cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

دامداری

تمام فایلا فروشی هستند برای کپی یا پخش فایلا راضی نیستم ❌️ ادمین فروش👇 @Rozalin21 ناشناسم👇 https://telegram.me/BChatsBot?start=sc-nmv6Araosf

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
867
المشتركون
-324 ساعات
-417 أيام
+13530 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

00:03
Video unavailable
من توژالم ، دختری که روزشماری میکرد برای ازدواجش ، اما تو یک روز همه‌چیز خراب شد! عشقم ، نامزدم مجبور به ازدواج با دوست صمیمیم شد. بی‌خبر از اینکه من بچه‌شو تو شکمم حمل میکردم... https://t.me/+l51a6HkM4WFkNmY8
إظهار الكل...
animation.gif.mp40.81 KB
گیو ملکشاهی مرد خشن و به شدت وحشیه که با فرار برادرزادش و ناپدید شدن عتیقه گرانبهاش میره سروقت نامداری که خاطرخواه برادرزادشه ولی با خواهر نامدار رو به رو میشه.... 🩸 دختری خوش سیما و خوش صدا که چشمان عسلیش هوش از سرش میبره... 💥❌ دختره رو می دزده اما تازه می فهمه این دختر زیبا چه سلیطه ای هست که با نیم وحب قد و شش متر زبون درسته قورتش میده...!!! 🤤❌🔞🙈 https://t.me/+vyvXqmeBVuE0MzVk
إظهار الكل...
دخترم تورو نمی‌خواد میگی چیکار کنم به زور و‌ کتک بشونمش کنارت تو سفره ی عقد؟ داراب کلافه به در اتاق بسته ی آلا نگاه می‌کنه و صدایش را پایین می‌آورد که مبادا آلا بشنود: - حاجی آبرو سرتون نمیشه دخترتون دو ماه صیغه ی من بوده - لا اله الاا... یه جوری میگی انگاری اتفاقی افتاده هر چی بوده جلو ما خانواده ها بود برای آشنایی بیشتر دیگه پسر... بعد من چیکار کنم این دختره زبون نفهم با کمربند بیفتم به جونش -شما منو قبول داری یا نه؟! پدر آلا به او خیره شد و با مکث سر تکان داد: - کی از تو بهتر پسرم... همه چی داری این دختر من عاشق یه اوباش تمام شده داراب سرش را نزدیک تر برد و آرام لب زد: - یک هفته مونده صیغه ی ما تموم بشه اگه اجازه بدید.‌.. مکث کرد اما آخر سر حرفش را زد: - معذرت می‌خوام معذرت می‌خوام میگم اما من آلا رو دوست دارم نمی‌خوام از دستش بدم اجازه بده من یک بار دخترتو ببرم ... یک بار خونم که راه برگشت نداشته باشه... این جوری شمام بهونه دارید که رو حرف دخترت نه بیاری چشم های پدر آلا پر خشم شد و قبل این که حرفی بزند داراب ادامه داد: - سهام شرکت فیروزو میزنم به نام دخترت به فکر دخترت باش حاجی به فکر آیندش با اون پسر بی سر و پا آینده نداره خشم از چشم های حاجی رفت انگار داراب خوب شناخته بودش و حاجی بعد سکوت طولانی لب زد: - فقط یک بار این اجازرو داری کسی بفهمه اینم به من گفتی شاخ به شاخ میشیم شازده داراب با لبخند فاصله گرفت از پدر آلا! حالا هم محرم بودند هم اجازه ی پدرش را داشت کافی بود آلا را به خانه ببرد و... در فکر بود که صدای مادر آلا آمد: - چی در گوش هم پچ پچ می‌کنید، داراب جان پسرم دخترم نمی‌خوادت ایشالا خوشبخت شی داراب سری تکان داد و از جایش پاشد: - یه فرصت می‌خوام من، یه بار ببینم دخترتونو خواهش میکنم... یه بار تنها و حاجی بود که جواب داد بلند طوری که آلا از اتاقش بشنود: - فردا بیا دنبالش آخرین بار که بیرون می‌رید اگه جوابش تغییر نکرد دیگه حق نداری بیای https://t.me/+P7JaCoAgUWExYjc8 https://t.me/+P7JaCoAgUWExYjc8 https://t.me/+P7JaCoAgUWExYjc8 - منو آوردی خونت؟ گفتی قرار مامان بزرگتو ببینم داستانی تعریف کنی که ممکن نظرم عوض بشه حالا خونت خالیه داراب کتش را درآورد: - بشین یه چیز بخور بعد به جونم غر بزن آلا سمت در رفت:- نه می‌خوام برم مرتیکه عوضی منو آورده خونه خالی سمت در رفت اما در قفل بود و ترسیده سمت داراب که با جدیت نگاهش می‌کرد برگشت: - چیکار می‌کنی بیا درو باز کن داراب سمتش آرام قدم برداشت: - هییشش نترس جوجه، اذیتت نمی‌کنم که آلا به در چسبید و بغض کرد، می‌دانست دخترانگیش برود دیگر سفره ی عقد در طالعش نوشته می‌شود : -درو باز کن داراب روبه روی آلا ایستاد با دست موهای بیرون رفته شالش را نوازش کرد: - نمیشه، تو باید مال من شی، هیشش نلرز دورت بگردم تا شب وقت داریم آروم پیش می‌ریم هر وقت تو بخوای میریم تو اتاق!!! https://t.me/+P7JaCoAgUWExYjc8 https://t.me/+P7JaCoAgUWExYjc8
إظهار الكل...
sticker.webp0.16 KB
00:04
Video unavailable
امیر تو یه تصادف دلخراش خونواده‌شو از دست میده و فقط خودش زنده می‌مونه 🥲 بخاطر حس گناهی که وجودش رو گرفته دو سال تو یه تيمارستان قدیمی خودشو حبس میکنه ولی این تنهایی به پایان میرسه با اومدن یه دختر مهربون و شیطون که ناگهانی پیداش میشه و...🤭 نیلوفر دختر مهربون و شیطونی که از کودکی زیر دست ناپدری سنگ دلش ازار و اذیت میشده و با کلی کمبود و خلع بزرگ شده🥲 ولی وقتی با امیر آشنا میشه کلی اتفاق غیر منتظره و عاشقانه بینشون میفته🥺 آخ از تخسی پسرمون و دلبریای دختر رمان و بامزگی و شیرینی این دو تا نگم براتون که قراره دلتون قیلی ویلی بره🥹😍 https://t.me/+FqX5C2Yw-SVmNzE0 https://t.me/+FqX5C2Yw-SVmNzE0
إظهار الكل...
IMG_2198.MOV5.39 KB
- گیلا بیا این کت من رو بگیر پشت مانتوت لکه خونه... گیلا از خجالت سرخ شد. اصلان با مردانگی‌ای که مختص خودش بود، سمتش آمد و بین شلوغی جمعیت حاضر در سالن، زیر گوشش گفت: - اشکال نداره... پیش میاد این چیزا. لازم نیست به خاطر طبیعی ترین طبیعت بدنت خجالت بکشی! گیلا اما احساس می‌کرد از گونه هایش آتش بیرون می‌زند. توان حرف زدن نداشت. اصلان با دیدن رنگ پریده‌اش، خودش کتش را درآورد و دور کمرش پیچید. سمت سرویس بهداشتی انتهای تالار راهنمایی‌اش کرد. - وسیله همراهت هست؟ گیلا با سری که از شدت خجالت سوت می‌کشید، گیج نگاهش کرد. اصلان لبش را با زبانش تر کرد و آرام ادامه داد: - منظورم نوار بهداشتیه... داری همراهت؟ گیلا بیش از پیش سرخ شد. با لکنت جواب داد: - را... راستش... نه. ندارم. گیلا با لحنی مردانه و حمایت گر گفت: - تو مگه تاریخ پریودیت و نمیدونی که نوار همراهت برنداشتی؟! دنیا سر به زیر و خجالتی، در حالی که از شدت شرم اشک در چشمانش حلقه زده بود، معذب گفت: - آخه... آخه سه چهار ماهه تاریخم بهم ریخته... اصلان از سهل انگاری دخترک عاصی شده تشر زد: - دکتر رفتی؟ سکوت و سر پایین افتاده‌ی دنیا خشمش را بیشتر کرد. یک قدم سمتش برداشت و زیر گوشش غرید: - د آخه مگه من مردم که نمیگی یه دکتر ببرمت؟ انقدر غریبم برات گیلا؟ تو توی خونه‌ی منی! مسئولیتت با منه! تمام قندهای رو به آب شدن در دل گیلا، ناگهان با شنیدن کلمه‌ی "مسئولیت" منجمد شدند. لب گزید. حرفی نداشت در قبال مسئولیت های قلنبه شده‌ی این مرد بزند. اصلان دست سمت صورتش برد و چانه‌اش را گرفت‌. با دقت خیره خیره نگاهش کرد و گفت: - صورتت هم جوش زده! احتمالا هورمونات نامیزونه... قبلا هم اینجوری شدی؟ - نه. اصلان بی حواس به چشم های گریزان دخترک گفت: - خودت و سرکوب میکنی واسه همینه! گیلا خنگ پرسید: - منظورتون چیه؟ - باید ارضا شی، وقتی حسات برانگیخته میشه و سرکوبشون می‌کنی؛ این میشه وضعیتت! چشم گیلا با شنیدن حرف مستقیم و پر تحکم اصلان گرد شد. و اصلان تیر خلاص را زد: - این دفعه پریودیت تموم شد میام اتاقت. درمانت فقط دست منه... https://t.me/+cn_T7UPwLoszOGY0 https://t.me/+cn_T7UPwLoszOGY0 https://t.me/+cn_T7UPwLoszOGY0 https://t.me/+cn_T7UPwLoszOGY0 https://t.me/+cn_T7UPwLoszOGY0 https://t.me/+cn_T7UPwLoszOGY0 https://t.me/+cn_T7UPwLoszOGY0
إظهار الكل...
AnimatedSticker.tgs0.11 KB
Photo unavailable
شیخ پاشا جرجانی شیخ بزرگ طایفه عرب رئیس مافیای عربستان چی میشه اگر عاشق افسونگر قصمون بشه ؟! _شیخ میخوادت افسون لبامو غنچه کردم _من نمی‌خوامش _برای یک شب سی میلیارد تومان کمه؟؟ _وقتی هرکس زیرش بوده سالم بیرون نیومده پنجاه میلیاردم کمه _اون بیخیالش نمیشه دم در منتظرت _گورپدرش مرتیکه ایکبیری منحرف ناگهان با صدای در به عقب برگشتم که شیخ و دیدم _اولین کسی هستی که بهم میگی زشت حیاتی دختره رو... https://t.me/+m-wtPG6_15Q0Njlk https://t.me/+m-wtPG6_15Q0Njlk 😈❌😈❌😈❌😈
إظهار الكل...
- لپ باسنت داره مانتوت و جر میده! باز میخوای ادامه بدی این باشگاه کوفتی رو؟! با بهت ساک باشگاه و برداشتم. - من برای سلامت جسم و روانم باشگاه میرم. قهقه زد و سد راهم شد. - سلامت جسم و روان! بنظر من، این حجم که گرفتی، دردش ک..نت و پاره کرده چه سلامتی دخترجون! با اخم از کنارش گذشتم.. - به تو چه اصلا آقا جاوید! خواستم دور شوم، اما سریع بازویم را اسیر کرد. - کجا! نگفتم خودم می‌رسونمت؟ پوزخندی زدم. - دوس دخترت بدش نیاد یه وقت! توجه نکرد و بازوم و کشید. - بالاخره دردت و فهمیدم من! آخر شب در و باز بذار، میام کارت دارم. متعجب مونده بودم.اخر شب خانه من چکار داشت؟! https://t.me/+t08xxMq4ehMwMGI0 - نگفتم در و باز بذار دارم؟ - چکار داری این وقت شب؟ تماس را قطع کرد و با سر اشاره کرد که سریع‌تر در را باز کنم. با لبخندی‌ زورکی از پنجره فاصله گرفتم و سریع به حیاط رفتم. تا در حیاط را باز کردم، با عجله وارد حیاط شد. - چکار می‌کنی جاوید آقا! خیره شد به صورتم و بی مقدمه سوال پرسید. - از وقتی کوثر اومده، با من لج کردی! نکنه بهش حسودیت میشه؟ پوزخندی زدم. - به چی کوثر باید حسودی کنم؟ شانه بالا انداخت و دست دور کمرم انداخت. - به اینکه نزدیک منه، به اینکه شانس با من بودن و داره. به چشمای مشکی رنگش خیره شدم. - تو کی هستی مگه اقا جاوید؟! کی هستی که من بخوام به دوس دخترت حساد‌ کن... آخ چکار داری می‌کنی! دستش و به پهلوم فشار داد. - دوس دخترم نیست نفهم! - چیه پس؟ سرش و نزدیک تر آورد و نفسهای گرمش حالم و بهم ریخت. - هیچکس نیست، یه همکار ساده است. چشم بستم. - چرا اینجایی؟ - چون بدجوری رو مخم میری کوچولو... باید ادبت کنم! متعجب نگاش کردم که پاش و بین پام برد. - جاوید نکن... نفسهام تنگ شد و تا خواستم کنار بکشم، دست داغش وارد لباسم شد و با داغ شدن باسنم..💦❌ https://t.me/+t08xxMq4ehMwMGI0 https://t.me/+t08xxMq4ehMwMGI0 جاوید سپهبد🔥 پسر همسایه‌‌ای که از ۱۵ سالگی عاشقش شدم! پسر یه گنده لات روحیاتش چه‌طور میشه؟ کله خراب و غیرتی و متعصب! همه چیز عادی بود و کل تلاشم و می‌کردم دوسم داشته باشه... اما مادرم، مادرم ازدواج مجدد کرد و تک و تنها تو خونه‌ی رو به رو شون موندم!🥲 خیال کردم بهش نزدیک تر میشم، اما مادرم گفت پیشش امانت هستم... حالا که ۱۸ سالم شده، اون بدجوری هوام و داره میگه امانتم دستش! من چی میخوام؟ من می‌خوام عشقش باشم نه امانت! اوایل فرار کرد، هی فرار کرد و خواست دلسرد بشم... گفت امانتم، گفت ممنوعه هستم براش، اما قسم خوردم طور دیگه دلش و به دست بیارم... وقتی دیدم یه دختر دورش میپلکه و عشقم در خطره، شروع کردم به باشگاه رفتن و به خودم رسیدن، حرف گوش کن بودن و کنار گذاشتم و کل کل هامون شروع شد!😂🔥 کاری کردم بزنه به سرش و وقتی یه شب برای ادب کردنم به خونه‌م اومد و با لباس باز جلوش ظاهر شدم، طاقت نیاورد و...💦🔞 از اون عشقای تو کوچه خیابون که دم به دقیقه میپلکن تو حیاط و بلههههه...🙊😂💦 https://t.me/+t08xxMq4ehMwMGI0 https://t.me/+t08xxMq4ehMwMGI0 . https://t.me/+t08xxMq4ehMwMGI0
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.