کتاب و حکمت
@Mahmudreza_Mirahmadi آنانکه محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال شمع اصحاب شدند ره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانهای و در خواب شدند.
Show more1 089
Subscribers
+724 hours
+187 days
+6230 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
ختم غائلهٔ نان به فرمان رضاشاه
داستانی که پس از گذشت حدود صدسال سینه به سینه منتقل شده و این ماجرا را اکثریّت به اتّفاق مردم تبریز شنیدهاند.
در کتاب «کریم، کریم است» که در مورد زندگینامهٔ حاج کریم مردانی آذر از خیّرین معروف تبریز نیز میتوان ردِّ پایِ این داستان را مشاهده کرد.
در لابهلای خاطرات این مرد خیّر کشور آمده است: اوایل خدمت رضاشاه هر محلّه یک نایب داشت، که قلدر محلّه بود و کاری جز باجگیری نداشت و هیچکس جرٲت اعتراض به او را نداشت. قحطی نان آمده بود و مردم ماش را به صورت آرد درمیآوردند و میپختند.
از ساعت دوازده شب مردم جلوی نانوایی میخوابیدند تا فردا ظهر ساعت یک نانِ خشکی بخرند. در این وضعیّت رضاخان به سرتیپ امیراحمدی دستور داد غائلهٔ نان در تبریز را پایان دهد، او با اختیار کامل آمد، صبح جلوی نانوایی حاضر شد و گفت: نان میخواهم، اهل اینجا نیستم و غریبم، تا ظهر نمیتوانم صبر کنم، تکلیفم چیست؟
نانوا به مسخره میگوید برو از رضاشاه بپرس تکلیفت چیست؟
سرتیپ امیراحمدی داخل نانوایی میرود و به تنور دست میزند و میفهمد که دیشب کمی پختهاند و دست نگه داشتهاند و بقیهٔ آرد را فروختهاند.
فوراً دستور میدهد شاطر را داخل تنور بیندازند، قبل از اینکه تیمسار امیراحمدی به بقیهٔ نانواییها برسد، شاطرها از ترس آردها را بیرون آوردند و شروع به پختن نان کردند.
@Ketab_va_hekmat
وفای به عهد
اردوی ستم خسته و عاجز شد و برگشت
برگشت، نه با میل خود، از حملهٔ احرار
ره باز شد و گندم و آذوقه به خروار
هِی وارد تبریز شد از هر در و هر دشت
از خوردنِ اسب و علف و برگ درختان
فارغ چو شد آن ملّت باعزمواراده
آزادهزنی بر سرِ یک قبر ستاده
با دیدهای از اشک پر و دامنی از نان
لختی سرِپا دوخته بر قبر همی چشم
بیجنبش و بیحرف، چو یک هیکل پولاد
بنهاد پس از دامن خود آن زن آزاد
نان را به سرِ قبر، چو شیری شدهدرخشم
در سنگر خود شد چو به خون جسم تو غلتان
تا ظن نبری آنکه وفــــــــادار نبودم
فرزند! به جان تو، بسی سعی نمودم
روح تو گواه است که بویی نبُد از نان
مجروح و گرسنه ز جهان دیده ببستی
من عهد نمودم که اگر نان به کف آرم
اوّل به سرِ قبر عزیز تو بیارم
برخیز که نان بخشمت و جان بسپارم
تشویش مکن، فتح نمودیم پسرجان!
اینک به تو هم مژدهٔ آزادی و هم نان
وآن شیر حلالت که بخوردیم ز پستان
مزدِ تو، که جان دادی و پیمان نشکستی
#ابوالقاسم_لاهوتی
سال ۱۲۸۸ خورشیدی
@Ketab_va_hekmat
مها یکدم رعیّت شو مرا شه دان و سالاری
اگر مه را جفا گویم بجنبان سر بگو آری
مرا بر تخت خود بنشان دوزانو پیش من بنشین
مرا سلطان کن و میدو به پیشم چون سلحداری
شها شیری تو من روبه تو من شو یکزمان من تو
چو روبه شیرگیر آید جهان گوید خوشاشکاری
چنان نادر خداوندی ز نادر خسروی آید
که بخشد تاج و تخت خود مگر چون تو کُلهداری
ز بس احسان که فرمودی چنانم آرزو آمد
که موسی چون سخن بشنود درمیخواست دیداری
یکی کف خاک بستان شد یکی کف خاک بستانبان
که زنده میشود زین لطف هر خاکی و مرداری
تو خود بیتخت سلطانی و بیخاتم سلیمانی
تو ماهی وین فلک پیشت یکی طشت نگونساری ...
#مولانا
@Ketab_va_hekmat
🍂به فرهنگ باشد روان تندرست
🍂ایران سرزمینی کهن با فرهنگ باستانی است. سرزمین نیکیها و مردمان نجیبی که ستایشگر داد و راستی و دوستی و نکوهشگر ظلم و دروغ و دشمنیاند. باید تا می توان از ایران گفت و نوشت. چرا که ظرف و محتوای توسعه کشور است. باید زبان فارسی را دوست داشت و در جهت ترویج آن از هیچ اقدامی دریغ نکرد. باید تا حد ممکن فرزندان کشور را با حافظ و سعدی، با فردوسی و مولوی و نظامی آشنا کرد. اگر ایده ایران از جمع معدودی نخبگان خارج شود و در میان مردم و سیاستگذاران شکل خودآگاهانه بگیرد معنای امنیت، مصلحت و منافع ملی شکل خواهد گرفت. حقیقت این است که امروزه ایران مورد غفلت قرار گرفته است و بدون وطن، کشور و ایراندوستی هیچ تحول مهمی رقم نمیخورد.
🍂فهرست زیر از کوشاترین و معتبرترین رسانه ها و نهادهای فرهنگیِ مستقل تشکیل شده است که جملگی در گسترهیِ گستردهیِ تاریخ و ادبیات و فرهنگِ زرینِ ایران زمین میکوشند.
با پیوستن به این رسانه ها و نهادها به توسعه فرهنگی در جامعه یاری رسانیم.
🍂 پـــــــایــنده ایــــــــــران🍂
🍁دکتر محمّدعلی اسلامینُدوشن
🍁کتاب گویا (لذت مطالعه با چشمان بسته).
🍁زین قند پارسی
(درست بنویسیم، درست بگوییم).
🍁کتابخانه تخصصی ادبیات
🍁بهترین داستانهای کوتاه جهان
🍁رسانه رسمی استاد فریدون فرح اندوز
(گوینده و مجری رادیو و تلویزیون ملی ایران).
🍁رازها و نمادها و آموزههای شاهنامه
🍁مولانا و عاشقانه شمس(زهرا غریبیان لواسانی)
🍁حافظ // خیام ( صوتی )
🍁بنیاد فردوسی خراسان
(كانون شاهنامه فردوسی توس).
🍁رمانهای صوتی بهار
🍁مردمنامه، فصلنامه مطالعات تاریخ مردم.
🍁مطالعات تخصصی تاریخ صفویه
🍁خردسرای فردوسی
(آینهای برای پژواک جلوههای دانش و فرهنگ ایران زمین).
🍁چراغداران (دایرةالمعارف بزرگ صوتی ایران، صداهای نایاب فرهنگ و ادب و هنر)
🍁آرخش، کلبه پژوهش حماسههای ایرانی
(رسانه دکتر آرش اکبری مفاخر).
🍁سرو سایـهفکن
(رسانه ای برای پاسداشت زبان و ادبیات فارسی).
🍁شاهنامه کودک هما
🍁منابع تاریخ ساسانیان
🍁مطالعات قفقاز
🍁ستیغ، خوانش اشعار حافظ و سعدی و...(رسانه سهیل قاسمی)
🍁زبان شناسی و فراتر از آن (درگاهی برای آموختن درباره زبانها و فرهنگها).
🍁شاهنامه برای کودکان
(قصه های شاهنامه و خواندن اشعار برای کودکان و نوجوانان).
🍁تاریخ اشکانیان
🍁مأدبهی ادبی، شرح کلیله و دمنه و آثار ادبی فارسی (رسانه دکتر محمّدامین احمدپور).
🍁شرح غزلیات سعدی با امیر اثنی عشری
🍁بوستان سعدی با امیر اثنی عشری
🍁کانون پژوهشهای شاهنامه
(معرفی کتابها و مقالات و یادداشتها پیرامون شاهنامه).
🍁تاریخ پادشاهی مادها (منابع و مآخذ).
🍁گاهگفـت
(دُرُستخوانیِ شعرِ کُهَن).
🍁ملیگرایی ایرانی/شاهنامه پژوهی
🍁رهسپر کوچه رندان
(بررسی اندیشه حافظ).
🍁فرهنگ یاریگری، توسعه پایدار و زیست بومداری
🍁تاریخ روایی ایران
🍁اهل تمییز
(معرفی و نقد کتاب، پاسداشت یاد بزرگان)
🍁کتابخانه متون و مطالعات زردشتی
🍁کتاب گویای ژیگ
🍁حافظخوانی با محمدرضاکاکائی
🍁انجمن دوستداران شاهنامه البرز (اشا)
🍁سفر به ادبیات
(مرزباننامه و گلستان، تکبیتهای کاربردی )
🍁تاریخ میانه
🍁کتاب و حکمت
🍁سخن و سخنوران
(سخنرانی و گفتگوهای نایاب نام آوران وطن فارسی).
🍁انجمن شاهنامهخوانی هما
(خوانش و شرح بیتهای شاهنامه).
🍂کانال میهمان:
🍁فرهنگستان زبان و ادب فارسی
🍂فـــرِّ ایــــران را می سـتایـیـم.
🍂هماهنگی جهت شرکت در تبادل
🍂@Arash_Kamangiiir
سرو سخنگو (دکتر اسلامی نُدوشن)
کانال دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن 💎سَـرو سخنگوی ایــران عصارهی تاریخ، ادبیات، فرهنگ و تمدّن ✅مطالب اختصاصی هستند (از آثار استاد گزینش میشوند) ❇️ بازنشـر مطالب= لطفاً با ذکر منبع🙏 ️📚آشنایی با آثار استاد: هشتگ #معرفی_کتاب یا هشتگ #زیست_کتابنامه ️
Repost from سخنشاهی
Photo unavailableShow in Telegram
گفتم مهسا، گفت که داغش به دلت
گفتم یلدا، گفت دل مشتعلت
گفتم نیکا، به لرزه آمد به میان
از عرش ندا «بِأیّ ذَنْبٍ قُتِلَت»
#سیدحامد_احمدی @sokhanshahi
«ماجرای حاجی»
حدود شصت سال پیش یک آخوند به روستایی رسید. با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجّه شد که مردم این روستا مسلمان هستند و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیشنماز آن روستا باشد. کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را اصولاً در عمرش ندیده بود، با خودش فکر کرد، اگر به این مردِ روحانی بگویم من نماز بلد نیستم خیلی زشت است، بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد.
همانشب او تمام اهالی را جمع کرد و موضوع آمدن پیشنماز را برایشان شرح داد و در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نیست و پرسید چه کسی از میان شما این قواعد را میداند؟
نگاههای متعجّب مردم جواب کدخدا بود.
دست آخر یکی از پیرترین اهالی روستا گفت: «تا آنجا که من میدانم برای مسلمان بودن لازم نیست خودت چیزی بلد باشی، کافیست هرکاری که پیشنماز کرد، ما هم تقلید کنیم.»
با این راهِ حل، خیال همه آسوده شد و برای اقامهٔ نماز به سمت مسجد قدیمی حرکت کردند.
مرد روحانی در جلوی صف ایستاد و همهٔ مردم پشتِ سرش جمع شدند. آقا دستها را بیخِ گوش گذاشت و زمزمهای کرد، مردم هم دستها را بالا بردند و چون دقیقاً نمیدانستند آقا چه گفته است، هر کدام پچپچی کردند. آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت: اللّهُ اَکبَر. مردم هم ذوقزده از آنکه چیزی را فهمیدند فریاد زدند: اللّهُ اَکبر. باز آقا زیرِ لب چیزی خواند، مردم هم زیرِ لب ناله میکردند. آقا دستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت، مردم هم دستهایشان را روی زانو گذاشتند و نالهای کردند. آقا دوباره سرِپا شد و گفت: اللّهُ اَکبَر، مردم هم سرِپا شدند و فریاد زدند: اللّهُ اَکبَر. آقا بهخاک افتاد و چیزهایی زیرِلب گفت، مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیرِلب چیزی را زمزمه کردند. آقا دوزانو نشست، مردم هم دوزانو نشستند.
در اینهنگام پای آقا در میان دو تختهٔ چوبِ کف زمین گیر کرد و ایشان عربده زدند: آآآآآآآآخ. مردم هم ذوقزده فریاد کشیدند: آآآآآآآآآآخ.
پیشنماز در حالیکه تلاش میکرد خودش را از این وضعیّت خلاص کند، خود را به چپ و راست میانداخت و با دستش تلاش میکرد که لای دو تختهٔ چوب را باز کند. مردم هم خودشان را به چپ و راست خم میکردند و با دستهایشان به کف زمین ضربه میزدند.
آخوند فریاد میکشید: «خدایا به دادم برس.» مردم هم به دنبال او به درگاه خدا التماس میکردند.
آقا فریاد میکشید: «ای انسانهای نفهم، مگر کورید و وضعیت را نمیبینید؟»
مردم هم دنبال آقا همین عبارت را فریاد میزدند.
آقا از درد به زمین چنگ میزد و از خدا یاری میخواست. مردم هم به زمین چنگ میزدند و از خدا یاری میخواستند.
باری بعد از سهچهار دقیقه، آقا توانست خود را خلاص کند و در حالیکه از درد بهخود میپیچید، نگاهی به جمعیّت کرد و از درد بیهوش شد.
جمعیّت هم نگاهی بههم کردند و خود را روی زمین انداختند و آنقدر در آن حالت ماندند تا آخوند بههوش آمد.
آن مرد روحانی چون به این نتیجه رسید که به روستای اشتباهی آمده است، بدون توضیحی روستا را ترک کرد و رفت.
امّا از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است البته مردم چون ذکرهای بین اللّهُ اَکبَرها را متوجّه نشده بودند، آنها را نمیگویند، در عوض مراسم انتهای نماز را هرچه باشکوهتر برگزار میکنند و تا امروز دوازده کتاب در مورد فلسفهٔ اَعمال آخر نمازشان چاپ کردهاند.
البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا بهوجود آمده و در حال حاضر آنها به بیستودو فرقه تفکیک شدهاند. برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین، کفپوش باید از چوب باشد، برخی معتقدند، چنگ بر هرچیزی جایز است. برخی معتقدند مدّت بیهوشی بعد از نماز را هرچقدر بیشتر کنی بهخدا نزدیکتر میشوی و برخی معتقدند مهم کیفیّت بیهوشیست نه مدّت آن.
باری، آنها در جزئیّات متفاوتند ولی همه به یک کلّیت معتقدند و آن این است که یک عده باید مرجع باشند و بقیه تقلید کنند.
#عزیز_نسین
@Ketab_va_hekmat
رازی نهفته کنج نهانخانهٔ دلم
پیوسته با وجود من اندر کشاکش است
رازی که از ازل شده آغشته با گِلم
رازی که تا ابد دلم از آن مشوّش است
رازی که همچو گوهر یکدانهٔ حیات
جز مرگ نیست کس را دست ربودنش
رازی که همچو غنچهٔ آفترسیدهای
خواهد گشود و نیست توان گشودنش
رازی که همچو وعدهٔ دلدار دلکش است
ناگفته، مانده است طنینش به گوش جان
رازی که چون شرارهٔ سوزان سرکش است
بر لب نرفته سوخت مرا مغز استخوان
رازی که همچو نغمهٔ امّید و آرزو
موزون و آشناست نوایش به گوش دل
رازی که ناگشوده فروبست کار عقل
رازی که ناشنوده تبه کرد هوش دل
رازی که سالهاست نهان در سرای دل
آگه نشد خِرَد ز معمّای بودنش
شد قرنها که کرده به صندوق سینه جای
اندیشه ره نجست به رمز گشودنش
رازی که شد ز بستگیاش دل چو غنچه خون
میخواهمش گشودن و نتوانم از ملال
رازی که مینگنجد در قالب کلام
رازی که درنیاید در حیطهٔ خیال
رازی کز آن بپاشده در اندرون من
غوغای مبهمی که ندانم ز سوی کیست
این کیست آنکه جوید در ژرفنای دل
پیوسته راز بوده و نابوده؛ هست و نیست
#حسن_قائمیان
@Ketab_va_hekmat
.
نیکمردان و بزرگواران را از این نشانه میتوان شناخت که میکوشند تا هرچه میکنند درست و کامل باشد.
در این دوره که کشور ما را اندیشههای نادرستی که زایلکنندهٔ منطق درست است آلوده است و سموم نفرتانگیزی آمیخته از بیشرمی و شرمناکی بر آن میوزد باید لااقل نام کسانی را بدانیم و به خاطر بسپاریم که برگزیدگان حکمت و دانش و پیشرو اندیشهاند و امید آینده بهشمار میروند.
سنت بوو
منتقد بزرگ فرانسوی در قرن نوزدهم
@Ketab_va_hekmat
🔹
در سالگرد میلادم هیچکس گلی به من نداد
من مثل باد پوستم را بر برهنگیِ سبز برگها ساییدم
و مثل باران صادقانه به مرداب باریدم
من درد را پذیرفتم و لحظهٔ تولّد خود را در سرخیِ گلبرگ اشکهایم پیچیدم ...
لیلا کسریٰ
@Ketab_va_hekmat
🔹
در سالگرد میلادم هیچکس گلی به من نداد
من مثل باد پوستم را بر برهنگیِ سبز برگها ساییدم
و مثل باران صادقانه به مرداب باریدم
من درد را پذیرفتم و لحظهٔ تولّد خود را در سرخیِ گلبرگ اشکهایم پیچیدم ...
لیلا کسریٰ
@Ketab_va_hekmat
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.