آنسو | AnSoo
«آنسو» بستری برای به اشتراک گذاشتنِ برخی یادداشتها و پارهفکرهای شخصی است، به انضمامِ مطالبی که گهگاه میخوانم/میشنوم/تماشا میکنم، و توجّهم جلب میشود.
إظهار المزيد- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
جاري تحميل البيانات...
«باد تند است و چراغم ابتری زو بگیرانم چراغ دیگری تا بوَد کز هر دو یک وافی شود گر به بادْ آن یک چراغ از جا روَد همچو عارف کُن تنِ ناقص چراغ شمعِ دلْ افروخت از بهرِ فراغ تا که روزی کین بمیرد ناگهان پیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جان» - مولانا، مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بخش ۱۱۸.تناسب جالبی میان این چند بیت مولوی و نکتهای که از نویسندهی یادداشت بالا درباره تفاوت اندوختههای درونیِ افراد در هنگام مواجهه با معضلِ معظمِ سرطان خواندم به ذهنم رسید. به گمان من، دورههای «کمتر دشوار» یا «نادشوارِ» زندگی، خصوصاً دوران کودکی، فرصت بسیار ارزشمندی برای آمادهسازیِ تن و روانمان با هدف آمادگی برای روزهای گلاویزی با مشکلات، دشواریها و ناکامیها است. در زمانِ گردآوری این داراییهای تنی، روانی، مادّی و معنوی، دشوار است که فایدهشان را درک کنیم. هنگامی که مهابتِ ناتوانی بر سرمان سایه میاندازد اما دیگر فرصتی برای اندوختن نداریم. آن زمان است که چنین درکی میسّر میشود؛ به قولی:
«عند الصّباح يحمد القوم السّريٰ» (قدر و قیمتِ شبرویِ آنانکه شباهنگام طیّ مسیر میکنند را صبحگاهان میتوان دریافت).برای گذر کردن از روزهای دشوار و تحمّلِ بارِ سنگینشان، نیاز داریم به اندوختهها و چراغهایی بیشتر، تنی پهلوان و روانی خردمند. چنانکه چراغِ دومی در کار باشد تا کمکحالمان شود. به قول اهالیِ روانشناسی، نیاز به ایگویی قویتر داریم. یکی از انواع این اندوختهها ارتباطاتِ اجتماعی یا به عبارت دیگر «سرمایههای اجتماعی» است. سرمایههایی که به عنوان چراغی دیگر از ما دستگیری میکنند. مثالی که برای این کارکرد سرمایه اجتماعی به ذهنم میرسد هنگامهی مواجهه با سوگِ عزیز است. تحمّلِ سوگْ کارِ یک تَن نیست. فردوسی این موقعیت را در داستان افراسیاب بیان میکند. افراسیاب، پادشاه توران، جنگاور، پهلوان، باتجربه و سفیدموی است، اما هنگامیکه با سوگِ عزیزِ جوانش مواجه شد و فرزندش را از دست داد به ناله گفت:
«مرا اندرین سوگ یاری کنید همه تن به تن سوگواری کنید».همهی اینها که گفتم را یکسو بگذارید. زندگی امّا گاهی زیاده از توشه و توان ما دشوار است و اندوختههای عاطفی، روانشناختی و معنوی، سرمایههای اجتماعی، دوستان و آشنایان، همیشه محدود است. اینکه در مقام دلسوزی یا ملامت، انتظار داشته باشیم که در مواجهه با رنج، چونان دیگرانی باشیم که ظرفیتها و اندوختههایشان یکسر با ما متفاوت است، نه ممکن است و نه مطلوب. ظرفیتها و اندوختههای ما با دیگری متفاوت است و هیچکس نمیتواند بیش از ظرفیتِ ظرف و کیفیتِ مظروفش دست به کاری بزند. شاید دلسوزانهترین کاری که در مرحله نخست برای خودمان و پس از آن برای دیگری ممکن است از ما بر بیاید، تلاش و تنها تلاش برای افزایش و بهبودِ اندکی و فقط اندکی از ظرف و مظروف است.
“We have noticed that no psychoanalyst goes further than his own complexes and internal resistances permit”. (Sigmund Freud (1910d, p. 145))
Patients are expected to trust in their strength of character and hope for a miracle. My wife had a different approach.
With right-to-die legislation offering a new way out of pain, what’s the role of palliative care today?
«اگر چه عالم را همی گشتی چون برای او نگشتی تو را باری دیگر میباید گردیدن گِردِ عالم که «قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» آن سَیر برای من نبود برای سیر و پیاز بود. چون برای من نگشتی برای غرضی بود. آن غرض حجاب تو شده بود، نمیگذاشت که مرا ببینی. همچنان که در بازار کسی را چون به جِدّ طلب کنی، هیچ کس را نبینی و اگر بینی خلق را چون خیال بینی. یا در کتابی مسئلهای میطلبی، چون گوش و چشم و هوش از آن یک مسئله پر شده است ورقها میگردانی و چیزی نمیبینی. پس چون تو را نیّتی و مقصدی غیر این بوده باشد، هر جا که گردیده باشی از آن مقصود پُر بوده باشی، این را ندیده باشی.»— اسطرلاب حق: گزیدهی فیه ما فیه؛ جلالالدین محمد مولوی؛ انتخاب و توضیح محمد علی موحد، ص۲۴۸، نشر ماهی. @AnSoo مطالعۀ این حکایت من را به یاد همۀ آن کتابها، فیلمها، گفتوگوها و ... که سالها پیش از این تجربهشان کرده بودم اما هیچ پیوندی میان من و ایشان برقرار نبود انداخت. چند شب پیش، با همراهی تعدادی از دوستانم نشستیم به تماشای فیلم Winter Light (۱۹۶۳) ساختۀ جناب بِرگمان. حکایت کانونیِ فیلم چالش و کشاکشهای ذهنیِ کشیشی جا افتاده با اندیشۀ کسوف و سکوتِ خداوند بود. یکی از حاضران در جمع، در همان دقایق آغازین فیلم حوصلهاش سر رفت و خوابید. وقتی فیلم به پایان رسید و شروع کردیم به گفتوگو، آن دوستِ از خواب برخاسته به ما گفت نتوانسته پیوندی با فیلم برقرار کند. سکوتِ خداوند هیچگاه دغدغهاش نبوده. این را که گفت من به مواجهههای نخستین خودم با بسیاری دادههای از این دست اندیشیدم. برایم زیاد پیش آمده که وقتی، پس از گذشت مدت زمانی، به مکانی یا کتابی یا فیلمی یا هر دادهای از این جنس برگشتم، تجربهای یکسر متفاوت برایم رقم خورده. همین.
«اگر چه عالم را همی گشتی چون برای او نگشتی تو را باری دیگر میباید گردیدن گِردِ عالم که «قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» آن سَیر برای من نبود برای سیر و پیاز بود. چون برای من نگشتی برای غرضی بود. آن غرض حجاب تو شده بود، نمیگذاشت که مرا ببینی. همچنان که در بازار کسی را چون به جِدّ طلب کنی، هیچ کس را نبینی و اگر بینی خلق را چون خیال بینی. یا در کتابی مسئلهای میطلبی، چون گوش و چشم و هوش از آن یک مسئله پر شده است ورقها میگردانی و چیزی نمیبینی. پس چون تو را نیّتی و مقصدی غیر این بوده باشد، هر جا که گردیده باشی از آن مقصود پُر بوده باشی، این را ندیده باشی.» (اسطرلاب حق: گزیدهی فیه ما فیه؛ جلالالدین محمد مولوی؛ انتخاب و توضیح محمد علی موحد، ص۲۴۸، نشر ماهی) @movahed1302
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.