استاد مجد
کانال رسمی استاد مجد تفسیر اشعار: مثنوی مولانا حافظ عطار سعدی شاهنامه و ... به زبان شیرین و شیوای بانو استاد مجد لینک اولین پست در کانال: https://t.me/ostadmajd/2 لینک فهرست خیال خال خوبان https://t.me/ostadmajd/ ارتباط با ادمین: @eliparvaneh
إظهار المزيد201
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
-27 أيام
-230 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
#مرگ_یزدگرد
#بهرام_بیضایی
آسیابان: از این زن اندیشهام نیست؛ زیرا پیش از این بارها به آغوشِ مردمان رفته است.
زن: نامرد!
آسیابان: بیخبر نیستم.
زن: هرکس را مشتریانی است!
آسیابان: همسایگان؟
زن: اگر من نمیرفتم پس که نانمان میداد؟
دختر:
تو با پدرم چه بد که نکردی!
زن: بد کردم که در سالِ بیبرگی از گرسنگی رهاندمتان؟
موبد:
آه اینان چه میگویند؛ سخن از پلیدی چندان است که جای مزدااهورا نیست. گاهِ آن است که ماه از رنگ بگردد و خورشید نشانههای سهمناک بنماید. دانش و دینم میستیزند و خرد با مهر؛ گویی پایان هزارهی اهورایی است. باید به سراسر ایرانزمین پندنامه بفرستیم.
زن:
پندنامه بفرست ای موبد اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای؛ ما مردمان از پند سیر آمدهایم و بر نان گرسنهایم.
🍃🌺🍃
@ostadmajd
#شب_هزار_و_یکم
#بهرام_بیضایی
روشنک: کدام قصه را خوش داری بشنوی؟
میرخان: مکرِ زنان.
روشنَک: خِرَد تا به زَنان بِرسد نامَش مَکْر
میشود، نه؟ و مَکْر تا به مَردان برسد نام عَقْل میگیرد!
میرخان: قصههایی هم هست دربارهی زنان بَدکاره.
روشنَک: که نتیجهی مردانِ بَدکارند!
میرخان: و دربارهی غلامان و کنیزان.
روشنک: که هوشیارتر از اربابِ خودند!
میرخان: و دربارهی بردگان.
روشنک: که به آزادی میرسند!
میرخان: پس تو همه را خواندهای؟
روشنک: من دوستدار قصّهی زنی هستم که پُشت پردهی نئی مینشست و مردُمان را شفا میداد...
رخسان: وای خواهرَکَم! کاش من هم خوانده بودم و کنار تو میمُردم!
روشنک:
خواندن ارثِ من است برای تو و مهریهام را به گدایان ببخش...
🍃🌺🍃
@ostadmajd
#سهراب_سپهری
"کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم."
"نیلوفر به همه ی زندگی ام پیچیده بود
در رگ هایش من بودم که می دویدم هستی اش در من ریشه داشت
همه ی من بود."
🍃🌺🍃
@ostadmajd
Photo unavailableShow in Telegram
پایان سفر به سرزمین گل ها و گیاهان
پایان سفر به سرزمین گل ها وگیاهان ، و گردش در باغ گیاه شناسی تهران نزدیک در خروجی شاخه گلی را دیدم که با تمام تلاشش سعی داشت از سطل زباله سر به بیرون کشد و از اعماق وجودش فریاد بزند و این پیام را به گوش همگان برساند:
بشر که به شر نزدیک است و از بشارت به دور
از زیبایی های جهان نه تنها نمی فهمد و لذّت نمی برد و مجذوب نمی شود که زیبایی ها را به ذلّت می کشاند و مغضوب می شود. دست به گریبان زیبایی ها می برد، به لحظه ای کامجویی می کند، به آنها دل که نمی دهد بلکه در پایان آنها را دلیت می کند و به سطل آشغال می افکند.
و اینک ببینید زیبارویی را که دستمال این به شر شده و همچنان سر از سطل بیرون می کشاند که هنوز هنوز هنوز هستم، هستم، هستم....
🍃🌺🍃
@ostadmajd
00:10
Video unavailableShow in Telegram
#کلود_مونه
باغ مونه در ژیورنی فرانسه، خانه مورد علاقه و منشا الهامات هنری این هنرمند مشهورو از پیشگامان سبک امپرسیونیسم بود.
🍃🌺🍃
@ostadmajd
1.45 MB
خزان عشق و آزاده: رهی معیری
"شبی که برای آخرین بار چهره تکیده و چشمهای گودافتاده او را که در برابر طوفان مرگ ایستادگی میکرد دیدم یکی از تلخترین لحظات زندگی من بود. از مدتها پیش "علی تجویدی"، به دوستان و نزدیکانش گفته بود که به زودی یک تک خال جدید به زمین میزنم و خواننده خوشصدایی را که کشف کردم در برنامه صبح جمعهٔ رادیو معرفی میکنم. به گفته تجویدی این خانم خواننده که ماهها تحت تعلیم قرار داشت خواهر مهستی بود که آن روزها تازه به شهرت رسیده بود. تجویدی معتقد بود که این یکی بیش از خواهرش گل خواهد کرد اما تنها یک نگرانی داشت و آن هم این بود که ترانهاش هنوز آماده نبود. رهی معیری، شاعر و ترانهسرای نامدار در چنگال بیرحم بیماری سرطان گرفتار بود و از مدتها پیش با دوستان و آشنایان رابطهای نداشت. حتی افرادی مثل تجویدی نیز کمتر موفق میشدند با "رهی" تماس بگیرند. تنها وسیله ارتباطی تلفن بود که شاعر رغبتی به حرف زدن با آن نداشت اما وقتی از دهان تجویدی شنید که قول داده است خواننده جدیدش را دو هفته دیگر از رادیو معرفی کند با وجود آن همه درد و رنج درست سه شب پیش از ضبط ترانهٔ "آزادهام" را در اختیار او گذاشت. رهی از ترانهسرایانی بود که هرگز زمان معینی را برای تحویل شعر تعیین نمیکرد. همیشه میگفت: شاعر هر لحظه که اراده کند نمیتواند شعر خوب بسازد شعر مثل باران است و باید بر سر و روی شاعر ببارد. گاه اتفاق میافتاد که رهی ترانهای را دو روزه آماده میکرد و گاه آنقدر وسواس به خرج می داد که ساختن شعر دو یا سه ماه به طول میانجامید. شاید به همین دلیل است که ترانههای رهی اکثراً جاودانی شدهاند و هر یک به نوبه خود از مضمونی بکر و تازه برخوردار است."
"چشمم که به رهی افتاد دلم لرزید و برای چند لحظه زبانم بند آمد. پوستش کهربایی و صورتش استخوانی بود آن چشمهای آبی قشنگ که همیشه برق شادی از آن میجهید به شمعی میماند که در حال خاموششدن است. دستمال سفید و تمیزی در دستش بود که آن را به روی گونهاش گذاشته بود آخر "رهی" به سرطان فک مبتلا شده بود و تغییر چهره او کاملاً به چشم میخورد. کت و شلوار تابستانی با پیراهن یقهباز به تن داشت و یک جفت گیوه سفید و زیبای کرمانشاهی به پایش کرده بود رهی بیاغراق یکی از شیکپوشترین و خوشسیماترین مردان عصرش به حساب میآمد. نظافت و نزاکت و ادب او زبانزد خاص و عام بود. خندهرویی و شوخطبعی و رفیقبازی و هنرپروری و بخصوص عاری بودنش از هرگونه حسادت و کینه او را محبوب جامعه و معشوق زنان و دختران جوان کرده بود. وقتی با آن قد بلند و کت و شلوار اطوکشیده و نگاه نافذ در خیابان استانبول ظاهر میشد سرها برای دیدنش به عقب برمیگشت و همه او را به هم نشان میدادند. اگر چه رهی از دوران جوانی شهرت داشت ولی ترانه دلنشین "خزان عشق" او که بدیعزاده آهنگش را ساخته و خوانده بود در سراسر ایران غوغانی به پا کرد. همه تصور میکردند که این شعر داستان زندگی خود شاعر است در حالی که چنین نبود و رهی خزان عشق را برای زیباترین زن آن سالها ساخته بود که از شوهر نویسندهاش جدا شد و با نویسنده دیگری که دوست همسرش بود ازدواج کرد."
پرویز خطیبی، خاطراتی از هنرمندان
🍃🌺🍃
@ostadmajd
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.