cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

️👈 بََََِِِِِـرتِِِِِِِِِِـََََریََََِِِِِِِِنـََََِِِِِِِِهـٍََََِِِِِِِـاََََِِِِِِِِ 👉️

﷽ سلام دوستان عزیزم به کانال بــرتــریــنــهــا خـــوش آمـــدیـــــد😘😘

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
2 709
المشتركون
+224 ساعات
+147 أيام
+1730 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

إظهار الكل...
🤹‍♂️ شـادترینـهـا🤹‍♀️

سلام به همه دوستانم😘🖐 پست های به روز و پرانرژی😍 جک و کلیپهای خنده دار باحال😂 موسیقی شاد🎶 فال روزانه😎 فیلم و سریال های جدید و به روز 📽 از همه مهمتر رمان های عاشقانه❤️ با ما همراه باشید🙏

۱۱۳🌻دی، نه؟ از حرفش یکه ای خوردم، ولی فورا کنترلم رو به دست آوردم و بعد با سردی جواب دادم: آره یه مدتیه نسبت بهت بی تفاوت شدم! علی لحظه ای مردد شد و بعد متفکرانه من را به دقت زیر نظر گرفت و گفت: تو الان راجع به بی تفاوتی صحبت کردی، ببینم دلارام تو می تونی بگی کاملا نسبت به من بی تفاوت هستی؟ چطور می تونستم به اون دروغ بگم؟! ولی با این وجود به خاطر حفظ غرورم که شده باید این کار رو می کردم. به خاطر همین گفتم: هیچ یادم نمی یاد زمانی باشه که احساسی غیر از بی تفاوتی محض به تو داشته باشم! علی دروغم رو با فریاد خشونت آمیزی قطع کرد: ـ یادت نمی یاد؟ خب حالا ببینم می تونیم موقعیتی به وجود بیاریم که تو احساس بی تفاوتی محض به من نکنی؟ و من رو به طرف خودش کشید. بهش گفتم: ـ علی بذار برم. علی با خشونت و تندی گفت: ـ فقط وقتی من مایل باشم اجازه داری بری! او سخت و بی رحم با همون حالت مالکانه با من برخورد کرد. تقلا کردم خودم رو آزاد کنم، ولی یه کم بعد از این تقلای بیهوده دست کشیدم. علی مشت های گره کرده م رو در مقابلش گرفت و همون جا نگه داشت، خشم و طلب رو در چشم های سیاه و پر نفوذش می دیدم . قلبم تو این لحظه با شدت دردناکی می تپید و می دونستم سلطه ی علی بر احساساتم بالاخره هر مقاومتی رو از بین می بره و همین طور هم شد. متوجه ی حالت فاتحانه ی علی شدم. با حالت مالکانه و لحن متکبرانه و پیروزمندانه ای گفت: ـ خب، هنوز هم می تونی به من نگاه کنی و بگی هیچ احساسی غیر از بی تفاوتی محض به من نداری؟ به شدت سرخ شدم و علی رغم میل بیدار شده در وجودم نسبت به اون، دلم خواست جواب تیز و برنده ای بدم اما علی که این رو پیش بینی می کرد، مانع صحبت کردنم شد. بعد در حالی که ایستاده بود با حالت خاصی از برتری به چشم هام نگاه کرد و گفت: ـ خیلی خطرناکه که به من دروغ بگی! پس مراقب خودت باش. این دیگه غیر قابل تحمل بود. شاید در مقابل قدرت شکست ناپذیر علی نرم شده باشم ولی رام و بی جرات نبودم و با هر زحمتی که بود، خودم رو از چنگ علی در آوردم و به طرف سالن رفتم. صبح روز بعد تو سالن نشسته بودیم و تلویزیون تماشا می کردیم و من دوباره تو خودم بودم که علی یک دفعه بلند شد و گفت: ـ من فردا می رم آمریکا، تا یه ماه دیگه هم بر نمی گردم! و بدون این که به من فرصت حرف زدن بده به طرف اتاق رفت. دور شدن هیکل بلند قامتش رو نگاه کردم، خشم شدیدی من رو در بر گرفت و نمی تونستم انکار کنم که این حسادت بود که بر آتیش خشمم دامن می زد. ولی فکر درستی به ذهنم نمی اومد، بلند شدم و سریع به اتاق رفتم.گونه هام آتیش گرفته بودن. علی داشت از پنجره بیرون رو نگاه می کرد، وقتی وارد اتاق شدم به سرعت به طرفم برگشت. در حالی که با خشم علی رو نگاه می کردم فریاد کشیدم: ـ آمریکا! پس می خوای بری آمریکا، آره؟ خب می تونی تا هر وقت خواستی همون جا بمونی! ولی فقط وقتی برگردی من دیگه این جا نیستم، چون دارم برای همیشه ترکت می کنم! علی چشم هاش رو ریز کرد و به من نگاه کرد. دوباره با فریاد ادامه دادم: ـ انگار فکر کردی من یه احمق تمام عیارم؟! خب پس بذار بهت بگم که من می دونم چرا می ری آمریکا. فقط برای این که با معشوقت باشی! با سپیده جونت باشی! تو بارها پیش اون رفتی. تو، تویی که فقط به خاطر نیکبخت این همه قشقرق هوا کردی! علی با عصبانیت فریاد کشید: ـ پس من به این علت می رم آمریکا، آره؟ بالاخره به حرف اومدی! و به سمتم اومد. قبل از این که بتونم از اون جا فرار کنم دست هام رو گرفت، بدون این که متوجه باشه دست هام رو محکم فشار می داد در حالی که جیغم در اومده بود. با خشم گفت: ـ پس بالاخره سکوتت رو شکستی! نمی دونم چه قدر وقت قبل از این اعترافت با فکر خیانت من به خودت سر کردی. و با عصبانیت تکونم داد. ـ پس من طبق استنباط های تو، با سپیده خواهرم در ارتباط بودم. دست شما درد نکنه، خیلی ممنون! و من رو ول کرد، من با گیجی به عقب رفتم و روی تخت افتادم و اشک هام روی صورتم ریخت. قلبم به طور دردناکی می تپید و وقتی به اون چشم های سیاه و سوزاننده نگاه کردم به این نتیجه رسیدم که علی به من علاقه داره و الان دیگه انکارش غیر ممکن بود! این مسئله که سپیده خواهر علی باشه ذهنم رو به طور کامل اشغال کرده بود. با لحن متعجبی زیر لب گفتم: ـ سپیده خواهرته؟! مگه دختر عموت نبود؟! علی اعتراف کرد: ـ بله سپیده خواهر منه. وقتی که پدر و مادرش رو تو یه تصادف از دست می ده. به علت این که اون پیش مادرم مونده بود زنده می مونه. زمانی که من نوزاد بودم سپیده هم نوزاد بود و مادرم به هر دوی ما شیر داد و هر دوی ما رو بزرگ کرد! سپیده ازدواج کرد و دو تا پسر داره و عاشقانه داره با خانواده ش زندگی می کنه. فقط خدا می دونه چه قدر طول کشید، تو به حرف بیای. و بعد با خشم و عصبانیت اضافه کرد و گفت: ـ دلارام من می تونم تو رو برای اون فکر هایی که در مورد م
إظهار الكل...
‌🌹🌹🌹 🔵برای دیدن فیلم 🔴 بالای گل ها👆👆 کلیک کنید📢📢
إظهار الكل...
‌🌹🌹🌹 🔵برای دیدن فال 🔴 بالای گل ها👆👆 کلیک کنید📢📢
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
شبی رویـایـی⭐️      خوابـی شیـرین⭐️         همراه با آرامــش⭐️             و یــاد خـــــــدا ⭐️          بـراتـون آرزومنـدم⭐️   شبتون ستاره باران⭐️ @bartarinhaxxxx🌹🌹🌹
إظهار الكل...
00:12
Video unavailableShow in Telegram
🍁در زنـدگی ♥️هیچ چیز قیمتی تـر 🍁و مهم تـر از این نیست ♥️که قلباً در آرامش باشیم 🍁الهـی همیشه ♥️قلبتـون پر از آرامش باشه 🍁امـیدوارم اون اتـفاق ♥️قـشنگ که منتظرشید 🍁بـراتون بیفته ♥️یـه خبـر خــوش 🍁یـه دلخـوشی بزرگ ♥️شبتون بـخیر و پر از آرامش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@bartarinhaxxxx🌹🌹🌹
إظهار الكل...
4.16 KB
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.