cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

🫀نبض اغواگر تو⛓️

نبض اغواگر تو شیره ی درد رو از جونم میکشه و شیرینی آرامشو مهمون کامم می کنه...🫀〰 به قلم زهرا سلطانی💫 پارت گذاری یک روز در میان✒ لینک دعوت: https://t.me/joinchat/t3uYeErXK4s0NWE0 لینک ناشناس جهت نظر دهی: https://t.me/BiChatBot?start=sc-184791-ZSX5SRH

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
1 170
المشتركون
+3924 ساعات
+217 أيام
-4930 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

آرتمیس دختری که طی یه اتفاق غیر منتظره گیر یه باند خلافکار به نام نجوای خاموش می افته!! باندی که بویی از انسانیت نبردن و قتل کردن و شکنجه دادن آدما براشون تفریحه! درست زمانی که فکر می کنه از شر اون باند خلاص شده ناگهان ورق بر می گرده چی میشه اگه رئیس باند نجوای خاموش از تو خوشش بیاد؟! مردی که همه فکر میکنن یه افسانه است! یه افسانه زنده! مرد جذاب و قدرتمندی که درست لحظه ای که چشمات با یه پارچه بسته است بیاد بالا سرت و سر انگشتاشو روی لبات بکشه و کنار گوشت پچ بزنه _دیر کردی دختر بد! خیلی وقت بود منتظر بودم بیای پیشم پروانه کوچولو! و عشقی غیر منتظره شعله ور میشه‌!! https://t.me/+cUtXh-6oZyBhNGM0 10پاک
إظهار الكل...
- عروسکشو برداشته آورده میگه به نی‌نی شیر بده! من چه جوابی باید بهش می‌دادم کاوه؟ می‌خندد و از روی تنم بلند می‌شود. خیره به عضلات برهنه‌اش میشوم و او دستش را سمت سینه‌هایم می‌کشاند. - بگو این خوشگلا صاحب داره والسلام! نوازش‌هایش تنم را مور مور می‌کند. ناله‌ی خفیفی می‌کشم و او پوست گردنم را به دندان می‌گیرد. - آی...یواشتر کاوه. بچه بیدار میشه یه وقت! دستم به دور گردنش قفل می‌شود و او آرام‌آرام پیشروی می‌کند. - دلم تنگه برات نیم وجبی، یه امشب بزار بی‌نق و نوق ‌و بی‌سر خر... حرفش نصفه می‌ماند. در اتاقمان بی‌اجازه باز می‌شود و آوا درحالی که چشم‌های خواب‌آلودش را می‌مالد کودکانه و بی‌حال می‌گوید: - نی‌نی شیل می‌خواد مامانی! https://t.me/+YLqoB1DpWwBjOTA8 ساعت 10 پاک
إظهار الكل...
شروع رمان نبض اغواگر تو🔥🔥🔥 اسپویل : سرهنگ آریا رادمنش که به جدیت و بی رحمی در کارش مشهوره در یک مهمونی رزای بی گناه و از همه جا بی خبر رو دستگیر میکنه... رزایی که تنها جرمش اینه که برادرزاده ی ناتنی رئیس بزرگ ترین باند قاچاق انسانه... اما آریا رزا رو به زور به خونش می کشونه تا.... ❌🔞 هشدار ❗️ : این رمان برگرفته از واقعیت است و حاوی صحنه های بی پرده از دزدی دختران ایرانی توسط شیخ های عرب است .... https://t.me/c/1498881067/15
إظهار الكل...
_مامان جون میگه شب اول خیلی درد داره من نمیخوام دردم بگیره عماد! _بیا بغلم ببینم جوجه!تو دوست نداری مال من بشی؟ _یعنی فقط اینطوری میتونم مال تو شم؟ پوست گردنشو بین لبام میکشم _هوم..اینطوری مال من میشی..من دوست ندارم عروس کوچولوم درد بکشه ولی فقط اولشه عروسک..بعدش دیگه درد نداره! _وای عماد..اونطوری نکن یه جوری میشم! لب هایم را از عمد روی گردنش بیشتر حرکت میدهم _چطوری میشی فسقلی؟ https://t.me/+HjbKiiUDFjU2MGQ0 صبح پاک
إظهار الكل...
پاهاشو تو تنش جمع کرده بود و اجازه نمیداد پیشروی کنم _باز کن پاتو جوجه... قول میدم درد نداشته باشه...دردت به جون من.. انگشتام نوازش وار روی پاهای برهنه اش حرکت کردن و آروم کنار گوشش پچ زدم _میدونم بزور باهام اومدی و شدی سوگولی این عمارت..سوگولی من...ولی از این به بعد دیگه تموم شد..دیگه تو بغل منی اسم من کنار اسمته سایه من همیشه وقتی برگردی و پشت سرتو نگاه کنی پشتته، نمیزارم هیچکس بلایی سرت بیاره بذار کارمو انجام بدم دردونه.. https://t.me/+o_33dv50ZlQ1OGU0 صبح پاک
إظهار الكل...
آرتمیس دختری از جنس امید و زندگی که تمام عمرش در تلاش بود تا با راه های مختلف به بقیه کمک کنه اما طی یه اتفاق غیر منتظره گیر یه باند خلافکار به نام نجوای خاموش می افته!! باندی که بویی از انسانیت نبردن و قتل کردن و شکنجه دادن آدما براشون تفریحه! درست زمانی که فکر می کنه از شر اون باند خلاص شده ناگهان ورق بر می گرده چی میشه اگه رئیس باند نجوای خاموش از تو خوشش بیاد؟! مردی که همه فکر میکنن یه افسانه است! یه افسانه زنده! مرد جذاب و قدرتمندی که درست لحظه ای که چشمات با یه پارچه بسته است بیاد بالا سرت و سر انگشتاشو روی لبات بکشه و کنار گوشت پچ بزنه _دیر کردی دختر بد! خیلی وقت بود منتظر بودم بیای پیشم پروانه کوچولو! و عشقی غیر منتظره شعله ور میشه‌!! https://t.me/+cUtXh-6oZyBhNGM0 10پاک
إظهار الكل...
-دو ماهه پریود نشدی!واسه چی هوم؟ با ترس به شیخ نگاه کردم تموم بدنم یخ کرده بود اگه می فهمید ازش حاملم بچمو زنده نمیذاشت... -من...من‌پریودم...همین دیروز پریود شدم... نگاه مشکوکی بهم انداخت...جلو اومد و نفس داغشو کنار گردنم خالی کرد... -دختر کوچولوی بد...میدونی که من راحت اعتماد نمیکنم؟ تا خودم چک نکنم باور نمیکنم... https://t.me/+tUyVy7VMgGA2MDY0 10 پاک
إظهار الكل...
پاهاشو تو تنش جمع کرده بود و اجازه نمیداد پیشروی کنم _باز کن پاتو جوجه... قول میدم درد نداشته باشه...دردت به جون من.. انگشتام نوازش وار روی پاهای برهنه اش حرکت کردن و آروم کنار گوشش پچ زدم _میدونم بزور باهام اومدی و شدی سوگولی این عمارت..سوگولی من...ولی از این به بعد دیگه تموم شد..دیگه تو بغل منی اسم من کنار اسمته سایه من همیشه وقتی برگردی و پشت سرتو نگاه کنی پشتته، نمیزارم هیچکس بلایی سرت بیاره بذار کارمو انجام بدم دردونه.. https://t.me/+HjbKiiUDFjU2MGQ0 صبح پاک
إظهار الكل...
#پارت_116 بعد از پنج ماه، مردی که بچه اش رو سقط کرده بر میگرده و میخواد عکساش رو پخش کنه...😱♨ -چه خبرته؟ +یه آقایی اینجا اومدن عکس پرسنلی میخوان -خب به من چه؟ بگو بچه ها بگیرن .  +میگن خود خانم مشفق باید بگیرن. به افراد جلسه نگاهی انداخت و با تردید ادامه داد: -وسط آتلیه تهدید میکنه که از شما عکس خصوصی داره و اگه ازش عکس نگیرید عکساتون رو پخش میکنه.  کلافه از جایم بلند شدم . این چه وضعی بود؟ کسی از من عکس داشت؟ منشی را کنار زدم و بی توجه به نگاه های متعجب به طبقه پایین رفتم.  آن مردبه سمتم برگشت... برگشت و من مُردم!!... https://t.me/+9uXzYPf-Wh43NTI0 صبح پاک
إظهار الكل...
پاهاشو تو تنش جمع کرده بود و اجازه نمیداد پیشروی کنم _باز کن پاتو جوجه... قول میدم درد نداشته باشه...دردت به جون من.. انگشتام نوازش وار روی پاهای برهنه اش حرکت کردن و آروم کنار گوشش پچ زدم _میدونم بزور باهام اومدی و شدی سوگولی این عمارت..سوگولی من...ولی از این به بعد دیگه تموم شد..دیگه تو بغل منی اسم من کنار اسمته سایه من همیشه وقتی برگردی و پشت سرتو نگاه کنی پشتته، نمیزارم هیچکس بلایی سرت بیاره بذار کارمو انجام بدم دردونه.. https://t.me/+HjbKiiUDFjU2MGQ0 صبح پاک
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.