ملی‌کا در بورگ"

سالگرد حدیث هم امروزه... و خیلیای دیگه که ما اسمشون رو نمیدونیم:)

من یک مشکل بدیهی با پایان دارم، حالا می‌خواهد به پایان رسیدن یک تخته شکلات باشد، یک دوره باشد یا یک رابطه. آن‌وقت ذهنم ناخودآگاه سعی می‌کند با فرستادن هشدار آماده‌ام کند. «مواظب باش به زودی تموم میشه»؛ « استفاده کن، ممکنه آخرین بار باشه»؛ در نتیجه من هیچ‌وقت نمی‌توانم کاملا از زمان حال لذت ببرم. همیشه بخشی از من نقش آیینه‌ی دق را بازی می‌کند. پ.ن¹: وقتی این قسمت رو خوندم این‌جوری بودم که عه‌‌وا این که منم :) پ.ن²: از کتاب خانه‌تاماریس که چندروز پیش‌ها تمومش کردم و خیلی دوستش داشتم.

چندوقت پیش‌ها، شونزدهم شاید🎋🧊"

بیاید این رو باهم فریاد بزنیم.

چندوقت پیش‌ها، شونزدهم شاید🎋🧊"

ایوااای الان از ذوقققطقسقشققشقسق گریییهبعیعیعهیه😭😭😭😭:))))

ایوااای الان از ذوقققطقسقشققشقسق گریییهبعیعیعهیه😭😭😭😭:))))

خدایی موهاشو طوزتتطتطتطتنسنشننش

دختر زیبام😭😭😭😭💘💘💘💘

الله اکبر😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭