cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

داستان خوب

آیدی کانال برای دعوت دوستان https://telegram.me/dastanq با سلام خدمت اعضاء کانال 🌷 شما میتوانید. حکایت وداستان های کوتاه رو به مدیر کانال از این طریق لینک زیر ارسال کنید https://t.me/Hamishebekhandi

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
204
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

َ خانه دلتنگ غروبی خفه بود مث امروز که تنگ است دلم کانال داستان خوب ( امشبتون ➕ پر رویا   ) 🎧 + @dastanq
إظهار الكل...
4_5827734810616925709.mp38.31 MB
2👌 1
Repost from داستان خوب
💢دو فرشته مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. این خانواده رفتار نا مناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند. بلکه زیر زمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند.فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کار را کرده، پاسخ داد(( همه امور بدان گونه که می نمایند، نیستند!)) شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نوازرفتند. بعد از خوردن غذایی مختصر زن و مرد فقیر، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند. صبح روز بعد فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند، گاو آنها که تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود. فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید: چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد! فرشته پیر پاسخ داد: وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسیار حریص و بددل بودند، شکاف را بستم و طلا ها را از دیدشان مخفی کردم. دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودم، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم! همه امور به دان گونه که نشان می دهند، نیستند و ما گاهی اوقات خیلی دیر به این نکته پی می بریم. پس به گوش باشید شاید کسی که زنگ در خانه تو را می زند فرشته ای باشد و یا نگاه و لبخندی که تو بی تفاوت از کنارش می گذری، آنها باشند که به دیدار اعمال تو آمده اند!🌺
إظهار الكل...
1👏 1
01:18
Video unavailableShow in Telegram
می رسیم آخر و افسانه وا ماندن ما همچو داغی به دل حادثه ‌ها می ماند بی صداتر ز سکوتیم‌، ولی گاه خروش نعره ماست که در گوش شما می ماند.. ▫️ @dastanq
إظهار الكل...
5.09 MB
🍁 dastanq مردی حاشیه خیابون بساط پهن کرده بود زردآلو هر کیلو ۲۰۰۰ تومن، هسته زردآلو هر کیلو ۴۰۰۰ تومن! یکی پرسید: چرا هسته اش از خود زردآلو گرون‌تره؟ فروشنده گفت: چون عقل آدم رو زیاد میکنه مرد كمی فكر كردُ گفت: یه کیلو هسته بده خرید و همون نزدیکی نشست و مشغول شکستن و خوردن شد با خودش گفت: چه کاری بود؟ زردآلو میخریدم هم خود زردالو رو میخوردم هم هسته شو، هم ارزونتر بود رفت و همين حرف رو به فروشنده گفت فروشنده گفت: بله گفتم که عقل آدم رو زیاد میکنه چه زود هم اثر کرد! 😄 🖊 #دهخدا 😉❤️ @dastanq
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ✨از قورباغۀ کوچکی که ته چاهی زندگی می کرد، پرسیدند: آسمان چیست؟ گفت: دایرۀ کوچکی به رنگ آبی. مفهوم هر چیزی، در خود آن نیست، در نگرش ما نسبت به آنها نهفته است. دیدگاهتان را تغییر دهید، تا زندگیتان متحول شود 🍃🌺🍃🌺🍃🌺 @dastanq
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
1
#لبخند امشو شوئشه لیپاک لیلیلوونه ینی چه؟؟ ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﺑﻌﺪ شونصد ﺩﻫﻪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ، ﺗﺎﺯﻩ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﯿﻢ ﺳﻨﺪﯼ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻪ . . . ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﻥ : ﺍﻣﺸﻮ ﺷﻮ ﺷﻪ ﻟﯿﭙﮏ ﺭﯼ ﻫﯿﺮﻭﻧﻪ . . . ﻟﯿﭙﮏ : ﻗﻄﺐ ﻧﻤﺎ ﺭﯼ : ﺭﻭ ﻫﻴﺮﻭﻧﻪ : ﻫﻴﺮﻭﻥ ﺑﻪ ﮔﻮﻳﺶ ﺑﻮﺷﻬﺮﯼ، میشه ﺷﻤﺎﻝ ﻳﻌﻨﻲ : ﺍﻣﺸﺐ ﺷﺒﺸﻪ ﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻴﺮﻡ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺷﻤﺎﻝ ! ﺣﺎﻻ ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺮﻩ ﺳﻤﺖ ﺷﻤﺎﻝ ؟! ﺷﺎﻋﺮ ﺗﻮﻱ ﻣﺼﺮﻉ ﺑﻌﺪی ﺩﻟﯿﻠﺶ و ﻣﻴﮕﻪ : ﻳﺎﺭﻡ برﺍﺯﺟﻮﻧﻪ ! ﻭ ﺩﻟﯿﻠﺶ ﺍﯾﻨﻪ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﺯﺟﺎﻥ ﺷﻤﺎﻝ ﺑﻮﺷﻬﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻩ ! ﺧﺪﺍﯾﯿﺶ چند نفر ﻓکر ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻣﯿﮕﻪ: ” ﻟﯿﭙﮏ ﻟﯽ ﻟﯽ ﻟﻮﻧﻪ ” ؟ چه فلسفه‌ای داشته این سندی، اشک تو چشام جمع شد . . . به این میگن؛ یه کار تحقیقاتی قوی !😂 @dastanq
إظهار الكل...
00:13
Video unavailableShow in Telegram
✅اقدام باورنکردنی یک لک‌لک؛ ابراز عشق به همسر و فرزندان با پتو در سرما! 🔺یک لک لک پتویی برای لک لک ماده‌ی خود می آورد تا او و تخم ها را در سرمای جانسوز هنگام صبح گرم نگه دارد. این ویدیو در فضای مجازی بازخورد فراوانی داشته است. @dastanq
إظهار الكل...
6.25 KB
💢داستان تیرانداز یکی از داستانهای جالب مثنوی است. جوانی مفلس و بی پول از شدت نداری و فقر دست به دعا می برد و از خداوند تقاضای ثروت می کند. در خواب هاتف غیبی خبر از نقشه گنجی می دهد و خداوند به او می گوید این گنج از آن توست حتی اگر دیگران از این نقشه گنج با خبر شوند. جوان بعد از دیدن این خواب آن چنان خوشحال شد که در پوست خود نمی گنجید، با شادی و شعف به دنبال نقشه رفت و آن را پیدا کرد. در آن نقشه گفته شده بود که در جایی خاص رو به قبله، تیری در کمان بگذار و هر جا تیر افتاد آنجا را حفر کن و گنج خویش را بردار! تیرانداز تیری در کمان گذشت و زه را کشید و جایی که تیر افتاده بود را فورا حفر کرد اما گنجی نیافت. با خود گفت بایستی با قدرت بیشتری زه کمان را بکشم. مجددا تیری دیگری در کمان گذاشت ولی این بار نیز گنج را نیافت. خلاصه هر بار با قدرت بیشتری زه را می کشید و تیر را دورتر می انداخت ولی از گنج خبری نبود، هر بار تیرها دورتر می افتاد ولی باز هم از گنج خبری نبود! این کار آن قدر ادامه پیدا کرد که مردم شهر به او مشکوک شده و خبر به پادشاه رسید، پادشاه که جریان گنج را فهمیده بود کمانداران ماهر را جمع کرد و آنها با تمام قدرت تیر می انداختند و بعد زمین را می کندند. آنها شش ماه این کار را ادامه دادند اما گنجی در کار نبود! بعد شاه گفت که این مرد دیوانه است او را رها کنید و اگر گنجی هم پیدا کرد به او کاری نداشته باشید. مرد فقیر باز به خداوند پناه برد که خدایا نه تنها گنج ندادی بلکه رنج هم افزون شد و مردم مرا دیوانه می دانند. باز هاتف در خواب او آمد و گفت تو فضولی کردی و نصفه نیمه به پیغام ما گوش دادی. ما گفتیم تیر را در کمان بنه، نگفتیم که زه را بکش!🌺
إظهار الكل...
👍 1
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.