cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

°• پنجـره فــولاد •°

﷽❁ °•ن و القلم•° الهی رخصت °• پنجـره فــولاد •° 🌱 رمان تا انتها رایگان 🌱

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
9 709
المشتركون
-924 ساعات
-637 أيام
-23930 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

بچه‌ها چندتا ادمین می‌خوام کارش سخت نیست خودم بهتون اموزش میدم حقوقش هم خوبه اگه بینتون کسی هست که به کار ادمینی علاقمنده بیاید اینجا تا جزئیات کار رو براتون توضیح بدم: @AdminiAmoozesh
إظهار الكل...
بچه‌ها چندتا ادمین می‌خوام کارش سخت نیست خودم بهتون اموزش میدم حقوقش هم خوبه اگه بینتون کسی هست که به کار ادمینی علاقمنده بیاید اینجا تا جزئیات کار رو براتون توضیح بدم: @AdminiAmoozesh
إظهار الكل...
پارت سوپرایز جمعه 😌👇👇👇👇👇
إظهار الكل...
پارت سوپرایز جمعه 😌👇👇👇👇👇
إظهار الكل...
پارت سوپرایز جمعه 😌👇👇👇👇👇
إظهار الكل...
پارت سوپرایز جمعه 😌👇👇👇👇👇
إظهار الكل...
پارت سوپرایز جمعه 😌👇👇👇👇👇
إظهار الكل...
پارت سوپرایز جمعه 😌👇👇👇👇👇
إظهار الكل...
sticker.webp0.32 KB
Repost from N/a
پارت واقعی👇🏻🥲 - حتی اگه نازانم به این وصلت رضایت داشته باشه، من نمی‌خوام مادرجان! اگه من و آهی جای شمارو تنگ کردیم میریم قدمگاه پیش پدرم! چشمم به دهانِ رخساره دوخته شد. نگاهِ غم‌زده‌اش از گل قالی جدا نمیشد. صدای خانم جان آمد: - این چه حرفیه رخساره؟ تو و آهی رو چشم ما جا دارین، اگه اسم وصلت به میون اومد واسه اینه که بالاسرت یه سایه‌ی سر باشه! رخساره گوشه‌ی چادرش را جمع می‌کند: - عکس امیرحسین که بالای سرم باشه بسه، احتیاج به شوهر ندارم. نور امید دلم را پر کرده بود. شاید حرف رخساره مانع‌شان میشد. - مادر، به آهی‌ام فکر کن، اون بچه دو روز دیگه بزرگ میشه، احتیاج به پدر داره! بزرگ کردن یه بچه اونم دست تنها کار سختیه دورت بگردم! نگاهش اینبار به من دوخته شد. به منی که با شانه‌های خم شده کنار آشور نشسته بودم و حرف نمیزدم. - نازان که بچه دار نمیشه! آشور میتونه پدری کنه برای یادگار امیرحسین! الان داغ داری ما هم حالتو می‌فهمیم، ولی این منطقی ترین تصمیمیه که میشه گرفت! گوش‌هایم پس از همان جمله‌ی‌ اول را نشنید دیگر! فقط دیدم که مشتِ آشور جمع شد. ته دلم امیدوار شدم که اینبار حداقل کلامش به دفاع از من برخیزد اما پر از تکبر گفت: - زن داداش! من خوش ندارم نگاه چپ رو ناموسم باشه! به جونِ آهی‌ اسمت باید بیاد تو شناسنامم! نگاهِ رخساره روی آشور ثابت ماند. کاش مرا میدید. مرا... منی که چشم‌هایم التماس میکردند که بگو نه! - آقا آشور، شما نیاز نیست رگ گردنت برای من باد کنه، یه نگاه به حال و روز زنت بنداز! رنگ به روش نمونده. نگاه منتظرم به آشور دوخته میشود. کاش نگاهم کند. هر چند که ما اتمام حجتمان را کرده بودیم! - من و ناز درمورد این مسئله قبلا حرف زدیم زن داداش! نازان به این وصلت راضیه! نبودم! به خدا که راضی نبودم. به خدا که طوق اجبار به گردنم بسته شده بود و مرا تااینجا، تا مراسم خاستگاریِ همسرم کشانده بود. صدای گریه‌ی آهی بلند شد و رخساره او را به تنش فشرد. روی موهای کم پشتش را بوسه باران کرد و دیدم که آشور با چه حسرتی به آن دو خیره است... - اگه نازانم راضی باشه من رضایت ندارم آقا آشور، حتی امیرحسین خدابیامرزم راضی نیست. کلامش اینبارنرم تر شده بود. طوری که انگار اگر آشور یک بار دیگر میگفت قبول میکرد! خدایا! چرا همه هم دست شده بودند که مرا بکشند. - زن داداش، به ارواح خاکِ خان داداشم که سیاش هنو از تنم در نیومده، تا اسمت نیاد تو شناسنامم پامو از این در نمیذارم بیرون. برای داشتنِ من، همینقدر تلاش کرد؟ همینقدر گردن کشی کرد؟ نه، من خودم آمده بودم، خودم آمدم که به او برسم! نگاه رخساره مابینمان چرخید و لب زد: - یه شرط داره! منتظر به دهانش چشم دوختم. قلبم دیوانه وار میکوبید. - باید زنتو طلاق بدی آقا آشور! نگاه آشور همچنان خیره‌ی من بود و کلامش رخساره را هدف گرفت: - طل…طلاقش بدم…چی میشه؟ لب‌هایم می‌لرزد و اشکم راهش را در پیش میگیرد: - آشور…دوسم داری؟ پلک‌هایش روی هم می‌افتد و رخساره میگوید: - به جون آهی‌م اسمم میاد تو شناسنامت! _ - واسه عقد رضایت زن اول لازمه، باید بریم محضر…سه تایی! کم مانده بود شاهد عقدش باشم…که می‌شدم! - نازان حالش خوب نیست الان، بعدا میتونیم در مورد این مسئله حرف بزنیم. رخساره فهمید… او نفهمید! - هر چی زودتر شر این مسئله کنده شه بهتره، نمی‌خوام بیشتر از این حرفم رو زمین بمونه! بیشتر از این از او توقع نمی‌رفت! هر چه نباشد او آشور بود، زبان نفهم و خودخواه! - آشور…آقا! مراعات مرا می‌کردند؟ کاش کسی دیگر مراعات مرا نکند. - با نازان می‌خوام تنها صحبت کنم! نمی‌خواستم با او تنها باشم. نمی‌خواستم دیگر نوازش هایش را، قربان صدقه رفتن‌هایش را، بوسه هایش را بِچِشَم! نمی‌خواستم خرِ او باشم. - چشم! رخساره می‌گوید و می‌فهمم که آرام از اتاق بیرون می‌رود. دلم داشت میترکید. - ناز؟ هق هق‌ام پشت لب‌های بهم چسبیده‌ام قایم می‌شود. نوک انگشت‌هایش آهسته لابه‌لای موهایم میخزد: - نمی‌خوای جوابمو بدی لامروت؟ نه! نمی‌خواستم. اگر حرف می‌زدم همین ته مانده‌ی غرورم هم به قهقرا می‌رفت! - فک کردی نمی‌خوامت؟ فکر کردی دیگه عزیز نیستی؟ فکر کردی دیگه تاجِ سرم نیستی؟ فکر کردی دیگه جونم بت بند نیس که پشت کردی بم و نیگام نمیکنی؟! فکر نمی‌کردم! مطمئن بودم… - می‌خوامت ناز… از اینجا تا خدا می‌خوامت… ولی نمیتونم رخساره رو ول کنم… https://t.me/+GBGo3e8Ztd5mY2Rk https://t.me/+GBGo3e8Ztd5mY2Rk https://t.me/+GBGo3e8Ztd5mY2Rk https://t.me/+GBGo3e8Ztd5mY2Rk https://t.me/+GBGo3e8Ztd5mY2Rk https://t.me/+GBGo3e8Ztd5mY2Rk https://t.me/+GBGo3e8Ztd5mY2Rk https://t.me/+GBGo3e8Ztd5mY2Rk
إظهار الكل...
«پـُشتِ بـامِ طـْـهران»

. . تا انتها رایگان🔥

اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.