cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

یادداشت‌های یک روانپزشک

من روانپزشک هستم. قسمت‌هایی از كتاب‌هایی كه می‌خوانم را همرسان می‌کنم و براي‌شان پی‌نوشت می‌نويسم. تلفن منشی برای گرفتن نوبت آنلاین 09120743890 https://t.me/Hafezbajoghli/9569

Show more
Advertising posts
12 445
Subscribers
+124 hours
+227 days
+27830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

کتاب اوهام به پایان رسید. بیشتر از شخصیت پل استر خوشم اومد، تا از رمانش. ساده‌نویس، دقیق‌نویس، جزیی نگر و در عین حال عمیق. معلومه اهل ادا اطوار نیست. فقط حس‌های درونیش رو جدی می‌گیره و اون‌ها رو دنبال می‌کنه و می‌نویسه. کنجکاوم باز هم ازش کتاب بخونم که در لابه لای سطور رمانش به شخصیت و درونیاتش ورود کنم. علاقه‌ام به پل استر بیشتر یه جور فضولیه. احتمالا کتاب بعدی رمان دیگری از همین نویسنده باشه. به زودی اعلام خواهد شد. @hafezbajoghli
Show all...
👍 20 16👏 3
هیچ دلیل و مدرک ملموس و محکمه پسندی نداشتم اما پس از این که در این یازده سال وقایع آن چند روز را بارها و بارها مرور کردم، تقریباً مطمئن شده‌ام که هکتور به مرگ طبیعی نمرده است. بدون شک در آخرین روزهای عمرش بود. اما فکرش هنوز خوب کار می‌کرد و وقتی در آخر مکالمه‌مان دستم را گرفت انگشتانش را به پوست تنم فشار داد. این کار از مردی بر می‌آید که می‌خواهد زنده بماند. او می‌خواست زنده بماند تا با هم حرف بزنیم و وقتی فریدا به من گفت اتاق را ترک کنم و به طبقه‌ی پایین بروم مطمئن بودم صبح روز بعد او را خواهم دید. به زمان فکر کرده‌ام، به این که فاجعه چه قدر سریع بر سرمان آوار شد. من و آلما به تخت خواب رفتیم و وقتی خوابمان برد فریدا آرام و بی صدا به اتاق رفت و هکتور را با بالش خفه کرد. می‌دانم این کارش از سر عشق بود. از هیچ چیز عصبانی نبود، نمی‌خواست خیانت کند یا انتقام بگیرد. کار او اقدامی بود دیوانه‌وار به دلایلی مقدس و قابل درک. تحمل هکتور تمام شده بود. فریدا از او قوی‌تر بود... (کتاب اوهام، استر، آریان) پ.ن: این اتفاق، یعنی قتل همسر سالمند در بستر بیماری توسط همسر  با بالش بسیار شایع‌تر از چیزیه که به نظر میاد. همین همسرهای گوگولی سالمند به موقع دست به کار می‌شن. مساله‌ی "سالمندآزاری"  و "سالمندکشی" اصلا کمتر از کودک‌آزاری و "کودک‌کشی" نیست. ولی کسی جدیش نمی‌گیره و در صورت وقوع قتل خانگی، خیلی راحت‌تر قابل انتساب به مرگ طبیعیه. فرزندان اگه شک‌هایی هم بکنن ناچارن به روی خودشون نیارن. @hafezbajoghli
Show all...
🤔 9💔 5👍 3😢 3
یکی از کتاب‌های گزیده‌ی داستان‌های هاوتورن را برداشتم و داستان ماه گرفتگی را پیدا کردم. روی زمین سرد نشستم و آن را خواندم و تلاش کردم درک کنم وقتی آلما جوان بود و این داستان را خواند چه حسی پیدا کرده است. (کتاب اوهام، استر، آریان) پ.ن: پل استر واقعا نویسنده‌ی دقیقیه. برای خود من  پیش اومده که موقع خوندن یک کتاب، یا بخشی از کتاب یا گوش دادن به یک موسیقی به این فکر کنم اگه فلان کس این را می‌خوند یا می‌شنید چه حسی پیدا می‌کرد. یعنی حس‌های موقع خواندن رمان، فقط حس‌های شخصی نیست، گاهی تصور حس دیگرانه. ولی فکر نکرده بودم در مورد این حس می‌شه این جوری حرف زد و در موردش نوشت. واقعا به این نگاه دقیق و روانشناسانه‌ی نویسنده حسودی می‌کنم. @hafezbajoghli
Show all...
👍 20 6
‌ تا آن وقت نمی‌خواستم بپذیرم پنجاه و یک سالگی نخستین سال‌های دوران پیری است. به نظر خودم جوان نبودم، اما اصلاً فکر نمی‌کردم در این سن آدم کم‌کم باید خودش را برای رفتن آماده کند. چند هفته‌ای در بیمارستان بستری بودم و حرف‌ها و دستورهای دکترها طرز فکرم را اصلاح کرد. فهمیدم که در سال‌های قرضی عمرم زندگی می‌کنم. (کتاب اوهام، استر، آریان) پ.ن: زندگی هم مثل رابطه است. در هردوش هرچی خاطره بیشتر داشته باشید، راحت‌تر از دستش می‌دید. فقط اون‌هایی که خاطرات واقعی زیادی دارن می‌دونن که اگه خبری هم باشه، خبر خاصی نیست. اگه تموم شد، هم تموم شد. درسته که حیفه تموم شه ولی نه اون‌قدر حیف. یه جایی یه ندای درونی به آدم می‌گه بسه دیگه. برای همینه که سالمندانی که خوب زندگی کردن راحت‌تر از مرگ حرف می‌زنن. حتی گاهی نگران مرگ می‌شن که چرا دیر کرده! نکنه اتفاقی براش افتاده! @hafezbajoghli
Show all...
👍 28🤔 5👎 1🤨 1
ممنه فکر کنید هرچقدر پارتنرها از هم بیشتر خاطره داشته باشن سوگشون سخت‌تره‌. در صورتی‌که کاملن برعکسه. خاطره‌های زیاد باعث می‌شه شما در شرایط مختلف تصویر واقعی‌تری از پارتنرتون از زوایای مختلف ببینید و روز به روز به واقعیت او نزدیک‌تر بشید. این خاطره‌های واقعی همه‌شون گردش در باغ گل رز یا خوردن سالاد سزار در رستوران کم‌نور ایتالیایی نیستن. آفتاب هست، عود میگرن هست، ترافیک هست، فراموشی اوردن چمدون هست، حواس‌پرتی و بی‌توجهی هست، بدقلقی هست، بوی بد دهان موقع گرسنگی هست، عصبانی شدن هست، بدبینی هست، غذا خوردن در رستوران بد بین راهی هست که بعدش مسموم شدید، و کلی خاطرات واقعی دیگه. و البته خاطرات خوب هم، هرچقدر خوب باشن درجه‌شون خیلی از اون فانتزی‌های ساخته‌ی ذهن کمترن. برای همینه که هرچی با هم بیشتر خاطره بسازید، توشه‌ی سوگ‌تون گردید و سوگ راحت‌تری را در پیش رو خواهید داشت. @hafezbajoghli
Show all...
👍 87🤨 8👎 5🤔 3 2😁 2😢 1
آلما خیلی سریع وارد زندگی‌ام شد و رفت. آن قدر سریع که گاه خیال می‌کردم او را فقط تصور کرده‌ام. این بدترین بخش مواجهه با مرگ او بود. به اندازه‌ی کافی خاطره نداشتم تا به یاد بیاورم و مجبور بودم چند واقعه‌ی مشخص را بارها و بارها به یاد بیاورم و حالت‌های مشابه چهره و جزییات بی ارزش را در ذهنم بارها مرور کنم. دو ماشین یک هواپیما، شش گیلاس مشروب، سه تخت خواب در سه خانه‌ی مختلف در سه شب مختلف، چهار مکالمه‌ی تلفنی. گیج و مبهوت شده بودم. جز زنده نگه داشتن خودم راه دیگری برای عزاداری پیدا نمی‌کردم. (کتاب اوهام، استر، آریان) پ.ن: چه کشف عجیبی نویسنده کرده. برای عبور از سوگ ما نیاز به یک کوله‌بار پر از خاطرات متنوع داریم. عبور از سوگ برای آدم بی‌خاطره خیلی سخته. توصیه‌ی من به جوانان این است که تا می‌توانید با پارتنرتان خاطره بسازید که وقتی او مرد یا از او جدا شدید، توشه‌ی سوگ‌تان باشد. @hafezbajoghli
Show all...
👍 50😢 10😁 7 6👎 4💔 2🤨 2
‌ آلما خیلی سریع وارد زندگی‌ام شد و رفت. آن قدر سریع که گاه خیال می‌کردم او را فقط تصور کرده‌ام. این بدترین بخش مواجهه با مرگ او بود. به اندازه‌ی کافی خاطره نداشتم تا به یاد بیاورم و مجبور بودم چند واقعه‌ی مشخص را بارها و بارها به یاد بیاورم و حالت‌های مشابه چهره و جزییات بی ارزش را در ذهنم بارها مرور کنم. دو ماشین یک هواپیما، شش گیلاس مشروب، سه تخت خواب در سه خانه‌ی مختلف در سه شب مختلف، چهار مکالمه‌ی تلفنی. گیج و مبهوت شده بودم. جز زنده نگه داشتن خودم راه دیگری برای عزاداری پیدا نمی‌کردم. (کتاب اوهام، استر، آریان) پ.ن: چه کشف عجیبی نویسنده کرده. برای عبور از سوگ ما نیاز به یک کوله‌بار پر از خاطرات متنوع داریم. عبور از سوگ برای آدمی که خاطرات کمی از فرد از دست رفته داره خیلی سخته. توصیه‌ی من به جوانان این است که تا می‌توانید با پارتنرتان خاطره بسازید که وقتی او مرد یا از او جدا شدید، توشه‌ی سوگ‌تان باشد. عبور از سوگ برای آدم بی‌خاطره خیلی سخته. @hafezbajoghli
Show all...
نظر یکی از مخاطبان شاعر روی پی‌نوشت من درباره‌ی خطای اثرگذاری شعر: البته این همه انکار و سابلیمیشن و پروجکشن و راکشن فرمیشن و دیسپلیسمنت و .... وقتی منظم صف می‌کشن و در قالب اوزان عروضی ریخته و قانونمند می‌شن خب موجه ترند تا نثر. @hafezbajoghli
Show all...
👍 15😁 7🤨 7 2👎 1👏 1
اما شرایط برای او یکسان نبود. بار عذاب هیچ گناهی بر وجدانش سنگینی نمی‌کرد. (کتاب اوهام، استر، آریان) پ.ن: هدف مشترک تراپیست‌ها و کشیش‌ها اینه که بار عذاب وجدان را از شونه‌های انسان‌ها بردارن. البته که کشیش‌ها خیلی موفق‌ترن. با یه کلام نافذ و آسمانی در اتاق اعتراف می‌گن "تو بخشوده شدی!" من خیلی دوست داشتم این توانایی رو داشتم که مراجعانم را از بار سنگین عذاب وجدان نجات بدم. گاهی تا سال‌ها با آدم هست. مشکل اینه که گاهی آدم‌ها به این عذاب وجدان خو می‌گیرن. تمام تلاش من اینه که اون‌ها رو به هزینه‌ی سنگین حمل چنین احساسی آگاه کنم که انگیزه‌شون برای ترک اعتیاد به چنین افکاری بیشتر بشه. @hafezbajoghli
Show all...
32👍 11💔 1
هکتور بنا بر منطقی پیچیده و عذاب آور خود را در درگاه خدایی مجازات می‌کرد که اعتقادی به وجودش نداشت. (کتاب اوهام، استر، آریان) پ.ن: احساس گناه شبیه خوردن زولبیا و بامیه در ماه رمضانه. از یک نفر پرسیدن ماه رمضان روزه می‌گیری؟ گفت نه، نماز می‌خونی؟ نه، زولبیا بامیه می‌خوری؟ ـ دیگه اون قدر بی خدا نیستم که زولبیا بامیه نخورم! احساس گناه هم همین طوره. باقیمانده‌ی مذهب در افراد غیر مذهبیه. به اندازه‌ی خوردن زولبیا بامیه شایعه. @hafezbajoghli
Show all...
👍 38😁 7 4👎 2
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.