گودمَن 🥀🎩
نویسنده: مرلین رمانی در ژانر: عاشقانه، مافیایی به قلمی با جوهر قرمز🥀🎩
إظهار المزيد1 086
المشتركون
-624 ساعات
+467 أيام
+14630 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
Repost from N/a
چشام بسته بود و داد میزدم آراااد.
یکی ازون ادما اومد سمتم چنان سیلی بهم زد که پرت شدم رو زمین چشامو که باز کردن دیدم اراد جلومه با بدنی زخمی و دهنشو بسته بودن.
سلیم رو به اراد همونطور که منو تو بغلش گرفته بود گفت:
_امشب برای همیشه عشقتو از دست میدی امشب دیگ قرار نیس به جشن عروسیتون برسید و شب زفاف بگیرید.
چون کار خانومت امشب تمومه.
تقاص کارتو باید پس بدی جناب رادمهررر
تک تک لباسامو جلو اراد لخت کردن و با تمام توان زجه میزدم.
یهو یاراش اومدن دست و پامو گرفتن و خود سلیم...💦😱🔞
https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0
https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0
https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0
دختره شب عروسیش بع دست رقیب عشقش دزدیده میشه و بهش...
19پاک
100
Repost from N/a
Photo unavailable
پارت #۷۶
یه سیگار از توی جا سیگاری برداشت و روشنش کرد.....یه کام عمیق گرفت و بهم خیره شد
____پاشو لباس هاتو بپوش
خشکم زده بودنمیدونستم چه عکس العملی نشون بدم ...حس حقارت،پوچی سرتاسر وجودم روگرفته بود
تو یه حرکت غیر منتظره لباسام رو از زمین برداشت و پرت کرد تو صورتم
____کجای حرفم ناواضح بود برات؟گفتم بپوش این بی صاحابروو
از دادی که زد تازه به خودم اومدم....بغضی که تا الان نگهش داشته بودم ترکید ....اشک هام کله صورتم رو پر کرده بود ....چرا میخواست کوچیکم کنه؟به چی میخواست برسه؟
https://t.me/+lGS_ZHWVrXg3MDI0
https://t.me/+lGS_ZHWVrXg3MDI0
https://t.me/+lGS_ZHWVrXg3MDI0
19پاک
100
Repost from N/a
نگاه قشنگی بهش کردم و گفتم:
_ولی من یادم نمیاد تورو ..مقصرم نیستم تصادف کردم و مقصر تصادف کردنمم تویی
_ایسو یکم فکر کن من ارادم همون پسر خوشتیپه
حیف که داشتم نقش بازی میکردم وگرنه میدونستم چی بهش بگم
زبونم دراوردم و گفتم:
_هههه من پسر خوشتیپی نمیبینم یادمم نیس
_تو قصد داری جدی جدی منو فراموش کنی..
ولی من یادت میارم!!!
اومد دست انداخت زیر پاهام و منو تو هوا بغلش کرد
الکی هی داد میزدم مامان ماااامان یهو مامانم اومد و با وضعیتی که دید گفت:
_خدا مرگم بده چیکار میکنی اراد
_ببخشید خاله جون مقصر من نیستم
من باید یادش بیارم لطفا مزاحم نشید
و مستقیم منو برد داخل اتاق ...
_که منو یادت نمیاد نه؟؟
سرشو به سرم چسبوند و موهامو کنار زد..
_عه چیزه ولم کن اراد
دیدم نه مثل اینکه قصدش جدیه یهو یه فکری به سرم زد
میخکوب سر جام وایستادم و چشامو گرد کردم و گفتم نهههه
یهو اراد ترسیده گفت چیشده؟
دستامو رو صورتم گذاشتم و گفتم پریود شدم...
فکر کردم خیلی زیرکانست داشتم میرفتم که مچ دستمو گرفت و گفت...😈🔥🔞
https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0
https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0
https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0
دوتا ادم لجوج و داستان طنز عاشقانشون🫀
خفن ترین رمان تلگرامه😂🫠🫧
عضوشو تا از دستت نرفته👏❗❗
1پاک
3400
Repost from N/a
تکین، مامور مخفی
مردی جذاب و متعصبی که همه دخترا روش کراش دارن، توی یه دعوای خیابونی متوجه میشه که چند تا پسر مست دختری رو به ماشینشون کشیدن و بر سر اینکه کدومشون اولین بار با اون دختر باشه دعوا میکردن.
هر چند که برای لو نرفتن موقعیتش همیشه محتاط بود اما با شنیدن صدای جیغ اون دختر و صدای جر خوردن یه پارچه، خونش به جوش اومد و دیگه نفهمید چی شد.
وقتی به خودش اومد که اونا رو لت و پار کرده بود و ابرا با بدنی لرزون، نیمه عریان توی بغلش میلرزید.
اونو برد خونه تا وقتی که حالش روبراه بشه اما نفهمید چی شد که دلش برای این چشمها که ملتمس نگاش میکردن و تن ظریفی که هنوز هم نرمیش رو حس میکرد، رفت و ....🤤💦💜
https://t.me/+nDEqZ7tsFv1iYTk0
https://t.me/+nDEqZ7tsFv1iYTk0
https://t.me/+nDEqZ7tsFv1iYTk0
1پاک
3300
#پارت_43
دستش رو گوشهی ابروش کشید و با حرص داد زد:
- بسه دیگه، فردا به لیام میگم... برو تو ساختمون!
اخم غلیظی کردم و مثل خودش داد زدم:
- چرا باید اعتماد کنم به کسی که به برادرش خیانت کرده؟
با صدای دادم، در باز شد و احد و ساواش به سرعت بیرون پریدن.
همزمان با این، نزدیک به بیست تا بادیگارد از در همون ساختمون بیرون اومدن.
با بهت توی خودم جمع شدم. به سرعت دور لاهور رو گرفتن و اون با حیرت به من خیره بود.
شرمنده شدم. سرم رو کمی پایین آوردم و سعی کردم به چشمای خونیش نگاه نکنم.
اون داد زده بود و من رسماً نعره کشیده بودم.
ساواش با حیرت نگاهش کرد و فریادکشان جلو اومد:
- لاهور... چیکارت کردن؟ کجاتو زدن؟
با دیدن من رسماً خل شد، نعرهای بلند کشید:
- لاهور تو نورانو زدی؟
منظورش به خونی بود که دور لبم احساسش میکردم... خون لاهور!
لاهور توی حلقهی بادیگاردها بود. با مکث نگاهش رو از من گرفت و آروم پرسید:
- لیام کجاست؟ میخوام ببینمش.
یه سرعت به سمت خونه بردنش. شقایق کنارم ایستاد و با نگرانی به صورتم دست کشید.
وقتی خیالش راحت شد اونم رفت سمت بقیه.
کنار درخت ایستادم.
یه تیکه شیشهی براق ردی زمین بود. انگار یه شیشهی بزرگ شکسته و توی صورت، دست و پای لاهور فرو رفته بود.
در حیاط باز شد. لیام و دلانا با هیجان به طرف خونه دویدن و حتی متوجه من هم نشدند.
❤ 13👍 2😢 2
5900
_مامان جون میگه شب اول خیلی درد داره من نمیخوام دردم بگیره عماد!
_بیا بغلم ببینم جوجه!تو دوست نداری مال من بشی؟
_یعنی فقط اینطوری میتونم مال تو شم؟
پوست گردنشو بین لبام میکشم
_هوم..اینطوری مال من میشی..من دوست ندارم عروس کوچولوم درد بکشه ولی فقط اولشه عروسک..بعدش دیگه درد نداره!
_وای عماد..اونطوری نکن یه جوری میشم!
لب هایم را از عمد روی گردنش بیشتر حرکت میدهم
_چطوری میشی فسقلی؟
https://t.me/+HjbKiiUDFjU2MGQ0
صبح پاک
7400
پاهاشو تو تنش جمع کرده بود و اجازه نمیداد پیشروی کنم
_باز کن پاتو جوجه... قول میدم درد نداشته باشه...دردت به جون من..
انگشتام نوازش وار روی پاهای برهنه اش حرکت کردن و آروم کنار گوشش پچ زدم
_میدونم بزور باهام اومدی و شدی سوگولی این عمارت..سوگولی من...ولی از این به بعد دیگه تموم شد..دیگه تو بغل منی اسم من کنار اسمته سایه من همیشه وقتی برگردی و پشت سرتو نگاه کنی پشتته، نمیزارم هیچکس بلایی سرت بیاره بذار کارمو انجام بدم دردونه..
https://t.me/+o_33dv50ZlQ1OGU0
صبح پاک
7500
Repost from N/a
ولم کن کثافط چقدر تو ببشعوری بی ناموس
_ایسو خفه میشی یا خفت کنم
الکی تقلا نکن امشو باید زیر من باشی تا عشقت با چشاش ببینه زنش داره زیرم جون میده
_حیوون .من بمیرم بهتره ازینه ک دست یه کثافطی مثل تو بهم بخوره
_یا نه بهتره پخش زنده بگیرم باگوشی تا اراد ببینه چطوره؟
توام یه خورده دیگه بخور که مست شی که امشبو خیلی نیاز دارم بهت...
داشت میومد نزدیکم که داد زدم:
_به قران یه قدم دیگ بیای با همین چاقو میزنم رگمو...
_گوشیشو دراورد و رفت دروقفل کرد
زنگ زد به اراد و گفت :
_بیا تلگرام خانومیتو ببین و گوشیو قطع کرد...
نزدیکم شد و من رفتم سمت چاقو که برش دارم که تو یه حرکت...😱🔞😭
https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0
https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0
https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0
دختره شب عروسیش دزدیده میشه و رقیب شوهرش میخاد بهش تجاوز کنه فیلم میگیره و برای شوهرش میفرسته💔💦🚷
24پاک
4000
Repost from N/a
🚫 شیخ ها میخوان دختره رو بفروشن اما پسره سر میرسه و ...🚫
#ارتا دور میز قمار نشست
- 300 #میليون دلار
شیخ بعدی #حرصی گفت:
- #450 میلیون دلار
ارتا یه تا #ابروشو_جذاب بالا داد
- 600 #میلیون دلار
#شیخ_اعصبانی شد
- 650 میلیون دلار
یکی از #شیخا زیر لب #حروم_زاده ای نثار #دیگری کرد مثل اینکه بد #دندونش و #تیز کرده بود برای من!
اما ارتا #پوزخندی زد و با همون نگاه پر ابهتش و با لحنی #مستحکم گفت:
- یک میلیارد دلار🔥
https://t.me/+oVOwZmMxY-M3ZWU8
https://t.me/+oVOwZmMxY-M3ZWU8
https://t.me/+oVOwZmMxY-M3ZWU8
پسره میخواد دختره رو نجات بده اما نمیدونه خود دختره عامل اصلی این نقشهبین المللیه🔥
#جویین_شو_ببین_چه_غوغاییه
24پاک
3700
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.