cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

تکامل و فلسفه

Hadi Samadi هادی صمدی درس‌گفتارها و نوشته‌هایی کوتاه در «تکامل و فلسفه» نگاهی تکاملی به شکوفایی و خوب‌زيستن وبسایت: https://doxa-v.org/samadi/

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
14 017
المشتركون
+324 ساعات
+327 أيام
+47330 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

چت‌جی‌بی‌تی واقعاً چه می‌داند؟! گزارش دوم نیز از جان نوستا است که باز سخنان این دانشمند و نوآور حوزه‌ی تکنولوژی می‌تواند مورد توجه فیلسوفان باشد. پرسش فلسفی او این است که «ال.ال.ام‌ها از جمله چت‌جی‌بی‌تی واقعاً چه «می‌دانند»؟» خلاصه‌ی سخن او این است که ال.ال.ام‌ها از طریق استنتاج، پاسخ‌هایی عرضه می‎کنند که برای فهم سنتی از معرفت دردسرساز است. چه دردسری؟ به زعم نوستا خروجی‌های این سیستم مولدِ زبان، مرز بین درک انسان و تشخیص الگوی آماری را از بین می‌برند. تکنوآگاهیِ نوظهور (emergent techno-consciousness) معرفت‌شناسی سنتی را تغییر می‌دهد. این پاسخ نیازمند ایضاح است. نوستا توضیحات خود را عرضه می‌کند که ساده‌سازی‌شده‌ی اهم نکات او در قالبی جدید به شرح زیر است. سیستم‌هایی مانند چت‌جی‌بی‌تی، که به عنوان مولد‌های از پیش‌آموزش‌دیده، بر روی مقادیر انبوهی از متون آموزش داده شده‌اند، می‌توانند پاسخ‌های پیچیده و ظریفی را ایجاد کنند که اغلب بسیار انسانی‌اند. آیا درک و تولید بسیار انسان‌وار این سیستم‌ها دلیلی است که بگوییم این ماشین‌ها به شیوه‌ی انسان «می‌دانند» یا باید به این حد بسنده کنیم که این سیستم‌های مولد صرفاً استنتاج‌گراند؟ هر دو انتخاب مشکلاتی برای معرفت‌شناسی رایج که معرفت را باورصادق‌موجه می‌داند (نقدهای گتیه را نادیده بگیریم) ایجاد می‌کند. به باور نوستا این پرسش، اساس معرفت‌شناسی را هدف می‌گیرد و ما را به بازنگری در درک خود از معرفتِ انسانی نیز سوق می‌دهد. نوستا با تعریف سنتی معرفت به «باورِ صادقِ موجه» آغاز می‌کند. معرفت هر باوری نیست، بلکه باوری‌ست که باید صادق باشد و بتوانیم برای صدق آن نیز توجیهی عرضه کنیم. اما باور امری روان‌شناختی است و چت‌جی‌بی‌تی ذهنی ندارد که باوری داشته باشد و قرار باشد صادق و موجه نیز باشد. پس آیا این یک توهم انسانی‌ست که به این سیستم‌های مولد «دانستن» را نسبت می‌دهیم؟ انسان و چت‌جی‌بی‌تی هر دو واجد قابلیت تشخیص الگو هستند. پس چه فرقی است که تشخیص الگوی چت‌جی‌بی‌تی را فاقد قابلیت «دانستن» می‌دانیم؟ انسان‌ها به واسطه‌ی برخورداری از آگاهی به الگوهای تشخیص داده شده، با توجه به زمینه، معنا می‌بخشند و به فهم می‌رسند. اما چرا نتوانیم نوعی از آگاهی را به ال.ال.ام‌ها نسبت دهیم؟! مطابق فهم عرفی و به‌طور متعارف به هر سیستم پردازش‌کننده‌ای آگاهی نسبت نمی‌دهیم. ماشین حساب ساده را در نظر بگیرید. ورودی‌های آن ساده‌ترند و بدون تعامل با محیط، فقط به ازای دریافت برخی ورودی‌های مشخص (اعداد و اپراتورهای حساب) خروجی‌های ثابتی دارد، سیستم پردازش آن ساده است، (هرچند علی‌الاصول مصون از خطا نیست اما) عملاً اشتباه نمی‌کند، فاقد عنصر یادگیری است، و بر اساس اطلاعات جدید خود را به روزرسانی نمی‌کند و تکامل نمی‌یابد. و مهم‌تر از همه اینکه ماشین‌حساب معرفت جدیدی فراتر از اطلاعات ورودی تولید نمی‌کند. حالا یک ارگانیسم زنده مانند موش را به عنوان یک سیستم در نظر بگیریم. ورودی‌های آن بسیار پیچیده‌ترند و عکس تمامی آنچه را در مورد ماشین حساب گفتیم می‌توان به او نسبت داد. حالا با توجه به این خصوصیات ال.ال.ام به موش شبیه‌تر است یا به ماشین حساب؟ پاسخ موش است. اما اگر می‌توانیم به واسطه‌ی برخورداری از این ویژگی‌ها سطحی از آگاهی (آگاهی جانوری) را به موش نسبت دهیم چرا نوعی آگاهی را که نوستا تکنوآگاهی می‌نامد به ال.ال.ام نسبت ندهیم؟ و اگر موش واجد نوعی معرفت است چرا ال.ال.ام نباشد؟ پیشنهاد نوستا آن است که شاید معرفت‌شناسی باید خود را از چنبره‌ی تمرکز بر باور و توجیه خلاص کند و به جای آن بر دقت آماری و سودمندی تأکید کند. بخش نخست این پیشنهاد یادآور پیشنهاد پوپر است و بخش دوم یادآور پیشنهاد پراگماتیست‌ها که هر دو مبتنی بر نگاهی تکاملی به معرفت‌شناسی بوده است؛ که البته نوستا به این موارد اشاره‌ای ندارد. پیشنهاد دوم نوستا نیز قابل تأمل است. آگاهی در انسان به صورت ویژگی نوظهوری رخ داد که از اشکال ساده‌تر آغاز شد و به این درجه رسید. به نحو مشابه می‌توان نوعی ویژگی نوظهور را در پیچیدگی پردازش‌ها و به روزرسانی‌های ال.ال.ام‌ها در نظر گرفت. چه ضرورتی دارد که آگاهی ماشین مشابه آگاهی انسان باشد؟ به وضوح آگاهی انسان بدن‌مند است. اما با تغییر در نوع بدن‌مندی، ماشین نیز می‌تواند صاحب نوعی تکنوآگاهی شود. آیا در اینصورت نمی‌توان آن را واجد نوعی «تکنو-باور» نیز دانست [البته خود نوستا این اصطلاح را به کار نبرده] که در قالب معرفت‌شناسی رایجی که معرفت را باور صادق موجه می‌دانست از صدق و توجیه آن سخن گفت و نوعی دانستن هم به آن نسبت داد؟! در اینصورت دایره‌ی معرفت‌شناسی باید از حوزه‌ی انسانی فراتر رود. بخشی از این پیشنهاد را نیز می‌توان به پوپر نسبت داد، جایی‌که از معرفت در سگ سخن می‌گوید. تحلیلی تکاملی پیشنهاد نوستا در پست بعدی هادی صمدی @evophilosophy
إظهار الكل...
What Do LLMs Really "Know"?

LLMs blur the line between human knowledge and machine inference, hinting at a techno-consciousness that challenges the very nature of understanding and what it means to "know."

فلسفه در جهانی یکسره در حال تغییر: هوش مصنوعی و تکامل شناخت در پست قبلی از اینکه فلسفه باید توجهش به موضوعات روز جلب شود سخنی گفته شد. در این پست، و در چند پست آینده، صرفاً به عنوان نمونه، به چند پژوهش و گزارش جدید در حوزه‌ی «هوش مصنوعی» اشاره می‌شود. اولین گزارش دعوی آن دارد که هوش مصنوعی در حال ایجاد یک جهش تکاملی است.  مدل‌های زبانی بزرگ (ال.ال.ام)، که مشهورترین آنها چت‌جی‌بی‌تی است، سامانه‌های هوش مصنوعی‌اند که می‌توانند با انسان مکالمه کنند (این مدل‌های "یادگیری ماشین" پیام ما را درک می‌کنند و پاسخی مشابه پاسخ انسان‌ها عرضه می‌کنند). دعوی افرادی مانند جان نوستا، که رئیس یکی از مهم‌ترین آزمایشگاه‌های هوش مصنوعی است که نقش اتاق‌فکر نوآوری در حوزه‌ی هوش‌ مصنوعی و شناخت را بازی می‌کند، این است که این ال.ال.ام‌ها (مدل‌های بزرگ زبانی) نقطه‌ی عطفی در عملکرد شناخت انسان‌اند و یک تعادل منقطع را در تکامل شناختی انسان نشان می‌دهند. به عقیده‌ی او این جهش سریع در تفکرِ مبتنی بر هوش مصنوعی فراتر از پیشرفت تدریجی فناوری‌های رایج است و شناخت انسان را تغییر می‌دهد. این ال.ال.ام‌ها تغییری ناگهانی را تسریع می‌کنند و بیانگر انفجاری تکاملی‌اند و حدود شناختی ممکن را بازتعریف می‌کنند. از یک منظر ال.ال.ام‌ها ابزار و تکنولوژی هستند و می‌توان با ابزارهای مفهومی موجود در نظریه‌ی تکامل فرایند تکامل آنها را شرح داد. این عملی است که در سیر تحول تکنولوژی‌ها ذیل مباحث تاریخ تکنولوژی با آن آشنایی داریم. برخی از انواع تاریخ تحول را می‌تواند تدریجی‌گرایانه توضیح داد و برخی انقلاب‌های تکنولوژیکی نیز با نظریه‌ی تعادل منقطع گولد بهتر قابل تبیین‌اند. اما این بحث به کنار. از منظری دیگر به جریان بنگریم. در پست قبلی دیدیم که تکنولوژی‌ها می‌توانند سرشت انسان، و از جمله شناخت او را دگرگون کنند. به عنوان نمونه تکنولوژی خط و نوشتن تغییرات بنیادین در معرفت بشر ایجاد کرد به نحوی که شناخت انسان از جهان طی ۵ هزار سال گذشته قابل قیاس با قبل از پیدایی خط نبوده است. با استفاده از تکنولوژی‌هایی مانند کتاب، حافظه‌ای که معرفت‌گزاره‌ای را نگهداری می‌کرد، برون‌سپاری شد. تکنولوژی‌ها عادات رفتاری ما را تغییر می‌دهند و از جمله‌ی آن عادات رفتاری برخی عادات مرتبط با شناخت است که در مباحث هم‌تکاملی ژن-فرهنگ مطالعه می‌شود. حال پرسش این است که مدل‌های زبانی بزرگ چگونه بر شناخت انسان، که تابعی از قابلیت‌های بدن‌مند و جای‌مند انسان‌ها، اثر می‌گذارند. دعوی نوستا آن است که این تغییری تدریجی از جنس تغییراتی که با اختراع خط ایجاد شد نیست بلکه تغییری جهشی است. در مستدل کردن این دعوی خود به این نکته اشاره دارد که به خلاف تصور رایج، مدل‌های زبانی بزرگ از جنس ابزار نیستند بلکه از جنس الگوهای تفکر‌اند. همانطور که بلندگو می‌تواند صدای ما را تقویت کند، این مدل‌های بزرگ زبانی با افزایش ظرفیت انسان در کاوش، تکرار، و تأمل، به تقویت تفکر انسان می‌انجامند. پرسش‌های فلسفی پرسش نوستا این است همانطور که وارد این حوزه‌ی تفکری جدید می‌شویم، واضح است که ال.ال.ام‌ها بسیار فراتر از پیشرفت‌های تکنولوژیکی قبلی هستند زیرا تسهیل‌کننده‌ی "عصر شناختی" جدیدی‌اند. وارد دورانی شده‌ایم با مشارکت بی‌سابقه‌ای بین انسان و ماشین؛ جایی که ذهن ما دیگر محدود به محدودیت‌های سنتی نیست. چشم‌انداز شناختی در حال تغییرات اساس‌ست. در چنین شرایطی، به‌خلاف نگاه سنتی در تکامل، پرسش این نیست که آیا ما با این واقعیت جدید سازگار خواهیم شد یا خیر، بلکه این است که چگونه از قابلیت عظیم ال.ال.ام‌ها برای شکل دادن به آینده‌ی تفکر بشری استفاده می‌کنیم. نوستا به عنوان کسی که در بطن این تغییرات نقش دارد نمی‌تواند نگرانی‌های خود را پنهان کند (که البته این نگرانی فلسفه باید باشد) و می‌گوید با این گسترش شناختی، گسترش مسئولیت نیز به وجود می‌آید. پیامدهای اخلاقی، از نگرانی‌های حفظ حریم خصوصی گرفته تا سوگیری‌های احتمالی را نمی‌توان نادیده گرفت. قدرت این مدل‌ها مستلزم سطحی از حکمرانی است تا اطمینان حاصل شود که توانایی آنها به گونه‌ای به کار گرفته می‌شود که به نفع بشریت باشد، بدون اینکه خطرات جدیدی ایجاد کند.  تکنولوژی‌ها به ازاء فایده‌هایی که دارند گاه محصولات فرعی ناخواسته‌ای نیز دارند. اتومبیل فقط سرعت رفت‌وآمد را تسهیل نکرد؛ جو زمین را نیز آلوده کرد. لامپ‌ها شهرها را روشن کردند اما بی‌خوابی را هم به ارمغان آوردند. در جهان امروز خرید دیجیتال، استفاده از ماشین حساب، و استفاده از حافظه‌ی گوشی برای به خاطر سپردن شماره تلفن‌ها به ضعیف شدن توانایی‌های ریاضیاتی بسیاری از ما انجامیده است. ال.ال.ام‌ها به ازاء گسترش شناخت چه هزینه‌هایی برای‌مان دارند؟ به ویژه که پژوهش نشان می‌دهد این افزایش شناخت با افزایش فهم همراه نیست. هادی صمدی @evophilosophy
إظهار الكل...
Punctuated Equilibrium: An Evolutionary Leap Driven by AI

LLMs represent a punctuated equilibrium in human evolution, a sudden leap in cognitive capability, transforming thought, creativity, and decision-making in ways once unimaginable.

چگونه آغاز کشاورزی بر تکامل انسان اثر گذاشت؟ درسی برای فیلسوفان   پژوهشی که اخیراً در نشریه‌ی نیچر چاپ شده بسیار بصیرت‌بخش است: از اینکه چگونه با آغاز کشاورزی از ۱۲هزارسال‌پیش انسان‌ها تغییر کردند سخن می‌گوید. این پژوهش ما را به تأملی درباره‌ی آینده‌ی انسان در سایه‌ی تکنولوژی‌های جدید وا می‌دارد.    امروزه درصد قابل‌توجهی از انسان‌ها گیاه‌خوارند. درحالی‌که گوشتخواری در اجداد شکارچی‌گردآور ما پدیده‌ای رایج بود. مقاله‌ی تازه‌نشریافته می‌گوید چگونه با گسترش تکنولوژی‌های کشاورزی زیست‌شناسی انسان به نحوی تغییر کرد که قابلیت هضم نشاسته در او افزایش یافت. پژوهشگران نشان می‌دهند که انسان‌های امروزی نسبت به اجداد شکارچی‌شان، ژن‌های بیشتری برای هضم نشاسته دارند. در پژوهش کنونی با معرفی روش‌های جدید دریافتند که تعداد ژن آمیلاز از ۸ به ۱۱ افزایش یافته است. این مثالی بسیار جالب است از اینکه چگونه تکنولوژی‌ها هدایت ژنوم را بر عهده می‌گیرند. با کمک بهبود در تکنیک‌های کشاورزی، تولید غلات افزایش ‌یافت و این نیاز به هضم نشاسته را بیشتر می‌کرد. در مقابل افزایش توانایی هضم هیدرات‌های کربن انگیزه‌ای بود برای ارتقای تکنیک‌های کشاورزی در پرورش غلات. چرخه‌ی هم‌تکاملی آغاز شد و طی زمان ۱۲هزارساله قابلیت انسان امروز برای هضم نان، بسیار بیش از نیاکان شکارچی‌گردآورش شد. این روایت و روایت‌های مشابه، از جمله در قابلیت هضم شیر پس از آغاز دامداری، جدید نیستند. اما این‌بار شواهد ژنتیکی موثقی در تکمیل روایت‌ها در اختیار داریم. پژوهش همچنین نشان می‌دهد شامپانزه‌ها، بونوبوها و حتی انسان نئاندرتال صرفاً یک ژن برای این منظور دارند. به عبارتی تغییرات تکنولوژیکی باعث شده که انسان‌های امروز تفاوت‌های اساسی با خویشاوندان نزدیکش پیدا کند. این مثالی عینی است از اینکه چگونه تکنولوژی‌ها ابتدا عادات رفتاری ما و در صورت ادامه یافتن سرشت انسان را تغییر می‌دهند.   نیاز به نوعی جدید از فلسفه‌ورزی مطالعه‌ی نمونه‌هایی از هم‌تکاملی ژن-فرهنگ در گذشته راهنمایی است برای مطالعه‌ی تأثیرات تکنولوژی‌های نوین بر تغییرات گسترده در عادات رفتاری و سپس در سرشت انسان. مطالعه‌ی چیستی سرشت انسان، روابط انسانی، و روابط متقابل انسان با محیط در کلی‌ترین حالت ممکن از جمله وظایف فلسفه است تا ضمن این مطالعه تجویزهایی برای بهتر زيستن عرضه کند. همتای آن تغییرات بزرگی که با آغاز کشاورزی ایجاد شد به این چند مورد، صرفاً به عنوان نمونه، نگاهی کنيم: اتومبیل و هواپیما تغییرات اساسی در نحوه‌ی جابه‌جایی انسان ایجاد کردند. الکتریسیته و لامپ ساعات خواب و بیداری را گاه کاملاً دگرگون کردند. تأثیر تکنولوژی‌هایی مانند رایانه‌ و موبایل‌ بر تغییر عادات در زندگی روزمره آنقدر زیاد بوده که هر روزه ده‌ها پژوهش علمی اثرات آن را گزارش می‌کنند. گسترش فضای مجازی، اتوماسیون، و هوش مصنوعی تغییرات بزرگتری را به همراه دارند. متاورس، سایبورگ‌ها، و عادی شدن ویرایش ژنتیکی امروزه دیگر داستان‌های علمی تخیلی نیستند هرچند ما منفعلانه به نظاره نشسته‌ایم. وقتی تغییرات شدید و پایا در زمان‌های طولانی در عادات رفتاری یک گونه را شاهد باشیم به معنای آن است که سرشت آن گونه با سرعت بالایی در حال تغییر است. این درحالی‌ست که برخی فیلسوفان سنتی بر تمامی این تغییرات چشم می‌بندند و حتی در امکانِ تغییرِ سرشت انسان تردید دارند و عقلاً آن را ناممکن ارزیابی می‌کنند. برخی دیگر گامی پیش رفته، البته بدون آگاهی از جزئيات، در کل تغییرات را می‌پذیرند اما با ابزارهای مفهومی برگرفته از سنت فلسفی که هیچ سنخیتی با موضوع مورد تحلیل ندارد خواهان تحلیل آن کلیتِ مفروضِ خود هستند. این کار همانند جست‌وجو در مکانی، غیر از مکان گم شدن کلید است. فلسفه باید به موضوعاتی از این دست بپردازد و برای این‌کار نیازمند ابزارهای مفهومی نوین است. فلسفه باید روندهای جهانی را، که علم در شاخه‌های مختلف خود معرفی می‌کند رصد کند و طرح کلی از نحوه‌ی مواجهه با شرایط را عرضه کند. زمان گیرافتادن در افلاطون و صدرا سپری شده است. بزرگ‌ترین فیلسوفان تاریخ، ناظر به شرایط زمانه‌ی خود نظریه‌پردازی می‌کردند. برای دانشجوی فلسفه در جهان امروز آگاهی از مکانیسم‌های هم‌تکاملی تکنولوژی-بیولوژی، نظریه‌های نوین سرشت انسان، سازوکار زنجیره‌های بلوکی، بدنمندی و جای‌مندی شناخت، سوگیری‌های شناختی، تلنگر، و ده‌ها موضوع دیگر بسیار مهم‌تر از آگاهی از جزئیات اندیشه‌های فیلسوفان گذشته است. خود ارسطو و صدرا نیز اگر امروزه می‌زیستند این مطالب را پی‌گیری می‌کردند. در چنین شرایطی دروس دانشگاهی فلسفه نیازمند بازبینی اساسی بر اساس اولویت‌های زمانه است. این به‌معنای طرد کامل فلسفه‌ورزی در شیوه‌های رایج نیست، بلکه به معنای ایجاد تغییرات اساسی در اولویت‌بندی‌ها و آگاهی از شیوه‌های نوین است.   هادی صمدی @evophilosophy
إظهار الكل...
Recurrent evolution and selection shape structural diversity at the amylase locus

Nature - The impact of structural variation on the evolution of the amylase genes is explored using human pangenome resources and ancient DNA data.

پارالمپیک چگونه درس دموکراسی می‌دهد؟ درس عملی از درس سه. در جوامعی که تکثری از احزاب وجود دارد توزیع ارزش‌ها به سان تقسیم کار اجتماعی در قالب احزاب به نهادهایی برون‌سپاری شده است. عموماً احزابی که گرایش به راست دارند ارزش‌های وحدت‌بخشی را نمایندگی می‌کنند و احزابی که به چپ گرایش دارند تنوع را. هر چه بیشتر تنوعی از ارزش‌ها در تعداد بیشتری از احزاب تبلور پیدا کند تنوع راه‌کارهای میانه نیز افزایش می‌یابد. بنابراین موضوع‌های طیفی را می‌توان به زیرگروه‌هایی تقسیم کرد. به طیف امواج مرئی دقت کنیم. از منظری فیزیکی در هیچ جای این طیف نمی‌توان خطی ترسیم کرد که مثلاً مرز سبز و آبی را مشخص کند. سبز و آبی کیفیت‌های ذهنی هستند که ما انسان‌ها بر بخش‌هایی از طیف امواج الکترومغناطیسی بار کرده‌ایم. با این حال همین تقسیم‌بندی رنگ‌ها به ما کمک می‌کند تا مثلاً میوه‌های رسیده را از نارس‌ها متمایز کنیم. این کاری است که در پارالمپیک هم انجام می‌شود. چرا این مسابقات آغاز شد؟ به دلایلی کاملاً انسانی. اینکه متوجه شدیم ورود به جهانی که هر چه بیشتر انسان‌ها را به‌هنجارسازی کرده و افراد نابهنجار را طرد به رنج ممتد و ناعادلانه‌ای انجامیده است. اما برقراری عدالت در این مسابقات بسیار سخت و حتی ناممکن به نظر می‌رسد. برای شنا دست مهم‌تر است یا پا؟ آیا عادلانه است که کسی که دست ندارد و کسی که پا ندارد با هم مسابقه دهند؟ می‌بینید که با مسأله‌ای بسیار بغرنج روبه‌رو هستیم. اما این مسأله را حل کردند. چگونه؟ ابتدا پذیرفتند هر کدام از شرکت‌کنندگان در وجوهی از انسان انتزاعیِ به‌هنجار فاصله دارد. اما اگر بخواهیم هر انسانی را منحصربه‌فرد در نظر بگیریم، هر چند به واقع چنین است، نقض غرض می‌شود زیرا می‌خواستیم انگیزه‌ای دهیم برای ورود بیشتر معلولان در متن جامعه. اما با منحصربه‌فرد خواندن هر فرد اقدامی در این راستا نکرده‌ایم! برگزارگنندگان با معرفی سنجه‌هایی قرادادی، خطاپذیر، و قابل بازبینی شرکت‌کنندگان را در کلاس‌های مختلفی دسته‌بندی می‌کنند تا امکان عادلانه بودن رقابت افزایش یابد. برای هر کلاس در هر رشته‌ی ورزشی نیز قواعدی وضع می‌کنند که باز هم قرادادی، خطاپذیر، و قابل بازبینی است. از طریق حذف خطا از قوانینی که ابتدا به نظر می‌رسید بدون خطا هستند اما در جریان مسابقات مشخص شد گاه به نتایجی ناعادلانه می‌انجامند راه بر بازبینی مستمر کلاس‌ها و قوانین بازی‌ها باز شد. این فرایند همیشه نیز ادامه خواهد یافت زیرا هر تجویز دیگری نیز با خطا همراه خواهد بود. هرچند همواره عده‌ای در مرزها وجود دارند که با تغییر در یک کلاس ممکن است بخت بیشتر یا کمتری برای مدل بیابند و بنابراین به نوع کلاس‌بندی اعتراض داشته باشند اما در عمل چاره‌ای جز این کلاس‌بندی‌ها نیست. چنین کاری ممکن است برای سایر تصمیم‌گیری‌ها در باب معلولان لازم باشد و با یک واژه‌ی بسیار عام به نام "معلولیت"، که تکثر بزرگی از گروه‌ها را شامل می‌شود نتوان قضاوت درستی کرد که برای تمامی زیرگروه‌ها موجه باشد. در سطح اجتماعی نیز وقتی قرار است بر سر موضوعی مانند اتیسم یا معلولیت تجویزی کنیم بهترین راهکار همین است. (ورزش مدرن مقوم جوامع است و نه صرفاً ابزاری برای سرگرمی. این دعوی شرح مفصلی می‌طلبد که خارج از موضوع کنونی است.) نمی‌توان و نباید به نحوی صفرویکی درباره‌ی کل مقوله‌هایی مانند اتیسم و معلولیت تجویز کرد. بازنگری در نظرسنجی حالا یکبار دیگر به نظرسنجی بازگردیم. چرا گفتم راه‌حل با قبول همزمان هر پنج گزینه ممکن است؟ افرادی که گزینه‌های یک و سه را انتخاب کردند به کار اجرا می‌آیند. زیرا وقتی هر تصمیمی گرفته شد به افرادی نیاز داریم که قاطعانه تصمیم را عملی کنند. افرادی که گزینه‌های دو و چهار را انتخاب کردند به کار ایجاد وفاق می‌آیند. زیرا قبل از آنکه راهکاری عملی شود باید افرادی باشند که اجماع را شکل دهند، افرادی که هرچند طرفدار یک منظراند اما از منظر دیگری نیز به مسأله بنگرند. افرادی که گزینه‌ی پنجم را برگزیدند آنها هستند که راهکارهای بدیل را پیشنهاد می‌دهند. در گونه‌ی انسانی با تقسیم‌کار شناختی مواجهیم. کافی‌ست در جوامع دموکراتیک زیست کنیم تا بتوان از تمامی این ظرفیت‌های به ظاهر اختلاف‌زا در جهت افزایش به‌زیستی عمومی بهره گرفت. وظیفه‌ی دولت وظیفه‌ی دولت‌ها به هنجار کردن جامعه نیست. هرچند حین پرداختن به وظیفه‌ی خود مجبور به درجاتی از هنجارسازی هستند (مجدد پارالمپیک را به یاد بیاوریم) اما وظیفه‌ی اصلی دولت‌ها افزایش اتمسفر شکوفایی و به‌زیستی است (همانند هدف غائی پارالمپیک). به رسمیت شناختن منحصربه‌فرد بودنِ قابلیت هر یک از شهروندان نخستین گام برای ایجاد اتمسفر شکوفایی است. اما وضع قوانین برای هر اقدامی در این سو در خود نوعی هنجارسازی دارد. به رسمیت شناختن خودِ این تعارض ریشه در بطن تکامل دارد. پایان هادی صمدی @evophilosophy
إظهار الكل...
معرفت بدن‌مند و جای‌مند درسی عملی از درس دو. درس دو به ما می‌گفت شناخت هر فرد از جهان، بدن‌مند (embodied) و جای‌مند (embeded) است؛ یعنی تابعی است از شرایط زیسته‌ی فرد با تجربه‌های زیستی و اجتماعی از گذشته تا کنون و وابسته به شرایطی که اکنون در آن است. از آنجا که در این موارد هیچ دو انسانی یکسان نیستند این از اصلی‌ترین منابع اختلاف‌نظر است. اما همین امر، از منظر معرفت‌شناسی تکاملی فرصت‌آفرین است زیرا هر انسان را به منبعی بی‌بدیل از معرفت مبدل می‌کند. وقتی همه‌ی انسان‌ها از منظری واحد دست در اتاق برند و یکصدا فریاد برآورند که ناودانی در اتاق است به آن معنا نیست که به حقیقت نیز رسیده‌اند و به واقع در اتاق ناودانی‌ست. باید از منظری دیگر، کسی دست در اتاق برد و بگوید تختی در اتاق است و کسی دیگر از ستون سخن گوید، تا ناودان‌باوران را به تأمل وا دارند. نزدیک شدن به درک فیل جز از راه تکثر منظرها ممکن نیست. نظام‌های ارزشی انسان‌ها نیز می‌توانند بدن‌مند و جای‌مند باشند. در اینصورت افراد تجویزهای متفاوتی برای زندگی عرضه می‌کنند. کار سیاست‌گذاران در جوامع دموکراتیک که دولت برآمده از اراده‌‌ی عمومی و تجلی‌بخش آن است رسیدن به تهاترها و مصالحه‌هایی میان این ارزش‌ها است. چگونگی هدایت تیم تیم تصمیم‌سازی را درنظر بگیرید که قرار است در مورد اتیسم یا معلولیت مصالحه‌‌ای را انجام دهد. چند نکته وجود دارد که می‌تواند موفقیت تیم را بالا ببرد. نخست آنکه تیم باید بداند قرار است به مصالحه‌هایی موقت و اصلاح‌پذیر برسد و نه نتیجه‌ای نهایی و یقینی. مشخص کردن هر هدف نهایی غیر قابل بازبینی، هدفی غیرواقعی است و امکان رصد کردن دائم را سلب می‌کند. (به نحو مشابه اگر در برنامه‌های اقتصادی هدفی ثابت و غیرقابل تغییر را برای درازمدت انتخاب کنیم، نه فقط ازمنظر علم اقتصاد کاری نادرست کرده‌ایم، بلکه اختیار چنین هدفی در جهانی یکسره در حال تغییر، از منظر معرفت‌شناسی تکاملی خطایی نابخشودنی‌ست. همتای بقا و تولیدمثل در جهان زیستی، یگانه هدف غائیِ غیرقابل‌تغییر در سطح انسانی، که دولت‌ها موظف به اختیار ان هستند، افزايش سطح بهزیستی‌انسان‌‌هاست.) دوم آنکه هرچه تیم به لحاظ شناختی متکثر باشد از زوایای بیشتری می‌تواند اتاق تاریک را واکاوی کند. هرچه تیم موردنظر تجربه‌ی زیسته‌ی متنوع‌تری داشته باشد (مثلا با ورود زنان و قومیت‌ها) امکان عرضه‌ی راهکارهای عملی را بیشتر دارد. برگرفته از نظریه‌ی شناخت بدن‌مند، معلولان جسمی شناخت متفاوتی از جهان دارند. بالقوه می‌توانند از زوایایی دست دراتاق تاریک برند که برای دیگران ممکن نیست. به رسمیت‌شناختن این منبع معرفتی می‌تواند راه را بر هزاران راهکار بدیل باز کند که ممکن است به ذهن کمتر کسی خطور کند. طنز داستان آنجاست که حتی وقتی قرار است در حوزه‌ی معلولیت سیاست‌گذاری صورت گیرد نیز معلولان کمتر جایی در تیم‌های تصمیم‌گیری دارند. با این تصور نادرست و کهنه که راهکارهای یک بدن و ذهن به‌هنجار یقیناً بهتر از راهکارهایی برآمده از یک بدن و ذهن نابهنجار است! تنوع حدس‌ها هر چه بیشتر بهتر. بسیاری از کودکان طیف اتیسم قابلیت‌های شناختی ویژه‌ای دارند که در صورت پرورش یافتن هر کدام می‌توانند در آینده منبع راه‌حل‌هایی برای جامعه باشند، بر تنوع انسان‌ها بیافزایند، و قابلیت‌هایی را در گونه‌ی انسان محقق کنند که پس از محقق شدن، آن را در زمره‌ی میراث فرهنگی بشر قرار داد. تاریخ علم و اندیشه، و هنر و تکنولوژی گواهی بر این دعوی است. مثالی ساده‌تر: کمک از راننده‌های تاکسی در ساماندهی به ترافیک شهری وقتی قرار است با برپایی برخی موانع و تابلوها مسیر حرکت اتومبیل‌ها را در سطح شهر تغییر دهیم علاوه بر محاسبات (که نوعی تفکر مکانیکی و مهندسی است) نظر شهروندان را نیز جویا شویم. در تیمی که قرار است در این باره تصمیم بگیرد باید از رانندگان تاکسی نیز دعوت به عمل آورد. حکمرانی شواهدمحور ابتدا مجموعه‌ای از شواهد تجربی را گرد می‌آورد که از مهم‌ترین آنها پرسش‌نامه‌هایی است که رضایت و خواست شهروندان در آن لحاظ شده است. چرا مهم‌ترین؟ زیرا از همه‌ی دیگر اهداف به هدف غائی که به‌زیستی عموم مردم است نزدیک‌تر است. بعلاوه راننده‌تاکسی که روزانه چندین بار یک مسیر را طی می‌کند از معرفتی جای‌مند برخوردار است که مهندسانی که در اتاق تصمیم‌گیری نشسته‌اند فاقد آن هستند. البته این به آن معنا نیست که راهکار راننده ضرورتاً بهتر از راهکار مهندس است. اما ناشنیده گرفتن قیم‌مأبانه‌ی نظر او نامعقول است زیرا ممکن است از جنس معرفت ناودان‌باوران باشد. این کار به همان پدیده‌ای می‌انجامد که بارها شاهد آن بوده‌ایم: نارضایتی عمومی از تغییرات پیشنهادیِ اجراشده. اما وقتی این تنوع بالا از راهکارها را داشتیم چگونه بر سر یک راه به اجماعی موقت برسیم؟ پست بعدی آخرین پست درباره این موضوع است.    هادی صمدی @evophilosophy
إظهار الكل...
چگونه اختلاف‌نظرها را کم کنیم؟ راهکاری تکاملی همان سه درس فلسفی که در پست قبلی در بیان چرایی وجود اختلاف‌نظرها بیان شد می‌توانند راه برون‌رفت را نیز نشان دهند. با تغییر نگرش، گاهی آنچه مشکل را آفریده، در خود راه‌حل را هم دارد. درس عملی از درس یک. از درس یک آموختیم که در داوری درباب جملات تجویزی ابتدا باید هدف را مشخص کنیم. اگر کسی گفت «باید (یا نباید) فلان کار را بکنیم» یا گفت «فلان اقدام (نا)کارآمدتر است» بلافاصله باید پرسید «برای رسیدن به چه هدفی و در برآوردن چه منظوری؟». تنها در این حالت است که امکان داوری عینی فراهم می‌شود. مطابق آنچه امروزه به سیاست‌گذاری و حکمرانی مبتنی برشواهد (شواهدمحور) موسوم شده است ابتدا باید هدفی را دقیقاً مشخص، سپس از میان وسایل (برنامه‌ها) رسیدن به هدف یکی را انتخاب کرد. آنگاه کارآمدی آن وسیله را در عمل و طی زمان سنجید و با توجه به ناکارآمدی، در وسیله، گاه در هدف، و گاه در هر دو تجدیدنظر کرد. اهداف و راهکارهای غیرقابل‌سنجش، و غیرقابل‌بازبینی (مطلق) نمی‌توانند و نباید به عنوان اهداف دولت‌ها انتخاب شوند. فرض کنید از الف و ب در باب اهدافی را که از تجویزهای خود درنظر دارند سؤال کرده‌ و به عنوان نمونه دو پاسخ‌ زیر را دریافت کرده‌ایم. اگر زودتر اتیسم‌های شدید را تشخیص دهیم از درد و رنج افراد و خانواده‌ها می‌کاهیم. اگر جوامع یکدست شوند در دازمدت درد و رنجی کمتر، اما در تعداد بیشتر در جوامع توزیع می‌شود. اقدامات در جهت برآورده شدن این اهداف می‌تواند پیامدهای فرعی داشته باشد. گاه این پیامدهای فرعی در تعارض با هم قرار می‌گیرند و پیگیری همزمان آنها مشکل‌آفرین به نظر می‌رسد. اما اگر کسی بتواند راهکار بینابینی عرضه کند که محصول اعمالِ آن این باشد که هم درد و رنج خانواده‌هایی که مشکل دارند کم شود و هم تنوع در جوامع کم نشود احتمالاً هر دو هدف بالا را برآورد کرده است. اما چگونه؟ تمثیلی تکاملی چنین راهکار بینابینی میلیون‌ها سال است که موتور محرک تکامل است. فعال شدن انتخاب طبیعی حداقل دو شرط دارد: تنوع و توارث. از یکسو هرچه تنوع در خصیصه‌ها در جمعیتی بیشتر باشد امکانات بیشتری در اختیار انتخاب طبیعی است؛ اما از سوی دیگر اگر خصیصه‌های محل بحث ارث‌پذیر نباشند مورد پسند انتخاب طبیعی نیستند. در حالیکه توارث، همانطور که از نامش پیداست، افراد مشابه می‌آفریند و از تنوع می‌کاهد! اولی در جمعیت واگرایی می‌آفریند و دومی همگرایی. و این دو شرط به ظاهر متناقض در بطن انتخاب طبیعی جاخوش کرده‌اند. از آغاز پیدایی حیات با این دو نیروی متعارض که یکی افزاینده‌ی تنوع است و دیگری کاهنده‌ی آن بوده پیش آمده‌ایم. اما چگونه تعادلی میان آنها ایجاد می‌شود؟ در جهان زیستی تعادل‌ها معطوف به یک هدف نهایی شکل می‌گیرند: بقاء و تولید مثل. پیگیری این هدف غائی است که میان دو نیرو، تهاترهای موقت برقرار می‌کند و طی زمان گاه تأکید را بر اولی می‌گذارد و گاه بر دومی. بسته به شرایط گاهی یک شرط مهم‌تر می‌شود و گاهی شرط دیگر. بنابراین یک نقطه‌ی تعادل مشخص وجود ندارد. (به همین دلیل انواعی از انتخاب طبیعی شکل گرفته است: در انتخاب تثبیت‌کننده بر کاهش تنوع تأکید می‌شود و در انتخاب جهت‌دار و گسلنده بر افزایش تنوع. در شرایطی که ثبات محیطی داشته باشیم از اهمیت تنوع کاسته می‌شود و برعکس با افزایش تلاطم محیطی تنوع بیشتر اهمیت می‌یابد.) به کارگیری تمثیل در حل مسأله به نحو مشابه تکامل اجتماعی نیز در بطن خود دو نیروی متعارض را همزمان نیاز دارد: نیروهایی واگرا از میانگین (هنجارشکن) و نیروهای همگرا به سوی میانگین (به‌هنجارساز). هر نوع نگاه مطلق‌نگرانه که صرفاً بر یکی از این دو تأکید گذارد در درازمدت ناکارآمد است. اما در ساحت انسانی و اجتماعی چه هدفی مشابه بقاء و تولید مثل در سطح زیستی عمل می‌کند و نقش ساماندهی در تهاترها را بازی می‌کند؟ از منظر ارسطو صرفاً یک ارزش ذاتی و غایی وجود دارد که همگان بر سر آن اتفاق نظر دارند: به‌زیستی و شکوفایی. به‌ویژه وقتی سخن از وظیفه‌ی ذاتی دولت‌هاست باید هدف غایی، بهترزیستنِ عمومِ مردم جامعه باشد که مبتنی بر دو پایه است: الف. کاهش درد و رنج، و ب. مهیا کردن مسیرِ شکوفاییِ قابلیت‌های فردی. خلاصه آنچه از درس یک می‌آموزیم: در اختلاف‌نظرهای اجتماعی و سیاسی وقتی بر سر دو تجویز اختلاف‌نظر داریم ابتدا باید توضیح دهیم که برآوردن آن تجویز ما را به چه خرده‌هدفی می‌رساند. و وقتی زیرجمعیت‌ها چندین تجویز رقیب را معرفی می‌کنند باید با توجه به نقشی که این اهداف در رسیدن به هدف غائی، یعنی افزایش بهزیستی و شکوفایی، بازی می‌کنند تهاتر انجام داد. این کاری نیست که یکبار برای همیشه انجام شود. با بازخوردی که از شواهد می‌گیریم این کار را به نحوی مستمر انجام می‌دهیم. تا راه‌حل فاصله داریم. دو پست بعدی را ببینید و سپس جمع‌بندی کنید. هادی صمدی @evophilosophy
إظهار الكل...
چرا اختلاف‌نظرها زیاد است؟ سه درس ساده از فلسفه‌ درس یک. داوری در باب گزاره‌ها و جملات تجویزی متفاوت است. جملاتی مانند اینکه «باید از هوش مصنوعی در تشخیص اتیسم بهره گرفت»؛ یا اینکه «نباید بر پروژه‌هایی که باعث افزایش به‌هنجارسازی بیشتر می‌شوند صحه گذارد» از جنس گزاره نیستند. یعنی به‌خلاف جملاتی مانند «میانگین دمای تهران در مرداد ۳۵ درجه بود»، صادق‌سازی مستقل از انسان‌ها در جهان وجود ندارد که داور ما در اختلاف‌نظرهایمان باشد. بنابراین تفاوتی ندارد کدام گزینه را انتخاب کردیم: اگر می‌پنداریم که نظر ما «صادق» است و نظر دیگران «کاذب» اشتباهی فلسفی مرتکب شده‌ایم از جنس اشتباهات مقوله‌ای؛ یعنی مقوله‌ی گزاره و جملات تجویزی را خلط کرده‌ایم. جملات تجویزی کارآمد و ناکارآمدند و نه صادق و کاذب. همانند تجویزهای مختلف دو پزشک‌اند در درمان یک بیمار، که یکی از دیگری کارآمدتر است. بنابراین کارآمدی دو تجویز متفاوت را در رسیدن به هدفی خاص و واحد می‌توان مقایسه کرد. حالا پرسش این است که هدف مشترک و واحد دو فرد الف و ب در پست قبلی چه بود؟ اگر هدف‌های مورد نظر آنها دقیقاً واحد نباشد دیگر نظرات آنها لزوماً رقیب یکدیگر نیست. پس وقتی می‌گوییم گزاره‌های تجویزی درست (right) اند یعنی پیروی از آن تجویز ما را به هدفی می‌رساند. در اینصورت طرفداران الف و ب هر کدام باید بگویند اولاً گمان دارند پیروی از تجویزهای الف و ب ما را به چه هدفی می‌رساند و ثانیاً چرا گمان دارند پیروی از آنچه از آن طرفداری می‌کنند، و نه گزینه‌ی مقابل، ما را به آن هدف می‌رساند. (تا پست بعدی که به این نکته می‌پردازیم به این پرسش فکر کنید که در هنگام گزینش میان ۵ گزینه، هدفی که به الف یا ب نسبت دادید چه بوده؟ آیا به نظر شما هدفشان مشترک بوده؟ آیا بدون این کار گزینش خود را انجام دادید؟) اما ذکر دو نکته‌ی دیگر در همین مورد ضروری است تا ببینیم چرا صرف بهره‌گیری از منطق نمی‌تواند در داوری میان استدلال‌های رقیب مشکل را حل کند. دو درس بعدی، این‌بار از فلسفه‌ی تجربی‌اند. درس دو. اختلاف‌نظرها صرفاً دلایل منطقی ندارد بلکه علل زیستی نیز دارد و عموماً دومی راهنمای انتخاب عموم مردم است و نه اولی. باورهای افراد، دعاوی بیان‌شده‌ توسط آنها، و نوع استدلال‌های که در قابل‌پذیرش بودن آن عرضه می‌کنند معلول شرایط درونی و محیطی آنهاست و نه عموماً تأملاتی سنجیده و مستقل از شرایط. به همین علت در هنگام قضاوت، منطق به تنهایی نمی‌تواند به عنوان یگانه ابزار حل اختلاف‌ها به کار بیاید. به چند عاملی که می‌تواند «علت» اختلاف‌نظر الف و ب باشد نگاهی کنیم. تفاوت در گرایش سیاسی، میزان محافظه‌کاری یا لیبرال بودن، تیپ شخصیتی، میزان درگیری شخصی با این موضوع یا موضوعی مشابه، وظیفه‌گرا یا پیامدگرا بودن (که خود تابعی از فعالیت بیشتر بخش‌هایی از مغز است)، سن، جنس، و تعلق به پایگاه اجتماعی و اقتصادی خاص، از جمله مواردی‌‌اند که بر داوری میان الف و ب در نظرسنجی بالا اثر می‌گذارند. جامعه‌ای که الف و ب در آن زندگی می‌کنند و میزان خدماتی که افراد نابهنجار ذهنی یا بدنی از آن برخوردارند می‌تواند بر فهم افراد از معلولیت اثر داشته باشد. ممکن است همین نظرسنجی در کشورهای متمول شمال اروپا نتایج کاملاً متفاوتی با کشورهای فقیر آفریقا داشته باشد. یک فرد واحد در این دو ناحیه‌ به یک معنای واحد «معلول» نیست. درس سه. اختلاف‌نظر بر سر موضوع‌های طیفی بیشتر است. موضوع مورد اختلاف نیز ممکن است طیفی باشد. میزان انحراف از انسانِ به‌هنجار (که موجودی انتزاعی است که مصداقی در جهان ندارد) انواع بسیار متفاوتی دارد و در هر نوع نیز نباید درباره‌ی دوسوی طیف یکسان قضاوت کرد. نه تنها اتیسم دارای طیف است بلکه معلولیت‌ نیز انواع گسترده‌ای دارد‌ و در نوع آن نیز طیف‌هایی وجود دارد. پس علت اصلی اختلاف آن است که می‌خواهیم درباره‌ی موضوعی نظر دهیم که مستقل از منظر نگرش ما خود واجد مرزهای روشنی نیست. بنابراین هرگونه اعمال مرز بر آن خطاپذیر است. خلاصه‌ی دو درس بالا: به دو علت اصلی رسیدن به پاسخ‌هایی همه‌پذیر در موردی مانند مثال یادشده با دشواری مواجه است: طیفی از منظرها وجود دارد که هر منظر تابعی از شرایط زیسته‌ی متفاوت انسان‌هاست، و از این منظرهای متفاوت درباره‌ی وجوهی از جهان داوری می‌کنیم که خود آنها نیز طیفی‌اند! ممکن است گمان رود که بیان این سه درس فلسفی بهانه‌ای است در دفاع از آنکه راهکاری در داوری میان الف و ب وجود ندارد. اما درست برعکس؛ در جوامع دموکراتیک راهکارهایی معرفی شده، و با به رسمیت‌شناختن برخی از موانع آنها را به فرصت تبدیل کرده‌اند. اما چگونه در جوامعی که سطح بهزیستی عمومی بالاتر است اتمسفر شکوفایی تقویت شده است؟ خواهیم دید راه‌حل از به رسمیت‌شناخته شدن هر ۵ گزینه با هم حاصل می‌شود! هادی صمدی @evophilosophy
إظهار الكل...
در گفت‌وگوی میان فرد الف و فرد ب شما طرفدار کدام هستید؟Anonymous voting
  • کاملا الف
  • کاملا ب
  • تا حدی الف
  • تا حدی ب
  • احتمالا می‌توان راهکار بینابینی پیدا کرد
0 votes
خبر: هوش مصنوعی می‌تواند اتیسم را در سنین پایین تشخیص دهد.   هوش مصنوعی از طریق یادگیری ماشین توانسته است در نوزادان زیر ۲ سال با ۸۰ درصد دقت اتیسم را شناسایی کند. میانگین سن تشخیص و مداخلات حدود ۵ سال، و درحالات بهتر حدود ۲ سال است. زمان تشخیص هرچه زودتر باشد امکان مداخلات زودهنگام، که موفق‌تر و کم‌دردسرتر هستند، بیشتر است. هوش مصنوعی با اطلاعات پزشکی و زمینه‌ای متعارفی که از عموم کودکان قابل دسترس است، تشخیص خود را انجام داده و بنابراین امکان بهره بردن از آن در بسیاری از نقاط جهان وجود دارد. این تشخیص زودهنگام از آنجا مهم است که در مواردی که تشخیص و مداخلات زودهنگام انجام شود گاه «نرخ موفقیت» تا حدی است که فرد در بزرگسالی دیگر تشخیص اتیسم نمی‌گیرد. گفت‌وگو پس از شنیدن این خبر گفت‌وگویی بین دو فرد «الف» و «ب» انجام شده که بخشی از آن را ببینیم: الف: بسیار عالی‌ست. این باعث می‌شود که از تعداد افراد دارای اتیسم کاسته شود. ب: مطمئن نیستم چندان خبر خوبی باشد. برخی از بزرگ‌ترین انسان‌های تاریخ در طیف اتیسم قرار داشته‌اند، از دانشمندان بزرگ تا هنرمندان و فیلسوفان. بدون آنها جهانی کسل‌کننده را شاهد خواهیم بود. الف: اما به استیصال والدینی توجه کنیم که فرزندان آنها با برخی از اشکال شدید اتیسم مواجه‌اند به نحوی‌ که زندگی کل خانواده مختل شده است. لحظه‌ای خودت را جای آنها بگذار! ب: این داستان با اتیسم آغاز نشده و به آن نیز ختم نمی‌شود. باید قدری از بالاتر به موضوع نگاه کنی. روند به‌هنجارسازی به حذف تمامی انسان‌هایی می‌انجامد که با انسان میانگین، و بنابراین پیش‌بینی‌پذیر و قابل‌کنترل توسط صاحبان قدرت فاصله دارند. این همان فرایندی است که مشغول بهنجار کردن وزن انسان‌ها نیز هست. حتی مشغول یکسان‌سازی چهره‌های مردم از طریق جراحی‌های زیبایی است. الف: صبر کن! آیا قبول نداری که انسان‌ها با وزن میانگین سالم‌تر از افراد بسیار چاق یا بسیار لاغرند؟ و اگر مردم از عمل جراحی زیبایی لذت می‌برند چرا باید مانع آن شد؟! اگر واقعاً صاحبان قدرت‌، آنگونه که می‌گویی، درصدد یکسان‌سازی ما باشند اما این یکسان‌سازی در جهت بهزیستی بیشتر انسان باشد، چه اشکالی دارد؟! اگر مثلأ دولت‌ها کمک کنند که انسان‌هایی که به سبب برخی معلولیت‌‌های شدید تا آخر عمر به دیگری وابسته‌اند، در دوران ابتدای بارداری، شناسایی و حذف شوند چرا کار بدی کرده‌اند؟! این کار نه تنها در جهت حفظ کرامت انسانی است بلکه بر به‌زیستی خانواده و جامعه‌ای که مجبور به پرداخت هزینه‌های نگهداری چنین فردی است می‌افزاید. می‌بینی! وقتی از منظر کلانی که مرا دعوت به نگریستن از آن کردی نگاه کنیم شرایط به نفع رویکرد من است نه تو! ب: مشکل آنجاست که این نگاه کلان‌نگری که اکنون اتخاذ کردی به اندازه‌ی کافی کلان‌نگر نبود؛ و عنصر زمان را هم در نظر نگرفتی! تنوع موتور محرک تکامل است. یکسان‌سازی انسان‌ها راه را بر تکامل اجتماعی می‌بندد. جهانی را که در آن تمامی انسان‌ها به نحوی افراطی همسان‌سازی شوند کمتر کسی می‌پسندد. افزایشِ تنوع نه فقط موتور محرک تکامل است بلکه جهان انسان‌های متحدالشکل کسل‌کننده و فاقد شورمندی‌ست. الف: چرا باید هزینه‌ی ایجاد شورمندی یک جامعه در آینده را یک فرد یا خانواده‌ی او در حال حاضر بپردازند؟! ب: من هم در مقابل می‌توانم بگویم چرا باید هزینه‌ی کاهش نارضایتی یک فرد یا خانواده‌ی او را کلیت جامعه‌ی انسانی در درازمدت بپردازد؟! نگاه شما تعارض بزرگی هم در دل خود دارد. اگر همان مخترعانی که انسان‌هایی با خلاقیت‌های نامتعارف، از جمله برخی افراد دارای اتیسم، نبودند راه‌حل‌های جالبی که امروزه خواهان اعمال آنها هستید نیز وجود نداشت! قابلیت حل مسأله در جهانی یکدست کمتر است. نظر شما چیست؟ این گفت‌وگو را می‌توان ادامه داد و احتمالاً خواننده بر حسب اینکه طرفدار الف یا ب باشد آن را به نحوی ادامه می‌دهد تا مواجهه‌ی شهودی اولیه‌ی خود در این مورد را خردپذیر بِنماید. بعلاوه اگر فرد خود درگیر مسأله باشد از منظر تجربه‌‌ی زیسته به وجوه اگزیستانسی ازموضوع دسترسی دارد که دیگران فاقد آن هستند. اما درعوض شاید نوع استدلال او نتواند قابلیت کاربست عمومی بیابد زیرا معطوف به موردی خاص است. عکس این حالت برای کسی است که شخصاً با مسأله مواجه نیست زیرا می‌تواند ازمنظر بیرونی به مسأله بنگرد اما احتمالا درک دقیقی از موضوع ندارد. قبل از ادامه، قدری در این مورد تأمل کنید. توجه کنید که اتیسم صرفا به عنوان نمونه معرفی شد. سپس میان پنج گزینه‌ی زیر یکی را انتخاب کنید و در نظرسنجی شرکت کنید: یک. کاملاً طرفدار رویکرد الف هستم. دو. کاملاً طرفدار رویکرد ب هستم. سه. تا حدی، اما نه کاملاً، طرفدار رویکرد الف هستم. چهار. تا حدی، اما نه کاملاً، طرفدار رویکرد ب هستم. پنج. احتمالاً می‌توان راهکاری بینابینی پیدا کرد. هادی صمدی @evophilosophy
إظهار الكل...
New AI Tool Detects Autism Early in Toddlers

AI machine learning can predict Autism Spectrum Disorder (ASD) risk in children under 24 months old with nearly 80% accuracy.

معلولیت‌هایی که ما را انسان می‌کنند احتمالاً بدون دنبال کردن حرفه‌ای اخبار ورزشی نیز خبر موفقیت تیرانداز آمریکایی را در مسابقات پاراالمپیک تیراندازی‌باکمان شنیده‌اید و صحنه‌ی تیراندازی او را دیده‌اید: یکی از زیباترین و تأثیرگذارترین لحظه‌های تاریخ المپیک. فردی بدون دو دست، که برخورداری از آن بدیهی‌ترین پیش‌نیاز ورود به این ورزش است قهرمان پاراالمپیک شد! چرا این صحنه تا این حد تأثیرگذار است؟ زیرا تصویر ذهنی ما را از پیش‌نیاز موفقیت می‌شکند. تا همینجا کافی است که دیدن چندباره‌ی صحنه را از دست ندهیم. علاوه بر آن نمایشی بی‌نظیر بود از حدود توانایی‌های انسان. وجوه اگزیستانسیالیستی این صحنه به کنار؛ ساعت‌ها می‌شود درباره‌اش سخن گفت. صِرف شرکت قهرمانان پاراالمپیک برای همه‌ی انسان‌ها، و نه صرفاً معلولان، درس‌آموز است. زیرا این افراد مثال اعلای انسان‌هایی هستند که ناتوانی را به «دگرتوانی» تبدیل کرده‌اند. اما اجازه دهید به همین بهانه نگاهی تکاملی نیز به همین موضوع داشته باشیم تا ببینیم چرا وجوه اگزیستانسیالیستی این موضوع تا این حد برجسته است. مطابق فرضیه‌ای به نام «میمون آسیب‌پذیر»، گونه‌ی انسان برآمده از نیاکانی‌ست که چندین مورد ناتوانی را به دگرتوانی تبدیل کردند. کافی‌ست به بزرگی نسبت سر به جثه در انسان نگاه، و آن را با شامپانزه مقایسه کنیم تا نه فقط به شکل کاریکاتورگونه‌ی انسان، بلکه به نقاط ضعف آن نیز پی ببریم. سر بزرگ و سنگین و جمجمه‌ی نازکِ انسان، از علل اصلی مرگ و میر در سوانح است. راست‌قامتی ما نیز نقص دیگری بود که کمردردهایِ گه‌گاهیِ آن، هنوز انسان مدرن را رها نمی‌کند. ضعف فک در انسان نیز محصول یک نقص ژنتیکی دیگر بود. اما نیاکان ما تمامی این ضعف‌ها را به فرصتی برای ادامه‌ی زندگی تبدیل کردند و از عموزاده‌های توانمند خود به نحوی پیشی گرفتند که کل کره‌ی زمین را تسخیر کردند. سر بزرگ را در تفکر به کار گرفتند، راست‌قامتی را برای دویدن، و فک ضعیف را برای آشپزی و متعاقب آن‌ کوچک کردن دستگاه گوارش. گونه‌ای که برای زیستن در آفریقا سازگاری یافته بود همپای جانوران قطبی، قطب‌های سردِ زمین را فتح کرد و حتی پا بر ماه نیز گذاشت. انسان یگانه موجودی بود که به نحوی مکرر و در چندین نوبت نقاط ضعف را به نقاط قدرت بدل می‌کرد. شاید به همین دلیل است که کماکان با دیدن صحنه‌های موفقیتی از جنس موفقیت ورزشکاران پاراالمپیک لذت می‌بریم. از منظر تکاملی برتر خواندن یک موجود بر موجودات دیگر بی‌معناست. تمامی موجوداتِ زنده‌ای که امروز روی کره‌ی زمین زیست می‌کنند به یک معنایِ واحد سرشاخه‌های درخت تکامل‌اند و داروین نیز می‌گفت برتر خواندن یکی و پست‌تر نامیدن دیگری یاوه است. تا به اینجا درست. اما خود داروین هم متوجه تفاوت‌های ماهوی انسان با دیگر جانوران شده بود و دراین‌باره سخن می‌گفت. هر گونه‌ای ویژگی‌های خاصی دارد منحصر به همان گونه؛ و ویژگی خاصی در انسان وجود دارد که نمونه‌اش را در دیگر جانوران نمی‌توان یافت. ویلیام جیمز نام آن را قابلیت بازنگری در عادات نامید. فراعادتی که عادت به تغییر در عادات دارد. این همان چیزی است که به توانایی‌های انسان‌ها تنوع می‌بخشد و آنها را از شامپانزه‌ها متمایز می‌کند. کسی که دست ندارد عادت رفتاری متفاوت از انسان‌هایی دارد که واجد دست‌اند. اما همین انسان می‌تواند چنان در عادات زندگی روزمره‌ی خود تغییر ایجاد کند و روندهای عادتی جدیدی بیافریند که بتواند از انسان‌هایی که دست دارند نیز بهتر از تیروکمان بهره گیرد. آزادی طبیعی روسو جالب است بدانیم ژان ژاک روسو، قبل از پیدایی نظریه‌ی تکامل علمی توسط لامارک و داروین، در روند تکاملی فلسفی که برای انسان تصور می‌کرد به همین قابلیت اشاره داشت. روسو تفاوت بارز انسان و اورانگ‌اوتان را در قابلیت «آزادی طبیعی» در انسان می‌دید: قابلیت فرارفتن از جبر غرایز. یعنی مشابه همان چیزی که جیمز آن را فراعادت بازبینی در عادات نامید. اگزیستانسیالیست‌ها نیز به این قابلیت انسانی توجه خاصی داشته‌اند. دست نداری؟ کافی است اراده کنی تا کارهایی را انجام دهی که کمتر کسی با دست توانایی آن را داشته باشد. انسان‌هایی بدون دست که با دهان نقاشی می‌کنند، یا راکت را به دندان گرفته و تنیس روی‌میز بازی می‌کنند نمونه‌های اعلایی هستند که حدود فرارفتن انسان از جبر زیستی‌ را تجسم واقعی بخشیده‌اند. و در این بین، مواردی چنان استثنایی پیدا می‌شوند که این حد فرارفتن را تا جایی ارتقا می‌دهند که قهرمان تیروکمان پاراالمپیک نیز می‌شوند. انسان‌هایی که در تاریخ نام آنها برجسته شده گاه از همین دسته‌ی انسان‌های نامتعارف بوده‌اند. از نیوتن و اینشتاین، تا میکل‌آنژ و بتهوون انسان‌هایی کاملاً به‌هنجار نبودند. این واقعیت پرسش‌های مهمی را در باب معلولیت پیش می‌نهد که در پست‌های بعدی به آنها اشاره می‌شود. هادی صمدی @evophilosophy
إظهار الكل...
Paris 2024 Paralympics Team USA’s Matt Stutzman, the armless archer, wins gold setting a new Paralympic record

Team USA’s Matt Stutzman shoots the arrows of his life to win gold, setting a new Paralympic record of 149 at the Paris 2024 Paralympics twelve years after first winning silver

اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.