cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

محمدحسین غیاثی

شماری از آدمیان برای زیستن بهتر و انسانی‌تر، تلاش می‌کنند. نوشتن، تلاش من است.

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
2 546
المشتركون
-124 ساعات
-37 أيام
-1130 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

برای پاول دورف(Pavel Durov) امریکای کاپیتالیستی قصد داشت در داخل مدیریت تلگرام نفوذ کند. جمهوری اسلامی تلگرام را فیلتر کرده است. روسیه‌ی کمونیستی بنیان‌گذار، مالک و مدیرعامل تلگرام را تحت تعقیب قرار داده بود و عاقبت پاول دورف در فرانسه، مهد دموکراسی جهان مدرن بازداشت شد. معلوم شد در دنیای مدرن موضوعاتی وجود دارد که ازین سر طیف تا آن سر طیف همگی بر سر آن توافق داشته باشند. سلطه و حاکمیت بی‌چون و چرا بر جهان موجب وحدت حکومتهاست. انها ترجیح می‌دهند چند دولت انگشت‌شمار بر سر سرنوشت جهان صحبت کنند تا که هرکسی از هرگوشه‌ای ازین جهان اگر حرفی دارد، سخن خود را بگوید. از وزیر ارتباطات حسن روحانی بعد ازین که از اسب قدرت پیاده شده بود پرسیدند چرا تلگرام در ایران فیلتر شد؟ گفت تلگرام یک رسانه است. من نزدیک به ده سال در دو کانال تلگرام نوشته‌ام. نمی‌دانم چند هزار صفحه یا چند میلیون کلمه شده است. بدون اینکه مدیرمسئول یا سردبیری نوشته‌های مرا کم یا زیاد یا حذف کند! بدون انکه من رسانه‌ای داشته باشم، توانسته‌ام نظرات، دغدغه‌ها، افکار، نگرانی‌ها و خیلی چیزهای دیگر را با دیگران درمیان بگذارم. این تلگرام است که رسانه‌ی بی‌صدایان است. نویسنده: محمدحسین غیاثی تاریخ انتشار:۴/شهریور/۱۴۰۳ https://t.me/MohammadHossein_Ghiasi
إظهار الكل...
محمدحسین غیاثی

شماری از آدمیان برای زیستن بهتر و انسانی‌تر، تلاش می‌کنند. نوشتن، تلاش من است.

«برای مسعود پزشکیان» ۱- آوازه‌ی مسعود پزشکیان را نزدیک به سی سال قبل شنیده بودم. رییس دانشگاه علوم پزشکی تبریز. مردی که کنار دانشجویان روی زمین می‌نشیند با آنها مثل فرزندان خود برخورد می‌کند. از علی(ع) می‌گوید و نهج‌البلاغه‌اش را معنی می‌کند. این را دوستی برایم می‌گفت که در تبریز مسعود را دیده بود. بعد شنیدم که دکتر پزشکیان نگاه عدالت‌جویانه‌ای به اقتصاد دارد و بعدتر دانستم که او واقعا به نهج‌البلاغه ایمان دارد. ایمان عنصر کمیاب عصر ماست. به ویژه در میان حکمرانان. اینها را که می‌گویم در دوره‌ی سازندگی بود. زمانی که طرح تعدیل اقتصادی هاشمی رفسنجانی در سالهای پس از جنگ تورم وحشتناکی را در کشور بوجود آورده بود. دانشگاهها ملتهب شده بودند. وزیر علوم هاشمی رفسنجانی از حاکم کردن نظمی اهنین در دانشگاهها سخن می‌گفت‌ و وزیر بهداشتش جور دیگری برای دانشجویان خط و‌نشان می‌کشید. ۲- دانشجویان انتقام خود را از آن فضای اختناق گرفتند. محمد خاتمی از دل دانشگاه برآمد. اولین میتینگ او در دانشگاه شریف برگزار شد و سپس ایران بپاخاست. او در دوم خرداد ۷۶ پیروز شد. من و همان دوستی که گفتم روز سوم خرداد ۷۶ در تهران بودیم. در آن انتخابات من مسئول ستاد کارگزاران سازندگی در خراسان بودم و هم مسئول ستاد دانشجویان و دانشگاهیان دفتر اقای خاتمی در استان. آن زمان خراسان هنوز تقسیم نشده بود و اصولگرایان روی رأی آنجا به عنوان یکی از پایگاههای سنتی خود حساب می‌کردند. ما اما توانستیم معادله‌شان را به هم بزنیم. باری در تهران یکی از اطرافیان رییس جمهور منتخب به دیدارمان آمد در جایی که بودیم، نمی‌دانم برای تعارف بود یا خالی نبودن عریضه یا هرچیز دیگری، پرسید برای وزارت بهداشت فرد خاصی را در نظر دارید؟ من بی‌درنگ نام مسعود پزشکیان را به زبان آوردم. نمی‌شناخت. برایش توضیح دادم. یادداشت کرد. حرفهای دیگری زدیم و او رفت. بعید می‌دانم ملاقات آن روز اثری داشت یا که او حرف ما را جدی گرفته بود و اساسا برای امثال آنها نظرات امثال ما اهمیتی داشته باشد اما به هر تقدیر، مسعود پزشکیان بالاخره و با تاخیر وزیر بهداشت دولت خاتمی شد و این‌گونه او وارد سیاست ملی در ایران شد. ۳- من از مرداد ۱۴۰۰ نوشتن در تلگرام را متوقف کردم چون نمی‌خواستم نوشته‌هایم در نقد دولت مستقر باشد. قبلا رییس آن دولت را نقد کرده بودم. در انتخابات ۹۶. و صدها هزار نفر نوشته‌هایم را در این کانال یا کانال‌های دیگر خوانده بودند و در عین حال او اکنون رییس جمهور بود و مطلقا نمی‌خواستم به اندازه‌ی حتی یک جمله یا نوشته، ضربه‌ای ناخواسته از طرف من در تضعیف او و دولت مستقر زده شود. دولت در ایران یعنی کسی که باید جوابگوی نان و آب قریب ۸۵ میلیون نفوس ایرانی باشد. علاوه بر آن پیش‌بینی می‌کردم کشور با اعتراضات و شورش‌ها و آشوب‌ها و ناارامی‌های زیادی مواجه خواهد شد، و من نمی‌خواستم نقشی به اندازه‌ی حتی یک جمله در جرقه‌زدن به این خرمن ملتهب داشته باشم. کیبورد را بوسیدم و گذاشتم کنار و مطلقا ننوشتم! ۴- روز جمعه ۸ تیرماه ۱۴۰۳ بنای رأی دادن نداشتم. در این مدت یک کلمه در دفاع از انتخابات نه گفتم و نه نوشتم و نیز قصد نداشتم در تقابل با سیاست رسمی مملکت در نفی و تحریم انتخابات چیزی بگویم یا بنویسم. اما متاسفانه مسعود پزشکیان تایید شده بود و تنها و تنها شخصیت او باعث تردید طولانی و‌ جانکاه و‌رنج‌آور من در طول این مدت بود. تا بالاخره تصمیم گرفتم و ظهر جمعه رفتم و به او رأی دادم، نه بخاطر ایران، نه نظام، نه اصلاحات، نه انتخابات، نه ترس از آینده، نه امید به هیچگونه اصلاح یا ترقی و نه هیچ چیز دیگر. فقط بخاطر شخص مسعود پزشکیان. همان مسعودی که به گمانم از ان ۲۷ سال قبل تاکنون همانطور مانده است. اینک این مرد بزرگ فداکارانه خود را به توفان راهی سپرده است که هیچ رییس‌جمهوری تاکنون از آن سربه سلامت و آرامش نبرده است! ۵- من در روز جمعه ۱۵ تیرماه ۱۴۰۳ به مسعود پزشکیان رای می‌دهم. فقط بخاطر خودش و‌نه هیچ چیز دیگر. بخاطر اینکه او خواسته است که به او رای بدهم. برای من مهم نیست که رقیب او‌ کیست و دیگران درباره‌اش چه می‌گویند. برایم مهم نیست که پیرامونیان مسعود چه کسانی هستند و‌ چه کرده‌اند و‌چه خواهند کرد. در زندگی سیاسی‌ام رنج زیادی از دست شماری از آنها کشیده‌ام و دیگر فراموششان کرده‌ام. به مسعود پزشکیان رای می‌دهم چون او خود را فداکارانه به تقدیر این اب و‌خاک سپرده است و یک رأی بیشترین چیزی است که او از ما خواسته و کمترین چیزی است که من می‌توانم برایش انجام دهم. در اینجای تاریخ من در کنار مسعود پزشکیان می‌ایستم حتی اگر تحلیلم با او متفاوت باشد. این مملکت به مسعود پزشکیان‌های زیادی نیاز دارد. نویسنده: محمدحسین غیاثی تاریخ: ۱۰ تیرماه ۱۴۰۳ http://t.me/MohammadHossein_Ghiasi
إظهار الكل...
«باهم مهربان باشیم و از هم نگسلیم» چالرز بوکوفسکی در رمان هالیوود می‌گوید :«بیشترین بخش وجود نویسنده روی کاغذ است. بقیه‌اش معمولا مفت نمی‌ارزد.» نویسنده‌ی سیاست که این‌روزها بخواهد از ایران بنویسد دیگر حتی همان بخش خوب را هم ندارد. نوشتن در این روزها مثل ویزیت پزشک انکولوژیست است. اولین ویزیتش یک بدخیمی است که احتمال زنده‌ماندن‌ پنج‌ساله‌اش بعد از عمل سی درصد است. او که می‌رود مریض بعدی چیزی در همان حدود کمتر یا بیشتر وارد اتاق می‌شود. او نسخه می‌دهد. راهنمایی می‌کند. التیام می‌بخشد اما هردو (پزشک و بیمار) می‌دانند بدخیمی، بدخیمی است. ایرانِ امروز چنین است. خیلی‌ها، سالهای مدیدی است که می‌نویسند، هشدار می‌دهند، نصیحت می‌کنند، خواهش و التماس می‌کنند که این شیوه‌ی زمامداری نیست که از پیش گرفته‌اید اما آنها که قاچ زین قدرت را سفت چسبیده‌اند، گوششان بدهکار این حرفها نیست. در مالیخولیای افکار و توهمات خود می‌تازند و می‌تازند و جامعه را به مدد قوه‌ی قاهره و با ایده‌های هردمبیلی و رؤیاپردازی‌های‌ عجیب‌وغریب‌شان آزمایشگاه کرده‌اند. این خصلت انقلابات و انقلابیون است. پیر و جوان و امروز و دیروز هم ندارند. این یک میلیون چاه عمیق را انقلابیون مجوز داده‌اند. این سدهای احمقانه را انقلابیون زده‌اند. این کارخانه‌های فولاد در وسط کویر ایده‌پردازی انقلابیون است. بلایی که بر سر هورالعظیم و تالاب‌ها آمده کار کیست؟ چه کسانی در حکومت بوده و هستند؟ وقتی نصیحتگران گفتند و خواهش کردند واکسن وارد کنید، ما واکسن‌ساز نیستیم، اگر هم هستیم واکسن‌های خاصی بوده است. ‌گوش کسی بدهکار نبود. ما در طول صد سال قدمت انستیتو پاستور و 90 سال ساخت واکسن آنفولانزا هنوز نتوانسته‌ایم واکسن آنفولانزا را بسازیم. تلویزیون این دستگاه تحریف‌گر بزرگ، تکنسین‌های انقلابی را با روپوش‌های سفید نشان می‌داد که در داخل آزمایشگاه لوله‌های آزمایش را روی شعله تکان می‌دادند و رو به دوربین شعار کودکستانی «ما می‌توانیم» را در دستگاه ترکیبی بلاهت و جهالت تکرار می‌کردند. کل این جماعت از بوقچی‌ها تا آرتیست‌ها گمان می‌کردند عرصه‌ی سلامت عرصه‌ی نمایش‌های ایدئولوژیک یا شورآفرینی ملی-میهنیِ دون‌کیشوت‌وار آنهاست. پای‌شان را در یک کفش کردند که واکسن وارد نکنید خودمان می‌سازیم. برای یک مالیخولیائی‌، آرزو و افکارش مهم است حتی اگر به قیمت مرگ هزاران انسان تمام شود. ازینها همیشه در جوامع بشری فراوان هستند. اما متولیان یک مملکت نباید اجازه و فرصت نمایش را به صاحبان این افکار خطرناک بدهند. باری امروز ما به اینجایی که هستیم رسیده‌ایم و مویه بر مرگ وطن اگر حتی تسکین‌مان دهد اما چاره‌مان نیست. به واقع تا واکسن نیاید و جمعیت‌مان به سرعت واکسینه نشود ،رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر! «مثل هرکس دیگری در این دنیا بر سر راه تو هم موانعی قرار می‌گیرند: مشکلات کوچک، مشکلات بزرگ، مشت‌خوردن و مشت زدن مُدام. باید سرحال باشی که بتوانی در برابر چیزهایی که کمر به کشتنت بسته‌اند مقاومت کنی. این پیامی است که از مبارزه‌ها می‌گیرم. یا از تماشای دویدن اسب‌ها، یا از اسب‌سوارهایی که دائم بر بدشانسی غلبه می‌کنند و روی زمین می‌افتند و باز از رو نمی‌روند.» هالیوود/چارلز بوکوفسکی/ترجمه‌ی پیمان خاکسار/نشر چشمه نویسنده: محمدحسین غیاثی تاریخ انتشار: 22 مرداد 1400 t.me/MohammadHossein_Ghiasi
إظهار الكل...
محمدحسین غیاثی

شماری از آدمیان برای زیستن بهتر و انسانی‌تر، تلاش می‌کنند. نوشتن، تلاش من است.

«از باستی‌هیلز تا کوت عبدالله» تراژدی خوزستان با نفس‌های به شماره‌افتاده‌ی گاومیش‌ها شروع می‌شود. همان گاومیش‌هایی که پسربچه‌ی مراقبش از روی شانه‌هاشان به داخل هور شیرجه می‌زند و این سکانسی است در فیلم‌های سینما که برای ما اهالی غیرجنوب جالب و هیجان‌انگیز است. رابطه‌ی انسان با گاومیش. مثل اعضای یک خانواده. اگر این را ندانیم شورش خوزستان را نمی‌فهمیم. تراژدی خوزستان ناله‌ای است که در نی‌های نیشکر نواخته می‌شود. از خرید زمین‌ها و کوچ مردمان به کوت‌عبدالله در حاشیه‌ی اهواز. کوت عبدالله و شلنگ‌آباد جایی است شبیه حاشیه‌ی کوی طلاب در مشهد دهه‌ی 70 و اسلامشهر در حاشیه‌ی تهران. هردو یادآور شورش و عصیان اجتماعی، حاشیه علیه متن، در دوره‌ی سازندگی. مشهد در سال 71 و اسلامشهر در سال 74. حاشیه‌هایی همچون حلبی‌آبادهای دهه‌ی 50 که بنیان‌گذار جمهوری اسلامی یقه‌ی شاه را بخاطرش گرفت و تا ساقطش نکرد رهایش نکرد! حاشیه‌ی توسعه‌ی نابرابر. چهره‌ی دیگری از حکومتی گرفتار یا ناتوان یا بی‌مسئولیت با زمامدارانی بعضاً رؤیاپرداز و دست‌اندرکارانی کم‌وبیش بی‌احساس که شماری نه چندان کم از آنها غرق رانت و منصب و انباشت ثروت و قدرت و منزلتند و اهتمامشان بستن بار است برای اهل و عیال و ایل و تبار از سفره‌ی پر برکت انقلاب. تراژدی خوزستان تراژدی صنعت است مثل همه‌ی دنیا. از زمانی که چرخ اولین کارخانه‌ها در منچستر شروع به چرخیدن کرد. زندگی عارضه‌ای بر صنعت شد. صنعت متن زندگی شد و انسان در لابلایش هرچه بیشتر خُرد شد. اکنون حتی زمین در برابرش کم آورده است. همانطور که جلگه‌ی خوزستان در برابرش کم آورده است. در برابر صنایع بالادستی که آب خوزستان را می‌بلعند. خوزستان این حاصلخیزترین جلگه‌ی زمین، امروز به زانو درآمده است چون یک حکومت نفتی در عرض چندین دهه نفتش را استخراج کرده و در هزار کیلومتر آن‌سوتر بین عوامل خود توزیع کرده و آن عوامل با بخش مهمی از آن پولها هر بلایی که خواسته‌اند و توانسته‌اند بر سر این مملکت و از جمله حاصلخیزترین‌ جلگه‌اش یعنی خوزستان آورده‌اند. تازه صدها میلیارد دلارش رد و نشان هم ندارد. آنهایی که مازندران را زیر بار آجر و بتن برده‌اند همانهایی هستند که تونل‌های کوهرنگ را مهندسی کرده‌اند. آنهایی که باستی‌هیلز لواسان را به خط ابرو و خال یار می‌بخشند همانهایی هستند که صنایع سنگین را در کویر برپا کرده‌اند. همان حاکمانی که با پول نفتِ خوزستان، برای دنیا رجز می‌خوانند و شمشیر در هوا می‌چرخانند کسانی هستند که سالهای مدید نه در برابر آمایش خوزستان که کل ایران اگر نگویم درمانده، عقب مانده‌اند. آن کسی که می‌گفت برای ما سوریه از خوزستان مهمتر است را یادتان هست؟ و چنین شد که دشت زخم‌خورده‌ی خوزستان دهه‌ها پس از پایان جنگ همچنان عرصه‌ی نزاع ماند. خوزستان سرزمینی است که باید وقتی امروز نگاهش می‌کنیم آبادی و آبادانی از چشم و پیشانی‌اش ببارد. امروز اما آن خانم خوزستانی ضجه‌ سرمی‌دهد که بر آتش تشنگی‌ش آتش گلوله نبارید. مظاهرات ما سلمی است. در جایی که خرمشهر و آبادانش روزگاری شهرهایی پر نام و نشان در جهان بودند چه شده است که انسان و گاومیش از تشنگی می‌نالند، نفس‌نفس می‌زنند و جان می‌دهند و ما می‌پرسیم چرا چنین شد؟ و از خودمان نمی‌پرسیم که با خوزستان چه کردیم که اینگونه شد و با ایران چه می‌کنیم که اینگونه شد؟ ما باستی هیلز ساختیم. ایران مال ساختیم. سراسرمازندران را زیر بار آجر و سیمان بردیم. با پول نفت. کویر قم و کاشان و اصفهان و یزد و کرمان را و هرجایی که مقاماتش دستی در حکومت داشتند آباد کردیم. ایران را هسته‌ای کردیم. محور مقاومت را از ساحل مدیترانه تا ساحل عدن سیراب کردیم. دستتان درد نکند. خسته‌نباشید. ای همه‌ی شیفتگان خدمت که چهل سال است تشنه‌ی قدرت نبوده‌اید، امروز که خوزستان مثل ماهیِ از آب بیرون افتاده بال بال می‌زند در پیشگاه مردم و فردا در پیشگاه تاریخ مسئولید. نویسنده: محمدحسین غیاثی تاریخ انتشار: 1 مرداد ماه 1400 t.me/MohammadHossein_Ghiasi
إظهار الكل...
محمدحسین غیاثی

شماری از آدمیان برای زیستن بهتر و انسانی‌تر، تلاش می‌کنند. نوشتن، تلاش من است.

«نبرد در ومبلی، جشن در لومباردی» فوتبال این صنعت بزرگ و مسحورگر که بشر آفرید تا از عصر بربریت و توحش گذار کند و به جای لشگرکشی‌ها و جنگ‌ها و کشتارها عطش نامیرای ستیزندگی‌ش را با جام‌های گوناگون سیراب نماید. دیشب در میلان ایتالیا در همان میدانی که کشیش‌ها مجسمه‌ای از ناپلئون فاتح را نصب کرده‌اند ملت لومباردی پای می‌کوفتند که سردارانشان در لندن در استادیوم ومبلی وارثان امپراتوری بی‌غروب را درهم شکسته‌اند و فاتحانه به روم باز می‌گردند. اما برای من غرورانگیزتر از هرچیزی این بود که هزاران انسانِ بدون ماسک در کنار هم در ویمبلی ایستاده بودند و سرود می‌خواندند و گلادیاتورها بی‌ترس و واهمه از کرونایی که اکنون ما در موج پنجمش دست‌وپا می‌زنیم در استادیوم می‌جنگیدند. تفاوت ما و انگلستان تفاوت زمین تا آسمان است. ما آسمانیم! در مجلس آنها عده‌ای عوام جمع شده‌اند اما مجلس ما عصاره‌ی فضائل ملت است. آنها چون عوام هستند قدرت را به نخست‌وزیرشان داده‌اند و نخست‌وزیر هم در برابرشان پاسخگوست. عجیب آنکه ملت انگلستان شورای نگهبان ندارند و عوام خودشان نماینده انتخاب می‌کنند و همین نمایندگان نخست‌وزیر را انتخاب می‌کنند. و حتی کار را به چنان وقاحتی کشانده‌اند که اگر نخست‌وزیر دست از پا خطا کند پدرش را درمی‌آورند. کما اینکه درباره‌ی کرونا خطا کرد و هم نزدیک بود خودش را به کشتن دهد و هم کشورش را برباد سپارد. انگلیسی‌ها یک واکسن ساختند به نام آکسفورد- آسترازنیکا. ما هفت واکسن ساخته‌ایم و بر هرکدامشان یک پر سیمرغ افسانه‌ای الصاق کرده‌ایم تا هنگام تزریق 100 درصد افاقه کند. برای همین است که انگلیسی‌ها چون پر سیمرغ نداشتند هرچه واکسن در جهان دیدند و شنیدند پیش‌خرید کردند و نهایتاً فایزرها را به تن ملتشان فرو کردند. همان واکسنی که ما ممنوع اعلام کردیم. بریتانیا پنجمین اقتصاد دنیاست و تولید ناخالص داخلی‌اش پنج برابر ما. می‌خواهد پولش را دور بریزد به خودش مربوط است. ما این کار را نمی‌کنیم. قرار است هرکس در ایران واکسن ساخت بخریم. از هرکسی برای واکسن به خارج رفت یک میلیون تومان عوارض گمرکی بگیریم. هر شرکت خصوصی که واکسن آورد دولا پهنا بفروشد و هر کسی هم توانست قاچاق بیاورد و بزند، پولش نوش جان. این همان مدیریت بی‌نظیر ویدئوکنفرانسی است! کسی نمی‌داند اینگلیس خبیث اساساً وزیر بهداشت دارد یا نه! اما همه‌ی جهان می‌دانند ما یک وزیر بهداشت بی‌نظیر داریم که بقیه‌ی کشورها به او زنگ زده‌اند و خواسته‌اند تا مدیریت شگفت‌انگیز و موفقیت‌آمیزش درباره‌ی کرونا را از طریق ویدئوکنفرانس برای آنها تشریح کند تا آنها بدانند که چگونه می‌توانند اینقدر خوب و بی‌عیب‌ونقص بحران را کنترل کنند. کلا ما یک ملت و کشور ممتاز، بی‌نظیر و همه‌چیز تمامی هستیم که سرامد منطقه‌ی غرب آسیائیم و اخیراً با جنبش اصیل طالبان داریم همسایه می‌شویم تا پوزه‌ی آمریکا را به اتفاق این قوم وحشی، متحجر، قرون وسطایی، و عقب‌مانده به خاک بمالیم! مهم اینها است. خرید و تزریق واکسن و تولید برق و کنترل آبهای زیرزمینی و غیره و غیره امور سطحی و ساده‌ی زمینی است. ما باید به آسمان نگاه کنیم و به افق 1404 که کشور اول منطقه هستیم. 1404 یعنی پایان دولت اول جناب رئیسی. نویسنده:محمدحسین غیاثی تاریخ انتشار:21 تیرماه 1400 #جام_یوفا t.me/MohammadHossein_Ghiasi
إظهار الكل...
محمدحسین غیاثی

شماری از آدمیان برای زیستن بهتر و انسانی‌تر، تلاش می‌کنند. نوشتن، تلاش من است.

«سخنگویی که هنوز نشان لیاقتش را نگرفته است" هفته‌ی قبل دو عکس مربوط به وزارت بهداشت در فضای مجازی منتشر شد. عکس نخست، توئیت سخنگوی سازمان غذا و دارو بود که منتقدان واکسن کرونا را پوفیوز خطاب کرده بود و عکس دوم وزیر بهداشت را نشان می‌داد که در برابر رهبری ایستاده در حالتی از خضوع، خشوع، دست بسته و سر فروافکنده! مدیریت وزارت بهداشت‌ در برش این دو تصویر بازنمایی شده است. وزارتخانه‌ای که در برابر حاکمان متواضع و خاضع است و در برابر محکومان متکبر و تُرش و دژم، و در این فقره دشنام گوی. جمعی به ناصرالدین شاه از ظل‌السلطان حاکمِ ظالم اصفهان شکایت بردند، فرمان داد به فلک ببندنشان. این هم برای خود راه‌حلی بود. از قضا امروز، وزیر محترم بهداشت، وقتی از توئیت زیردستش دفاع کرد به یاد شاه شهید افتادم. ما ایرانیان اگر هیچ چیزی را ندانیم اما از همه‌ی ملتهای تاریخ طبیعت استبداد را خوب‌تر می‌شناسیم. آنچه که وزیر بهداشت و سخنگویش توأمان در یک قاب نشان می‌دهند، مدیریتی استبدادی است که در برابر طبقه‌ی بالا خاضع و در برابر طبقه‌ی پایین سرکش است! در برابر قدرتِ قاهر، مقهور، و در برابر مردمِ مقهور، قاهر! این دوره از زمامداری در ایران را مردمسالاری دینی نامیده‌اند. مردمسالاری دینی با مردمسالاری غیردینی کمی تفاوت دارد. در مردمسالاری غیردینی اگر یک سخنگو چنین گفته بود چند ساعت بعد باید استعفا می‌داد وگرنه چنان مجازات می‌شد که نه تنها از موقعیت‌های شغلی‌ش الی‌الابد محروم می‌شد که حقوق شهروندی‌ش هم محدود می‌شد! این مقامات غربی که زود اعتراف می‌کنند و استعفا می‌دهند، بخاطر لوکس بودن و پُز دموکراسی دادن نیست. آنها در صورت پافشاری بر حماقت‌شان، به شدت مجازات می‌شوند از سوی جامعه و قانون، توأمان. مردمسالاری دینیِ مدل ما، یک پدیده‌ی تازه است به همین خاطر است که وزیر از توئیت سخنگویش حمایت می‌کند. به طور کلی در مردمسالاری دینیِ ما، غالباً کسی از آن بالایی‌ها، عذرخواهی نمی‌کند، شرمنده نمی‌شود و به اشتباهش اقرار نمی‌کند مگر اینکه هواپیمایی را با 176 سرنشین از آسمان بیندازند و همه‌ی جهان ببیند و جای حاشا نداشته باشد. تازه آنهم بعد از چند روز که طبل رسوایی‌ش در جهان به صدا درآمده بود و راهی برای انکار و پنهان کردن وجود نداشت، اعتراف کردند. گمان می‌کنم پربیراه نباشد اگر در این شرایط سخنگوی محترم، توقع داشته باشد تا نشان لیاقت بر سینه‌اش چسبانده شود و در جمعی وزین از او تجلیل گردد! t.me/MohammadHossein_Ghiasi
إظهار الكل...
محمدحسین غیاثی

شماری از آدمیان برای زیستن بهتر و انسانی‌تر، تلاش می‌کنند. نوشتن، تلاش من است.

«چرا در انتخابات شرکت نکردم و رأی ندادم؟» (پایانی ناتمام) گاهی وقتها بعد از پایان ساعت کاری یا دم غروب برای پیاده‌روی یا هواخوری به یک پارک می‌روم. روز بعد از انتخابات هم چنین کردم. بعد از کمی راه‌رفتن روی نیمکتی نشستم و غرق آمار انتخابات بودم. در توئیتر و صفحه‌ی فیس‌بوکم قول داده‌بودم که علت رأی‌ندادنم را بنویسم. در همین فکرها بودم که دو نوجوان حدوداً 12 تا 13 ساله از کنارم رد شدند. شنیدم یکی‌شان در حالی که با انگشت به من اشاره می‌کرد اما بدون اینکه رویش را به طرفم برگرداند آهسته به آن که کوچکتر بود گفت این اصلاح‌طلب است. حرفش برایم تکان‌دهنده بود. چه اینکه من جز کار حرفه‌ای‌ام و نوشتن بروز اجتماعی دیگری ندارم. پس از اصلاحات هیچ ارتباطی با حکومت نداشته‌ام و هیچ منصب و موقعیت اجتماعی ویژه‌ای هم ندارم. این نوجوان اگر مرا می‌شناسد احتمالا نوشتجاتم را خوانده است. باوجودی که نسبت به لایه‌های زیرین جامعه همواره تیزبین بوده‌ام و کسانی می‌گفتند که فرزندانشان خواننده‌ی نوشته‌هایم هستند اما این اتفاق هشداری به من داد که خودم آن هشدار را به دیگران یادآوری می‌کنم. نسلی که در سکوت در حال رصد دقیق ما هستند. آنها بیش از ما در این کشور خواهند زیست پس بیش از ما باید دغدغه‌مند باشند و ما بیش از خودمان برای آنها مسئولیت داریم. آنجا تصمیم گرفتم نوشته‌های «چرا در انتخابات شرکت نکردم و رأی ندادم؟» را زودتر بنویسم. به واقع برای این مخاطبین عزیز که آرام و پنهان نگران مملکت هستند و احتمالا در حال فهم و حل معادلات و ابهامات سیاستند. این جایگاه را کسی به من نبخشیده است که خود را معلم دیگران بدانم اما دنیای آزاد و حاکم برجهان، رسانه‌ای را در اختیارم گذاشته تا حرف‌هایم را بنویسم و البته که در این راه هیچ منفعت حزبی، جناحی و گروهی ندارم. چرا که وابسته به هیچ رانتی نیستم. اگرچه خود را یک اصلاح‌طلب می‌دانم اما ارتباط تشکیلاتی یا منفعتی یا منزلتی با اصلاح‌طلبان ندارم و میانه‌ و مراوده‌ای هم با آنها ندارم و در فقره‌ی انتخابات نه تنها قصد تبرئه‌ی ایشان را ندارم که از نظر من جزو متهمین ردیف اول‌ند. دو یادداشت قبلی را که منتشر کردم کامنت‌هایی برایم فوروارد شد که نویسندگان وقت گذاشته نقدهای مفصلی را نوشته بودند. حق هر خواننده‌ای، نقد متن است اما از آن نوشتجات‌ مشخص بود که خوانندگان محترم آشکارا ناخرسند و بعضاً عصبانی‌اند. از آنجا که برخی منتقدین را می‌شناسم و مایل نیستم موجب ناراحتی ‌و دلخوری‌شان بشوم آن‌هم صرفاً برای چند نوشته یا تحلیلی که معلوم نیست چند نفر ببینند یا نبینند، لذا به همین دوقسمت اکتفا می‌نمایم و از ادامه‌ی نوشتن در این‌باره پرهیز می‌کنم! و به خود این توصیه‌ی سعدی را یادآوری می‌کنم که: «دنیا نیارزد آنکه پریشان کنی دلی زینهار بد مکن که نکردست عاقلی» پایان ناتمام. نویسنده:محمدحسین غیاثی تاریخ انتشار:31خرداد1400 #انتخابات1400 t.me/MohammadHossein_Ghiasi
إظهار الكل...
محمدحسین غیاثی

شماری از آدمیان برای زیستن بهتر و انسانی‌تر، تلاش می‌کنند. نوشتن، تلاش من است.

«چرا در انتخابات شرکت نکردم و رأی ندادم؟» (قسمت دوم) 6- دفاع از کدام جمهوریت؟ برای دفاع از جمهوریت دو پیام متناقض صادر شد. میرحسین موسوی پیامی داد که مضمونش این بود: برای دفاع از جمهوریت در انتخابات شرکت نکنید. چند روز بعد سید محمد خاتمی پیام داد که برای دفاع از جمهوریت در انتخابات شرکت کنید. مثل اینکه کسی بگوید اگر این راه را بروید با خطر مرگ مواجه می‌شوید در عین حال کسی دیگر بگوید اگر همینجا بمانید و این راه را نروید می‌میرید. و مخاطب بگوید فرمایش هردو صحیح، اما بدبختانه من نه می‌توانم بروم و نه می‌توانم بمانم چون پایم له شده است و چنانچه ارتوپد پیدا نکنید می‌میرم. نمی‌دانم برای ملتی که 60 میلیون از جمعیتش با یارانه‌ی مستقیم زندگی می‌کنند، جمهوریت چقدر معنا دارد؟ 7- کاندیدای تسخیری. عبدالناصر همتی کاندیدایی بود که حکومت برای اصلاح‌طلبان انتخاب کرده بود. مثل وکلای تسخیری که دادگستری برای متهمین ناتوان تعیین می‌کند. همتی به خودی خود آدم معتبری است اما ربط تشکیلاتی با اصلاحات ندارد. او یک اقتصاددان نئولیبرال است که سالها مدیر اقتصادی مملکت بوده است. همانطور که سید ابراهیم رئیسی سالها مدیر قضائی بوده است. خوب و بد اقتصاد مملکت همانقدر به پای عبدالناصر همتی می‌افتد که خوب و بد قوه‌ی قضائیه چند برابرش بر عهده‌ی ابراهیم رئیسی است. غیر از اینها آقای همتی سیاستمدار نیست و به عنوان یک اقتصاددان یا نمی‌دانست یا تجاهل‌العارف می‌کرد که مشکل اقتصاد ایران سیاسی است نه الزاماً اقتصادی آن‌طور که او گمان می‌کند. وانگهی که اصلاح‌‌طلبان یکبار کاندیدای غیر تشکیلاتی را آزموده بودند و از نتیجه‌ش راضی نبودند. 8- پیروی از مردم. اصلاح‌طلبان بیشتر از دو دهه است که از مردم می‌خواهند به آنها اعتماد کنند و به کاندیدای آنها رأی بدهند تا زندگی‌شان بهتر شود و مردم بسیاری هم در طول این سالها چنین کردند. اما این بار به هر دلیلی همین مردم از اصلاح‌طلبان خواستند که لطفا پای صندوق نروید. اما بخشی از اصلاح‌طلبان حاضر نشدند صدای اکثریت ملت ایران را بشنوند. جالب آنکه همین اصلاح‌طلبان دائم به حاکمان می‌گویند تا دیرنشده صدای ملت ایران را بشنوید! 9- رأی‌ندادن به مثابه یک اقدام مدنی. انتخابات ریاست‌جمهوری یکی از دستاوردهای دنیای مدرن است. این دستاورد در کنار سایر دستاوردهای عصر جدید معنا دارد نه مجزا از آنها. رأی‌ندادن وقتی خلاف قانون نباشد، می‌تواند واجد ارزشی جدید باشد. همانگونه که اعتصاباتی که در برخی از ممالک راقیه مثل فرانسه رواج دارد! در ایران و از دهه‌ی 60 این رویه رایج شد که برخی اقدامات مدنی برچسب ضدیت با امنیت ملی بخورد و به شدیدترین شکل پاسخ داده شود مثل اعتراضات آبان 98. رأی‌ندادن این‌بار به حاکمان هشدار داد که اگر قرار است در بر همین پاشنه بچرخد، آینده چندان امیدبخش نیست! 10- فقدان سازوکار اداره‌ی کلان جامعه. کشوری که حزب ندارد فردی را برای سمتی که به اسم، رئیس‌جمهور است بر روی کار می‌آورد. آن فرد هیچ سازوکار تشکیلاتی در اختیار ندارد و هیچ برنامه‌ای هم که در ساخت حزبی تولید شده باشد ندارد. حال می‌خواهد بیاید که چکار بکند؟ با کدام تیم می‌خواهد در برابر مافیای فساد بایستد؟ با کدام تشکیلات سرتاسری 31 استان کشور، 18 وزارت‌خانه و چند سازمان ملی را اداره کند؟ من چگونه می‌توانم ادعاهای او را باور کنم که فلان می‌کنم یا بهمان؟ 11- اقناع روایتی یا متاآنالیز؟ متن‌های زیادی را از دعوت‌کنندگان به مشارکت در انتخابات خواندم یا شنیدم که از نظر من عمدتاً غیرسیستماتیک یا روایتی بودند و طبعاً غیرقابل استناد. برعکس متاآنالیزها که مبتنی بر بررسی سیستماتیک و اجزاء دقیق ارائه می‌شوند. یکی از عجیب‌ترین این روایت‌ها مقایسه‌ی 28 خرداد با 28 مرداد بود. این روایت، واضحاً معنایی نادقیق دارد. چون قائم به این قیاس است که همتی، یک اقتصاددان نئولیبرال که سالها در خدمت نظام حاکم بوده، از آن ارتزاق کرده و کلیه‌ی مناصبش را از آن به دست آورده و به آن مدیون است با مصدقی مقایسه شود که یک سیاستمدار ستیزه‌گر و زیرک بود. در مقام نخست‌وزیری قرارداشت و برعلیه او کودتا یا براندازی شکل گرفت. و ایضاً مصدق همواره در دورترین جایگاه از حکومت زمان خودش قرار داشت. او یک اشراف‌زاده‌ی قجری بود که از املاکش در احمدآباد ارتزاق می‌کرد و در مجموع نسبت معناداری با حکومت پهلوی نداشت. عجیب‌ و تاحدی مضحک آنکه روایت‌کننده‌ی محترم، حکومتی که او را تأیید کرده با حکومتی مقایسه می‌کند که در نظر ایشان منفور است! ادامه دارد... نویسنده: محمدحسین غیاثی تاریخ انتشار: 30 خرداد 1400 #انتخابات1400 t.me/MohammadHossein_Ghiasi
إظهار الكل...
محمدحسین غیاثی

شماری از آدمیان برای زیستن بهتر و انسانی‌تر، تلاش می‌کنند. نوشتن، تلاش من است.

«چرا در انتخابات شرکت نکردم و رأی ندادم؟» (قسمت اول) 51 درصد ایرانیان در انتخابات ریاست‌جمهوری شرکت نکردند و 6 درصد هم رأی باطله به صندوق انداختند. من یکی از آنهایی هستم که شرکت نکردم. با کسر کردن این تعداد، نهایتاً مشارکت کنندگان واقعی در این انتخابات 43 درصد واجدین شرایط بوده است. در تمام ادوار انتخابات ریاست‌جمهوری هیچگاه مشارکت تا این حد سقوط نکرده بود! برای حکومتی که در دنیا تقریباً تنهاست و همپیمان استراتژیک مطمئنی در بین قدرت‌های بزرگ ندارد جز مردم خودش چه قدرتی ضامن حفظ و ثبات و بقای اوست؟ چه چیزی تکان‌دهنده‌تر برای چنین حکومتی، وقتی که در مهمترین انتخاباتش رییس‌جمهور منتخب بعد از سالها تبلیغات همه‌جانبه، نهایتاً توانسته است رأی 30 درصد واجدین شرایط را کسب کند! در کشور ما هیچگاه صددرصد واجدین شرایط در هیج انتخاباتی شرکت نکرده‌اند. قانون هم دست همه را باز گذاشته است. برخلاف برخی کشورها که رأی‌ندادن جریمه دارد! باوجود این باید واکاوی کرد که آن تعدادی که رأی نداده‌اند متعلق به کدام بخش‌های جامعه بوده‌اند و دلیلشان از این کار چه بوده است و تبعات عدم مشارکتشان چه چیزهایی می‌تواند باشد! می‌خواهم در این نوشته بیان کنم من به عنوان یک اصلاح‌طلب و کسی که تابحال (از زمانی که می‌توانسته‌ام) در تمام انتخابات‌های ریاست‌جمهوری شرکت فعال کرده‌ام چرا به نتیجه رسیدم در این انتخابات باید سکوت کنم و رأی ندهم؟ شاید برشمردن دلایلم رهیافتی باشد برای کسانی که بخواهند به بررسی این پرسش بپردازند. پیشاپیش به تمامی رأی‌دهندگان احترام می‌گذارم، و برای رییس‌جمهور منتخب آرزوی موفقیت می‌نمایم! 1- ما پستی به نام ریاست‌جمهوری نداریم. آنگونه که آمریکا و فرانسه دارند. آنچه ما داریم یک کارگزار ارشد است که رییس‌قوه‌ی اجرایی مملکت است و مهمترین کارش رتق‌وفتق امورات بودجه‌ی سالیانه است. این پست، دوره به دوره در حصاری مضیّق‌تر قرار گرفته و ساختارهای بالادستی آن را روزبروز رنجورتر و نحیف‌تر ساخته‌اند. 2- تعارض رؤسای جمهور پیشین با شخص اول مملکت. تمام رییس‌جمهورهای پیشین در عمل با عالی‌ترین مقام کشور دچار تعارض و تضاد شده‌اند. انواع و اقسام رییس‌جمهورها آزموده شدند اما نتیجه تفاوتی نکرد. از هاشمی که خود معمار جمهوری اسلامی بود تا خاتمی اصلاح‌طلب، احمدی‌نژاد اصولگرا و نهایتاً روحانی میانه‌رو. دود این تعارض و تضاد قبل از همه به چشم ملت می‌رود که نتیجه‌اش وضعیت کنونی مملکت است. 3- معماری ناکارآمد قانون اساسی ایران. وقتی یک ماشین کارآیی لازم را ندارد قبل از همه باید به طراحی آن نگاه کرد. سازمان دولت مسئولیت‌های فراوانی دارد اما رییس‌دولت عملا اختیارات لازم را ندارد. نکته‌ی مضحک ماجرا اینکه یکی از کاندیداها در مناظرات اخیر، از چنین بی‌اختیاریی استقبال کرد و با افتخار (انگار که به دستاوردی مدرن و دموکراتیک می‌بالد) می‌گفت رییس‌جمهور در شورای عالی امنیت ملی و شورای عالی انقلاب فرهنگی و مشابهات آن فقط یک رأی دارد. مقایسه کنید این را با رییس‌جمهورهایی که در سایر کشورها فرمانده کل قوا هستند. 4- نظارت حذفی شورای نگهبان. یکی از ایرادهای جدی به قانون اساسی، اختیارات بی‌حد و مرز شورای نگهبان است. «چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه را کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند» من به سیاست ایده‌آلی و آرمانی معتقد نیستم. چنین چیزی خیالات است نه سیاست. و چنان شرایطی هیچ‌وقت فراهم نخواهد شد. به نظرم نقطه‌ی عزم در کنش سیاسی، پذیرش عرفی است. اگر شورای نگهبان میزان رد صلاحیت‌هایش را در حد پذیرش عرفی متوقف می‌کرد احتمالا و نهایتاً در انتخابات شرکت می‌کردم و رأی می‌دادم اما هرگز کنش سیاسی فعالی را انجام نمی‌دادم. 5- ستیزه‌گرایانه‌شدن عرصه‌ی انتخابات. برخلاف ادوار قبل انتخابات دو قطبی نشد اما به دلیل حذف حداکثری شورای نگهبان، ماهیت انتخابات و رقابت، شکلی جنگی به خود گرفت و خارج از ماهیت مشارکت‌جویانه‌اش شد. حتی یکی از معدود کاندیداهایی که افکارش با بقیه همسان نبود هم در مناظرات و هم در خارج از آن صراحتا تهدید به زندان و حذف شد. انتخابات ریاست‌جمهوری (و نه نمایندگان مجلس) یکی از دستاوردهای عصر جدید است که مبتنی بر فداکاری فرد برای جامعه است. یعنی من رأی می‌دهم تا تو شاه بشوی! تا پیش از انقلاب فرانسه شاهان غالباً با قدرت شمشیر به حکومت می‌رسیدند. در این انتخابات نه تنها حکومت، منتقدین و مخالفین را حذف کرد که هر بلوک قدرت برضد خود دست به ستیزه‌ای ویرانگر می‌زد. مثلا در بین اصلاح‌طلبان آنهایی که رأی می‌دهند با آنهایی که رأی نمی‌دهند. چنین وضعیتی انتخابات را به شدت غیربهداشتی کرده بود. ادامه دارد... نویسنده: محمدحسین غیاثی تاریخ انتشار: 29 خرداد 1400 #انتخابات1400 t.me/MohammadHossein_Ghiasi
إظهار الكل...
محمدحسین غیاثی

شماری از آدمیان برای زیستن بهتر و انسانی‌تر، تلاش می‌کنند. نوشتن، تلاش من است.

«نقدی بر شعار محوری یک کاندیدا» رئیسی: «دولت مردمی به دنبال تحقق عدالت است.» مهمترین شعار آقای رئیسی عدالت است اما مطمئنم نمی‌تواند عدالت را تعریف کند. چون عدالت تعریف‌شدنی نیست. همانطور که بهشت تعریف‌ناشدنی است(جز آنچه در قرآن آمده) هیچ بشری آنرا ندیده است. چه کسی عدالت را دیده است؟ عدالت مثل بهشت، مفهومی گم‌شده است! آقای رئیسی در صورت پیروزی در چهار سال آینده کشور را به سوی تصوری از چیزی نامعلوم یا دستکم غیردقیق سوق می‌دهد. اگر خاطرتان باشد مهمترین شعار محمود احمدی‌نژاد هم عدالت بود و از قضا عالی‌ترین مقام مملکت هم در یک سخنرانی به آن اشاره کرد و آنرا ستود.(دیدار با هیأت دولت در 8 شهریور 84). عدالت چیزی مثل صداقت و شجاعت و مانند اینها نوعی فضیلت انسانی است. فرض کنید گروهی اکتشافی قصد دارند به قطب شمال بروند. قطب شمال مسیر سلوک آنهاست نه خود سلوک باوجود این قطب شمال دست‌یافتنی است اما عدالت مطلقاً دست‌نایافتنی است. به عبارت دیگر آقای رئیسی و نه هیچ‌کس دیگر نمی‌تواند قطب شمال عدالت را محقق کند اگرچه می‌تواند به سوی آنچه از عدالت تصور می‌کند، حرکت کند! چرا این مسئله مهم است؟ چون وقتی می‌دانیم چنین چیزی وجود ندارد هرکاری می‌تواند جایگزین این تصور شود.‌ و بنگاهی به عظمت 80 درصد اقتصاد ایران متلاطم گردد. اروپایی‌ها با سوسیالیسم، آمریکایی‌ها با کاپیتالیسم، چینی‌ها با کمونیسم دنبال عدالتند و دولتهایی مطابق همان مدل برساخته‌اند. شما چه مدلی دارید؟ نویسنده: محمدحسین غیاثی تاریخ انتشار: 23 خرداد 1400 #انتخابات1400 t.me/MohammadHossein_Ghiasi
إظهار الكل...
محمدحسین غیاثی

شماری از آدمیان برای زیستن بهتر و انسانی‌تر، تلاش می‌کنند. نوشتن، تلاش من است.

اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.