cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

پـیــݼَــڪــ✿

✋بنرها تماما پارت رمان هستن ، کپی ممنوع ✨ پارت‌گذاری روزانه 🌪انتقامی ، عاشقانه ، بزرگسالان 💫 پایان خوش 💫

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
26 355
المشتركون
-12124 ساعات
+4707 أيام
+2 85930 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

تو vip به قسمت‌های حساس رسیدیم #اسپویل پیمان از طریق جعل امضا آذین چک میلیاردی میگیره میذاره اجرا و توحیدو بدبخت میکنه و بلاهایی سر آذین میاره که فکرشم نمیتونید بکنید مزیت‌های عضویت vip پیچک 🔥روزی دو پارت 🔥هیچ تبلیغی وجود نداره 🔥گروه نقد و بررسی داریم 🔥دوماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و هر روز این فاصله بیشتر میشه 🔥هنوز افزایش قیمت ندادیم فقط 50 نفر اول با پرداخت 35 تومن میتونید عضو شید بعدش افزایش قیمت داریم 5022291325313169 فاطمه علوی عکس واریزیتون رو به ایدی زیر ارسال کنید⤵️ @Ava_alavi80
إظهار الكل...
تو vip به قسمت‌های حساس رسیدیم #اسپویل پیمان از طریق جعل امضا آذین چک میلیاردی میگیره میذاره اجرا و توحیدو بدبخت میکنه و بلاهایی سر آذین میاره که فکرشم نمیتونید بکنید مزیت‌های عضویت vip پیچک 🔥روزی دو پارت 🔥هیچ تبلیغی وجود نداره 🔥گروه نقد و بررسی داریم 🔥دوماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و هر روز این فاصله بیشتر میشه 🔥هنوز افزایش قیمت ندادیم فقط 50 نفر اول با پرداخت 35 تومن میتونید عضو شید بعدش افزایش قیمت داریم 5022291325313169 فاطمه علوی عکس واریزیتون رو به ایدی زیر ارسال کنید⤵️ @Ava_alavi80
إظهار الكل...
تو vip به قسمت‌های حساس رسیدیم #اسپویل پیمان از طریق جعل امضا آذین چک میلیاردی میگیره میذاره اجرا و توحیدو بدبخت میکنه و بلاهایی سر آذین میاره که فکرشم نمیتونید بکنید مزیت‌های عضویت vip پیچک 🔥روزی دو پارت 🔥هیچ تبلیغی وجود نداره 🔥گروه نقد و بررسی داریم 🔥دوماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و هر روز این فاصله بیشتر میشه 🔥هنوز افزایش قیمت ندادیم فقط 50 نفر اول با پرداخت 35 تومن میتونید عضو شید بعدش افزایش قیمت داریم 5022291325313169 فاطمه علوی عکس واریزیتون رو به ایدی زیر ارسال کنید⤵️ @Ava_alavi80
إظهار الكل...
تو vip به قسمت‌های حساس رسیدیم #اسپویل پیمان از طریق جعل امضا آذین چک میلیاردی میگیره میذاره اجرا و توحیدو بدبخت میکنه و بلاهایی سر آذین میاره که فکرشم نمیتونید بکنید مزیت‌های عضویت vip پیچک 🔥روزی دو پارت 🔥هیچ تبلیغی وجود نداره 🔥گروه نقد و بررسی داریم 🔥دوماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و هر روز این فاصله بیشتر میشه 🔥هنوز افزایش قیمت ندادیم فقط 50 نفر اول با پرداخت 35 تومن میتونید عضو شید بعدش افزایش قیمت داریم 5022291325313169 فاطمه علوی عکس واریزیتون رو به ایدی زیر ارسال کنید⤵️ @Ava_alavi80
إظهار الكل...
تو vip به قسمت‌های حساس رسیدیم #اسپویل پیمان از طریق جعل امضا آذین چک میلیاردی میگیره میذاره اجرا و توحیدو بدبخت میکنه و بلاهایی سر آذین میاره که فکرشم نمیتونید بکنید مزیت‌های عضویت vip پیچک 🔥روزی دو پارت 🔥هیچ تبلیغی وجود نداره 🔥گروه نقد و بررسی داریم 🔥دوماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و هر روز این فاصله بیشتر میشه 🔥هنوز افزایش قیمت ندادیم فقط 50 نفر اول با پرداخت 35 تومن میتونید عضو شید بعدش افزایش قیمت داریم 5022291325313169 فاطمه علوی عکس واریزیتون رو به ایدی زیر ارسال کنید⤵️ @Ava_alavi80
إظهار الكل...
- پاشو گلناز باید بریم دانشگاه... یالا دیر شده باید ازتون امتحان بگیرم فکر کردی هنوز تو روستایی؟ پاشو برو حموم یه دوش حتما باید بگیری به خاطر دیشب به زور چشمام و باز کردم و نگاهم به هیکل مردونش افتاد که در حال پیراهن پوشیدن بود و معلوم بود از حموم بیرون اومده. سرحال بود و دیشب هر فانتزی که داشت بی توجه به اذیت شدنای من انجام داد و حال من افتضاح بود افتضاح! احساس ضعف شدید داشتم و کمر و زیر شکمم تیر می‌کشید و از طرفی از نظر روحی احساس بی‌ارزش بودن داشتم و اون وقتی حرکتی نمی‌کنم غرید: - د پاشو یالا مگه کوه کندی دیشب؟ پتورو از روم کشید کنار که تو خودم جمع شدم و آروم روی تخت نشستم و نالیدم: - حالم خوب نی ادکلنی جلو آینه به خودش زد: https://t.me/+M_YPyCI3hIM1NWVk با پایان جملش سمتم برگشت چشمش روی تنم نشست که خودمو جمع کردم و لب زد: - خونریزی داری! نگاهم به تخت کشیده شده بود که کمی خونی شده بود و این بار عصبی لب زد: - به خاطر کارای تو... میگم حالم خوب نیست سمتم اومد از روی تخت به راحتی بلندم کرد و سمت حموم بردم: -هر کاری سختی خودش و داره زندگی تو تهران و درس خواندن تو همچین دانشگاهی برات خرج داره مگه نه؟ خرجشو از کجا میاری ازجیب من! فکر کن کارت اینه و با پایان جملش در و روم بست و من دستامو روی دهنم گذاشتم و هق هقم شکست اما صدایی از در نیومد و پشت در حموم نشستم که ادامه داد: - پنج دقیقه دیگه آماده نباشی خودم تنها میرم دانشگاه امتحان تورم صفر رد میکنم این ترم بیفتی فهمیدی؟ پس یالا و اره درست سه ماه پیش بود که به سرم زد از روستا بیام تهران درس بخونم کار کنم زندگی کنم و از پسر عموم که استاد دانشگاه بود کمک بگیرم اما اون تو صورتم گفت رابطه در مقابل پیشرفت زندگیمو من قبول کردم اما حالا.... https://t.me/+M_YPyCI3hIM1NWVk سرمای نیمکت اذیتم می‌کرد، زیر دلم بدتر تیر می‌کشید و به خاطر لج کردنم با حسین حتی لیوان چایی هم نخورده بودم و اونم اهمیتی نداد و حالا چشمام همه چیزو دوتا میدید و عرق کرده بودم و بدنم لرز گرفته بود! https://t.me/+M_YPyCI3hIM1NWVk و پسر کنارم که درحال امتحان دادن بود لب زد: - خانم؟ خوبید؟ هیچی نگفتم و صدای حسین از ته کلاس بلند شد: - صدای پچ پچ‌ نشنوم تقلب ببینم بدون هیچ تذکری برگرو میگیرم و افتادی! سرمو روی نیمکت گذاشتم و زیر دلم جوری تیر کشید و به یک باره گرم شد که مطمعن شدم خونریزی داشتم اما های حرفی نداشتم و پسر کنارم ادامه داد: - استاد حالشون مساعد نیست مثل اینکه سمتم اومد و بی توجه به دانشجو ها کتفمو تکون داد: - گلناز؟ چی شده؟ ببینمت! حالا کل کلاس خیره ی ما دوتا بودن و یکی نمک ریخت: - استاد مثل این که با ایشون زیادی صمیمید صدای خنده بلند شد و توپید: - خانم محترم سرت تو برگت باشه شما و من نگاهم و بالا آوردم قیافه ی رنگ و رو رفته ی منو که دید صورتش اینار نگران شد: - پاشو برو بیرون نمی‌خواد امتحان بدی نمی‌دازمت چیزی نگفتم و مطمعن بودم الان شلوار لی ابیم قرمز شده و آروم جوری که خودش بشنوه کتشو کشیدم که پایین اومد و در گوشش نالیدم: - خونریزی دارم، دارم می‌میرم از درد اشکام روی صورتم ریخت و قیافش درمونده شد و همه به ما خیره بودند و اون کتش رو از تنش درآورد دورم انداخت و به یک باره بلندم کرد و تو آغوشش رفتم و صدای همهمه اینبار بلند شد و بی توجه غرید: - کلاس تعطیل امتحان جلسه ی بعد حال زنم خوب نیست... https://t.me/+M_YPyCI3hIM1NWVk
إظهار الكل...
حضورتو(رمان های فاطمه.ب)

@Fatimaa_bbارتباط با نویسنده

- تو کلوز فرندم عکس نود گذاشتم تا امیرعلی ببینه... ترلان سر تکان داد و گفت: - باید خیلی وقت پیش به حرفم گوش می‌کردی.. ولی الانم واسه حرص دادنش دیر نیست! صفحه‌ی گوشی را سمتش چرخاندم و پرسیدم: - نگا کن عکسمو... به نظرت تحریک کنندس؟ ترلان دست دراز کرد تا گوشی را بگیرد که قبل از او اصلان گوشی را چنگ زد. بدون پلک زدن و با غضب به عکس بالا تنه‌ی لختم خیره شده بود‌. پره‌های بینی‌اش تند تند باز و بسته می‌شد و معلوم بود چقدر عصبانی است. - کی بهت اجازه داده همچین عکسی از بدنت رو تو فضای مجازی بذاری؟ نگاهی به ترلان که رنگش پریده بود انداختم و با لکنت گفتم: - م.. م... م..من را...راست..ش... عربده زد که در جایم پریدم. - ساکت شو... ساکت شو! توی احمق واسه کسی که ولت کرده عکس لخت میذاری از خودت؟ داری بهش پاداش کاری که باهات کردو می‌دی؟ گوشی را سمت منی که حتی جرات نگاه کردن بهش را نداشتم گرفت و گفت: - همین الان این لامصب رو پاک می‌کنی! - ولی اصلان... عکس را پاک کرد و رو به ترلان گفت: - تو بهش یاد دادی این چیزا رو؟ به حساب توام بعدا میرسم ترلان... مچ دستم را گرفت و سمت اتاق خودش کشید. کل وجودم از ترس می‌لرزید. در اتاق را بست و سمتم آمد. - خودتو واسه نامزد سابقت لخت می‌کنی؟ دیگه قرار چه غلطا بکنی تا دوباره به چشمش بیای؟ اصلان نزدیک می‌شد و من قدم به عقب برمی‌داشتم و ازش فاصله می‌گرفتم. چشمان کاسه‌ی خون شده بود و رگ پیشانی‌اش نبض می‌زد. - ترلان گفت با این کار حرصش بدم... بخدا اصلان نمی‌خواستم کاری کنم برگرده! من فقط خواستم فشاری بشه... گام بلندی برداشت و از گودی کمرم گرفت و سمت خودش کشید. در آغوشش پرت شدم و هینی از ترس کشیدم. زیر گوشم غرید: - کسی که الان فشاری شده منم... من! جفت دستانم را روی سینه‌اش گذاشتم و گفتم: - چرا تو همچین شدی؟ پهلویم را میان پنجه‌اش فشرد و غرید: - چون وجب به وجب تنت مال منه‌... کسی حق نداره حتی به عکس لختت نگاه کنه! چه اون شخص نامزد سابقت یا هر خر دیگه‌... چشمانم قد گردو درشت شد. - چ...چی داری میگی اصلان؟ ولم کن میخوام برم! دستش پشت گردنم نشست و به لبانم زل زد. - آرومم می‌کنی بعد اجازه میدم بهت بری... باید بفهمی از الان واسه کی باید عکس لختیتو بفرستی و واسه کی نفرستی! https://t.me/+L7xuscuhpGplMmQ8 https://t.me/+L7xuscuhpGplMmQ8 https://t.me/+L7xuscuhpGplMmQ8 https://t.me/+L7xuscuhpGplMmQ8 https://t.me/+L7xuscuhpGplMmQ8
إظهار الكل...
- من نمی‌تونم دیگه مادر بشم. چرا؟! چون یه نامرد اومده با ماشین کوبیده بهم! حالا تو میگی با همون نامرد ازدواج کنم؟! نریمان، برادرم، سعی می‌کند آرامم کند. - می‌دونم عصبانی هستی، اما بشین منطقی درموردش فکر کن! اون باعث این اتفاق شده، قانون هم دیه براش بریده. اونم اونقدری داره که دیه رو بده و بره پی زندگیش، اما مشکل تو با دیه حل میشه؟! نه! اگه اون باعث شده تو نتونی مادر بشی، تو هم اجازه نده اون پدر بشه! نفس عمیقی می‌کشم. زیاد هم بیراه نمی‌گوید، ازدواج با او بزرگترین تاوانی است که می‌تواند پس دهد، اما پاشا و قلب و احساسم نسبت به او را چه کنم؟! - حرفهات درست، اما پاشا چی میشه؟! حواست هست که من و اون از بچگی اسممون رو همدیگه بوده؟! نریمان با پوزخند سر تکان می‌دهد. - همین آقا پاشا که اینجوری نگرانشی، بعد از تصادف اصلا به دیدنت اومده؟! تنها نگاهش می‌کنم. خودش که جواب سؤالش را خوب می‌داند! هیچ خبری از پاشا ندارم! نریمان دوباره می‌پرسد: یه پیام خشک و خالی بهت داده؟! - نه... یعنی... فکر می‌کنم اون هم الآن حسابی شوکه شده... - شوکه شدن کجا بود خواهر من؟! آدمی که شوکه شده باشه آخر هفته قرار خواستگاری نمی‌ذاره! لبخند می‌زنم. - خب بالآخره که باید میومدن خواستگاریم! نریمان سرش را به نشانه‌ی تأسف تکان می‌دهد. - خواستگاری یکی دیگه قراره برن... ناباورانه نگاهش می‌کنم و او ادامه می‌دهد: همون روز اول که تو بیمارستان شنید چه اتفاقی افتاده گفت نمی‌تونه قید پدر شدن رو بزنه. گفت هیچ مردی حاضر نیست با یه زن نازا ازدواج کنه! فکر کرده خیلی تحفه‌ست! حالا هم که این پسره میگه همه جوره پات وایمیسته، خوبه که درموردش فکر کنی! از همه نظر از پاشای دیوث سرتره! تاوان غلطی رو هم کرده پس میده! https://t.me/+nVmClkGzoZxiZjU0 https://t.me/+nVmClkGzoZxiZjU0
إظهار الكل...
-باسن داره ها،مثلِ ژله میلرزه لعنتی. اووف هیکلش عینِ کایلی جنره‌. سینه‌اش رو نگم برات،میخوای سرتو بذاری لاش بمیری؛همه پسرای باشگاه تو نخشن. واقعا؟ همه پسرای باشگاه در نخِ من بودن؟ پشتِ دیوار پنهان شدم که با صدای بلندی گفت: -نه لاشی،اینو واسه یه چی دیگه میخوام. بدبخت تر از ماست،انگار مریض پریضم هست. واسه سَک و سینه اش میخوامش از کجا در مورد مریضیِ من می دانست؟ پشتِ دیوار لرزیدم و او با خنده گفت: -آره دیگه،اینو با ساغر مقایسه نکن. ساغر مایه تیله خالصه،می خوام بگیرمش‌. این آمین از ما بدبخت تره بابا،میخوام فق... تمامِ وجودم مملو از خشم شد و زمانی که خواستم از پشتِ دیوار بیرون بپرم،صدایِ بمی گفت: -حرومزاده چرا خفه نمیشی؟ با گیجی کردن کج کرده و به کیانوش و مرد درشت هیکلی که مقابلش ایستاده بود نگاه کردم که کیانوش با شرمندگی‌گفت: -داداش شرمنده،ببخشید بخدا نمی دونستم شما اینجایی. مردِ ناشناس که پشتش به من بود مشتی به قفسه سینه اش زد و گفت: -خفه شو یابو،بعدا صحبت می کنیم. و از اتاق بیرون زد؛کیانوش هم با ترس بیرون رفت. من این کیانوش را جر می دادم. (ده دقیقه بعد ) -میشه کیانوش رو صدا کنی؟ لبخندی به کمیل زدم که چشمکی زد و به داخل رختکن اشاره کرد: -چرا خودت نمیای تو صداش کنی؟ با ناز خندیدم و موهایم را پشتِ گوش فرستادم: -میترسم از این همه زیبایی هرچی زدید بپره،بگو بیاد بیرون کارش دارم. -چششششم. و داخل رختکن شد و داد زد: -کیانوش،آمین خانوم کارت داره. و به لحظه نکشیده صدایِ "اوووووووو" پسران رختکن را منفجر کرد. دستی به لگ سیاهم کشیدم و وقتی کیانوش با نیشِ شلی مقابلِ ورودی رختکن قرار گرفت و با اشتیاق وافری گفت: -سلام،خوبی؟چیزی شده؟ -سلام،چیزی نشده فقط از چند نفر شنیدم دنبال شماره و آیدی اینستام می گردی،درسته؟ متوجه شدم توجه همه به ما جلب شده. کیانوش لبخندش را گسترش داد و با خنده پاسخ داد: -تو فکر کن درسته،چطور مگه؟ -نه دیگه نشد،می خوام بدونم راسته یا نه. "تا تنور داغه بچسبون" "آمین من هوادارتم دختر" کیانوش لبخندش گسترش یافت و اظهار کرد: -آره،حالا می تونم داشته باشمش؟ "وااااای،یه عروسی افتادیم بچه ها" صدای جیغ و خنده بقیه که بلند شد،با لوندی گامی به سمتِ کیانوش برداشتم و عمدا پاهایِ خوش فرمم را به رخش کشیدم و خیره در چشمانش با لبخند گفتم: -باید بگم،من استاندارای زیادی برای خودم قائلم. تو هیکل خوبی داری،همونطور که تو منو دید زدی،منم به چشم مشتری نگاهت کردم و باید بگم،متاسفانه شنیدم بند و بساطت خیلی نازک مازکه و کمر خروسی داری. من نیاز به یه مرد دارم،نه یه کمر خروسی که زیر سه دقیقه میاد. سکوتِ سنگینی در باشگاه حکم فرما شد و چهره کیانوش سرخ و سرختر شد که دستانم را بهم کوبیدم: -سو،دیگه دنبال شمارم نگرد و آرزوی داشتن منو خط بزن از لیستت. به نظرم ساغرم راضی نمیشه با یه کمر خروسی رل بزنه،می دونی که دیگه زمان قدیم نیست و دخترا به این چیزا خیلی اهمیت میدن. پق پق خنده های دیگران را می شنیدم اما لبخند ژکوندی به چهره یکپارچه آتش کیانوش زدم و تیر آخر را قدرتمندانه زدم: -حاضریم با مرد مریض زندگی کنیم و رل بزنیم،ولی با یه کمر خروسی نه. و وقتی مطمئن شدم او را کاملا قهوه ای کرده ام،پشت به او کرده ام و به عقب چرخیدم که به سینه قوی و لختی کوبیده شدم که کنارِ گوشم با صدایِ بمی گفت: -که با کمر خروسی رل نمی زنی توله سگِ آتیش پاره؟ https://t.me/+iyw8L0ip0wIwM2Jk https://t.me/+iyw8L0ip0wIwM2Jk https://t.me/+iyw8L0ip0wIwM2Jk یه دخترِ آتیش پاره و ورزشکار و سلیطططططه که بی حیاترینه عاشقانه های داغ و خاصی به مردِ جذاب قصمون داره 😂😁😍
إظهار الكل...
.‌‌
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.