cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

آن‌سو | AnSoo

«آن‌سو» بستری برای به اشتراک گذاشتنِ برخی یادداشت‌ها و پاره‌فکرهای شخصی است، به انضمامِ مطالبی که گه‌گاه می‌خوانم/می‌شنوم/تماشا می‌کنم، و توجّهم جلب می‌شود.

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
1 166
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
+2330 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

25:42
Video unavailableShow in Telegram
جناب حسین معصومی همدانی در این جستارِ شفاهی که به همت مجموعه آرته‌باکس آماده شده، با بیانی شیوا و بی‌تکلّف، از پرسش‌هایی می‌گوید که می‌توان پیرامون توسعه در ایران و مسیر پژوهش‌های ایشان مطرح کرد. از این مجموعه گفتارهای شنیدنی دیگری هم موجود است که در کانال یوتیوب مجموعه آرته‌باکس در دسترس است. @AnSoo امیدوارم فراغتی برای شنیدن این جستار شفاهی داشته باشید. @AnSoo همچنین در این ارتباط شنیدن سخنان مرحوم رضاقلی خالی از فایده نیست.
إظهار الكل...
حسین_معصومی_همدانی_پرسش_ما_ایرانیان.mp4201.19 MB
Majid Kiani - Âvâz Abu'Ata.mp344.87 MB
Photo unavailableShow in Telegram
و آنچ [به‌جای آن‌که] به عَثَرات [به خطاها] دیگری مشغول خواهی بود، به اصلاحِ نفسِ خویش مشغول بودن به صواب نیک نزدیک. اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید محمد بن منور. با تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، جلد اوّل، صفحه ۲۳.
إظهار الكل...
👍 3
از چند شب پیش که این یادداشت را در بارهٔ مواجهه با سرطان خواندم هنوز در فکر آخرین بند آنم. دیشب، با دوستی صحبت می‌کردم. به مناسبت موضوعِ گفت‌وگو، یکی از قصه‌های مثنوی به ذهنم آمد. حکایتِ آن پادشاهی که مرگِ بُرنا پسرش را در خواب می‌بیند، می‌ترسد، و برای غلبه بر این ترس و پیش‌گیری از تحقّقِ رؤیا دست به کار می‌شود. پس از فراغت از گفت‌وگو با آن دوست، گمان کردم آن ابیات حرف‌های بیش‌تری برای دل‌مشغولیِ این روزهایم دارند:
«باد تند است و چراغم ابتری زو بگیرانم چراغ دیگری تا بوَد کز هر دو یک وافی شود گر به بادْ آن یک چراغ از جا روَد هم‌چو عارف کُن تنِ ناقص چراغ شمعِ دلْ افروخت از بهرِ فراغ تا که روزی کین بمیرد ناگهان پیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جان» - مولانا، مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بخش ۱۱۸.
تناسب جالبی میان این چند بیت مولوی و نکته‌ای که از نویسنده‌ی یادداشت بالا درباره تفاوت اندوخته‌های درونیِ افراد در هنگام مواجهه با معضلِ معظمِ سرطان خواندم به ذهنم رسید. به گمان من، دوره‌های «کم‌تر دشوار» یا «نادشوارِ» زندگی، خصوصاً دوران کودکی، فرصت بسیار ارزشمندی برای آماده‌سازیِ تن و روان‌مان با هدف آمادگی برای روزهای گلاویزی با مشکلات، دشواری‌ها و ناکامی‌ها است. در زمانِ گردآوری این دارایی‌های تنی، روانی، مادّی و معنوی، دشوار است که فایده‌شان را درک کنیم. هنگامی که مهابتِ ناتوانی بر سرمان سایه می‌اندازد اما دیگر فرصتی برای اندوختن نداریم. آن زمان است که چنین درکی میسّر می‌شود؛ به قولی:
«عند الصّباح يحمد القوم السّريٰ» (قدر و قیمتِ شب‌رویِ آنان‌که شباهنگام طیّ مسیر می‌کنند را صبحگاهان می‌توان دریافت).
برای گذر کردن از روزهای دشوار و تحمّلِ بارِ سنگین‌شان، نیاز داریم به اندوخته‌ها و چراغ‌هایی بیش‌تر، تنی پهلوان و روانی خردمند. چنان‌که چراغِ دومی در کار باشد تا کمک‌حال‌مان شود. به قول اهالیِ روان‌شناسی، نیاز به ایگویی قوی‌تر داریم. یکی از انواع این اندوخته‌ها ارتباطاتِ اجتماعی یا به عبارت دیگر «سرمایه‌های اجتماعی» است. سرمایه‌هایی که به عنوان چراغی دیگر از ما دستگیری می‌کنند. مثالی که برای این کارکرد سرمایه اجتماعی به ذهنم می‌رسد هنگامه‌ی مواجهه با سوگِ عزیز است. تحمّلِ سوگْ کارِ یک تَن نیست. فردوسی این موقعیت را در داستان افراسیاب بیان می‌کند. افراسیاب، پادشاه توران، جنگاور، پهلوان، باتجربه و سفیدموی است، اما هنگامی‌که با سوگِ عزیزِ جوانش مواجه شد و فرزندش را از دست داد به ناله گفت:
«مرا اندرین سوگ یاری کنید همه تن به تن سوگواری کنید».
همه‌ی این‌ها که گفتم را یک‌سو بگذارید. زندگی امّا گاهی زیاده از توشه و توان ما دشوار است و اندوخته‌های عاطفی، روان‌شناختی و معنوی، سرمایه‌های اجتماعی، دوستان و آشنایان، همیشه محدود است. این‌که در مقام دل‌سوزی یا ملامت، انتظار داشته باشیم که در مواجهه با رنج، چونان دیگرانی باشیم که ظرفیت‌ها و اندوخته‌هایشان یکسر با ما متفاوت است، نه ممکن است و نه مطلوب. ظرفیت‌ها و اندوخته‌های ما با دیگری متفاوت است و هیچ‌کس نمی‌تواند بیش از ظرفیتِ ظرف و کیفیتِ مظروفش دست به کاری بزند. شاید دلسوزانه‌ترین کاری که در مرحله نخست برای خودمان و پس از آن برای دیگری ممکن است از ما بر بیاید، تلاش و تنها تلاش برای افزایش و بهبودِ اندکی و فقط اندکی از ظرف و مظروف است.
“We have noticed that no psychoanalyst goes further than his own complexes and internal resistances permit”. (Sigmund Freud (1910d, p. 145))
إظهار الكل...
👍 2
إظهار الكل...
05-Ali_Asghar_Shah_Zaidi_Shoore_Dashti.mp329.67 MB
04-Ali_Asghar_Shah_Zaidi_Bayate_Esfahan.mp329.55 MB
03-Ali_Asghar_Shah_Zaidi_Dashti.mp325.09 MB
02-Ali_Asghar_Shah_Zaidi_Chahargah.mp343.74 MB
01-Ali_Asghar_Shah_Zaidi_Afshari.mp333.65 MB
👍 3
چه یادداشت غریبی بود جایی میان امید و ناامیدی در باره سرطان. We all come to cancer with the emotional, psychological, and spiritual resources we have, and we use them up. We use them all up. It is not as helpful as it may seem to tell the suffering to adopt a particular culturally sanctioned emotional style. هرکسی با اندوخته و بضاعتِ عاطفی، روانی و معنوی خودش به سرطان مبتلا می‌شه و از این داشته‌هاش استفاده می‌کنه. این منابع تموم میشن. این‌که به فردِ در حالِ رنج کشیدن بگیم یه سبک عاطفی خاصی رو اتخاذ کنه، فایده چندانی نداره... https://thewalrus.ca/the-reality-of-facing-cancer/
إظهار الكل...
The Reality of Facing Cancer | The Walrus

Patients are expected to trust in their strength of character and hope for a miracle. My wife had a different approach.

إظهار الكل...
۱. بهارِ گذشته کتابِ «مواجهه با مرگ؛ مقدمه‌ای بر فلسفه»، نوشته خانم فرانسواز دِستور را خواندم. کتاب کوچکیه در ۸۴ صفحه. مشی و منشِ خانم دِستور در شیوه‌ی پردازش مطالب کتاب را بسیار دوست داشتم. نویسنده از تأثیرِ سایه‌ی سنگینِ اضطرابِ مرگ بر کنش‌های انسانی و تلاش‌هایی که برای پس‌زدنِ اون می‌شه صحبت می‌کنه. اینکه گاهی پزشکی چقدر جایگاه مرگ و بدنِ در آستانه‌ی مرگ رو انسان‌زدایی می‌کنه، به یه «محصول» تقلیل می‌ده و برای بیمار رنجِ مضاعفِ شیء بودن رو به همراه میاره. متن همچنین ارجاع‌های خیلی خوبی هم به جایگاه گفت‌وگو داره. ترجمه‌ی روانی داره. یکی از دلایل محبوبیت کتاب برای من اینه که نویسنده، با منشِ تسهیل‌گرانه و لحنِ ساده و بی‌تکلفش، تلاش می‌کنه فضای فکری خواننده رو قدری روشن کنه. به نحوی‌که در نتیجه‌ی این هم‌گامی بتونیم موضوع رو قدری بهتر ببینیم و مجال بدیم تا معانیِ مختلف، خودشون رو بهمون نشون بِدن. در ادامه تصویر دو صفحه از کتاب رو می‌ذارم. اگر دوست داشتید تهیه کنید و بخوانید. ۲. هفته گذشته یادداشت جالبی می‌خواندم با عنوانِ «چرا حتا در واپسین لحظاتِ زندگی هم مهمه که چه‌طور زندگی می‌کنیم؟». خیلی برام جالب و آموزنده بود. نویسنده‌ی یادداشت پُل آدامز از تلاش‌های ابتدایی‌ای می‌گوید که در نظام بهداشت و سلامت خصوصاً در کانادا در خصوصِ انسانی‌تر دیدن دورۀ ابتلا به بیماری‌های منتهی به مرگ ‌انجام شده است. اگر فراغتی و دغدغه‌ای در این خصوص داشته باشید، احتمالاً مطالعه‌ی متن برایتان محل تأمل خواهد بود. thewalrus.ca/death-why-quality-of-life-matters-even-in-your-final-hours/
إظهار الكل...
Why Quality of Life Matters, Even in Your Final Hours | The Walrus

With right-to-die legislation offering a new way out of pain, what’s the role of palliative care today?

👍 2
📻 دیپلماسیِ قالی؛ فرشِ شاه طهماسب در برلین شاه طهماسب، پس از جنگ‌های طولانی با عثمانی، تصمیم گرفت با فرش کردنِ مسجدِ تازه‌تأسیسِ سلیمانیه، مراوداتِ سیاسی‌اش را با همسایۀ غربی ایران بهبود بخشد. حالا، یکی از همین فرش‌ها، سر از موزۀ برلین درآورده است. داستانِ این فرش را از زبانِ نسیم حسنی (پژوهشگر هنر اسلامی) می‌شنویم و با محمّد صفدرزاده حقیقی (کارگردان هنری فرش) گفت‌وگو خواهیم کرد. @AnSoo t.me/radiofarda/132736
إظهار الكل...
5e7c152a-5cb5-40bd-b916-ba80ed354b10_hq.mp318.04 MB
👍 2
«اگر چه عالم را همی گشتی چون برای او نگشتی تو را باری دیگر می‌باید گردیدن گِردِ عالم که «قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» آن سَیر برای من نبود برای سیر و پیاز بود. چون برای من نگشتی برای غرضی بود. آن غرض حجاب تو شده بود، نمی‌گذاشت که مرا ببینی. همچنان که در بازار کسی را چون به جِدّ طلب کنی، هیچ کس را نبینی و اگر بینی خلق را چون خیال بینی. یا در کتابی مسئله‌ای می‌طلبی، چون گوش و چشم و هوش از آن یک مسئله پر شده است ورق‌ها می‌گردانی و چیزی نمی‌بینی. پس‌ چون تو را نیّتی و مقصدی غیر این بوده باشد، هر جا که گردیده باشی از آن مقصود پُر بوده باشی، این را ندیده باشی.»
اسطرلاب حق: گزیده‌ی فیه ما فیه؛ جلال‌الدین محمد مولوی؛ انتخاب و توضیح محمد علی موحد، ص۲۴۸، نشر ماهی. @AnSoo مطالعۀ این حکایت من را به یاد همۀ آن کتاب‌ها، فیلم‌ها، گفت‌وگو‌ها و ... که سال‌ها پیش از این تجربه‌شان کرده بودم اما هیچ پیوندی میان من و ایشان برقرار نبود انداخت. چند شب پیش، با همراهی تعدادی از دوستانم نشستیم به تماشای فیلم Winter Light (۱۹۶۳) ساختۀ جناب بِرگمان. حکایت کانونیِ فیلم چالش و کشاکش‌های ذهنیِ کشیشی جا افتاده با اندیشۀ کسوف و سکوتِ خداوند بود. یکی از حاضران در جمع، در همان دقایق آغازین فیلم حوصله‌اش سر رفت و خوابید. وقتی فیلم به پایان رسید و شروع کردیم به گفت‌وگو، آن دوستِ از خواب برخاسته به ما گفت نتوانسته پیوندی با فیلم برقرار کند. سکوتِ خداوند هیچ‌گاه دغدغه‌اش نبوده. این را که گفت من به مواجهه‌های نخستین خودم با بسیاری داده‌های از این دست اندیشیدم. برایم زیاد پیش آمده که وقتی، پس از گذشت مدت زمانی، به مکانی یا کتابی یا فیلمی یا هر داده‌ای از این جنس برگشتم، تجربه‌ای یکسر متفاوت برایم رقم خورده. همین.
إظهار الكل...
استاد دکتر محمدعلی موحّد

«اگر چه عالم را همی گشتی چون برای او نگشتی تو را باری دیگر می‌باید گردیدن گِردِ عالم که «قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» آن سَیر برای من نبود برای سیر و پیاز بود. چون برای من نگشتی برای غرضی بود. آن غرض حجاب تو شده بود، نمی‌گذاشت که مرا ببینی. همچنان که در بازار کسی را چون به جِدّ طلب کنی، هیچ کس را نبینی و اگر بینی خلق را چون خیال بینی. یا در کتابی مسئله‌ای می‌طلبی، چون گوش و چشم و هوش از آن یک مسئله پر شده است ورق‌ها می‌گردانی و چیزی نمی‌بینی. پس‌ چون تو را نیّتی و مقصدی غیر این بوده باشد، هر جا که گردیده باشی از آن مقصود پُر بوده باشی، این را ندیده باشی.» (اسطرلاب حق: گزیده‌ی فیه ما فیه؛ جلال‌الدین محمد مولوی؛ انتخاب و توضیح محمد علی موحد، ص۲۴۸، نشر ماهی) @movahed1302

👍 4
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.