cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

✿ شــور و غــوغا ✿

به قلم ستاره پیرولیزاده تمام بنرها واقعی هستن🔥 پارت گذاری هرروز⚡ رمان های نویسنده : آهوگیان ، نیلوفرمرداب ، شوروغوغا کپی حرام است و پیگرد قانونی دارد

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
665
المشتركون
-1224 ساعات
+657 أيام
+30830 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

#شوروغوغا ❤️‍🔥🍓 #part58 با شنیدن اون حرف لرزی به تنم نشست از تصور این که تا چند ماه آینده قراره با اون مرد زیر یک سقف زندگی کنم اعصابم رو بهم می‌ریخت ــ چه عجله ایه ؟ باید چند ماه نامزد باشین ببینین بهم میخوره اخلاقتون یا نه ! سامیار لبخند مصنوعی و تمسخر آمیزی زد ــ دخترتون اگر صیغه من بشه و باهم تفاهم نداشته باشیم ! طلاقش و می‌گیرین می‌برینش؟ بابا کمی بهش زل زد معلوم بود جوابش بله نیست ! ــ قطعا این کارو نمیکنین ! چون آبروریزی میشع !‌ اصلا این کار در رسم ادب نیست ! پس بریم زیر یه سقف و باهم کنار بیایم بهتره ! بابا که دهنش بسته شده بود با اخم به سامیار زل زده بود پدر سامیار هم فقط در حد یک عروسک که سر تکون میده فعال بود ... همون لحظه گوشی سامیار زنگ خورد و بهش گفتن که آزمایش ها آماده است به خاطر همین بحث عقد تموم شد و همه بلند شدیم تا به آزمایشگاه بریم ... تو دلم دعا میکردم ای کاش آزمایشمون بهم نخوره .... نخوره تا بلکه یه جوری بتونم در برم از این وصلت مزخرف اما اون روی شیطان صفتم دلش چیز دیگه ای میخواست دچتو دل خودم میگفتم که نهایتا مجبور بشم باهاش رابطه داشته باشم ! که خلاف شرع هم نبود !... همه دخترای هم سن و سالم داشتن با لوندی و هرزگی برای مردایی که از پیری زیاد زن خودشونم بهشون نگاه نمیکرد پول مفت میگرفتن ... من که قرار بود شرعاً زن اون مرد بشم .. و مهریه ام حقم بود ..... پس دلیلی نداشت عذاب وجدان بگیرم یا این کارو نکنم.... و این سردرگمی ... این استرس زیاد داشت حالم رو بد میکرد
إظهار الكل...
- از دوس پسر حرومیت حامله‌ای پناه؟ لبم را به دندان میگیرم. لرز به جانم می‌افتد و بدون اینکه خودم را ببازم جواب میدهم. - این حرفا چیه عطا خان؟ تهمت می‌زنید به من؟ کنج دیوار خفتم می‌کند و می‌گوید: - حرف مفت نزن، مریم مقدسی؟ خودم دیدم سر دیگه نذری، بوی غذا که به مشامت خورد دوئیدی تو دسشویی! نفسم توی سینه حبس می‌شود. و عطا بی‌ملاحظه می‌گوید: - بابات خبر داره قراره نوه دار بشه؟ خبر داره دخترش با شناسنامه سفید حامله‌ست؟ پناه یدونه دختر حاج اسماعیل، معتمد به نام محل، از دوس پسرش حامله‌ست و حالا خواستگار سمجش این موضوع رو فهمیده و... https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk 11 پاک
إظهار الكل...
Repost from N/a
_به برادرت بگو عاشقمی!!! در ثانیه پلکی زد و سریعا جواب داد:-روژیا دیوونه شدی نه؟؟من چطور میتونم این خیانت رو به حامی برادرم انجام بدم..من... میون حرفش پریدم و گفتم:-به من ربطی نداره چی میشه،ربطی نداره قراره خیانت بشه یا هرچیزی!!!با من ازدواج کن و وجدان خودت رو راحت کن..هیچی نمیشه،نهایتا حامی یک هفته تو سر و کله ی خودش میکوبه!!در عوض میفهمه،وقتی من رو مقصر مرگ مادرش دونست برای همیشه از دستم داد.. جلو اومد و دستاش رو دو طرف شونه هام گزاشت:-تو الان عصبی روژیا،مغزت ارور میده،حال روحی خوبی نداری انقدر عجولانه تصمیم نگیر،اونم همچین تصمیمی،من مطمئنم حامی عاشقته،اگه همچین چیزی رو بفهمه،فکر های خیلی زشتی راجب من تو ذهنش میاد،من نمیخوام رابطه ی برادرانم اینجوری خراب بشه!!نمیخوام روژیا.. پوزخندی حواله اش کردم،دستاش رو از روی شونه هام کنار زدم:-میدونم دلته،پس این کارو انجام بده و مرد من شو.... نفس عمیق و کش داری کشید و زمزمه کرد:-روژیا من این کارو تنها بخاطر آرامش تو انجام میدم،چون در مدتی که مقصر مرگ مادرم بودی،خیلی بهت سخت گذشت این کارو برات انجام میدم،همین فردا میرم و از حامی میخوام ازت جدا بشه...خوبه؟؟راضی شدی!! دستاش رو محکم تو دست گرفتم:-آخ...آریای مهربون از این بهتر نمیشه! https://t.me/+FFtUPhPb0TdlMjA0 دختره میخواد زن برادر معشوقه اش بشه!❌❌ ۲۴پاک
إظهار الكل...
Repost from N/a
- اون حرومزاده رو از شکمه زنم در میارید!🥵🔞 اون زنا سرشون رو تکون دادن و به سمتم اومدن که جیغی کشیدم و صدا زدم... - این بچه ی توعه نامردددددد خداااااااااااا دو نفر دستو پاهام رو نگه داشته بودن و اون یکیشون داشت وسایلش رو آماده میکرد... برگشت طرفم و پاهامو از هم جدا کرد... - پاهاتو جمع نکن دختر جون - ولمممممممم کنیددددد کثافطااااااا جیغ میکشیدم تا ولم کنن، ولی انگار بی فایده بود یک لحظه با فرو کردن تیزیه چیزی درونم جیغه فرابنفشی کشیدم و چشمهام سیاهی رفت... - آقا کارِ ما تموم شد! https://t.me/+mS01tc-gS4M0NzE0 https://t.me/+mS01tc-gS4M0NzE0
إظهار الكل...
Repost from N/a
رئیس جذابمون‌روی‌منشیِ‌خوشگلش‌غیرتی‌شده🫦❤️‍🔥https://t.me/+KE_kec74GzxhYzRk در اتاقشو مکحم کوبید به هم، با صورتی سرخ شده از حرص و عصبانیت نگاهم میکرد دندون قروچه‌ای کرد و غرید: - سر و ریختی که واسه خودت درست کردی به کنار، اون مرتیکه حسابدار دم گوشت چی پچ پچ میکرد؟ - میگفت اگه مساعد باشین فرداشب با مادرم مزاحم شیم! عصبی تر از قبل اومد نزدیکتر و توی چشمام خیره شد - وقتی مادرشو به عزاش نشوندم می‌فهمه نباید خونه‌ی معشوقه‌ی من مزاحم شه!... -چی ؟ نه ..نه وایسا یه دیقه..عه https://t.me/+KE_kec74GzxhYzRk https://t.me/+KE_kec74GzxhYzRk #کلکی #عاشقانه #رعیس‌کارمندی ۱۹پاک
إظهار الكل...
Repost from N/a
-چیزیم بینتون بوده؟🔞🔥 سکوت کوروش و گونه‌های سرخ دختر خودش گویای همه چیز است. -من اینجوری بزرگت نکردم پسر.من نگفتم بهت به ناموس کسی دست دراز نمی کنی.نگفتم دوست شدی عیب نداره ولی فکر رابطه با دختر مردم نباش.نگفتم دخترا تو این جامعه مقصر می شن همیشه.نگفتم هر چی بشه به دختر میشه تو نکن.تو مثل این پسرای شل تنبون نباش. دختر با صدایی شرمگین می‌گوید:من خودمم خواستم راضی بودم. مهوش اما با ناراحتی رو به کوروش می‌گوید: -ناامیدم کردی پسر...پس معلومه ذاتتون یکیه به تربیت نیست.همتون از دم به ساز زیر شکمتونین...برات متاسفم واقعا...عین همون امجدی.کپی برابر اصلش.تا دختر دیدی عین اون کثافت شل شدی آره...منو باش می گم حیوونی مثل امجد کم پیدا می‌شه غافل از اینکه یکی عین خودش جلوم وایستاده... https://t.me/+mS01tc-gS4M0NzE0 https://t.me/+mS01tc-gS4M0NzE0
إظهار الكل...
وقتی که برای اولین بار مرا بوسید فقط هجده سالم بود. داخل گاراژ، درست وقتی که پیکان گوجه‌ای آقای شهابی، رفیق بابا، روی چاه با کاپوت باز منتظر سرویس رایگان بود. آن روز‌ها مثل الان ظاهر تمیز و اتو کشیده نداشت، کت شلوار مارک نمی‌‌پوشید و بوی عطر گران قیمتش از چند متر آن طرف تر هوش از سر نمی‌پراند‌. برعکس، سر و صورتش همیشه سیاه بود و لباس‌هایش کثیف و روغنی اما آن بوسه‌ی ممنوعه‌ی از سر بی‌احتیاطی با همان سر و شکل نابسامان عجیب به هر دویمان چسبید. اما رازمان برای عطا فاش شد، برادر نامادری‌ام که بدبختانه عشقی یکطرفه نسبت به من را در سینه داشت... https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk دوستان رمان قراره برای چاپ بره و عضوگیریش محدوده، پس فرصت رو از دست ندید.💥🔥 3 پاک
إظهار الكل...
Repost from N/a
-تو ربات اشغال بی احساس ، از حال من چی می‌دونی آخه! بلافاصله بعد از فریاده درد آوردم خنجرش رو روی گردنم میزاره و با وحشیانه چنگ زدن به فکم، کنار گوشم میغره :-اره من همین هایی که گفتی ...فقط آروم بگیر، نمیخوام شاهرگ خوشگلت رو پاره کنم ! هق میزنم :-پاره کن تو که خواهر منو کشتی ،منو هم بکش . راحتم کن . عصبی تکونی به بدنم میده و صداشو بلند میکنه:-زبون آدمیزاد حالیت نمیشه نه ؟ میگم خطا بود ...نمی‌خواستم اینجوری بشه با حالت غیرعادی گریه میکنم :-باشه ...باشه تو راست میگی ! کل دنیا زر میزنن تو فقط راست میگی ! هیچ کدوم از اینا نقشه نبودن ، اص..اصلا غلت اضافی رو من کردم ...خوبه ؟ فقط دیگه ولم کن . پر خشم و به ضرب صورتم رو رها میکنه ..:-این چرندیات رو از سرت بنداز بیرون ،ترجیح میدم بکشمت تا بزارم بری ! عین شکست خورده ها نگاهش میکنم ..:- به خاطر نقشه ی مسخرت برای نجات دنیا میخوایی تا کجاها پیش بری !؟ خیره تو چشم هام دستی که خنجر میونشون بود رو به پشت کمر عریانم میرسونه و ...:-تا جایی که بفهمی حتی اگه تو قتل خواهرت هم دست داشته باشم .. اگه تا همین لحظه هم ازت سو استفاده کرده باشم ..و بازم بخوام انجامش بدم ، به هیچ عنوان حق ترک کردنم رو نداری ! -مگه ربات ها هم احساس دارن ؟ -کی گفته اسیر کردنت به خاطر عشقه ؟ تو باگ کدمی ..میدونم ولت کنم ،خودم نابود میشم ..! https://t.me/+D_Oy90s0qZRkMjVk ۱۴پاک
إظهار الكل...
Repost from N/a
_چقدر می گیری همینجا تو بیمارستان بچه رو سقط کنی؟❌ وحشت از حرفی که حامی می زند چشمانش گرد می شود و بعد صدای دکتر را می شنود. _مسئله پولش نیست ما خانم شما رو همینجا عمل می کنیم!ولی خودشون در جریان هستن؟ _روژیا هیچی قرار نیست بفهمه!بدون اینکه حتی متوجه بشه می خوام هر چه زودتر اون بچه رو سقط کنید!قبل اینکه خیلی دیر بشه...🔞🔞 https://t.me/+FFtUPhPb0TdlMjA0 https://t.me/+FFtUPhPb0TdlMjA0 ۷صبح پاک
إظهار الكل...
- لباس عروست چرا خونیه؟ لبم را به دندان میگیرم و چشم از نگاهش می‌دزدم. بیخیال نمی‌شود و بازویم را محکم می‌کشد. - حرف بزن پناه! شب عروسی پریود شدی؟ چرا نگفتی بهم؟ چشم‌هایم پر از اشک می‌شود. توان حرف زدن ندارم و ای کاش تمام مشکلم همین بود. بای حقیقت را بگویم و خودم را خلاص کنم. این خونریزی عاقبت جانم را می‌گیرد. - بچه رو...بچه رو سقط کردم! خون توی نگاهش می‌دود. ترسیده خودم را کنار می‌کشم و جریان خون بین پایم راه می‌گیرد. صدای فریادش تنم را می‌لرزاند. - چه غلطی کردی؟ https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk دختره تن به یه ازدواج صوری داده و از بد ماجرا قبل از عروسی حامله میشه.🙈🔥🔞 صبح پاک
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.