cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

اغوا و عشق

تو تمام خواسته ام بودی اما رفتی ، خواسته هایم بیشتر نشد تو در تمام وجودم رخنه کرده بودی ولی درگیر اغوا بودم و ذره ذره دور شدنت را ندیدم 💔 پارت گذاری همه روز به جز پنجشنبه و جمعه و تعطیلات رسمی📑

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
1 788
المشتركون
-524 ساعات
-487 أيام
+45530 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

# اغوا و عشق # میترا 🔗 #پارت صد و هفتاد و سوم# (ماهسان) چشمام رو باز کردم هنوز از گریه چشمام می‌سوخت و تار میدیدم ، آریا کنارم رو صندلی ارایش نشسته بود و خیره شده بود بهم وقتی چشمای بازم رو دید گفت _بهتری ؟ _تو هنوز نرفتی ؟! _نه نگران حالت بودم ! _نگران حال من ! _اره خیلی اشفته بودی،چشمات داد میزد یه غمی داری! _خط چشمامو می‌خونی ! _چت بود ماهسان چرا این قدر با حال داغون اومدی خونه ، چرا چشمات اشکی بودن؟! یهو یاد خبر ازدواج برسام افتادم _اریا ؟! _جون دلم ؟! _من خیلی فکر کردم ،حق با توعه ، من خیلی بهت بدی کردم !بهت پشت کردم عشقت رو نادیده گرفتم منو ببخش! _چی شده حالا داری معذرت خواهی میکنی؟! _تو راست میگی ، من قدرت رو ندونستم و با ندونم کاری هام تو رو هم اذییت کردم ، الان میفهمم چه درد بزرگیه یکی رو بخوای ولی اون دست بذاره تو دست یکی دیگه ، بعدش با خودت میگی چرا من نه ؟!مگه من چم بود ؟!مگه من چیم از اون کمتر بود ؟!آریا منو ببخش باشه ؟! آریا که انگار یه جورایی فهمیده بود چمه ، رنگ نگاهش فرق کرد آروم بهم نزدیک شد دستم رو گرفت و نوازش کرد ، بعد هم نوازش بار دستش رو از روی دستم حرکت داد تا به شونه ها و بعدش هم به لب هام رسوند و گفت _اگه هزار بار هم زمان برگرده عقب ، اگه باز هم دوری کنی ازم اگه بری و اصلا نباشی حتی اینو بدون قلبم نمی‌ذارم بدون تو باشه ، اینو بودن حق نداری فاصله قلبت رو از قلبم کم کنی ، از جاش بلند شد و آروم آروم سرش رو نزدیکم آورد و لباش رو گذاشت روی لبام ، اون قدر تو شک بودم که حد نداشت ، دستش رو نوازش وار به پشتم میکشید و آروم لب هامو مک میزد ، کم کم خودش رو بهم نزدیک تر کرد و خودشو انداخت رو تخت و به کارش ادامه داد هرم داغ نفس هاش پوست گردنم رو گر گرفته کرده بود ، اون قدر گردنم رو مک زده بود که داشتم از خود بی خود میشدم ، خواست دکمه های پیرهنم. رو باز کنه که دستش رو گرفتم و گفتم _نه بسه آریا !بهتره ادامه ندیم ؟! _ماهسان حالم خرابه ، بذار ادامه بدم ! _نه منم حالم خرابه ، نمیتونم لطفاً دست نگه دار؟! _نمیتونم‌!نمیتونم لعنتی بفهم می‌دونی چقدر برای این لحظه ثانیه شماری میکردم ، آخه دردت به جونم من الان مثل تشنه ای ام که بعد از مدت ها به آب رسیده _اخه آریا من الان آروم دستش رو گذاشت روی لبام و گفت _هیش مخالفت نکن تو فقط لذت ببر! با احساس گرمی که عضوش به بدنم تزریق کرد دیگه هیچی نفهمیدم!..... (برسام ) نیمه های شب بود که با یه کابوس وحشتناک از خواب پریدم، از ترس همه وجودم پر از عرق شده بود ، یه حس عجیبی داشتم ، حسی پر از اغما انگار توی کما بودم و روحم رو داشتن شکنجه میدان ، نمیدونم شاید هم اغوا بین دو راهی گیر افتاده بودم دو راهی که دو طرفش آتیش وحشتناک بود از هر طرف می‌رفتم میسوختم ! یه لیوان آب یخ که مامان طبق معمول بالا سرم میذاشت رو برداشتم و یه نفس سر کشیدم یهو حس کردم یه چیزی داره به معدن فشار میاره ، سمت دستشویی رفتم و اوق زدم ، فقط خون بالا آوردم ، فقط خون ، دهنم رو شستم و با همون حالت رخوت سمت تختم اومدم ،معدم داشت تیر میکشید یادم افتاد آخر شب هیچی نخوردم جز یه لیوان ویسکی که خوابم راحت تر باشه ، دوست داشتم برم،یه چیزی از یخچال بردارم بخورم ولی حتی حال راه رفتن هم نداشتم همون طور همون جا رو تخت افتادم و نفهمیدم چی شد چشمام سیاهی رفت صبح با صدا زدن های مامان از خواب بیدار شدم ، چشمام رو که باز کردم دیدم مامان میزنه تو صورتش و گفت _ای وای خاک به سرم این خون ها چیه تو راه دستشویی ریخته؟!
إظهار الكل...
# اغوا و عشق # میترا 🔗 #پارت صد و هفتاد و دوم# (برسام) آزمایش های گروه خون و مشاوره قبل ازدواج رو انجام دادیم ، الناز توی ماشینم بود و بعد از آزمایش ها قرار بود ببرمش آرایشگاه حالا این که از چندروز قبل آرایشگاه چیکار داشت نمی‌فهمیدم ، بازم گذشته و خاطره هاش ! _برسام ؟! _جون دلممم! _یه سوال حیاتی؟! _یا خدا ؟! _لوس نشو دیگه ! _تا چه حد حیاتی بعد از جواب دادن بهش زنده میمونم یا نه ؟! _خیلی بامزه ای کسی بهت گفته بود! _شوخی کردم بفرما خانومم! _میگم مثلا اگه جواب آزمایش خون منفی میشد تو بازم حاضر بودی با من ازدواج کنی ؟؟یا مثلا اگه میگفتند بچه هاتون ممکنه به مشکل بخورند!؟ _اوهههههوووووم نمیدونم ! _عه برسام یه دقیقه جدی باش! _جدی ام خب! _خیلی بدی ؟! _ولی دور از شوخی ، من بچه که هیچ بیا بگو خودم فلج خدایی نکرده البته ، من بازم عاشقت میشدم ، چون عشقم بهت فقط ظاهر و خانواده و تیپ و مدلت نیست عشق من به رفتارته به شخصیته به خانم بودنته، همیشه دلم میخواست زنی داشته باشم که هر وقت دهنش رو باز می‌کنه تو جمع حرف بزنه سرم رو بالا بگیرم ! با پیچیده شدن فرمان به راست توسط الناز به خودم اومدم ، _چیکار میکنی دیونه داشتی به کشتنمون میدادی!؟ _ببخشید یه لحظه حواسم پرت شد! _به چی فکر میکردی که حواست پرت شد ، نگات که کردم به جوری بودی انگار اصلا تو این دنیا نبودی! دستی تو موهام کشیدم و گفتم_اره تو این دنیا نبودم ، خیلی وقته تو این دنیا نیستم فقط نفس میکشم ! _یه سوال بپرسم راستش رو میگی؟! _چی ؟! _هنوز هم بهش فکر میکنی؟! _کی؟! _همون دختره که شرکت طراحی لباس داشت!اسمش چی بود ماهسان ! جدی نگاش کردم و گفتم _اگه میشه به این کارها کاری نداشته باش ، تو تو دنیا خودت باش منم تو دنیای خودم ,باشه قیافه جدی ام رو که دید چیزی نگفت و سرش رو از شیشه یکم بیرون برد تا رسیدن به خونشون دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد و بعد هم که رسیدم دم خونشون یه خداحافظی خشک و خالی گفت و رفت! .... بالاخره رسیدم خونه ، بهار با خوشرویی سمتم اومد و اسفندی که دستش بود رو دور سرم گردوند ، با غرغر گفتم _اه بذار برسم بعد این دودها رو بکن تو حلقم ! _خوبه داداش رفع چشم زخم می‌کنه! _عه جدی نمیدونستم !برای خودت هم دود کن ، قرارها عروس شی دیگه! _حالا تا عقد من دو ماه دیگه مونده هنوز ، آخه من موندم این عده چیه الکی از خودشون درآوردن وقت ادمو میگیرن ! با خنده گفتم _نه بابا مثل این که خیلی مشتاقی! _نه یعنی یه جورایی زورم اومده ، کیومرث راحت ازدواج کرد حالا ما فقط یه صیغه محرمیت خوندیم که اونم میگن قانونی اش قبول نیست ! _هییی امان از دل عاشق! _داداش هی اینو نگو ! _جااان تو خجالت کشیدن هم بلد بودی رو نمیکردی کلک؟!. _اه خیلی دیونه ای! _مامان کجاست ؟! _رفته خرید حالا میرسه ! _با چی رفت اگه وسیله نداره برم دنبالش! _نمیخواد اورهان بردش! _نیومده شازده جا ما رو پر کرد! یه سیب زمینی سرخ شده نزدیک دهنم آورد که گاز زدم بهش و گفت _حسودی نکن! _هه، خنده دار بود ! یهو بین حرف هامون سر و کله امیر سام هم پیدا شد به کجا بودی مشتی ؟!بیا یه مچ بندازیم ! _ولم کن باووو حوصله ندارم! _این یعنی لنگه باباش! _هه ، بابام ، مامانم چه فرقی دارند با هم هر رو تاشون عین همن خودخواه و بی ملاحظه! اینو گفت و یه لیوان آب از یخچال برداشت خورد و رفت بخوابه و از مامانش خواست بیدارش نکنه! بعد رفتنش به بهار گفتم _این منظورش چی بود ؟! _چی بگم والا با ازدواج من مخالفه همون طور که با ازدواج باباش مخالف بود و رفت زن گرفت ، فکر می‌کنه هر دومون فقط به فکر خودمونیم! _چی بگم ، والا بچه ام حق داره یکم بیشتر درکش کن! _درکش کردم کارم به این جا رسیده دیگه ، ای بابا....
إظهار الكل...
# اغوا و عشق # میترا 🔗 # پارت صد و هفتاد و یکم # _من ... یه دستی به صورتم کشیدم و گفتم _من نه ! من ...من فقط ، یکم هوا بد بود خاک رفته تو چشمم با حالتی مسخره خندید و گفت _به من میخوره خر باشم دختر خوب ، دم دیدی ازم یا شاخ ؟! _اریا لطفاً برو ، اصلا حالم خوش نیست ، حوصله تو رو هم ندارم برو پی کارت ! اومدم از کنارش رد بشم که دستم رو گرفت و یه قدم عقب سمتم قدم برداشت تو چشمام نگاه کرد و گفت _ماهسان چی شده ؟!بهم بگو لطفاً ، به نظرت برای من آسونه کسی رو که این قدر دوسش دارم تو این حال ببینمش! بهم نزدیک تر شد ، پیشونی اش رو چسبوند بهم ، دماغش رو مماس دماغم قرار داد ، داشت لبش رو نزدیک لبم میکرد که عقب کشیدم و دست روی سینه اش گذاشتم و به عقب هلش دادم ، از رو نرفت و باز کشوندم سمت خودش و دستمو محکم گرفت و گفت _تا نگی ولت نمیکنم!اصلا گه خوردی که حالت بده ,بی جا کردی که فکر کردی حالت به من ربطی نداره! _اریا دست از سرم بردار ، من نمیخوام ، نمیخوام چیزی بهت بگم چی کاره منی اصلا! یهو یه طرف صورتم سوخت با ناباوری دستم رو گذاشتم رو صورتم ، داشت آتیش می‌گرفت ، اشکام شدت گرفته بود ، بیشتر از چشمام قلبم می‌سوخت ، با پشیمونی تو چشمام نگاه کرد و گفت _ببخشید ....باور کن من ...من ... _اریا هیچی نگو فقط برو بیرون ، حالم بده تو بدترش نکن ! گم شو برو از خونه من بیرون ! داد زدم ، همون طور سعی در آروم کردنم داشت محکم دستامو مشت کرده بودم و به سینه اش میکوبیدم ، همون طور به چشمام نگاه میکرد و لال شده بود ، یهو دست های مشت شده ام رو گرفت و محکم به سمت خودش کشوندم و بغلم کرد ، حصار دستش رو تنگ تر و تنگ تر کرد داد زدم _ولم کن ، ولم کن دیونه ، تو یه اشغالی! _من هر چی که تو بگی ولی فقط اینو بدون هر چقدر هم بد باشم تحمل دیدنت رو تو این حال ندارم ، دوست نداری بهم بگی چته نگو ، اگه منو هم راز خودت نمیدونی اشکالی نداره فقط اینو بدون نمی‌ذارم خودت رو از بین ببری نمی‌ذارم تنهایی درد بکشی ، از همون بچگی که تو باغچه بازی میکردیم و تو یه خار گل می‌رفت تو دستت و جیغت در میومد برام مهم بودی تا بعدش که برسام اون کار رو باهات کرد و ولت کرد و بعدش هم با یه بچه بیوه شدی ، تو برام همیشه مهم بودی چون از همون اول که یادم میاد قولت رو داده بودم به قلبم ، لعنت به من به حسی که داشتم بهت ، به جنون کشوندم ولی تو نفهمیدی، احمق بودم این همه سال جونم رو حاضر بودم برات بدم ولی نفهمیدی اون قدر دوستت داشتم و دارم که حتی الان هم یه اخمت برام مهمه ولی بازم نمی‌فهمی! همه خاطرات جلو چشمم میومد وقتی که تازه به سن تکلیف رسیده بودم و از بابام انتظار داشتم برام کادو بگیره ولی این کارو نکرده بود، _این مال توعه؟! _چقدر خوشگله از کجا اوردیش مال نیلوفره! _مگه دیونم چیزی که مال نیلوفره بیارم برای تو ، این سنجاق سر و با پول تو جیبی هام گرفتم! _خیلی خوشگله دستت درد نکنه! _قابلت رو نداشت میشه بزنی رو موهات ببینم ؟ بعد از جشن فارغ التحصیلی_من الان میتونم بهت کمک کنم کاری که مربوط به رشته ات باشه رو پیدا کنی از این شرکت بیا بیرون ! _ابن جا حقوقم خیلی خوبه ، بعد هم با همه صمیمی شدم و به جورایی راحتم تو محیط کار فعلا قصد ندارم دنبال کار دیگه ای بگردم ! _باشه پس لطفاً زیاد محل رییس ات نذار خوشم نمیاد ازش ! _اریا ولم کن به تو چه اصلا من به کی محل میذارم به کی نمیذارم، تو از من خواستگاری کردی منم گفتم فعلا قصدش رو ندارم چیزی دیگه که بینمون نبوده این قدر داری منو نصیحت میکنی! _من برای خودت میگم ، حس من همون چیزی بود که بار اول تو چشماش دیدم ، جز هیزی و دریدگی هیچ حسی نسبت به تو نداره ! _بس کن آریا اصلا مگه چیکاره ای تو ، می‌خوام پیام شم بقیه راه رو پیاده برم ! همون طور با حالت بی رمقی تو بغل آریا بودم ، آریا هم همون طور که بغلم کرده بود زانو زد و از برخورد زانوهاش با پارکت صدای بدی اومد ، همون طور نشسته بود رو زمین و سرش رو بین دستاش گرفته بود دیگه رمقی برای ادامه دادن نداشتم منم همون جا کنارش رو زمین زانو زدم
إظهار الكل...
# اغوا و عشق # میترا 🔗 # پارت صد و هفتادم# (ماهسان) _چیه سوگند دو ساعته دنبال سر من راه افتادی کاری داری بگو نداری برو به کارات برس خیلی کار داریم امروز ! _ماهسان یه لحظه یه جا آروم بگیر باید باهات حرف بزنم ! _چیه بگو دیگه ؟ بفرما نشستم ! _برسامممم ... _برسام چی اتفاقی براش افتاده نکنه باز قلبش ... _نه هنوز هم نگرانشی ، بهش فکر میکنی نه؟ _نمیدونم! یه جورایی همیشه تو فکرمه ولی جاش همون جاست تو فکرم تو خیالم تو تصورم نه کنارم نه روبروم ! _ماهسان شاید خیلی ناراحت بشی ولی منو ببخش که من این خبر رو بهت میدم باشه ؟! _چی شده بگو نگرانم داری میکنی ؟! _برسام داره ازدواج می‌کنه ! یهو انگار قلبم وایساد همه وجودم یخ زد ، قلبم سرد شد ، دستم رو گذاشتم رو سینم تا ضربان قلبم رو یکم کنترل کنه _چی شدی ؟! _برسااااااممم چی ؟! _الهی دورت بگردم من ، بمیرم برای دلت اگه گذاشتی بودی قضیه تو و آریا رو بهش بگم یا به آرش بگم که به گوشش برسونه این طوری نمیشد باور کن اونم از لج تو ... _بسه سوگند برو بیرون ! _حالت خوبه ؟!میخوای پیشت بمونم ! _نه برو !برسام دیگه تموم شد الان دیگه حتی بهش فکرم نباید بکنم ولی برام جالبه همه دخترا تو زندگی اش یه جایی داشتن جز من ، من بیچاره بدبخت که هیچ وقت نخواست شریک زندگی اش باشم ! _شاید پشت ازدواج اونم مثل تو قصه زیاد باشه ما که چیزی نمیدونیم! _دیگه ام نمیخوام بدونم بره به درک! سوییچ رو برداشتم و سمت خونه راه افتادم غم گرفته دوباره صدامو نم زده باز هوای چشامو نیستی و تکیه دادم به دیوار دوباره بعد تو پا میزارم تو رویا با خیال تو هر شب همینجام اشک چشمام تمومی نداره صدای خش خش برگ و پاییز و بارون باز خیال تو با قلب داغون نیستی و خیره میشم به عکس دوتامون کاش میشد دستاتو قرض میکردم باز کنارم تورو فرض میکردم تا خود صبح قدم میزدیم تو خیابون لعنت به حسی که نذاشته هیچکسی بجات بیاد یکی که تا همیشه پشتته تو سختیا همون که پا گذاشتی رو دلش که از غمت پره دانلود آهنگ باران لعنت لعنت به کل خاطراتمون که با تو داشتمو به من که زندگیمو پای تو گذاشمو همون که روز و شب رو اسم تو قسم میخوره حق من نیست چشاتو نبینم باز نتونم کنارت بشینم از تو تنها همین غصه هات مونده پیشم خاطراتت یه کوهه رو دوشم باز میپیچه صدات توی گوشم دارم اینجا بدون تو دیوونه میشم باز بیا و همه باورم شو باز رفیق چشمای ترم شو باز بیا عاشقم شو دوباره دوباره بی تو میمیره اینجا به زودی اونی که کل دنیاش تو بودی خیلی خسته است به این دوری عادت نداره تو کل راه با این آهنگ هق زدم و گریه کردم دلم داشت آتیش می‌گرفت ، کلید رو انداختم تو در و وارد شدم ، خدا رو شکر هایکا پیش مامان اینا بود می‌تونستم راحت برم و بدون اینکه نگران این باشم که بچم صدای گریه هامو بشنوه راحت برای عشق از دست رفته ام زار بزنم در خونه رو که بستم صدای آریا اومد و گفت _سلام چه خبرته چرا این قدر در رو محکم کوبیدی بهم ! _تو این جا چیکار می‌کنی آریا ؟! مروارید خانم کجاست؟! _دید من اومدم موذب شد گفت می‌ره یه سر به خونه قدیمی اش بزنه! _رفت یا تو فرستادیش ؟ با حالت شکاک سمتم اومد و گفت _وقتی اومد میتونی از خودش بپرسی؟! بهم نزدیک تر شد ،یکم ازش فاصله گرفتم ولی بازم نزدیک تر شد ، اون قدر که من به دیوار چسبیدم و صورتش دو سانت با من فاصله داشت مستقیم تو چشمام نگاه کرد و گفت _ببینم تو گریه کردی ؟!
إظهار الكل...
Repost from N/a
قبل از این که دایی به من برسد از روی مبل بلند شدم و کمی عقب رفتم و به دایی که همچنان به سمتم می آمد خیره شدم. با هر قدمی که دایی به سمتم من برمی داشت من یک قدم عقب رفتم تا پشتم به دیوار رسید. دیگر راه گریزی نداشتم. نالیدم: - دایی........... - دایی و زهرمار . صدای فریادش چنان بلند بود که آذین را به گریه انداخت. چشم بستم. حالا که کار به اینجا رسید بود، باید تمامش می کردم. به خاطر خودم، به خاطر آذین و به خاطر آرش. باید همین امروز همه چیز را تمام می کردم. - دایی من تصمیم و گرفتم دیگه نمی خوام با آرش زندگی کنم. شما هم نمی تونید منصرفم کنید. یک طرف صورتم سوخت و گردنم با صدای بدی به سمت عقب چرخید. همه از جایشان بلند شدند. حاج احمد جلو آمد و دست روی بازوی دایی گذاشت. - آقا رضا این چه کاریه؟ با کتک زدن که چیزی درست نمی شه. باید ببینیم مشکل سحر خانم چیه که رفته این کار رو کرده........... - مشکلش چیه؟ هیچ مشکلی نداره حاجی، فقط می خواد ما رو بی آبرو کنه. می دونی چرا؟ چون مثل مادرش خرابه. چون خون اون هرزه تو رگه هاشه. آتش گرفتم. چرا همیشه من را با مادرم مقایسه می کردند. چرا مطمئن بودند که من جا پای مادرم می گذارم. چون خون آن زن در رگ های من بود. خون چه کسی در رگ های مادرم بود. عزیز؟ آقا جان؟ مگر همان خون در رگ های دایی و خاله ها نبود. پس چرا آنها مثل مادرم نشدند؟ چرا من باید حتماً مثل مادرم می شدم. صاف ایستادم و برای اولین بار حرف دلم را به زبان آوردم. - خون تو رگ های مادر من همون خونی که تو رگ های شماست. پس هر چی مادرم هست شما هم هستید. دایی به سمتم یورش برد. زن دایی توی صورتش زد. حاج احمد دایی را گرفت و به عقب کشید. صدای گریه آذین بلندتر شد. آرش از جایش تکان نخورد. - حروم زاده. با بهت به خاله زهرا که با تنفر نگاهم می کرد، خیره شدم. چرا من را حرامزاده خوانده بود؟ https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk وقتی حرف طلاق از همسرم که پسرخاله ام بود زدم مرا حرام زاده خواندند! آن هم به جرم مادرم! به جرم پدری که هیچکس او را ندیده بود! من اما فقط یک عاشق بودم! عاشقی که می خواستم با طلاق قلب همسرم را برای خودم کنم اما او‌....
إظهار الكل...
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️ 🥑عاشق کسی شدم که برادرش رو با دستای خودم کشته بودم ! 🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟ 🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و 🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست 🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت 🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ... . 🥥دوست داشتنش ساده نیست 🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه 🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... 🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 🍉عشق تا بینهایت 🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید 🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون! 🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم .. 🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده! 🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام ! 🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد. 🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش 🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ... 🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت 🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم 🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود 🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد.... 🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه... 🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش... 🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🍎عشقم بهم خیانت کرد 🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 🍒رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... 🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🍋‍🟩 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! 🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
إظهار الكل...
یه سورپرایز خفن اینجا گذاشتم برای آخر هفته تون 😎😌 https://t.me/+rL2Xs1SgI2s1M2Fk
إظهار الكل...
یه سورپرایز خفن اینجا گذاشتم برای آخر هفته تون 😎😌 https://t.me/+rL2Xs1SgI2s1M2Fk
إظهار الكل...
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️ 🥑عاشق کسی شدم که برادرش رو با دستای خودم کشته بودم ! 🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟ 🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و 🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست 🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت 🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ... . 🥥دوست داشتنش ساده نیست 🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه 🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... 🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 🍉عشق تا بینهایت 🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید 🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون! 🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم .. 🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده! 🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام ! 🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد. 🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش 🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ... 🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت 🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم 🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود 🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد.... 🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه... 🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش... 🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🍎عشقم بهم خیانت کرد 🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 🍒رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... 🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🍋‍🟩 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! 🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
إظهار الكل...
خیلی وقته دنبال یه کانالم که رمان های چاپی رو بذاره که بالاخره پیداش کردم😎 رمان های #چاپی نویسنده محبوبت رو اینجا پیدا کن😍👇 https://t.me/+qW-xFlsAJQ8yOWY8
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.