soren_fact_com

آشنایی با نیکولا ماکیاولی گرگی در میان گوسفندان و پدر رئالیسم سیاسی و سیاست مدرن. این پست با کمک این دوست خوبمون نوشته شده و دو نفره است: #COSMOLOGIST (سپاس از ری اکشن شما دوستان گرامی )

چشم لبنانی یا چشم ایرانی؟ دکتری که توی ایران قراره به مجروحان لبنانی برسی بگو ببینم شرف داری یا نه؟

👑از این ترکیب چیزی به اسم فلونیا تعبیر میشه که شاه اسماعیل دوم بشدت بهش معتاد بوده( منبعش در کامنت) و جالب اینه که شاه عباس تنها پادشاه صفوی بود که با مصرف فلونیا به صورت واضح مخالفت می‌کرد. ولی طبق منابع این یکی از دلایل مرگ اسماعیل دوم تعبیر شده و برخی دیگر میگن اسماعیل دوم به قتل رسیده و خفه شده.

کمی آشنایی با این پادشاه: به طور کلی این پادشاه در دوران شاهزادگی جنگاور بود و در نبرد با عثمانی نیز حضور داشته و اما نسبتاً جنگ طلبی و خوش گذرانی های این فرد باعث میشه پدرش شاه طهماسب اون رو به مدت دو دهه به یک قلعه تبعید کنه که اونجا هم به فلونیا معتاد میشه. کلی آدم کشت و کشت و کشتار راه انداخت و بسیار آدم خونخواری بودش و برای کسب جایگاه پدرش بشدت ظلم زیادی انجام دادش. توی دوران پادشاهیش هم زیاد اتفاق مهمی نیوفتاد همون صلح ظاهری با عثمانی حفظ شد و فقط ازبکا رو از کشور دور کرد. اینم بگم این پادشاه بود که برای نخستین بار شیر و خورشید با رنگ زرد رو وارد پرچم ایران کرد.

👑در آخرم اینو بگم که امیدوارم از این پست بچه شیعه ها فشار نخورن چون این پادشاه با سنت های شیعه مخالف بود و کلی از علمای شیعه رو اذیت کردش و بیشتر به تفکرات اهل سنت گرایش داشت 😂😂

تحلیل فرق بین واقعیت و حقیقت از دید فیلسوف ایدئالیست، جورج برکلی + بیان نقد هایش به جان لاک جورج برکلی (George Berkeley) فیلسوف و کشیش ایرلندی بود که در سال ۱۶۸۵ در ایرلند به دنیا آمد و در سال ۱۷۵۳ درگذشت. او به عنوان یکی از مهم‌ترین فیلسوفان ایدئالیست مدرن شناخته می‌شود. برکلی در همان آغاز تحصیلات خودش با فلسفه تجربه گرایی جان لاک آشنا شد. او در آثار خود به نقد ماتریالیسم و دفاع از ایدئالیسم پرداخت. تفاوت بین مفاهیم واقعیت و حقیقت از دیدگاه جورج برکلی : برکلی معتقد بود که واقعیت چیزی نیست که مستقل از ذهن وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، واقعیت تنها زمانی وجود دارد که توسط ذهن درک شود. این دیدگاه به عنوان ایدئالیسم ذهنی شناخته می‌شود. برکلی بر این باور بود که اشیاء مادی به خودی خود وجود ندارند و تنها به واسطه ادراک ما از آن‌ها وجود دارند . فرض کنید شما در یک اتاق تاریک هستید و هیچ چیزی نمی‌بینید. از دیدگاه برکلی، در این شرایط اشیاء موجود در اتاق برای شما وجود ندارند، زیرا شما آن‌ها را درک نمی‌کنید. اما به محض اینکه چراغ را روشن کنید و اشیاء را ببینید، آن‌ها برای شما وجود پیدا می‌کنند. این به این معناست که وجود اشیاء وابسته به ادراک شما از آن‌هاست اما حقیقت از دیدگاه او متفاوت بود ، از دیدگاه جورج برکلی، حقیقت به معنای انطباق ادراکات ما با اراده الهی است. برکلی معتقد بود که خداوند به عنوان ناظر مطلق، تضمین می‌کند که ادراکات ما با واقعیت هماهنگ باشند. بنابراین، حقیقت چیزی است که با اراده و ذهن خداوند مطابقت دارد و از این رو، ادراکات ما از جهان مادی به واسطه اراده الهی معتبر و حقیقی هستند . فرض کنید شما یک گل را می‌بینید و آن را قرمز درک می‌کنید. از دیدگاه برکلی، این ادراک شما از گل به عنوان یک حقیقت معتبر است، زیرا خداوند تضمین می‌کند که ادراک شما با واقعیت هماهنگ باشد. به عبارت دیگر، حقیقت این است که گل قرمز است، زیرا این ادراک با اراده الهی مطابقت دارد در باور او واقعیت ناپایدار است و تنها در حضور ادراکات ذهنی وجود دارد. اگر ادراکات ما تغییر کنند یا متوقف شوند، واقعیت نیز تغییر می‌کند یا ناپدید می‌شود اما حقیقت پایدار و ثابت است زیرا به اراده الهی وابسته است. حتی اگر ادراکات فردی ما تغییر کنند، حقیقت همچنان ثابت و معتبر باقی می‌ماند تفاوت نظر های جان لاک و برکلی: لاک معتقد بود که ذهن انسان در بدو تولد مانند یک لوح سفید است و تمام دانش و ایده‌ها از طریق تجربه به دست می‌آیند. او بین ایده‌های ساده و پیچیده تمایز قائل شد و باور داشت که ایده‌های ساده از طریق حواس پنج گانه انسان به دست می‌آیند و سپس ذهن آن‌ها را ترکیب می‌کند تا ایده‌های پیچیده را بسازد ولی برکلی با این نظریه مخالف بود و معتقد بود که ایده‌ها نمی‌توانند از اشیاء مادی ناشی شوند، زیرا اشیاء مادی وجود ندارند مگر اینکه توسط ذهن درک شوند. او باور داشت که تمام ایده‌ها مستقیماً توسط خداوند به ذهن انسان القا می‌شوند و هیچ‌گونه واسطه‌ای به نام اشیاء مادی وجود ندارد. جان معتقد بود که اشیاء مادی وجود دارند و ما از طریق حواس خود آن‌ها را درک می‌کنیم. او بین کیفیت‌های اولیه (مانند شکل و شمایل یک سیب) و کیفیت‌های ثانویه (مانند رنگ و طعم یک سیب) تمایز قائل شد و باور داشت که کیفیت‌های اولیه واقعاً در اشیاء وجود دارند، در حالی که کیفیت‌های ثانویه نتیجه تعامل حواس ما با اشیاء هستند اما برکلی این تمایز را رد کرد و معتقد بود که تمام کیفیت‌ها، چه اولیه و چه ثانویه، تنها در ذهن وجود دارند. او استدلال کرد که نمی‌توانیم وجود اشیاء مادی را بدون ادراک ذهنی اثبات کنیم و بنابراین، تمام آنچه وجود دارد، ادراکات ذهنی ما هستند همچنین لاک معتقد بود که می‌توانیم از طریق تجربه و مشاهده به دانش معتبر دست یابیم و این دانش می‌تواند به ما کمک کند تا جهان را بهتر درک کنیم ولیکن برکلی باور داشت که نظریات لاک به شکاکیت منجر می‌شوند، زیرا اگر اشیاء مادی وجود داشته باشند اما ما تنها از طریق حواس خود آن‌ها را درک کنیم، نمی‌توانیم مطمئن باشیم که ادراکات ما با واقعیت مطابقت دارند. او معتقد بود که تنها راه برای جلوگیری از شکاکیت، پذیرش این است که تمام ادراکات ما مستقیماً توسط خداوند به ما القا می‌شوند و بنابراین، حقیقت و واقعیت یکی هستند. در کل من خودم با بخش های زیادی از فلسفه بروکلی مخالف هستم ولی دونستن فلسفه ها و منطق های ضد نقیض حتی اگه باهاشون مخالف باشیم بر ما واجبه چون نباید فقط دیدگاه هایی رو دنبال بکنیم که از دید ما درستن ، بعضی مواقع آگاهی داشتن بر فلسفه های نقیض آن چه ما باور داریم به ما کمک می‌کنند که هم نقد پذیر باشیم و هم اگه با تفکر و استدلال تونستیم رد کنیم این فلسفه مخالف رو اون موقع بر اون چه خودمون باور داشتیم مصمم تر و دانا تر هستیم #COSMOLOGIST

این یکی رو بی زحمت حمایت کنید کلی با علاقه نوشتمش

🇮🇷بررسی ای فلسفی و اخلاقی در رابطه با جمشید جمشید پادشاهی بزرگ با کردار و منشی نیک و آگاه از اصول حکومت و دارای فر ایزدی بود فر ایزدی چیست ؟ فر ایزدی پیوندی میان انسان و اهورامزدا خطاب می‌شود و صرفا برای پادشاهان نیست و برای تمام مردمی است که در کار و زندگی آبادی و رونق جهان را خواهان باشند و با زندگی ای درست و نیک و اخلاقی انسان دوستانه خیر و نیک را در جهان گسترش دهند! فر ایزدی برای تمام مردم است و برخی پادشاهان دارای فر کیانی هستند! این تعبیر صرفا این گونه معنا می شود که گویی پادشاهان خود را جانشین اهورامزدا معرفی می کنند! اما خیر این گونه نیست برای این موضوع بهتر است موضوع فر ایزدی را با موضوع پانتئیسم در نظریه اسپنیوزا مقایسه‌ کنیم از دید اسپنیوزا خداوند خلاقیت خود را در طبیعت ایجاد می کند و این خلاقیت در تمام هستی پراکنده می شود! حال موضوع فر ایزدی این گونه است که اهورامزدا نیکی و راستی و مینوی پاک خرد را در جهان موجود کرده است و فردی که در این راستا قدم بردارد وارد این روند طبیعی می‌شود و زمانی که راه نیکی و راستی را پیشه می کنند بخشی از ذات نیک خود را تقویت و قدرت و خرد اهورامزدا در آنان جریان پیدا می کند! جمشید: معنی جمشید در اوستا همراه نور و روشنایی است. جمشید همراه با فر ایزدی دست اهریمن را از جهان کوتاه می کرد و مقام و منزلت والای او آن را به پادشاهی معنوی تبدیل می‌کرد که با نیک اندیشی فرمانروایی می‌کرد! اما افسوس افسوس که غرور و تکبر جمشید را فرا گرفت و به فکر گسترده کردن قدرت خود افتاد آه که ایزد از او روی برگرداند و او فر ایزدی را از دست داد و حکومتش به دست ضحاک افتاد! محبوبیت جمشید اندازه ای بود که مردم هرگز لطف او را فراموش نمی‌کردند و آن را گرامی می‌دانستند. جام جهان نمای جم جامی منتسب به جمشید: با این حال که در شاهنامه جام جهانی نمای جم به کیخسرو متعلق است اما برخی این جام را بخاطر محبوبیت جمشید متعلق به او می دانند! جام جهان نما جامی است که گویی جمشید می تواند تمام جهان را از طریق آن ببیند و از اسرار پنهان جهان با خبر شود! همچنین خیام پیدایش شراب را نیز به جمشید مرتبط می داند. نکته: دیدی که چگونه ایزد با جمشید شاه برخورد کرد و فر ایزدی از او روی برگرداند زمانی که به فکر طمع و قدرت بیشتر افتاد! جمشیدی که جام جهان نمای را در اختیار داشت! مالک بر سرزمینان و مردمان بود و فر ایزدی او را همراه بود! ورود مولانا به داستان و موضوع من ذهنی: من ذهنی چیست؟ ذهن از دیدگاه مولانا گول زننده انسان است! ذهن به دنبال توجه و مقام است نه مقامی که مادی باشد حتی مقام معنوی می‌خواهد به دنبال تمجید و تعریف است! خودپسندی و غرور من ذهنی انسان را آزار می‌دهد زندگی اش را به دنبال خواسته های من ذهنی می گذراند و از اسرار نهان آگاه نمی‌شود! در بند ذهن خود است در بند جسم خود است! اما روان و روح پاکش که در ذات خود نیک است را پیدا نخواهد کرد! بگذارید یک مثال بزنم از دید رواقیون اگر شما به کسی کمک می‌کنید باید بدون در نظر گرفتن حس رضایت یا بر طرف کردن امیال درونی خود باشد یعنی شما به کسی کمک کنید و دلیل آن موضوعات جهان واقع یا جهان درون نباشد بلکه کمک شما تنها بخاطر نیک بودن اون رخداد باشد! نه این که نفس خود را شاد کنید و حس خوبی از خود بگیرید! زمانی که این امیال و احساس را دارید هنوز در بند من ذهنی خود هستید! گویی من ذهنی بود که جمشید را آلوده کرد! ضحاک را به اهریمن نزدیک و هزاران داستان و حقایق دیگر. خیام و جمشید: به این توجه کن👂 آن قصر که جمشید در او جام گرفت آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت کمی تفکر کن! دیدی که چگونه قدرت و ثروت و نیکی و راستی جمشید زمانی که غرور و طمع او را فرا گرفت از او دور شدند! ببین که چگونه ملک وسیع فاتحان زمین امروزه تبدیل به محل زندگی حیوانات شده است. به دیالوگ جمشید توجه کن این نور چیزی از خود تو است! خیام(منتسب) در اینجا حقیقت و ارزش اصلی زندگی انسان را بیان می کند: در جستن جام جم جهان پیمودم روزی ننشستم و شبی نغنودم ز استاد چو وصف جام جم بشنودم آن جام جهان نمای جم من بودم! بله درست است جام جمی وجود ندارد به قول جمشید این من بودم که از فر ایزدی برخوردار و این من بودم که در دام کبر و خودپسندی افتادم! اصل حقیقت تو هستی معنا دهنده به زندگی ات تو هستی! این خود تو هستی که نیک یا زشت را انتخاب و این تو هستی که به فراتر از نیک یا زشت خواهی رسید! پس خودت را شناس. هر کس را که مقامی باشد وظیفه اش باید خدمت به مردمان باشد! به یاد آور طمع و قدرت نابودت خواهد کرد و به یاد آور روانت نیز زودتر از تنت خواهد مرد! جهان چنین بی ارزش است. اگر جمشید با بیشترین نزدیکی به نیکی آلوده شد تو نیز از گزند شر و کبر خود را محافظت دار! کینه و تعصب را از خود بیرون کن. نباشد همی نیک و بد پایدار همان به که نیکی بود یادگار

شب زنده داران یا سحزخیزان چطورن

🫥جامعه ای که به نو آوری و مدرنیته و تفکرات نوین توجه نکند و تنها بر اساس سنت گرایی زندگی کند مردمانی جاهل و برده دارد! ⚙️حکومت استبدادی مبنی بر اصل ترس است و برای ملل ترسو و نادان و از پا افتاده قوانین زیادی لازم نیست، همه چیز در آنجا باید بر دو یا سه فکر استوار باشد بنابراین افکار جدیدی لزومی ندارد زیرا هنگامی که شما یک حیوان را تربیت می‌کنید فقط مواظب هستید که کسی حیوان را از شما نگیرد و صاحب خود را بشناسد و رفتار او عوض نشود و در مغز او با دو سه حرکت نفوذ می‌نمایید همین و بس.

❤️ ۲۱ تا از بهترین کانال های محتوای تاریخی و ملی‌گرایی ایرانی را همین حالا به گفتگوهای تلگرامی خود اضافه کنید 👑➡️ t.me/addlist/78_UphvwgQ40ZGU0

👑آقا به طور خلاصه بخوام بگم سلطان محمود غزنوی یکی از شاهان سلسله غزنویان بود که راجع به شخصیت تاریخی ای که داره خیلی بحث های زیادی میشه کرد اما نسبتاً بر روی دین خودش متعصب بود و به اون اهمیت زیادی می‌داد. دولت فاطمی با هندوستان در آن دوره یک اتحادیه قوی شکل دادن اما سلطان محمود به چپش نبود و دو بار پشت سر هم اون اتحادیه رو در نبرد ها شکست داد. بعد از شکست این اتحادیه هندوستان بشدت ضعیف شده بود و محمود غزنوی پشت سر هم برنامه ریزی میکرد که به هند لشکر کشی کنه! خلاصه که این لشکر کشی ها رو انجام دادش و بعدش رفت سراغ کشمیر و تانیشر و ماتورا! 🫥معبد شهر ماتورا را نیز ویران کرد و با نابود کردن بت های آنجا و ذوب کردن آنها ( اکثرا از جنس طلا بودن)غنیمتی بسیار زیاد از آن شهر به دست آورد. آخر کار هم لاهور رو فتح کرد و به بزرگترین بت خانه هند یعنی سومنات حمله کردش و حاکمان را یکی پس از دیگری شکست داد و بعد از ویران کردن آن بت خانه جواهرات و ثروت زیادی به دست آورد و در نهایت به غزنی بازگشت. منبع:راهپیمایی تاریخ هند صفحه ۲۶۹

نکته مهم این است که یکی از مهم ترین دلایل اسلام پذیری و جرقه اسلام پذیری در هند مرتبط به این اقدامات محمود غزنوی هستش.