ماهــــلــــین|عایـــــشہسلــطانے
⌝خاموشم و جهان هستی را با واژگان فریاد میزنم. ✍🏼|عایـــــشہ_سلــ🕊ــــــطانے پیچ انستاگرام من: @ayesha_sultani_
إظهار المزيد740
المشتركون
-224 ساعات
+67 أيام
-230 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
Repost from •کـاژیـن🕊•
فور کن و اینجا جویین باش ازت فور میکنم تا فردا بمونه چنل و حسابی ویو و جذب بگیری🩷
( احتمالا در آخر چنلارو به روش خودم لیست کنم )
❤🔥 1💔 1🍓 1
__ آخرین مکالمه از ناکجا
__ ☎️/#عایشه_سلطانی
کاش بیشتر دوستت میداشتم و کنارت میماندم.
کاش گرمی دستانت را تا ابد نگه میداشتم.
کجا دنبالت کنم، در جادهی پاییزی که شانهبه شانه هم قدم میزدیم یا هم کنار رود خانه؟
تو هر جای من و جهانی، کنار بالینم، روبروی درب اتاق، نشسته در صالون، زیر درخت بلوط، در کافه وسط خیابان، در من...هر جا مینگرم تو هستی.
ساعت هشت صبح را اعلان میکند و تو مقابل پنجرهی اتاقم با دستهی گل مرسل صبحم را به خیر میکنی.
در زیر باران آهسته کنارم قدم میزنی، سعی داری دستم را بگیری اما نمیگیری ساکت و عمیق نگاهم میکنی.
گوشیام زنگ میخورد اسم تو روی اسکرین خود نمایی میکند.
هی زنگ میزنی اما من لال شدهام و پاسخ نمیدهم، گوشهایم سوت میکشد امکان ندارد.
چطوری تماس برقرار شد.
خیال میکنم دیوانه شدم، با صدا میخندم و چشمانم میگرید. گوشی را دستم میگیرم و اینبار منم که تماس میگیرم. یک بوق، دو بوق و در بوق سومی صدایت روح از تنم میبرد.
نازی! پشت خط هستی؟ لطفا حرف بزن، اینجا خیلی سرد و تاریک است، خیلی میترسم.
زبان لالم بلاخره به حرف میآید
علی این یعنی چه؟
من دیوانه شدم یا کابوس شیرین است.
تو چطوری تماس گرفتی؟
مگر تو نه مُردی؟ من با چشمان خودم گواه جنازهات بودم، خودم آب ریختم روی مقبرهات.
خودم دیدم که گذاشتنت در قبر با کفن سفید.
نه من دیوانه شدم و گلولهگلوله اشک میریزم و فریاد می زنم.
نازی! نازی! آرام بگیر منم علی نمیدانم چطوری ولی فقط میتوانم با تو ارتباط برقرار کنم.
بسان اینکه کائنات میخواهد من حرفهای نگفتهام بیان کنم.
شاید بار دوم تماسم وصل نشود.
میخواهم بگویم:" من خیلی دوستت داشتم و دارم بیشتر از یک دوست، تو همهچیز من هستی اما هیجگاه نتوانستم برایت بگویم.
شاید میترسیدم ردم کنی و نتوانم چیزی بگویم.
شاید از عشق زیادی که نسبت به تو داشتم، ساکت حرفت را قبول میکردم اما میبینی چقدر ساده ازت دور شدم. سفر کردم، آنجایی که هیچکسی نیست تنهای تنها هستم.
بله! من نای دیدن تو کنار دیگری نداشتم.
دیدم که او دستت را گرفت و من همانجا و همانلمحه مُردم.
اما بدان خیلی دوستت دارم، بیشتر از هر کس و هر چیزی که داری میبینی...تو خالق نبض قلبم شدی که هنوز برایت میتپید ولی، حالا خیلی دیر است.
حالا که نیستم خوش باش و شاد زندگی کن!
لبخند تو، تنهایی سرد مرا گرم میکند و اینجا در تاریکی سیاه، نوری چو شمع میتابد.
پس برای من بخند نازی عزیزم!
❤🔥 5🍓 2
آخرین مکالمه از ناکجا
#عایشه_سلطانی
کاش بیشتر دوستت میداشتم و کنارت میماندم.
کاش گرمی دستانت را تا ابد نگه میداشتم.
کجا دنبالت کنم، در جادهی پاییزی که شانهبه شانه هم قدم میزدیم یا هم کنار رود خانه؟
تو هر جای من و جهانی، کنار بالینم، روبروی درب اتاق، نشسته در صالون، زیر درخت بلوط، در کافه وسط خیابان، در من...هر جا مینگرم تو هستی.
ساعت هشت صبح را اعلان میکند و تو مقابل پنجرهی اتاقم با دستهی گل مرسل صبحم را به خیر میکنی.
در زیر باران آهسته کنارم قدم میزنی، سعی داری دستم را بگیری اما نمیگیری ساکت و عمیق نگاهم میکنی.
گوشیام زنگ میخورد اسم تو روی اسکرین خود نمایی میکند.
هی زنگ میزنی اما من لال شدهام و پاسخ نمیدهم، گوشهایم سوت میکشد امکان ندارد.
چطوری تماس برقرار شد.
خیال میکنم دیوانه شدم، با صدا میخندم و چشمانم میگرید. گوشی را دستم میگیرم و اینبار منم که تماس میگیرم. یک بوق، دو بوق و در بوق سومی صدایت روح از تنم میبرد.
نازی! پشت خط هستی؟ لطفا حرف بزن، اینجا خیلی سرد و تاریک است، خیلی میترسم.
زبان لالم بلاخره به حرف میآید
علی این یعنی چه؟
من دیوانه شدم یا کابوس شیرین است.
تو چطوری تماس گرفتی؟
مگر تو نه مُردی؟ من با چشمان خودم گواه جنازهات بودم، خودم آب ریختم روی مقبرهات.
خودم دیدم که گذاشتنت در قبر با کفن سفید.
نه من دیوانه شدم و گلولهگلوله اشک میریزم و فریاد می زنم.
نازی! نازی! آرام بگیر منم علی نمیدانم چطوری ولی فقط میتوانم با تو ارتباط برقرار کنم.
بسان اینکه کائنات میخواهد من حرفهای نگفتهام بیان کنم.
شاید بار دوم تماسم وصل نشود.
میخواهم بگویم:" من خیلی دوستت داشتم و دارم بیشتر از یک دوست، تو همهچیز من هستی اما هیجگاه نتوانستم برایت بگویم.
شاید میترسیدم ردم کنی و نتوانم چیزی بگویم.
شاید از عشق زیادی که نسبت به تو داشتم، ساکت حرفت را قبول میکردم اما میبینی چقدر ساده ازت دور شدم. سفر کردم، آنجایی که هیچکسی نیست تنهای تنها هستم.
بله! من نای دیدن تو کنار دیگری نداشتم.
دیدم که او دستت را گرفت و من همانجا و همانلمحه مُردم.
اما بدان خیلی دوستت دارم، بیشتر از هر کس و هر چیزی که داری میبینی...تو خالق نبض قلبم شدی که هنوز برایت میتپید ولی، حالا خیلی دیر است.
حالا که نیستم خوش باش و شاد زندگی کن!
لبخند تو، تنهایی سرد مرا گرم میکند و اینجا در تاریکی سیاه، نوری چو شمع میتابد.
پس برای من بخند نازی عزیزم!
چرا یکی ناراحت است نازش نمیکنید و حال خوبش نمیشوید، برعکس حالش را بدتر از قبل میکنید؟
وقتی درمان نمیشوی درد هم نشو:)
🪹/#عایشه_سلطانی
❤🔥 3💔 1🍓 1
چه بزرگسالی وحشتناکی داشتیم...)))
🦇#عایشه_سلطانی
❤🔥 4💔 1🍓 1
هر بار چیزی خواست، باپشت دست کوبیدند بر دهنش))
🧣/#عایشه_سلطانی
❤🔥 3💔 2🍓 1
به خودش نگاه میکرد، به زندگیاش، اهدافش، کتابهای نهخواندهاش، در آرزوی یار بودن، فیلمهای ندیده، سفرهای نرفته، بوییدن صفحات کتابهای نخوانده، نوشتن انگیزهها و اهدافش...
امااز تهی دل، آغوشش را برای مرگ گشوده بود.
#عایشه_سلطانی
❤🔥 4💔 2
Repost from «قبیلهیخورشیدِنیمهشب.»
میشه اینجا بهم رای بدید؟🥲
مرسیی=))
https://t.me/primiumBaz/1563
❤🔥 3🍓 2
روحم را تیکهتیکه کردند...>>
🦇/#عایشه_سلطانی
❤🔥 3💔 2🍓 1
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.