جهنمدوستداشتنی 🖤🔥
شروع رمانِ هیجانی و هات🚷🔥 روزانه یک پارت گذاشته میشه. به قلم؛ غزل ابراهیمی 84 . کپیبرداری پیگرد قانونی دارد دوست عزیز!
إظهار المزيد1 609
المشتركون
+17224 ساعات
+2757 أيام
+21330 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
Repost from N/a
- اون حرومزاده رو از شکمه زنم در میارید!🥵🔞
اون زنا سرشون رو تکون دادن و به سمتم اومدن که جیغی کشیدم و صدا زدم...
- این بچه ی توعه نامردددددد
خداااااااااااا
دو نفر دستو پاهام رو نگه داشته بودن و اون یکیشون داشت وسایلش رو آماده میکرد...
برگشت طرفم و پاهامو از هم جدا کرد...
- پاهاتو جمع نکن دختر جون
- ولمممممممم کنیددددد کثافطااااااا
جیغ میکشیدم تا ولم کنن، ولی انگار بی فایده بود یک لحظه با فرو کردن تیزیه چیزی درونم جیغه فرابنفشی کشیدم و چشمهام سیاهی رفت...
- آقا کارِ ما تموم شد!
https://t.me/+mS01tc-gS4M0NzE0
https://t.me/+mS01tc-gS4M0NzE0
1000
- عروسکشو برداشته آورده میگه به نینی شیر بده! من چه جوابی باید بهش میدادم کاوه؟
میخندد و از روی تنم بلند میشود. خیره به عضلات برهنهاش میشوم و او دستش را سمت سینههایم میکشاند.
- بگو این خوشگلا صاحب داره والسلام!
نوازشهایش تنم را مور مور میکند. نالهی خفیفی میکشم و او پوست گردنم را به دندان میگیرد.
- آی...یواشتر کاوه. بچه بیدار میشه یه وقت!
دستم به دور گردنش قفل میشود و او آرامآرام پیشروی میکند.
- دلم تنگه برات نیم وجبی، یه امشب بزار بینق و نوق و بیسر خر...
حرفش نصفه میماند. در اتاقمان بیاجازه باز میشود و آوا درحالی که چشمهای خوابآلودش را میمالد کودکانه و بیحال میگوید:
- نینی شیل میخواد مامانی!
https://t.me/+YLqoB1DpWwBjOTA8
ساعت 10 پاک
1400
آرتمیس دختری که طی یه اتفاق غیر منتظره گیر یه باند خلافکار به نام نجوای خاموش می افته!! باندی که بویی از انسانیت نبردن و قتل کردن و شکنجه دادن آدما براشون تفریحه!
درست زمانی که فکر می کنه از شر اون باند خلاص شده ناگهان ورق بر می گرده چی میشه اگه رئیس باند نجوای خاموش از تو خوشش بیاد؟! مردی که همه فکر میکنن یه افسانه است! یه افسانه زنده! مرد جذاب و قدرتمندی که درست لحظه ای که چشمات با یه پارچه بسته است بیاد بالا سرت و سر انگشتاشو روی لبات بکشه و کنار گوشت پچ بزنه
_دیر کردی دختر بد! خیلی وقت بود منتظر بودم بیای پیشم پروانه کوچولو!
و عشقی غیر منتظره شعله ور میشه!!
https://t.me/+cUtXh-6oZyBhNGM0
10پاک
1700
Repost from N/a
-چیزیم بینتون بوده؟🔞🔥
سکوت کوروش و گونههای سرخ دختر خودش گویای همه چیز است.
-من اینجوری بزرگت نکردم پسر.من نگفتم بهت به ناموس کسی دست دراز نمی کنی.نگفتم دوست شدی عیب نداره ولی فکر رابطه با دختر مردم نباش.نگفتم دخترا تو این جامعه مقصر می شن همیشه.نگفتم هر چی بشه به دختر میشه تو نکن.تو مثل این پسرای شل تنبون نباش.
دختر با صدایی شرمگین میگوید:من خودمم خواستم راضی بودم.
مهوش اما با ناراحتی رو به کوروش میگوید:
-ناامیدم کردی پسر...پس معلومه ذاتتون یکیه به تربیت نیست.همتون از دم به ساز زیر شکمتونین...برات متاسفم واقعا...عین همون امجدی.کپی برابر اصلش.تا دختر دیدی عین اون کثافت شل شدی آره...منو باش می گم حیوونی مثل امجد کم پیدا میشه غافل از اینکه یکی عین خودش جلوم وایستاده...
https://t.me/+mS01tc-gS4M0NzE0
https://t.me/+mS01tc-gS4M0NzE0
5300
رمانی بشدت صحنهدار و بزرگسال🤤💦
یه پسر داره اصلا اوف، هات و خشن و تعصبی🥵🍆
یه دختر داره جیگرر، لوند، سکسی، خوردنی🫦🔥
حالا این دو نفر به هم برخورد میکنن و...🫢‼️
از اون رمانییه که باید با دستمال وارد بشی🤤🥵
#پیشنهادی #بزرگسال #صحنهدار 🔞🚷
مرا ببوس🔞🔥
شروع رمانِ هیجانی، صحنهدار و هات⛔️🔥 روزانه یک پارت اخرشب آپ میشه. . نویسنده خودم هستم. کپی برداری یا اسکی از رمان پیگرد قانونی دارد
12520
#ازدواج_اجباری_با_پادشاه_کشور_دشمن⛓️👑🔞
https://t.me/+PAjSluKvERUyNDg0
https://t.me/+PAjSluKvERUyNDg0
با یک ضرب خودمو #داخل #واژنش کوبیدم که همزمان ناله غرش مانندی از دهنم فرار کرد.💦🔥
بخاطر دردی که بهش وارد شد لبشو بین دندوناش گرفت و اونا رو با فشار به هم متصل نگه داشت تا دردی که بهش وارد شده رو بروز نده.
#آلتمو کامل #داخلش فرو بردم که خودشو گشاد کرد ولی تحمل نکرد و دوباره دیواره های #رحمش دور #آلتم🍆 تنگ شدن.
محکم موهاشو از ته با یه دستم گرفتم و سرشو بالا کشیدم.
_ازم معذرت بخواه...التماسم کن تا ببخشمت و رهات کنم💦🔞
دستش روی سینم مشت شد و سرشو به پشت انداخت تا بتونه موهاشو از توی مشتم آزاد کنه.
_همچین کار خفت باری رو هیچ وقت انجام نمیدم!
این حرفش وحشی ترم کرد و با خشم به قصد پاره کردنش ضربه هامو قوی تر کردم که یهو....🔞🔥
https://t.me/+9rUSzU6wmxI3MDJk
https://t.me/+9rUSzU6wmxI3MDJk
#رمانش کل تلگرام و ترکونده‼️
اینقدر که شخصیت مرد اصلیش #خشنه💦🥵
3پاک
5910
- عروسکشو برداشته آورده میگه به نینی شیر بده! من چه جوابی باید بهش میدادم کاوه؟
میخندد و از روی تنم بلند میشود. خیره به عضلات برهنهاش میشوم و او دستش را سمت سینههایم میکشاند.
- بگو این خوشگلا صاحب داره والسلام!
نوازشهایش تنم را مور مور میکند. نالهی خفیفی میکشم و او پوست گردنم را به دندان میگیرد.
- آی...یواشتر کاوه. بچه بیدار میشه یه وقت!
دستم به دور گردنش قفل میشود و او آرامآرام پیشروی میکند.
- دلم تنگه برات خانومی، یه امشب بزار بینق و نوق و بیسر خر...
حرفش نصفه میماند. در اتاقمان بیاجازه باز میشود و آوا درحالی که چشمهای خوابآلودش را میمالد کودکانه و بیحال میگوید:
- نینی شیل میخواد مامانی!
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
3 پاک
5800
- لباس عروست چرا خونیه؟
لبم را به دندان میگیرم و چشم از نگاهش میدزدم. بیخیال نمیشود و بازویم را محکم میکشد.
- حرف بزن پناه! شب عروسی پریود شدی؟ چرا نگفتی بهم؟
چشمهایم پر از اشک میشود. توان حرف زدن ندارم و ای کاش تمام مشکلم همین بود.
بای حقیقت را بگویم و خودم را خلاص کنم. این خونریزی عاقبت جانم را میگیرد.
- بچه رو...بچه رو سقط کردم!
خون توی نگاهش میدود. ترسیده خودم را کنار میکشم و جریان خون بین پایم راه میگیرد. صدای فریادش تنم را میلرزاند.
- چه غلطی کردی؟
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk
دختره تن به یه ازدواج صوری داده و از بد ماجرا قبل از عروسی حامله میشه.🙈🔥🔞
صبح پاک
6200
رابطه داغ پادشاه و با ملکهش 🔞👑
کوبیدمش به دیوار و توی صورتش غریدم:
-تو وظیفته که #تمکینم کنی، حالا در هر شرایطی!
ترسیده نگاهم کرد که لباسشو تو دستم گرفتم و تو تنش پاره کردم.
بدون توجه به هق هقش کامل لباساشو از #تنش جدا کردم و حتی لباسای زیرشم نذاشتم تو تنش بمونه.🌪️
دلم میخواست این #بدن شاهکارشو بدون مانع ببینم.
_آههه...ولم کن وحشی!
بدون توجه به فریادش کمربندم و باز کردم و شلوارمو در اوردم و یک پای آرتوریا رو بردم بالا.
#مردونگیم و گذاشتم روی ورودیش آروم آروم تو #بهشت تنگش گذاشتم که... 🍑🔞💦
https://t.me/+9rUSzU6wmxI3MDJk
https://t.me/+9rUSzU6wmxI3MDJk
#هات🔞ترین رمان حال حاضر تلگرام🤤🔥
صبح پاک
6700
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.