتی دارند امری ارزشمند است. البته اینگونه نیست که ما همه شکل باور یا رفتاری را بپذیریم. باورها یا اعمالی که ضرر و آسیب صریح در آنها وجود دارد قابل پذیرش نیست. برای مثال ما قتل افراد بیگناه را تحمل نمیکنیم و مخالفت قطعی خودمان را با اینگونه رفتارها نشان میدهیم. این بدان معناست که مدارا با محدودیتهایی روبروست: همۀ باورها و اعمال نباید مدارا شوند، به ویژه آنهایی که آسیب میرسانند یا حقوق و کرامت اساسی دیگران را تضعیف میکنند.
تعیین این محدودیتها البته نیازمند بررسی اخلاقی است و حکم کلی نمیتوان دربارۀ موارد گوناگون صادر کرد. با این حال، به نظر میرسد مهمترین توجیهی که برای مداخله در آزادیهای فردی برای اقامۀ مدارا در جامعه وجود دارد، جلوگیری از آسیب به دیگران است. این اصل میتواند به عنوان راهنما در زمانی که با عدم مدارا مواجه هستیم مورد استفاده قرار گیرد. به عنوان مثال، سخنان یا رفتارهای نفرتانگیزی که به خشونت یا تبعیض منجر میشود، میتواند به طور موجه محدود شوند تا از آسیب به دیگران جلوگیری شود.
یک فرد مداراجو تلاش میکند تا این دو سویۀ طرد و پذیرش را با یکدیگر ترکیب کند و ترکیب این دو امر است که در عمل اجرای مدارا را با پیچیدگی همراه میکند. در بسیاری مواقع، ما با نگاه طردآمیز آغاز میکنیم و رفتهرفته روی به پذیرش دیگری میآوریم.
|صدانت، حسین دباغ|
@JameahiBehtarBesazim
آیا ما حق داریم مدارا نکنیم؟
قسمت اول
مبانی فلسفی مدارا بر چه استوار است؟ چگونه میتوان جامعهای عادلانه و دموکراتیک بر مدارِ مدارا دایر کرد؟ چه باید کرد اگر مدارا بدل به ضد خود شود؟ آیا با دشمنانِ مدارا باید مدارا کرد؟ آیا خلاف مداراست که قانونگذاری یا سیاستگذاری بر اساس مدارا را بر همگان تحمیل کنیم؟ چه تعادل ظریفی میان مدارا، آزادی، عدالت و دموکراسی وجود دارد؟ استدلال اصلی من به نفع این ادعاست که میتوان از حق عدم مدارا دست کم در برخی مواقع دفاع کرد. بدون این حق، مدارا محفوظ نخواهد ماند. با این حال، معضل فلسفی پرمناقشهای باقی میماند که مربوط به توجیه حق دشمنان مدارا برای ابراز باورهایشان است. آیا میتوان حق دشمنان مدارا را به رسمیت بشناسیم درحالیکه به مبارزه با باورها و رفتار آنان میپردازیم؟
مدارا را سنگ بنای دموکراسی میدانند از آن جهت که امکان همزیستیِ مسالمتآمیز عقاید و رفتارهای گوناگون را فراهم میکند. مدارا یا رواداری فضیلتی فردی-اجتماعی است که تقویت و اِعمال آن تحمل و بردباری را در یک جامعه افزایش میدهد و به موجب آن حس احترام در میان شهروندان رواج پیدا میکند. به این معنا، مدارا از دو حیث مطلوب است: هم فینفسه امری مطلوب است هم نتیجهی مطلوب به همراه میآورد. اما چرا مدارا فینفسه مطلوب است؟ اجازه دهید قدری به فلسفه مدارا و بنیان اخلاقی آن بپردازم.
مدارا از ما میخواهد که افراد را بپذیریم و به آنان اجازه دهیم که رفتار یا باور خود را داشته باشند حتی زمانی که به شدت با آنان مخالفیم. مدارا به معنای اجازهدادن یا پذیرفتن باورها یا رفتارهایی است که ما آنها را ناپسند یا غیرقابل قبول میدانیم. اما مدارا فقط به پذیرش دیگری خلاصه نمیشود، بلکه با خود نوعی از مخالفت و طرد را نیز حمل میکند. در حقیقت، مدارا چیزی بین پذیرش کامل و مخالفت بدون محدودیت طرف مقابل قرار دارد. در عین اینکه دیگری را کامل قبول نمیکنیم چون با باورهای ما در تضاد است، همزمان او را کاملا طرد و رد نمیکنیم چون مدارا از ما میخواهد که به دیگری اجازه دهیم باور خود را داشته باشند.
این تصور اشتباه است اگر گمان کنیم مدارا یک موضع منفعلانه است. مدارا یک موضع فعال اخلاقی است، نه از سر بیتفاوتی. در رواداری ما به ارزشهای افرادی توجه میکنیم که باورهای متفاوتی با ما دارند، اما به خودمختاری آنان احترام میگذاریم حتی اگر ما باور آنان را ناپسند بدانیم. این پایۀ اخلاقی مداراست که بر اصل احترام به افراد مبتنی شده است. احترام به افراد به معنای بهرسمیتشناختنِ خودمختاری و عاملیت اخلاقی آنان است که به توانایی آنان برای عمل کردن بر اساس باورهایی است که با باورهای ما متفاوت است صحه میگذارد. اصل اخلاقی احترام، زیربنایی برای تحمل باورها و رفتارهای مختلف فراهم میکند؛ خودمختاری افراد را جدی میگیرد و حقوق آنان برای داشتن باورها و رفتارهای خودشان را به رسمیت میشناسد. مدارا از ما میخواهد که به افراد آزادی دهیم تا بر اساس اعتقادات خود زندگی کنند، مشروط بر اینکه به دیگران آسیب نرسانند.
تمرین مدارا و برپایی آن در جامعه مطلوب است چون میتواند جامعهای پایدار و عادلانه بسازد که همۀ شهروندان صرف نظر از باورهای شخصیشان بتوانند در آن جامعه مشارکت داشته باشند. در یک جامعۀ چندفرهنگی، مدارا میتواند بسیار ارزشمند باشد چون برای بهرسمیتشناختن ارزشِ برابرِ هویتها و فرهنگهای متنوع ضروری است و محیطی ایجاد میکند که در آن سنتهای دینی-مذهبی مختلف میتوانند بدون ترس از انزوا و حاشیهنشینشدن شکوفا شوند.
مضاف بر این، مدارا برای حفاظت از آزادیهای فردی و اجازهدادن به مردم برای توسعه و تمرین قابلیتهای فردی ضروری به نظر میرسد. جامعهای که مدارا را تمرین میکند، با احترام و پذیرش باورها و اعمال مذهبی متفاوت، به رشد انسانها کمک میکند.
مدارا علاوه بر اینکه میتواند محیطی اجتماعی ایجاد کند که در آن افراد و گروهها با وجود تفاوتهای عمیق در باورها و اعمال، همزیستی داشته باشند، میتواند در سطح دولتها برقرار شود تا مطابق آن بر اصل بیطرفی تکیه کنند و با همۀ ادیان و جهانبینیها به صورت یکسان رفتار کنند. این بیطرفی تنها در محیطی که مدارا تمرین میشود، ممکن است، چرا که از این طریق جلوی تحمیل باورهای یک گروه به دیگران از طریق مکانیزمهای دولتی گرفته میشود. دولت هیچ دین خاصی را تأیید نمیکند یا ترجیح نمیدهد، بلکه تنها حفاظت میکند. یک دولتِ مداراجو و بیطرف به جلوگیری از درگیریهای مذهبی کمک میکند و یک فضای عمومی ایجاد میکند که در آن صداهای مختلف شنیده و محترم شمرده میشوند.
|صدانت، حسین دباغ|
@JameahiBehtarBesazim
09:34
Video unavailableShow in Telegram
حالِ بدِ انباشتی
گاهی بدحالی ما محصول یک یا دو اتفاق نیست؛
- محصول اتفاقات مختلف در طول زمان است.
- حاصل قویبودن طولانی و بیوقفه است.
- نتیجهی مصرفکردن توش و توان خود بدون بازیابی است.
- بهخاطر اینکه خودِ واقعیمان را برای مدتی طولانی زندگی نکردهایم.
در یک کلام: خالی شدن و ته کشیدن.
در این فایل کوتاه، از این حال بد انباشتی و چند چاره برای آن گفتهام.
|کانال تجربه بودن، دکتر محمود مقدسی|
@JameahiBehtarBesazim
A.mp435.13 MB
خلاصه کتاب استبداد، بیست درس از قرن بیستم
#معرفی_کتاب
|اپیزود ۹۷ پادکست بیپلاس|
@JameahiBehtarBesazim
B.mp324.99 MB
نوشتن بیمخاطب
وقتی حرف از نوشتن میشود، معمولا بلافاصله به مخاطب فکر میکنیم؛ قرار است برای چه کسی بنویسیم؟ کسانی که نوشتهام را میخوانند چه نیازها و دغدغههایی دارند و چرا تصمیم گرفتهاند برای خواندن حرفهای من وقت صرف کنند؟
اما آیا همیشه باید برای دیگران نوشت؟ نمیشود برای خودمان بنویسیم؟ آیا اشتباه است که حرفها و ایدهها و احساسات خود را بنویسیم و بلافاصله پس از نوشتن آنها را پاک کنیم؟
نوشتن از جنس فکر کردن است، اما نوعی از فکر کردن که، به علت برونریزی و تبدیل شدن اندیشه به کلمه، شفافیت و دقت بیشتری دارد. نوشتن قرار نیست لزوما مخاطبی داشته باشد. محققان و صاحبنظران بسیاری و در راس آنها جیمز پنهبیکر، نشان دادهاند که "نوشتن بدون مخاطب" هم فواید بسیاری دارد. این کار ذهن ما را آزاد و کمک میکند تجربیات ذهنی خود را بهتر درک و تحلیل کنیم. نوشتن باعث میشود ذهنمان کمی خالی شود و کمتر به سراغ نشخوار افکار منفی برویم.
همهی انواع رواندرمانی، مستقل از رویکرد رواندرمانگر، ما را وا میدارند که ذهن و خاطرات و تجربیات خود را به کلمات تبدیل کنیم و با استفاده از "کلمه"، به فهم بهتری از آنچه در ذهنمان میگذرد برسیم.
هر زمان که احساس کردید یک تجربه، برخورد، اتفاق یا خاطرهی منفی در گوشه ذهنتان مانده و شما را آزار میدهد، به سراغ دفتر و کاغذ بروید یا یک فایل روی کامپیوتر خود باز کنید. شاید خاطرهای که قرار است یادداشتش کنید، برخورد بد مدیرتان در جلسهی روز گذشته باشد، یا گفتوگوی نامناسبی که دیروز با یکی از همسایگان داشتید و امروز مدام خودتان را بهخاطر آن سرزنش میکنید و شاید مشکل مالی ماههای اخیر که آنقدر ذهنتان را درگیر کرده که نمیتوانید فعالیتهای جاری زندگیتان را، آنطور که میخواهید، مدیریت کنید.
شاید بد نباشد از همین ابتدا با خودتان قرار بگذارید که بلافاصله پس از نوشتن، یا چند روز بعد از آن، نوشتههایتان را نابود کنید. اگر حس کنید قرار است نوشتههایتان باقی بماند، ممکن است گرفتار خودسانسوری شوید، چون جایی در گوشهی ذهنتان این نگرانی وجود دارد که شاید روزی کسی آنها را پیدا کند. پس اگر روی کاغذ مینویسید، آن را بسوزانید و اگر با کامپیوتر مینوسیسد، پس از تایپ کردن، فایل را ذخیره نکنید. شاید هم با استفاده از یک نرمافزار پیامرسان روی موبایل و در قالب گفتوگو، حرفهایتان را برای خودتان ارسال و در پایان آن را پاک کنید.
با این کار عملا به خودتان یادآوری کردهاید که برای فرد خاصی نمینویسید و قرار نیست چیزی را به کسی توضیح دهید. فقط قرار است بنویسید. حتی لازم نیست جملههایتان پیوستگی و روند منطقی لازم را داشته باشد. هرچه دربارهی آن رویداد تلخ به ذهنتان میرسد، بنویسید.
ضمنا به خاطر داشته باشید که هر قدر در بیان نوع و شدت احساسات و عواطف خود دقیقتر باشید، نتیجهی بهتری خواهید گرفت. بنابراین، بهجای اینکه صرفا بنویسید "حالم بد شد"، سعی کنید توضیح دهید که دقیقا چه احساسی را تجربه کردهاید؛ مضطرب شدم، احساس کردم دنیا روی سرم خراب شده، حس شرم عجیبی تمام وجودم را گرفت- اینها سخنانی رساترند.
قطعا یکی از بهترین تمرینها، برای بهبود مهارت نوشتن، "زیاد نوشتن" است. هرچه بیشتر بنویسیم، دستمان در نوشتن روانتر میشود و بهتر میتوانیم افکارمان را به کلمه و جمله تبدیل کنیم.
بهتر است تمرین نوشتن را زمانی انجام دهید که وقت کافی داشته باشید.
از سوی دیگر مراقب باشید، نوشتن آنقدر طولانی نشود که خسته شوید یا ذهنتان بیش از حد در آن خاطرهی تلخ غرق شود.
نکته جالب اینکه بر اساس گفته گروم و پنهبیکر، حتی رویدادهای کلامی غیر از نوشتن (مثلا حرف زدن با میکروفن و ضبط کردن حرفها، بدون اینکه شنوندهای داشته باشد)، باز هم میتوانند اثری مشابه نوشتن داشته باشند.
|برداشت آزاد از کتاب: از کتاب، محمدرضا شعبانعلی|
@JameahiBehtarBesazim
چرا باید کتاب بخوانیم؟
بخش دوم
بخش قبلی اینجا
تسهیل موفقیت
من مفهوم موفقیت را به دو شکل میفهمم و دو مصداق ذهنی از آن دارم:
یکی موفقیت از ریشه وَفَقَ و دیگری موفقیت به معنای کسب دستآوردهای مشهور مادی.
موفق از ریشه وَفَقَه یعنی اینکه بتوانیم بر وفق اصول و ارزشهای خود و همسو با آنها زندگی کنیم و در عین مقید بودن به آنها به اهدافی که برای خود تعیین میکنیم برسیم. با چنین فرضی، موفقیت را میشود معادل کامیابی و کامروایی دانست تا پیروزی، چون پیروزی در برابر شکست قرار میگیرد و کامیابی در برابر ناکامی.
تشخیص اینکه چه میخواهیم هم چندان ساده نیست بسیاری از ما ناآگاهانه آنچه را جامعه از ما انتظار دارد و میپسندد دنبال میکنیم.
چنانکه آبراهام مزلو میگوید: عادی نیست که بدانیم چه میخواهیم. افراد نادری این دستآورد دشوار را کسب میکنند.
بههمین علت، بارها در زندگی موفقیتهایی کسب کردهایم، اما بهسرعت دلزده شدهایم و در نهایت دیدهایم که خوشحالتر و راضیتر نیستیم.
بنابراین بخش مهمی از مسیر موفقیت این است که خود و جهان را کشف کنیم و بدانیم اصول و ارزشهایمان چیست و از زندگی چه میخواهیم.
به گمانم "کتاب" میتواند نقش مهمی در این مسیر ایفا کند. آشنایی با اندیشه دیگران، آگاهی از تجربههای نویسندگان، خواندن داستانها و زندگینامهها و بسیاری از کتابها، حتی اگر مستقیم به این موضوع نپرداخته باشند، میتوانند ما را با خودمان و جهانمان آشناتر کنند.
واضح است که بر خلاف موعظههای سخنرانهای انگیزشی، شناخت خودمان و دانستن خواستههایمان برای موفقیت، شرط کافی نیست اما بیتردید شرط لازم است. ما هرگز نمیتوانیم به چیزی برسیم که نمیدانیم چیست.
معنای اول موفقیت چنانکه تا اینجا شرح دادم، درونی است. این خود ما هستیم که در خلوتمان تشخیص میدهیم موفق شدهایم یا نه.
معنای دومی که میتوان برای موفقیت در نظر گرفت، معنای رایجتری است که در گفتگوهای روزمره زیاد بهکار میرود؛ دستآوردهای مادی.
چیزهایی مثل شغل خوب، سپرده بانکی پر و پیمان، درآمد ماهانه و سالانه زیاد، خودرو و خانه خوب، استقلال مالی و مانند اینها.
در کشور ما عوامل بسیار زیادی میتوانند به موفقیت در معنای دوم آن کمک کنند. سادهترین روش این است که در خانوادهای به دنیا آمده باشید که این امتیازات را داشته باشد، اما اگر چنین نباشد موفقیت برایتان دشوار خواهد بود.
اصطلاح "تحرک اجتماعی" (Social mobility) را زیاد بهکار میبرند و منظورشان از تحرک اجتماعی این است که افراد در جامعه چقدر این بخت یا فرصت را دارند که طبقه اجتماعیشان را تغییر دهند. البته جامعهشناسان طبیعتاً راهکار فردی ندارند. آنها بهدنبال راهکارهایی سیستمیاند که فرصت و امکانات حرکت به سمت لایههای بالاتر را برای افراد بیشتری فراهم کند. فرد نمیتواند منتظر بماند تا جامعهشناسان و سیاستمداران (به فرض که واقعاً بخواهند و بتوانند) تحرک اجتماعی را افزایش دهند و زمینه ارتقای اجتماعی را فراهم کنند. پس منطقی است خودش اقدام کند.
حداقل تجربه من این بوده که با فرض اینکه نخواهیم به سراغ راههای عجیب و غیراخلاقی برویم مطالعه و یادگیری میتواند ابزار مناسبی برای طی این مسیر باشد. طبیعتاً هیچکس نمیتواند تضمین کند که مطالعه و کتابخوانی حتما و قطعا به ما کمک میکند تا طبقه اجتماعیمان را ارتقا دهیم، اما بهگمانم اگر مطالعه و کتابخوانی و یادگیری هوشمندانه و هدفمند انجام شود، شانس ما را بهطور چشمگیری افزایش میدهد.
|کتاب: از کتاب، محمدرضا شعبانعلی|
@JameahiBehtarBesazim
پداگوژی
آگاهیبخشی عمومی
پداگوژی (Pedagogy)، هنر یا علم وجودی یک معلم است. این اصطلاح به صورت عام به استراتژیها یا راهبردهای آموزش مربوط میشود که برخی، از آن بهعنوان سبک یادگیری نیز یاد میکنند.
پداگوژی که در در لغتنامهها به معنی "روش آموزگاری، فن تعلیم و علم تعلیم" ترجمه شده است. گهگاهی هم بهعنوان استفادهی صحیح از راهبردهای آموزشی، در جریان فرایند یاددهی و یادگیری نیز تعریف میشود.
پداگوژی در گذشته، به معنی هنر و علم تربیت کودکان بود و اغلب مترادف با واژه تدریس یا تعلیم و آموزش بهکار برده میشد. اکنون پداگوژی مفهوم گستردهتری یافته است و در موارد مختلفی بهکار میرود. از جمله؛ علم، اخلاق، فلسفه علمی، فنون مختلف و هنر.
یک معلم از مفاهیم پداگوژی بسیار استفاده میکند و بهرههای متعددی از آن میبرد. مثلا:
- تکنیکهای آموزشی
روشهای متنوعی هستند که معلمان برای آموزش درسها و مباحث مختلف بهکار میبرند. این تکنیکهای آموزشی برای یادگیری و درک بهتر مطالب، جذاب ساختن کلاسها و جلب توجه دانشآموزان بهکار میروند. مثل نمونهگیری، گفتوگو، اجرای نقش، بازیهای آموزشی، پرسش و پاسخ، تصاویر و نمودارها، استفاده از فناوریهای آموزشی
- ارزیابی آموزش
به معنای تشخیص و اندازهگیری پیشرفت و عملکرد دانشآموزان در یادگیری موضوعات و دروس مختلف است و میتواند شامل ارزیابی عملکرد دانشآموزان در امتحانات، نمونه کارها، پروژهها، گفتوگو با دانشآموزان و اتفاقاتی چون ارائه یک کلاس درباره یک موضوع باشد.
- طراحی درس
به معنی برنامهریزی، معرفی، محتوا و برنامههای آموزشی برای یک درس خاص است. یک درس طراحی شده باید از سازماندهیهای کلی، ایجاد اهداف آموزشی، انتخاب موضوعات مناسب و محتوای درس جدید تا ارزیابی روند یادگیری دانشآموزان، ترکیب بخشها و جلسات درسی را پوشش دهد.
- توجه به تفاوتهای دانشآموزان
تفاوتهای دانشآموزان به دلایل متعددی مانند تنوع فردی، شرایط خانوادگی، محیط تربیتی و تفاوتهای فرهنگی آنها رخ میدهد.
این تفاوتها ممکن است شامل دانش پیشین، استعدادهای مختلف، نحوه یادگیری، نحوه تفکر، نقاط قوت و ضعف، نحوه برخورد با استرس و فشار، محیط زندگی و خودتصویری باشد.
توجه به تفاوتهای دانشآموزان میتواند بهبود یادگیری آنها را به شدت تسریع کند. توجه به تفاوتهای دانشآموزان شامل بهرهگیری از رویکردهای متعدد، استفاده از روشهای تدریس گوناگون، تنظیم سرفصلهای درسی، عضویت دانشآموزان در گروههای مطالعاتی به منظور شناسایی و حل مشکلات ویژه، همکاری با خانوادهها و مشاوران تحصیلی و توجه به نیازهای شخصیتی دانشآموزان میباشد.
|رؤیا روشن بخش، معلم سبز|
@JameahiBehtarBesazim
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.