___شهرِ غریب___
به نامِ خداوند رنگین کمان🌈 و سخت تر از داشتنِ باورِ آدمها؛ نگهداشتن آن است. از بودنتون مفتخر هستم🥰 خوش آمدید🌷 شهرِ غریب | آنلاین، در vip تمام شده | آن شب هم باران میبارید | در دستِ نگارش | 📝 به قلم ساحلِ خزر @sahel_khazar
إظهار المزيد1 962
المشتركون
-224 ساعات
-407 أيام
-3230 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
- از دوس پسر حرومیت حاملهای پناه؟
لبم را به دندان میگیرم. لرز به جانم میافتد و بدون اینکه خودم را ببازم جواب میدهم.
- این حرفا چیه عطا خان؟ تهمت میزنید به من؟
کنج دیوار خفتم میکند و میگوید:
- حرف مفت نزن، مریم مقدسی؟ خودم دیدم سر دیگه نذری، بوی غذا که به مشامت خورد دوئیدی تو دسشویی!
نفسم توی سینه حبس میشود. و عطا بیملاحظه میگوید:
- بابات خبر داره قراره نوه دار بشه؟ خبر داره دخترش با شناسنامه سفید حاملهست؟
پناه یدونه دختر حاج اسماعیل، معتمد به نام محل، از دوس پسرش حاملهست و حالا خواستگار سمجش این موضوع رو فهمیده و...
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
11 پاک
Repost from N/a
- اون حرومزاده رو از شکمه زنم در میارید!🥵🔞
اون زنا سرشون رو تکون دادن و به سمتم اومدن که جیغی کشیدم و صدا زدم...
- این بچه ی توعه نامردددددد
خداااااااااااا
دو نفر دستو پاهام رو نگه داشته بودن و اون یکیشون داشت وسایلش رو آماده میکرد...
برگشت طرفم و پاهامو از هم جدا کرد...
- پاهاتو جمع نکن دختر جون
- ولمممممممم کنیددددد کثافطااااااا
جیغ میکشیدم تا ولم کنن، ولی انگار بی فایده بود یک لحظه با فرو کردن تیزیه چیزی درونم جیغه فرابنفشی کشیدم و چشمهام سیاهی رفت...
- آقا کارِ ما تموم شد!
https://t.me/+mS01tc-gS4M0NzE0
https://t.me/+mS01tc-gS4M0NzE0
Repost from N/a
-چیزیم بینتون بوده؟🔞🔥
سکوت کوروش و گونههای سرخ دختر خودش گویای همه چیز است.
-من اینجوری بزرگت نکردم پسر.من نگفتم بهت به ناموس کسی دست دراز نمی کنی.نگفتم دوست شدی عیب نداره ولی فکر رابطه با دختر مردم نباش.نگفتم دخترا تو این جامعه مقصر می شن همیشه.نگفتم هر چی بشه به دختر میشه تو نکن.تو مثل این پسرای شل تنبون نباش.
دختر با صدایی شرمگین میگوید:من خودمم خواستم راضی بودم.
مهوش اما با ناراحتی رو به کوروش میگوید:
-ناامیدم کردی پسر...پس معلومه ذاتتون یکیه به تربیت نیست.همتون از دم به ساز زیر شکمتونین...برات متاسفم واقعا...عین همون امجدی.کپی برابر اصلش.تا دختر دیدی عین اون کثافت شل شدی آره...منو باش می گم حیوونی مثل امجد کم پیدا میشه غافل از اینکه یکی عین خودش جلوم وایستاده...
https://t.me/+mS01tc-gS4M0NzE0
https://t.me/+mS01tc-gS4M0NzE0
وقتی که برای اولین بار مرا بوسید فقط هجده سالم بود. داخل گاراژ، درست وقتی که پیکان گوجهای آقای شهابی، رفیق بابا، روی چاه با کاپوت باز منتظر سرویس رایگان بود.
آن روزها مثل الان ظاهر تمیز و اتو کشیده نداشت، کت شلوار مارک نمیپوشید و بوی عطر گران قیمتش از چند متر آن طرف تر هوش از سر نمیپراند. برعکس، سر و صورتش همیشه سیاه بود و لباسهایش کثیف و روغنی اما آن بوسهی ممنوعهی از سر بیاحتیاطی با همان سر و شکل نابسامان عجیب به هر دویمان چسبید.
اما رازمان برای عطا فاش شد، برادر نامادریام که بدبختانه عشقی یکطرفه نسبت به من را در سینه داشت...
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
دوستان رمان قراره برای چاپ بره و عضوگیریش محدوده، پس فرصت رو از دست ندید.💥🔥
3 پاک
🐞🐞 🌾🌾 ⚘️⚘️ 🐞🐞
#شهر_غریب
#پارت۴۵۹
آب دهنم رو قورت دادم و نگاهم رو ازش دزدیدم.
تا مبادا از چشمم دلخور شدنم رو بفهمه!...
" #اعتراف "
بیاعنتا به ک*شراتِ مغزم لیوانِ دوغ محلی رو سر کشیدم... خنک بود طمع خاصی داشت.
زبونم رو روی لبم کشیدم و غذای تو بشقابم رو در سکوت تموم کردم.
راستش در طول جمع کردنِ سفره و حتی شستنِ ظرفها لبخندام ساختگی بود!
حتی نمیدونستم چی میگم و چی میشنوم!
فکرم کاملا درگیر شده بود...
پرتوقع شده بودم!
از اینکه یه غریبه چند بار به دادم رسیده و اجازه نداده تنها بمونم و فرو بریزم، هوا برداشته بودم...
جایگاهم رو فراموش کرده بودم!
این پسر از کار و زندگی و عشقش زده بود!
از روزمرگی و برنامهی منظمش زده بود!
رسما آوارهی من شده بود و من....
لعنت بهم!... این توقع لعنتی رو از کجا آورده بودم!
که باید همیشه و در هر حالتی باهام خوب رفتار کنه!
مگه اصلا من براش چیکار کرده بودم؟!
نگاهی به ساعتِ دورِ مُچم انداختم.
ساعت دو و سی دقیقهی بعدازظهر بود و من از ظهر اینجا ایستاده بودم!
تو ایوون و تکیه زده به نردههای چوبی!...
خیره به منظرهی زمستونی که آفتابش امروز حسابی جلوی سرما گردن کشی میکرد.
دست توی جیبم کردم.
هودیِ عزیزم و عادت همیشگیم!
مارلبرو و فندک دقیقا چیزی بود که الان احتیاج داشتم.
همون چیزی که ترغیبم کرد بوتهایی که حسابی تمیزشون کرده بودم رو پا بزنم.
راه افتاده بودم و وقتی خودم رو پیدا کردم که خونههای روستا از دور دست جلوی نگاهم بودن!
تپهای که دشب اومدیم توی روز به زیبایی آسمونِ پر ستارهش بود!
کنارِ خاکسترِ آتیشی که از دیشب به جا مونده بود ایستادم و یه نخ از رفیقِ همیشگیِ تنهاییهام رو گذاشتم بین لبام...
فندک کشیدم زیر فیلترش و پک عمیقی زدم تا بسوزه!
آفتاب هرچقدرم که میخواست خودنمایی کنه باز هم توانایی مقابله با سرما رو نداشت.
لرزی به جونم نشست و دودِ سیگار رو از ریههام بیرون فرستادم.
صدای برهها و مرغ و خروسهایی که از روستا به گوش میرسید واقعا دلنشین بود.
کاش بتونم برای همیشه تو همچین جایی زندگی کنم!
پُک دوم و سوم رو پشت سر هم از سیگار گرفتم و چشم بستم.
آقای بداخلاق دیشب حرفهای درستی زده بود...
مهیار برای من با هیچ احدی یکسان نبود!
به قولِ عمو بهادر ما یه روح شده بودیم توی دوتا بدن!
اما قلبم بدجور شکسته بود.
احساس حقارتی که الان داشتم هیچ رقمه قابل جبران نبود... در حدی که برای اینهمه سال کنارِ اون هیولا ها زندگی کردن از خودم چندشم میشد!
فیلتر سیگار به انتها رسیده بود اما فکر و خیالهای من نه!...
عکسهایی که میخواستم رو گرفتم و برای ادامهی مسیری که صبح ازش رد شده بودیم، راه افتادم.
چیزی از زیباییش کم نشده بود اما انگاری کوتاه تر از صبح شده بود!
شاید هم من فکرم درگیر بود و متوجه مسیر نشده بودم که چشم باز کردم و خودم رو بالای دره دیدم.
از اکسیژنِ خالص نفسِ عمیقی گرفتم...
هوای سرد و بدونِ آلاینده رو وارد ریههام کردم.
دم... بازدم!
پشت سرِ هم تکرارش کردم.
شریان خون رو تو تک تک رگهام حس میکردم!
واقعا معرکه بود!
به قول مهیار اصلا روایت داریم جایی که کِیفت کوکه نباید بزاری سیگارت خاموش بشه اصلا...
نگاهی به فیلترهای خاموش شده انداختم.
فقط ده نخ داشتم و دود کردنِ چهارتاش باهم اصلا خوشایند نبود!
بیخیالِ اسراف کردن شدم و ترجیح دادم نگاهم رو خشک و خالی به طبیعتِ بکر بدم!
تازه داشتم میفهمیدم که فقط ارتفاع برج نیست!
من عاشق تمامِ ارتفاعات بودم!
مثلا اگه یه کلبهی کوچیک همین اطراف داشتم...
عالی میشد!
شهرِ غریب در vip تموم شد🥲❤️🩹
رمان یک جا آمادهی خوندنه عزیزان😍
اگه قصد خرید دارید بزنید رو لینک☺️👇🏻
https://t.me/shahr_qarib/3847
❤ 7🔥 2👍 1
- لباس عروست چرا خونیه؟
لبم را به دندان میگیرم و چشم از نگاهش میدزدم. بیخیال نمیشود و بازویم را محکم میکشد.
- حرف بزن پناه! شب عروسی پریود شدی؟ چرا نگفتی بهم؟
چشمهایم پر از اشک میشود. توان حرف زدن ندارم و ای کاش تمام مشکلم همین بود.
بای حقیقت را بگویم و خودم را خلاص کنم. این خونریزی عاقبت جانم را میگیرد.
- بچه رو...بچه رو سقط کردم!
خون توی نگاهش میدود. ترسیده خودم را کنار میکشم و جریان خون بین پایم راه میگیرد. صدای فریادش تنم را میلرزاند.
- چه غلطی کردی؟
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
دختره تن به یه ازدواج صوری داده و از بد ماجرا قبل از عروسی حامله میشه.🙈🔥🔞
صبح پاک
دختر سرکش و زیبایی که #اسیر دستای یه پادشاه #وحشی😈 میشه و هر شب بزور به تختش میره تا براش بچه بیاره🔥⛓️
https://t.me/+9rUSzU6wmxI3MDJk
https://t.me/+9rUSzU6wmxI3MDJk
صبح پاک
Repost from N/a
- اون حرومزاده رو از شکمه زنم در میارید!🥵🔞
https://t.me/+ESeJC0uVHe1mN2Q0
اون زنا سرشون رو تکون دادن و به سمتم اومدن که جیغی کشیدم و صدا زدم...
- این بچه ی توعه نامردددددد
خداااااااااااا
دو نفر دستو پاهام رو نگه داشته بودن و اون یکیشون داشت وسایلش رو آماده میکرد...
برگشت طرفم و پاهامو از هم جدا کرد...
- پاهاتو جمع نکن دختر جون
- ولمممممممم کنیددددد کثافطااااااا
جیغ میکشیدم تا ولم کنن، ولی انگار بی فایده بود یک لحظه با فرو کردن تیزیه چیزی درونم جیغه فرابنفشی کشیدم و چشمهام سیاهی رفت...
- آقا کارِ ما تموم شد!
https://t.me/+ESeJC0uVHe1mN2Q0
https://t.me/+ESeJC0uVHe1mN2Q0
Repost from N/a
من توغایم ...
این لقبیه که اصلان خان ،بزرگ ترین مافیای منطقه به من داده،
میگفت به معنیه ماده ببره ی که بی رحمانه طعمه ی خودش رو تیکه پاره میکنه و الحق که این اسم چقدر برازنده ی من بود ...
فقط حیف که دیگه زنده نیست تا ببینه چطور
چشم های ماده ببرش از حرارت آتیش درونش همیشه سرخه و دست های پر خشاب و سنگین از اصلحش هر لحظه اماده ی کشتن و نابود کردنه...
حیف که قرار نیست هیچ وقت ببینه
چطوری میخوام از دخترعمویی که تو ۱۸ سالگی بی عفتم کرد و عمویی که برای منفعت خودش پیش کش کس ناکسم میکرد
انتقام بگیرم ...
یا از مادری که هیچ وقت عاشق پدرم نبود و آخر سر هم جوری بهش زد که درجا جون به جان آفرین داد...
حیف که نیستی اصلان حیف.
https://t.me/+ESeJC0uVHe1mN2Q0
https://t.me/+ESeJC0uVHe1mN2Q0
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.