بهارعاشقی
رزرو تبلیغات👇 https://t.me/+FpSgW_uO3Ng1YzA0 کپی حرام است و پیگرد قانونی دارد✖️
إظهار المزيد9 371
المشتركون
+2024 ساعات
+1387 أيام
+3730 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
گیو ملکشاهی مرد خشن و به شدت وحشیه که با فرار برادرزادش و ناپدید شدن عتیقه گرانبهاش میره سروقت نامداری که خاطرخواه برادرزادشه ولی با خواهر نامدار رو به رو میشه.... 🩸
دختری خوش سیما و خوش صدا که چشمان عسلیش هوش از سرش میبره... 💥❌
دختره رو می دزده اما تازه می فهمه این دختر زیبا چه سلیطه ای هست که با نیم وحب قد و شش متر زبون درسته قورتش میده...!!! 🤤❌🔞🙈
https://t.me/+P0MBGDagxOczZjNk
3300
زنِ آقازادهای که همه ازش حساب میبردن شدم
زن مردی خشن بوکسور غیرتی هاتی که 12سال ازم بزرگتر بود ازش یه پسر 4ساله داشتم..
ولی فقط شب ها توی تخت موقع رابطه های خشنش بهم توجه میکرد ...🔥
بخاطر بی توجهی هاش رابطه های خشنی که ازم هرشب میخواست خسته شده بودم خواستم طلاق بگیرم که
دوباره منو حامله کرد تا پایندم کنه اما...
https://t.me/+EKJZORn_twQ5NTY0
9600
گیو ملکشاهی مرد خشن و به شدت وحشیه که با فرار برادرزادش و ناپدید شدن عتیقه گرانبهاش میره سروقت نامداری که خاطرخواه برادرزادشه ولی با خواهر نامدار رو به رو میشه.... 🩸
دختری خوش سیما و خوش صدا که چشمان عسلیش هوش از سرش میبره... 💥❌
دختره رو می دزده اما تازه می فهمه این دختر زیبا چه سلیطه ای هست که با نیم وحب قد و شش متر زبون درسته قورتش میده...!!! 🤤❌🔞🙈
https://t.me/+P0MBGDagxOczZjNk
9700
Repost from N/a
Photo unavailable
من آترام!🩸
از موقعی که استخون ترکوندم و بالغ شدم، فهمیدم که هدف هم ترک کردن این خاکه!
درس خوندم، جون کندم ولی وقتی اماده ی رفتن شدم فهمیدم رزومه ی خوبی ندارم...
پس برای کاراموزی به تیمارستان مخوف شهرمون درخواست دادم، جایی که هیچ دکتری حاضر نبود توش پا بذاره...
تیمارستانی که اگه توش موفق میشدم شاخ غول رو میشکستم ولی چطوری!؟
با دستیار یه دکتر شدن💥
دکتر بدجنسی که میگفتن خودش هم مریضه ولی اگه اون مرد من رو مریض خودش کنه چی؟
اون قدری که قید ارزوهامو بزنم؟
غیرممکن بود ولی وقتی دیدمش...
https://t.me/+BaGl18rKHFU0ODg0
https://t.me/+BaGl18rKHFU0ODg0
اون یه روانشناس روانی بود!
قرار بود کارآموزش باشم تا بتونم رویامو پر و بال بدم.
زیبا و جذاب بود. اون قدر که هر دختری رو شیفتهی خودش میکرد.
اما بخش سیاه زندگیش من و شیفتهی خودش کرد.
پا گذاشتنم به اون بیمارستان اعصاب و روان دلیل ورودم به زندگی اون مرد شد.
زندگیای که مثل یک اتاق فرار بود.
اتاق فراری که شاید کشف کردن راز هاش می تونست من و به آرزوم برسونه❌️🔥
https://t.me/+BaGl18rKHFU0ODg0
https://t.me/+BaGl18rKHFU0ODg0
عاشقانهای دلچسب🫀💥
#فاختهها_در_آسمان_میگریند. 🕊🩵
7200
Repost from N/a
_ لباس رئیس جا مونده؟
پیراهن سفید و اتو شدهی مردانهی آن موجود از خودراضی در دستانم تاب میخورد و بقیه به طرفم بر میگردند.
یک نفر بلافاصله مضطرب میگوید.
_ واسه جلسهی مهم امروزه، ببر بذار سر جاش تا برنگشته.
"نچ" بلندی میگویم و پیراهن را دور سرم تاب میدهم.
بوی عطر مست کنندهی لعنتیاش طوری است که وسوسه میشوی پیراهن را ساعتها بچسبانی به دماغت و عمیق نفس بکشی!
_ خب دوستان همگی به من توجه کنید.
دست از فعالیت میکشند و کنجکاو خیرهام میمانند.
لبخند میزنم.
_ فرض رو بر این بذارید که این لباس خود کیارش شایگانه. اومده سرکشی.
آستین پیراهن را میگیرم و ادای راه دادن رئیس به دنبال خودم را با آن پیراهن مردانه در میآورم.
_ بیا کیا جون ببین بچهها در نبودنت چطوری نفس راحت میکشن، چی میشه بیشتر نباشی؟
بقیه خندهشان گرفته است و چیزی به خنده افتادن خودم هم نمانده.
_ کیا جون پایهای یه رقص با هم بریم؟
دو آستین پیراهن را میگیرم و ادای رقصیدن با آن را در میآورم.
_ خیلی خب؛ دوستان دست... دست... رئیس باید برقصه از مامانش نترسه...
صدای دست و سوت و خنده بلند شده است.
حین رقصیدن با پیراهنی که دارد خط اتویش میشکند بلندتر میخوانم.
_ ماشالله رئیس... قرش بده... قر کمر... حالا اینوری... حالا اونوری...
هیاهوی فضا بیشتر شده و من در یک حرکت پیراهن را در دستانم مچاله میکنم و با گوله کردنش به هوا پرت میکنم.
_ حالا همه با هم؛ یه رئیس دارم بزنم زیرش هوا میره... نمیدونم تا کجا میره...
ناگهان همه ساکت میشوند. بر میگردم به طرفشان و میخندم.
_ چیه چرا خودتون رو خیس کردین تا اتوی لباس رئیس ریخت به هم.
پیراهن گوله شده در دستانم را بیشتر مچاله میکنم و رو به چهرههای رنگ پریدهشان خندان میگویم.
_ نترسین کیا جونو همینطوری تو دستم مچاله میکنم.
فرصت آنالیز صورتهای وحشت کردهی بقیه را پیدا نمیکنم و صدای سرد و یخیاش را از پشت سر میشنوم.
_ کیا جون دقیقا پشت سرت ایستاده و دلش میخواد ببینه چطوری قراره مچالهاش کنی.
سریع به طرفش بر میگردم و نفس روی سینهام میماند. پیراهن مچاله و گوله شدهاش از داخل دستانم سُر میخورد و جلوی پایم میافتد.
باورم نمیشود مرد عبوس و اخموی ایستاده مقابلم کیارش شایگان باشد. رئیسم!
بقیه قصد دارند دو پا دارند دو پای دیگر هم قرض بگیرند که فوراً با لحنی جدی و ترسناک میگوید.
_ دوستان! کجا؟ بمونید قراره با خانم سمیعزادگان دوتایی برقصیم و شما هم دست بزنین برامون. بعدش هم میخوام بزنه زیرم ببینم چطوری هوا میرم!
آب دهانم را محکم قورت میدهم و او که انگار کاملاً برای رقصیدن با من مقابل همهی کارمندهایش جدی است نزدیکتر میشود و پوزخند میزند.
_ قر کمر بلدی که؟
دستش ناگهان دور کمرم حلقه میشود و...
ادامه در کانال زیر👇🏻
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
#پارت_واقعی🔥
قصهی ما داشت به قصهی دیو و دلبر شبیه میشد!
سر از قلعهی تاریک و سرد دیو در آورده بودم و بهم گفته بود شاید من همون شیشهی عمر و گل زندگیش باشم...
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
عاشقانهای جنجالی که در مدت زمان کوتاهی تبدیل به یکی از پرطرفدارترین رمانهای تلگرام شده❤️🔥
4000
Repost from N/a
به لباس عروس خونی نگاه میکرد و هر روز صبح کارش همین بود که قبل از این که از خانه بیرون بزند نگاهش را به لباس عروسی که رها برای پوشیدنش چقدر ذوق داشت را برنداز کند.
عروسی که شب عروسیش رفت به حجله ی خاک و تختش شد قبر سفت و سخت!
نگاه از لباس عروس گرفت و از خانه اش دیگر بیرون زد و سوار ماشینش شد اما هنوز راه نیفتاده بود که کسی به شیشه ی ماشینش ضربه زد...
با دیدن شیرین با آن موهای بلوند خدا دادیش اخم کرد و کمی شیشه ی ماشینش و داد پایین:
- بی عقلی؟ هفت صبح جلو در خونه ی من چیکار میکنی؟ بابا نمیخوامت مگه زور؟
شیرین بغض کرد و کمی آرام تر ادامه داد:
-سه سال تو کما بودی شیرین تازه بهوش اومدی برو به زندگیت برس دختر خوب
خانوادت خوشحالن تو به زندگی برگشتی چرا افتادی دنبال من در به در آخه
خواست شیشه ی ماشینش را بالا بدهد که شیرین لب زد:-گفتم اول صبح بیام بریم کله پزی بابا حیدر
خشمش زد، کله پزی بابا حیدر جایی بود تنها با رها رفته بود، هیچ کس نمیدانست آن مکان قرار های دوست داشتنی رها و خودش بود چه برسد شیرینی که سه سال در کما بوده!
سرش سمت شیرین برگشت و شیرین ادامه داد: - مغز با دارچین که دوست داری
https://t.me/+pPxZOBwQtTNmNmY0
https://t.me/+pPxZOBwQtTNmNmY0
https://t.me/+pPxZOBwQtTNmNmY0
https://t.me/+pPxZOBwQtTNmNmY0
اینارو از کجا میدانست؟ جاوید مات زده لب زد: -بشین
و شیرین کنارش نشست، جاوید نگاهش را به شیرین داد و شیرین ادامه داد:
- چرا شیرینو دوست نداری دختر به این خوبی آخه گناه داره واقعا؟!
جاوید گیج لب زد: - چرت میگی چرا شیرین خودت از خودت تعریف میکنی؟
شیرین نیشخند زد: -تو که اکنون حرف به من نمیدی وگرنه بهت میگفتم، این جسم شیرین جاوید... من رهام! عروست من تو جسم شیرینم
جاوید مات زده خیره ی صورت شیرین بود و به یک باره تلپی زد زیر خنده، قاه قاه خنده اش بلند شد و گفت: - دیگه این طوریشو ندیده بود.
حرفش نصفه ماند چون دخترک کنارش وسط حرفش پرید:
-شبا موقع خواب باید یه چراغ تو خونت روشن باشه
غذای مورد علاقت عدسپلو و عادتت این روش شکر میزنی ولی کسی نمیدونه
رنگ مورد علاقت نارنجی اما بازم کسی نمیدونه چون میخوای به همه بگی مردی
جاوید لال شد، اما اخم هایش درهم رفت:
-مامانمو گیر آوردی گرفتی به حرف فکر کردی منم احمقم عرعر؟ شیرین تموم کن من قبل این که بری کما گفتم مثل خواهرمی الآنم...
باز وسط حرفش پرید اما با خجالت:
- اون شب تو شمال... آخرین سفر یه روزمون!
جاوید ساکت ماند، گوش هایش تیز شد و دخترک سر پایین انداخت و با تن صدای پایین ادامه داد:
- مال هم شدیم
جاوید آب دهنش رو قورت داد، نگاه گرفت:
- خب چشم بسته گل گفتی به نظرت قبل عروسی یه دختر پسر میرن شمال چی میشه؟
- ترسیده بودم! در گوشم گفتی... گفتی از منی که هزار بار مرده و زنده شم ترو انتخاب میکنم نترس دور سرت بگردم ببین دوست دارم
و بوووم... نگاه جاوید روی صورت شیرین مه درحال گریه بود آمد! آب دهنش را قورت داد و تمام موهای تنش مور مور شدند و لب زد: - رها..
https://t.me/+pPxZOBwQtTNmNmY0
https://t.me/+pPxZOBwQtTNmNmY0
https://t.me/+pPxZOBwQtTNmNmY0
https://t.me/+pPxZOBwQtTNmNmY0
4600
Repost from N/a
- می…میخوای چیکار کنی؟
نگاهِ پر از نفرتش را به چشمهایم میدوزد:
- زبونت چرا گرفت؟ هوم؟
یکی تا همین دو ساعت پیش عین بلبل داشت چه چه چه میزد، تو نبودی احیاناً؟
با انگشت شست زیرِ چانهام را میگیرد:
- چه چه بزن قناری، زبون بریز تا زبونتو از تو دهنت بکشم بیرون! بدو…
لبهایم میلرزد و پلک چپم شروع به پریدن میکند.
نامحسوس تنم را عقب میکشم:
- من حرفامو… زدم! نمیتونی…نمیتونی اذیتم کنی!
ابرو بالا میدهد:
- اذیت؟ از کی تا حالا رابطه جنسی با محرمِ ادم شده ازار و اذیت؟
روی گونهام را نوازش میکند و من تنم میلرزد.
از کلامش نفزت چکه میکرد!
- همون قاضیای که جلوش با جزئیات داشتی ب*گا دادنمو تعریف میکردی، همون میتونه به جرم عدم تمکین برینه رو سر تا پات!
- تم…تمکین؟
تیلههای قیر مانندش روی صورتم میچرخد:
- نگرفتمت که بذارمت رو طاقچه!
نفمیدی هنو؟
تپشهای قلبم انچنان شدید و بلند بود که مطمئن بودم به گوشش رسیده است.
شالِ افتاده روی سرم را بالا میکشد:
- تیرت صاف خورده تو سنگ، اونی که بت گفت زیرِ پای من بخزی ملتفتت نکرده بود شاهکارِ دیوان سالار چه حرومزادهایه!
- من…
میان حرفم میپرد:
- تو زنِ منی، تویِ بی کس و کاری که به زور خودتو به زندگیم چسبوندی زنِ منی! زنِ منم بدون اجازهی من حق نداره نفس بکشه!
https://t.me/+xI-UCcBXP1ExMzA8
https://t.me/+xI-UCcBXP1ExMzA8
https://t.me/+xI-UCcBXP1ExMzA8
https://t.me/+xI-UCcBXP1ExMzA8
11800
زنِ آقازادهای که همه ازش حساب میبردن شدم
زن مردی خشن بوکسور غیرتی هاتی که 12سال ازم بزرگتر بود ازش یه پسر 4ساله داشتم..
ولی فقط شب ها توی تخت موقع رابطه های خشنش بهم توجه میکرد ...🔥
بخاطر بی توجهی هاش رابطه های خشنی که ازم هرشب میخواست خسته شده بودم خواستم طلاق بگیرم که
دوباره منو حامله کرد تا پایندم کنه اما...
https://t.me/+EKJZORn_twQ5NTY0
7100
گیو ملکشاهی مرد خشن و به شدت وحشیه که با فرار برادرزادش و ناپدید شدن عتیقه گرانبهاش میره سروقت نامداری که خاطرخواه برادرزادشه ولی با خواهر نامدار رو به رو میشه.... 🩸
دختری خوش سیما و خوش صدا که چشمان عسلیش هوش از سرش میبره... 💥❌
دختره رو می دزده اما تازه می فهمه این دختر زیبا چه سلیطه ای هست که با نیم وحب قد و شش متر زبون درسته قورتش میده...!!! 🤤❌🔞🙈
https://t.me/+P0MBGDagxOczZjNk
7100
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.