cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

رویش

خاک را زنده کند تربیت باد بهار سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم #سعدی ادمین: @DrMANASIRI

Show more
Advertising posts
259
Subscribers
No data24 hours
-27 days
-430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Photo unavailableShow in Telegram
. #پائیز این کودتای بزرگ طبیعت از راه می‌رسد و این نور است که زندگی را دوباره در بهار امید می‌دهد . . .
Show all...
🔥 4 2🥰 2👌 1
اگر وعده‌ی "سریع پولدار شدن" دیدید، در اصل فرد دیگری سعی دارد که از طریق شما پولدار شود! 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
Show all...
👍 8 2👏 2
وقتی سرمست از رسیدن و موفقیت شدی، #مومنتو_موری را بخاطر بیاور! در روم باستان و دوران قبل از میلاد مسیح، وقتی فرماندهان بزرگ جنگی در نبردهای مهم و استراتژیک پیروز می‌شدند، برای آنها جشن فتح برگزار می‌کردند. کالسکه‌ای طلااندود آماده می‌کردند و در تمام شهر می‌گرداندند و مردم کنار معابر برای فرمانده فریاد شادمانی و سپاس سر می‌دادند. در جلوی کالسکه‌ی فرمانده، سربازان راه می‌رفتند و در پشت آن بردگان حرکت می‌کردند. نخستین پارچه نویسی‌ها در تظاهرات‌ تاریخ را از این دوران به خاطر داریم. بردگان، گروه گروه پلاکاردهایی را در دست می‌گرفتند که روی آنها، نام سرزمین‌هایی که فرمانده تا آن لحظه فتح کرده بود، نوشته شده بود. این مراسم گاه یک روزِ تمام به طول می‌انجامید تا نهایتاً با قراردادن تاجی از طلا بر سر فرمانده به پایان برسد. تاجی که معمولاً تمام حفره‌هایش با مروارید پُر می‌شد. همواره دو نفر سوار کالسکه دیده می‌شدند؛ نفر اول همان فرمانده‌ پیروز بود و نفر دوم یک برده. وظیفه‌ی برده این بود که در تمام مدت مراسم و حرکت در شهر، همزمان که یک گوش فرمانده از فریاد تشویق مردم پر بود، در گوش دیگرش زمزمه کند: Memento mori جمله‌ای که شاید در طول مراسم، هزاران بار تکرار می‌شد. معنای آن جمله چنین است: به خاطر داشته باش که [تو هم] خواهی مُرد.🤔 به بردگانی که این وظیفه‌ را بر عهده داشتند اوریگا می‌گفتند. اینها معمولاً بردگانی بودند که قبلاً مقام بالایی داشتند و به واسطه‌ی فتح شدن سرزمین‌هایشان، به اسارت و بردگی گرفتار شده بودند. کالسکه‌ی فرماندهان را هم اوریگاها می‌راندند تا فرمانده، دائماً آنها را پیش چشم داشته باشد. #محمدرضا_شعبانعلی
Show all...
👍 7 2
Photo unavailableShow in Telegram
ای جانِ جانِ جانان! از ما سلام بَرخوان #مولانا
Flowers
Show all...
7🔥 2🥰 2
Photo unavailableShow in Telegram
9👍 5🥰 2👏 2❤‍🔥 1
هنگامی که به قدرت خود تردید می‌کنید، به تردید خود قدرت می‌دهید. 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
Show all...
6👏 3🤯 1💯 1
🎼 تنهایی . . . #سامان_جلیلی #New
Show all...
Saman Jalili - Tanhaei.mp37.96 MB
3💔 2🔥 1😢 1🕊 1
01:00
Video unavailableShow in Telegram
‌ما را زمانه گر شکند ساز می‌شویم . . . #صائب_تبریزی 🎼 #حسین_علیزاده
Show all...
1.82 MB
4🔥 4💯 2
بابام بیشتر صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شد یه لگد می‌زد به پشتم و می‌گفت: «پس کی این درس کوفتیت تموم میشه؟ سی سالت شد، هنوز داری انتگرال دوگانه می‌گیری!» می‌گفتم: «پدرِ من؛ انتگرال ترم دوم لیسانس بود، من الان دانشجوی ترم آخر دکترام» بدون اینکه به حرفم توجه کند یه لگد دیگه می‌زد. تقریبا شش سال، از دوران کارشناسی ‌ارشد تا وقتی دکترام تموم شد، هر روز همین بساط بود. الان شش ماهه مدرک دکترا گرفتم با معدل هفده از دانشگاه تهران و شش ماهه که دنبال کار می‌گردم. روزهایی بوده که سه تا مصاحبه کاری داشتم. همشون گفتن قبولی و بهت زنگ می‌زنیم. فقط یه‌بار یکیشون زنگ زد و پرسید: «آیا از ناتوانی رنج می‌برید؟» گفتم: نه والا، از این‌ رنج می‌برم که پدرم قبض آب و برق رو پرداخت نمی‌کنه میگه «دندت نرم، خودت پرداخت کن.» وقتی از همه جا ناامید شدم، برای شغل راننده تاکسی اقدام کردم و باید مصاحبه می‌شدم. صبح علی‌الطلوع خودم رو رسوندم اونجا برای مصاحبه، اولین نفر بودم، منشی اسمم رو خوند. برخلاف همه منشی‌ها که صدای نازک، کمر نازک، چشمای نازک و ساق پای نازکی دارند، این یکی یه سیبیل کلفت، صدای کلفت و سیمای کلفتی داشت. با صدای بلند گفت: «بیا برو تو» گفتم: «چشم عزیزم، یه‌کم آروم‌تر برا خش صدات بده!» رفتم داخل دفتر. یه آقایی پشت میز نشسته بود، ترجیح میدم راجع به ضخامتش چیزی نگم، با لحنی سرشار از بی‌مهری پرسید: «چند کلاس سواد داری؟» گفتم: «از دانشگاه تهران دکترا دارم.» بدون اینکه سرش رو بالا بیاره گفت: «این روزا چوب به سگ بزنی دکتر مهندس می‌ریزه بیرون.» گفتم: «بله ماشاالله، سگ و چوب هم که فراوون!» چشم‌غره‌ای رفت و گفت: «ببین! چندتا سوال می‌پرسم، جواب بدی استخدامی: خط آزادی/انقلاب خوبه؟» گفتم: «خوب شمایی!» گفت «مزه نریز، جواب بده: رهبر حزب کمونیست‌های شوروی (بلشویک‌ها) در‌ سال ۱۹۲۵ کی بود؟» گفتم: «جان!» گفت: «نمی‌دونی؟! تو دانشگاه چی به شما یاد می‌دن پس؟ اولین جلسه جنبش عدم تعهد کِی برگزار شد و اعضای اون چند نفر بودند؟» داشتم مِن و مِن می‌کردم که گفت: «اینم که بلد نبودی، فک می‌کنی رویکرد مردم در انتخابات‌ سال ۱۴۰۰ چی باشه؟ تحلیلت رو در سی‌ثانیه بگو.» گفتم: «من گواهینامه پایه یک هم دارم‌ها.» گفت: «اون رو بذار درِ کوزه آبش رو بخور، گواهینامه به چه درد من می‌خوره، مسافر از راننده تحلیل درست می‌خواد؟ تحلیل دقیق، دنده یک‌ودو کردن رو که هر ننه قمری بلده، همین دیروز صد نفر رو اخراج کردیم به خاطر اینکه روی کار اومدن ترامپ رو اشتباه پیش‌بینی کردند، قیمت نفت برنت شمال رو اشتباه تحلیل کردند، بازار بورس رو برا مسافر درست نشکافتند. حالا تو اومدی از پایه یک حرف می‌زنی؟ بدم بچه‌ها بشکافنت؟ ببین بچه جون تاکسی، دانشگاه و مدرسه نیست، باید بتونی جامعه‌ات رو آنالیز کنی، گنده‌تر از تو نشستند اینجا من ردشون کردم، راننده تاکسی شدن که بچه‌بازی نیست.» این را گفت و خطاب به منشی‌اش داد زد: «نفر بعد» ناامید سوار تاکسی شدم که برگردم خونه، راننده تاکسی می‌گفت: «بد دور و زمونه‌ای شده، اصلا دلیل اصلی شکست کمونیست‌ها هم انشقاق توی خودشون بود ...» 📗 مجموعه داستان طنز کوتاه «راننده تاکسی» 👤#محمود_فرجامی
Show all...
😢 10👍 3 1💔 1
Photo unavailableShow in Telegram
چکه‌ی آب، سنگ را سوراخ می‌کند؛ نه از طریق زور، بلکه از طریق استمرار!
Show all...
👍 13👏 4👌 3💯 1
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.