cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

گیسو خزان 🎯 تارگت

پارت گذاری روزانه 1 الی 2 پارت تارگت به معنی هدف، نشونه #Target 🎯 آیدی جهت حق عضویت کانال vip: @khazan_22

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
17 893
المشتركون
-524 ساعات
-677 أيام
-25430 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

🎯🎲🎯🎲🎯🎲🎯 #تارگت #پارت_1228 منم ناباورانه سرم و به سمت امیرعلی که همه اینا رو هماهنگ کرده و تدارک دیده بود چرخوندم و با چشمای پر از اشکم بهش زل زدم.. صبح پیش خودم حدس زده بودم که می خواد برای تولدم یه حرکت سورپرایزی بزنه و فکر کردم حالا که فهمیدم دیگه سورپرایز نمی شم.. ولی با اتفاقاتی که امروز افتاد.. ذهنم انقدر درگیر شد که به کل یادم رفته بود امروز چه روزیه و حالا.. امیرعلی به هدفی که داشت رسید و تونست من و این شکلی شگفت زده کنه! آهنگ تموم شد و من هنوز حرفی به ذهنم نمی رسید که امیرعلی ازم خواست برم تو تراس و من بعد از تکون دادن سرم و به معنی تشکر برای اونایی که دور و برمون بودن تکون دادم و جلو رفتم.. هرچی به اون میز تزیین شده نزدیک تر می شدم بغض توی گلوم بیشتر می شد.. دست خودم نبود.. یاد تولد پارسالم که می افتادم و با امروز مقایسه اش می کردم می دیدم همه چیز خیلی فرق کرده و من باید خدا رو بابتش شکر می کردم.. که دیگه تنها نیستم و هستن کسایی که این روز و یادشون باشه و به شکل های مختلف سعی داشته باشن من و سورپرایز کنن.. آفرین یه جور.. امیرعلی یه جور.. میرانم.. یه جور... روم و چرخوندم سمت امیرعلی که پشت سر من وارد تراس شده بود و گفتم: - چی کار کردی؟ از حرفی که زدم و اشک توی چشمام لبخندش وا رفت و پرسید: - دوست نداشتی؟ - مگه می شه؟ مگه می شه دوست نداشته باشم؟ فقط باورم نمی شه.. خیلی همه چیز قشنگه.. من تا حالا همچین تولدی نداشتم! تا حالا هیچ کس من و این جوری سورپرایز نکرده بود.. واقعاً نمی دونم چی باید بگم.. چه جوری باید این لطفت و جبران کنم؟ تارگت تو vip به اتمام رسید😍🎯 اگه دلتون می خواد قبل از افزایش قیمت رمان کامل شده رو با قیمت فعلی ۵۰ هزار تومن خریداری کنید و تا پارت آخر (1804) بخونید.. برای دریافت شماره کارت پیام بدید👇 @khazan_22
إظهار الكل...
👍 116 50😢 9🎉 7🥰 1
خوشگلا vip رمان کوپید و علاوه بر کانال تلگرام می‌تونید تو اپلیکیشن باغ استور با قیمت ۵۰ هزار تومن خریداری کنید💘
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
📚 رمان کوپید ✍️به قلم گیسو خزان 📝خلاصه دختری که از چهارده سالگی به پسرداییش دل بسته و به خاطر شرایط زندگی جفتشون چاره ای جز دفن کردن این عشق تو وجودش نداشته.. حالا بعد از یازده سال.. باید اون خاک هایی که تو این سال ها روش ریخته رو کنار بزنه و عشقش و از اعماق قلبش بیرون بکشه و زنده اش کنه.. در حالی که هیچ امیدی به دو طرفه بودن این احساس نداره! 🔘 عاشقانه، خانوادگی، رئال 📌 ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 45 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین. *** رمان هنوز کامل نیست و ادامه آن با آپدیت های هفتگی کامل خواهد شد. نصب رایگان ios برای آیفون : https://baghstore.net/app/ نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... : https://baghstore.net/app/
إظهار الكل...
3
🌔🪕🌖🪕🌔🪕🌖 #کوپید #پارت_440 - حالا تو به خاطر حرف همچین آدمی.. می خوای قید شغلت و بزنی و اسیر آموزشگاه هایی که بابت هر کلاس دو ساعته چندرغاز می ذارن کف دستت بشی؟ - حالا شانسم و امتحان می کنم ببینم چی می شه! - چرا قبلش با اون شوهر عتیقه ات حرف نمی زنی؟ رک و راست ازش بپرس با ساز زدنت مشکل داره یا نه.. اگه گفت نه که هیچی.. اگه گفت آره هم بگو به یه ورم و بازم به کار خودت ادامه بده! اون کسی که همیشه باید خودش و تغییر بده تو نیستی! - من مطمئنم یزدان مهر به خاطر من هیچ وقت زیر بار همچین چیزی نمی ره.. یا اصلاً به خاطر من نه.. به خاطر غرورشم که شده نمی خواد راضی بشه که سر همچین مسئله ای ضعف داره.. از اون جایی که راضی ترم هست که من توی خونه کارم و انجام بدم و پام و بیرون نذارم.. هیچ وقت نمی تونم مطمئن باشم که در جواب سوالم راستش و گفته یا نه! قبل از این که گرشا بخواد حرفی بزنه.. صدای بوقی که تو گوشی پیچید بهم فهموند پشت خطی دارم و من بعد از پوشیدن شلوار جینم نگاهی به صفحه گوشیم انداختم و در جواب گرشا که پرسید: - کی پشت خطتته؟ با بهت لب زدم: - کیانه! - هان؟ اون عنجوجک پفیوز دیگه چی کار داره با تو؟! ضربان قلبم تند شده بود و ذهنم فقط داشت چهره دیشبش و.. وقتی که موقع بیرون اومدن از بالکن باهاش چشم تو چشم شدم یادآوری می کرد.. همون موقع هم حس کردم می خواد یه چیزی بگه که اومدن یزدان مهر مانعش شد و حالا.. حتماً زنگ زده بود که حرفای تو گلو گیر کرده اش و به زبون بیاره.. با همون استرسی که به جونم افتاده بود گوشیم و برداشتم و در جواب گرشا گفتم: - نمی دونم! قطع کن ببینم چی کار داره بعد می گیرمت! خوشگلا تو کانال vip رمان کوپید هفته‌ای 12 پارت داریم (روزای زوج) یعنی دو برابر کانال اصلی😊 آنچه خواهید خواند هم که مسلماً داریم🥰 ضمناً تا پارت ۹۰۰ آپ شده😍 قیمت عضویت به صورت #موقت 50 هزار تومنه❌ برای دریافت شماره کارت پیام بدید👇 @khazan_22
إظهار الكل...
77👍 43😱 8🔥 6🤔 3
sticker.webp0.17 KB
Repost from N/a
. یک کیلو گوشت بهم بده هرکاری دلت خواست باهام بکن. مرد شوکه از صدای ظریف و زنانه‌ای که آخر شبی به گوشش میرسید به پشت سر چرخید. اشتباه نشنیده بود. زن چادر به سر در مغازه را بسته و رو به پیشخوان ایستاده بود. -چی گفتی آبجی؟ زن به پهنای صورت اشک می‌ریخت. بعد از یک سال بالاخره امشب نتوانسته بود از زیر وعده‌ی کبابی که به دخترکش داده بود فرار کند. دخترک آنقدر گریه کرده که آخر سر قولش را گرفته و با شوق کباب خوران فردا به خواب رفته بود. -گفتم...گفتم یه کیلو گوشت بهم بده هرکاری خواستی باهام بکن...التماست میکنم... مرد با تعجب نگاهش کرد. زن زیبایی بود . زن زیبایی که صورتش از شدت گریه ی زیاد ورم کرده و چادر کهنه اش را سفت سفت چسبیده بود. -گوشت میخوای آبجی؟ پناه بر خدا ...تمام شهر را با اتوبوس لکنته‌ی شرکت واحد طی نکرده بود تا به شمال شهر برسد و به امیدی که کسی او را این اطراف نشناسد داخل قصابی بچپد و این چنین شرافت همه ی عمرش را به حراج بگذارد و تازه از اول بخواهد ذکر مصیبت بخواند. فقط یک کیلو گوشت نصیبش میشد. پولی که نداشت. بهایش را با تنش می‌پرداخت و کباب را که به دخترک گوشت نخورده اش می‌داد همه‌ی عمر زبانش به ذکر توبه میچرخید. -التماست میکنم آقا...من و از در این مغازه رد نکن...به بچه م قول دادم. قول گوشت. از شوقش شام نخورده خوابیده مبادا فردا سیر باشه نتونه کباب بخوره.... مرد دقیق تر نگاهش کرد. جوان و زیبا بود و آن طوری که حجابش را سفت و سخت چسبیده بود معلوم بود اولین بارش است. -بیا پشت دخل ببینمت ! دست خودش نبود که هق زد. هرچقدر در تمام مسیر سر خودش را گرم کرده بود تا اینجا که رسید اشک هایش دریا نشود انگار آب در هاون کوبیده بود. -حیف دامن پاکت نیست آبجی ؟ وقتی این کاره نیستی واسه چی چوب حراج میزنی به آبروت ؟ واسه خاطر یه کیلو گوشت ؟ خودش را مقابل پاهای مرد رساند. بدون گوشت به خانه برمی‌گشت فردا نمی‌توانست به چشم‌های دخترکِ شب گرسنه خوابیده حتی نگاه کند. - مردونگی کن داداش. من اینکاره نیستم. دست بهم نزن اما در راه خدا بده... بچه مریضه...لاغره...دکتر گفته پروتئین باید بخوره. بهش قول دادم . فک کن منم خواهرت. همه عمر حاضرم کنیزیت و بکنم .به خدا قسم بچه‌م الان داره خواب کباب میبینه..‌ مرد با تاسف نگاهش کرد. زن کاسب به تعداد موهای سرش دیده بود اما این یکی کارش این نبود. دیشب خواب مادر خدا بیامرزش را دیده بود. کمکی میکرد و فاتحه ای میخرید ... -یکم گوشت جدا کردم از استخون گذاشتم... انگار خاری در قلب زن فرو رفت. -اگه میخوای آشغال گوشت بهم صدقه بدی بگو برم داداش. من به بچه‌م قول کباب دادم نه آشغال گوشت... ناگهان انگار فکری در سر مرد جرقه زده باشد با شور سر تکان داد. -پاشو آبجی. پاشو شیطون و لعنت کن که خوب جایی اومدی من یه نفر و میشناسم وضعش توپه دست به خیرم هست. همین دور و برا زندگی میکنه. آدم عجیبیه. مردم میگن نذر داره . هرکی هرچی بخواد زنگ میزنن میرسونه خودش و... به اینجای حرف که رسید خنده کنان ادامه داد. -فقط هیچ کس نمیدونه این چه نذریه که تموم نمیشه. زنگ بزنی بشمار سه اومده.... با شگفتی اشک هایش را پاک کرد . یعنی معجزه شده بود. با هول از پاچه ی قصاب چسبید. -زنگ بزن بیاد. تو رو به جان هرکی دوست دادی داداش...آقایی کن...من فقط یه کیلو گوشت... التماس می‌کرد و خبر نداشت همانی که ۴ سال پیش از او گریخته بود حالا..... پارت بعدی اینجاست👇 https://t.me/+GILVOKzk5KRkZjVk https://t.me/+GILVOKzk5KRkZjVk https://t.me/+GILVOKzk5KRkZjVk وای از پارت بعدیش 😭😭😭👆
إظهار الكل...
Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
سلام درخواست چند رمان چاپی داشتید لینکشون رو اینجا می‌ذارم اما توجه کنید که ظرفیت لینک محدوده❌☺️ •طومار نوشته زهرا ارجمندنیا •دستان نوشته فرشته تات شهدوست •بوی درختان کاج نوشته آزیتا خیری •در پس نقاب نوشته عاطفه منجزی •شهرزیبا نوشته دریا دلنواز •آوانگارد نوشته سروناز روحی •توبه شکن نوشته زهرا قاسم زاده (گیسوی شب) و هزاران رمان چاپی دیگه تنها از لینک زیر قابل دریافت هستند☺️ https://t.me/+k6y7IGDpJ-82YjNk https://t.me/+k6y7IGDpJ-82YjNk
إظهار الكل...
Repost from N/a
مگه بی غیرتم بذارم نامحرم خون بکارت زنمو ببینه https://t.me/+HtPZC1VmKsQ4NGZk مهدا با درد و رنگی پریده به آرتا نگاه کرد تنش از خشم و نزدیکی با این مرد می‌لرزید. مردی که خودش را تحمیل کرد و از سر خشم جامه از او درید.😭 https://t.me/+HtPZC1VmKsQ4NGZk ❌❌❌ کنج اتاق کز کرده بود و چهار ستون بدنش می‌لرزید. بیچاره وار لباس آرتا را که تنها چیز دم دستش بود را به خود پیچید. هق هق کنان به مرد خشمگین نگاه کرد: _ توکه گفتی کاریت ندارم.‌ آرتا در حالی که ملحفه را از تخت جدا می‌کرد غرید: خدا لعنتت کنه اون برای زمانی بود که تو سر از مهمانی مافیای دختر در نیاورده بودی خواستم بدونی تجاوز چه وحشیانه‌س آره قول دادم اما تو زنمی. منم بی رگ نیستم. بذارم هر غلطی دلت خواست بکنی. پوزخندی زد حالت خوبه لان؟ مهدا مچاله شده هق‌هق می‌کرد. آرتا جواب خودش را داد: نه تجاوز خیلی دردناک‌تر از اینه... خدا لعنتت کنه مهدا اگه پلیس نرسیده بود الان معلوم نبود داشتی به کدام مرد التماس می کردی. معلوم نبود چند نفر سرت آور شده بودن. https://t.me/+HtPZC1VmKsQ4NGZk. مهدا به اصرار نیما وارد مهمانی می‌ شود بعداز بلایی که سرش میاد. نیما فرار مکنید مهدا می‌ماند و بدنامی😔 درحالی که برادرش پلیس است جرات ندارد ازبی‌آبرو شدنش حرفی بزند. تا اینکه پای خواستگارها به خانه باز می شود 🙊🫢 ازدواج اجباری چه بلایی سرش میاره؟🥺 https://t.me/+HtPZC1VmKsQ4NGZk رمانی پر کاراکتر و پر حادثه‌س با شخصیت واقعی😍😍😍
إظهار الكل...
زخم کاری🔥📚

#زخم‌کاری

Repost from N/a
سینه هام داشت از درد میترکید و پوست شکمم پر از ترک های ریز و درشت شده بود. صدای جیغ هامم ستون های خونه رو میلرزوند. -زور بزن خانومم... زور بزن چیزی نمونده. بلند جیغ کشیدم. چرا این جماعت نمیفهمیدن هیولایی که قرار بود با گوشت انسان تغذیه کنه رو نمیخوام به دنیا بیارم؟! -آفرین نورام... آفرین عزیزدل من داره دنیا میاد چیزی نمونده. هق بلندم و فریاد بلندم با صدای گریه ضمختی که هیچ جوره نمیتونست مال یه نوزاد انسان باشه همزمان شد و پلک هام روی هم افتاد. پس اتفاق افتاد... من نورا یه هیولارو وارد این دنیا کردم! https://t.me/+61jha4J6_Hk2ZmJk -نوچ سینه هاش خیلی کوچیکه چطور قراره به این بچه شیر بده آخه؟! -خودشم خیلی ضعیفه میگن کنار جاده پیداش کردن! آخ بلندم باعث شد پرستاری که بالا سرم بود زود بگه: -بیدار شدی عزیزم؟ خداروشکر بچه ات بدجوری گرسنشه مامان خانوم دیگه تحمل نداره. با جمله ی زن هوشیار شدم و یکدفعه سیخ سرجام نشستم که درد بدی تو کمر و شکمم پیچید. بی توجه جیغ زدم: -نه... نه خواهش میکنم اون بچه رو پیش من نیارید... التماستون میکنم! یکی از پرستارها سریع رفت دکترو بیاره و اون یکی دستامو گرفت. -آروم باش عزیزم هیچ مشکلی نیست... هم حال تو هم کوچولوت خیلی خوبه. هق زدم: -درکم نمیکنید... هیچکس درکم نمیکنه! از حرفی که میزدم کاملا مطمئن بودم. کی میتونست باور کنه یه شب تو جنگل گم بشم و پلنگ سیاه و بزرگی بهم حمله کنه! پلنگی که اول فکرمیکردم قصد خوردنمو داره اما وحشیانه بهم تجاوز کرد و باعث شد ماه ها تو بیمارستان بستری بشم! و من احمق دیر فهمیدم و مجبورشدم بچه اون لعنتی رو به دنیا بیارم! آخه کی میتونست همچین چیزایی رو باور کنه؟! -چه خبره اینجا؟! با صدای مردونه ای تند سرچرخوندم. -آقای دکتر مریض به هوش اومده اما نمیخواد بچه شو ببینه و بهش شیر بده! -شما بیرون باشید من حلش میکنم. پرستارها سریع رفتن و ناخودآگاه از صدای زیادی بم و مردونه مرد دست و پامو جمع کردم. -پس مامان کوچولو، کوچولوشو نمیخواد آره؟ یک لحظه نگاهم به چشمای مرد افتاد و لعنتی چشماش دقیقا هم رنگ چشم های اون حیوون بود! ناخودآگاه به سکسکه افتادم که سریع با مهربونی یک لیوان آب از کنار تخت بهم داد. -هیش آروم باش دختر خوب آروم. مهربونی زیادش باعث شد سریع از مقایسه ام شرمنده بشم. -خ..خوبم ممنون. آروم با پشت دست گونه مو نوازش کرد که پر از آرامش شدم. -میدونم خوبی فقط فکر نمیکردم اینجا هم از بترسی! گیج شده نگاهش کردم. -منظورتون از اینجا؟ -یعنی فکر میکردم فقط تو جنگل باعث ترست میشم! https://t.me/+61jha4J6_Hk2ZmJk https://t.me/+61jha4J6_Hk2ZmJk
إظهار الكل...
👍 3 1
داستانی از دلِ محله سورو بندرعباس🤯 🦢🦢🦢🦢🦢 داستان درباره دختری به نام سوداست؛ دختری که به‌خاطر وجود دشمن‌هایی دندان تیز کرده، مجبور می‌شه، هومان،کارگر لنج پدرش رو به عنوان بادیگارد بپذیره. در نهایت، هر دو عاشق هم می‌شن؛ اما وقتی که هومان قصد اعلام عشق به سودا رو داره، لنج پدر سودا آتیش می‌گیره وبدبخت میشن این اتفاق باعث می‌شه که پدر سودا بدهی‌های زیادی بار بیاره و هومان به فکر قمار و کسب پول برای نجات اون میوفته تا زودتر بتونه برای عشقش پا پیش بذاره؛ اما قمارهای اون بی‌نتیجه می‌مونه و شخصیت شرور داشتان یعنی عطا، پیشنهاد کمک به پدر سودا می‌ده؛ اما با این شرط که سودا رو عقد کنه! https://t.me/+ajD4ITiTyy8xYmRk
إظهار الكل...
👍 1
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.