cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

مائده فلاح "نیل و قلبش"

ادمین تبادل :👇 @Yaprak1125 ارتباط با نویسنده: @Mehrr_2 رمان چاپ شده: #با_سنگ‌ها_آواز_می‌خوانم #سهم_من_از_عاشقانه_هایت #خیال_ماندنت_را_دوست_دارم #کنار_نرگس_ها_جا_ماندی #همان_تلخ_همیشگی #برای_مریم رمان در حال چاپ: #نخ_به_نخ_دود_می‌کنم_شب_را

Show more
Advertising posts
36 149
Subscribers
-4124 hours
-1107 days
-28630 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

sticker.webp0.19 KB
Repost from N/a
Photo unavailable
اما شرط پدرخانومت دو سال نامزدی بود! -شرط تا زمانی بود که من خسته نشده بودم! تحمل اوضاع این چنینی را دیگر ندارم اینکه برای دیدن زنم و برای کمی با او تنها بودن باید مدام از زیر بلیط ناصر رد بشم! تا همین‌جا هم به زحمت دندان روی جگر گذاشتم می‌خوام مابقی زندگیم رو زنم کنارم باشه. حالا اگر موافقین طبقه‌ی بالا رو آماده کنیم اگر که نه من دنبال خونه اینجا نه، اما دو تا محله بالاتر می‌گردم https://t.me/+pFxJ2UB0Epk0OGFk رمانی که بخونید به بقیه هم پیشنهاد می کنید با اطمینان میگم نخونید ازدستتون رفته توصیه صد در صدی ما به شما👌 https://t.me/+pFxJ2UB0Epk0OGFk -خود کرده را تدبیر نیست پسرِ حاجی! اون زمان که تو دانشگاه بهت گفتم پدرم حساسه و حالا حالاها دختر راهی خونه شوهر نمی‌کنه پا کردی تو یه کفش که نه و فلان! -خدا وکیلی این طاقت نمی‌آره! در ثانی هر چی حاج خانم اجازه می‌ده من یه نموره به مردونگیم افتخار کنم از اون چند برابر بیشتر حاج‌آقا از دماغم می‌آره! زنمی، شرعی و قانونی! عرفی که آقات انداخته دهنش، دهنمو صاف کرد -به جون رستا خسته‌ام! لامصب دلم می‌خوادت https://t.me/+pFxJ2UB0Epk0OGFk
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
امیر سپهبد🔥 مردی بداخلاق و مغرور که تا به حال کسی چهره‌اش و از نزدیک ندیده و به مرد #نقاب‌دار معروفه😎 مردی خشک و سرد که از همه دخترا بعد از مرگ نامزدش فاصله میگیره... شب عروسیش به گوشش رسونده بودن که جنازه نامزدش در عمارت بزرگ شایان هاست.  دلبرش در تخت #ساشا شایان بر اثر تجاوز جان داده بود. باید تاوان می گرفت و زخم می زد تا آرام می گرفت. قسم خورده که بعد ازمرگ نامزدش #مهگل دیگه عاشق نشه و به کسی رحم نکنه بعد از اون همه سختی و درد و رنج درست وقتی میخواد انتقام شو بگیره بدجوری دل میبازه به خواهر دشنمش، به خواهر کسی که مسبب تمام مشکلات و دردهایی هست که کشیده و....🥲❌ https://t.me/+8JVuPtNDv8sxODE0 https://t.me/+8JVuPtNDv8sxODE0
Show all...
Repost from N/a
پسره حافظه‌شو از دست داده. هر از گاهی یک چیزایی یادش می‌آد اما زنی که کنارش می‌بینه با زنی که الان کنارشه یکی نیست محمد به تخت خیر شد. حسی تلخ بیخ گلویش را چسبیده بود. روی تخت خودش را می‌دید با دختری که موهای بلند سیاه داشت. دستانش میان موهای دختر بازی می‌کرد اما صورتش را نمی‌‌دید. چشم از تخت گرفت و روی مبل نشست. زن دست زیر شکمش گرفت و خم شد و سینی را مقابلش گذاشت.: -خسته نباشی نگاهش چسبید به موهای طلایی رنگ و کوتاه همسرش، موهای زن روی تخت سیاه و بلند بودند. پرسید: - موهات‌و رنگ‌ کردی؟ زن صاف ایستاده، روزهای آخر بارداری را می‌گذراند به موهایش دست کشید: - نه رنگ خودشه. ابرو بالا انداخت و آرزو کرد جواب سوال بعدی‌اش مثبت باشد: - قبلا رنگ‌ تیره نزدی به موهات مثلا مشکی یا قهوه‌ای؟ زن خندید: - نه هیچ‌وقت موهام‌و رنگ‌ نکردم چطوره؟ محمد به جای جواب سوالش پرسید: - قبلا موهات بلنده بوده؟ زن سردرگم خندید: - نه سال‌هاست کوتاهش می‌کنم چی شده گیر دادی به موهای من؟ محمد‌از جا برخاست. محسن در حیاط پای منقل ایستاده و زغال‌ها را باد می‌زد. کنارش ایستاد و پرسید: - محسن یک سوال؟ من قبل از اون حادثه و کما چطور ادمی بودم؟ به زنم وفادار بودم یا نه. محسن مردد نگاهش کرد: - تو همیشه آدم خوبی بودی دادش. محمد به آسمان خیره شد: - نمی‌دونم ماجرا چیه ولی توی اتاق، روی تخت، هر جا رو نگاه می‌کنم یک دختر دیگه رو کنارم می‌بینم. یک دحتری که موهاش بلند و سیاهه، ریز جثه‌س. صورتش ولی مشخص نیست. اما مطمئنم این زنی که الان کنارمه نیست. نگرانم محسن نکنه وقتی این نبوده من کس دیگه‌ای رو می‌آوردم خونه. https://t.me/+0NSgt6MMwoBlOWI0 https://t.me/+0NSgt6MMwoBlOWI0 https://t.me/+0NSgt6MMwoBlOWI0 رمانی با 500پارت آماده. با عاشقانه‌های بی‌منتهی
Show all...
Repost from N/a
00:10
Video unavailable
امروز بله برونم بود اما خبری از بزمی شاد نبود. خبری از موسیقی، آواز، طبل و دُهُل نبود. چادر سفیدی که از قبل دوخته بودند روی سرم انداختند و همان چند زنِ میان‌سال و مسن، کل کشیده و هلهله سر دادند... سرم‌ پایین افتاده و اشک‌های درشتی از چشم‌هایم می‌چکید. بخت و اقبالم اما ابدا شبیه به رنگِ چادر روی سرم نبود وقتی زنِ دومِ مردی شدم که نه تنها من را ندیده و نپسندیده بود بلکه فقط این وصلت را قبول کرده بود برای داشتنِ وارثی! من زنِ دومِ مردی شدم برای آوردنِ وارث! او مردی بود که شب خواستگاری هم نیامده بود! چند بزرگی از خانواده‌اش آمده بودند با یک جعبه شیرینی و یک دسته گلِ مصنوعی! https://t.me/+yqyrEstZtQE4N2I8 وارث برای خاندانِ کاتوشیان! در حالی عروس‌ِ این خاندان می‌شدم که زبانی برای اعتراض نداشتم. من لال بودم و همین اَلکَن بودنم باعث شده بود خانواده‌ام من را معیوب دانسته و با آمدنِ اولین خواستگارِ جدی به خانه‌ی بخت بفرستند... 💔💔💔💔💔😞😞 https://t.me/+yqyrEstZtQE4N2I8 این یه پیشنهاد فوق‌العاده‌س برای شما👌 رمانی که بدون شک خوشتون میادوجزرمانهای پیشنهادیتون میشه
Show all...
51311362_957468534643068_6237967569063150730_n.mp41.23 MB
_گورت و از اینجا گم میکنی یا بگم بچه ها بیان برای گوشمالی؟ نیشخندی یک وری روی صورت می‌نشاند و با نگاهی معنادار سر تا پایم را بر انداز کرده سپس آهسته لب می‌زند:_میدونم پسر نیستی! حیرت تمام وجودم را لرزانده.اما نباید به روی خود بیاورم.هیچکس هویت واقعی من را نمی‌داند.همه در این محله من را به چشم یک پسر می‌بینند.همانکه دهان باز میکنم اوست که سر روی صورتم خم کرده با آرامش پچ‌می‌زند:_چشمات،ناز توی نگات،من می‌بینمش..من این چشمایی رو که هر شب برام خودشون لوس می‌کردن خوب میشناسم ملکه‌ ایزد پناه...نفسم بند می‌رود و او،اوی لعنتی ای که حتی اسم مخفی من را می‌داند و خبر از چشم های آشنایم می‌دهد کیست؟! https://t.me/+pan68LpEmJdjMWI0
Show all...
_گورت و از اینجا گم میکنی یا بگم بچه ها بیان برای گوشمالی؟ نیشخندی یک وری روی صورت می‌نشاند و با نگاهی معنادار سر تا پایم را بر انداز کرده سپس آهسته لب می‌زند:_میدونم پسر نیستی! حیرت تمام وجودم را لرزانده.اما نباید به روی خود بیاورم.هیچکس هویت واقعی من را نمی‌داند.همه در این محله من را به چشم یک پسر می‌بینند.همانکه دهان باز میکنم اوست که سر روی صورتم خم کرده با آرامش پچ‌می‌زند:_چشمات،ناز توی نگات،من می‌بینمش..من این چشمایی رو که هر شب برام خودشون لوس می‌کردن خوب میشناسم ملکه‌ ایزد پناه...نفسم بند می‌رود و او،اوی لعنتی ای که حتی اسم مخفی من را می‌داند و خبر از چشم های آشنایم می‌دهد کیست؟! https://t.me/+pan68LpEmJdjMWI0
Show all...
من ملکه ایزدپناه دختری که بلندی موهایش زبانزد بود.دختری که روحش کشته و موهایی که‌پسرکِ دوستداشتنیِ دوران کودکی اش با مِهر می‌بافتشان به وحشیانه ترین شکل از ریشه کنده شد.حالا جای آن گیسو کمند،دخترکی درون آخرین تعمیر گاه خیابان می‌زیستد و دیگر کسی با دیدن موهای پسرانه‌اش به وجد نمی‌آید.اما وقتی مرد‌ی مرموز ماشینش را برای تعمیر می‌آورد.اویی که حتی از ماه گرفتگی کوچک پشت گردن من آگاه است و با مرموزی هر چه تمام دل از ملکه ای که‌سالهاست روح دخترانه اش را به فروش گذاشته است می‌برد.کسیکه بعد‌ها میفهمم عامل تمام بدبختی های من است و من قسم می‌خورم از او نمی‌گذرم حتی اگر او را صاحب قلبم کرده باشم.. https://t.me/+pan68LpEmJdjMWI0 https://t.me/+pan68LpEmJdjMWI0
Show all...
sticker.webp0.10 KB
Repost from N/a
_ سیگار آرومت می‌کنه؟ دودهای زیاد اطرافش باعث شده است تصویر صورتش را واضح نبینم. سیگار میان لب‌هایش در حال سوختن است و انگار قصد ندرد جوابم را بدهد! جلوتر می‌روم و شجاعت به خرج می‌دهم؛ دست پیش می‌برم و آرام فیلتر نیمه سوخته‌ی سیگار را از میان انگشتانش بیرون می‌کشم. گره‌ی ابروهایش تنگ‌تر می‌شود و با نگاه جدی و سرد مختص به خودش فقط نگاهم می‌کند. _ پرسیدم سیگار آرومت می‌کنه؟ نیشخند می‌زند و مستقیم به چشم‌هایم نگاه می‌کند. سکوتش که می‌شکند؛ صدایش زیادی گرفته و خشن است. _ وقتی یه مرد برای آروم کردن خودش می‌ره سراغ سیگار یا هر کوفت دیگه‌ای؛ نباید بپری وسط خلوتش! آخرین کلمه را تقریبا با حرصی آشکار جویده است و آرام از روی صندلی بزرگ و چرخ‌دارش بلند می‌شود؛ جلو که می‌آید نیشخندش هم پررنگ‌تر شده! _ دیگه هیچ وقت سیگار رو از دست هیچ مردی بیرون نکش! مسخ چشمانش هستم که در کم‌ترین فاصله از صورتم قرار دارد؛ فیلتر نیمه سوخته‌ی سیگار میان انگشت‌هایم مچاله مانده. _ فقط تو... برق خطرناک چشم‌هایش قلبم را می‌لرزاند. صورتش را جلوتر می‌آورد و نفسش می‌خورد به لب‌هایم. _ فقط من چی؟ انگار خودم نیستم که این چنین جادو شده‌ام و راحت حرف دلم را بر زبان می‌آورم! انگار خودم نیستم... _ من فقط سیگار از دست یه مرد بیرون می‌کشم... اون مرد هم فقط تویی! برق چشم‌هایش بیشتر می‌شود و نیشخندش عمیق‌تر! انگشتان دست راستش دور چانه‌ام تاب می‌خورند و همان نقطه را عجیب به آتش می‌کشد... _ پس کارت سخت می‌شه! بی‌اختیار می‌پرسم. _ چرا؟ نیشخند لعنتیِ روی لبش مثل میخ دارد فرو می‌شود درون چشم‌هایم! _ چون باید بتونی مثل همون سیگار آرومم کنی! فرصت درک کردن منظورش را به من نمی‌دهد و لب‌هایم را به کام می‌کشد! درست مثل سیگارش که آرام؛ عمیق و پیوسته از آن کام می‌گرفت! همان سیگاری که از میان انگشتان سست شده‌ام حالا کنار پاهایمان افتاده و من باید نقشش را ایفا کنم... https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk تو تولد دوستم باهاش آشنا شدم. اون یه مرد جذاب و مغرور بود و من دختری که برخلاف دوستام هیچ وقت دوست‌پسر نداشتم. اولین بار به اسم زیبای شرقی صدام کرد؛ وقتی که هنوز اسمم رو نمی‌دونست! چند وقت بعد ازش شنیدم که من اولین دختری هستم که وسوسه‌ی بوسیدنم رو به دل داره و زیاد به لمس کردنم فکر کرده. اما دیر فهمیدم کنار اون مرد بودن چقدر می‌تونه برام خطرناک باشه. گذشته‌ی تاریکش می‌تونست خط پایان زندگیم باشه... و قصه‌ی ما داشت به قصه‌ی دیو و دلبر شبیه می‌شد! سر از قلعه‌ی تاریک و سرد دیو در آورده بودم و بهم گفته بود شاید من همون شیشه‌ی عمر و گل زندگیش باشم... https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk عاشقانه‌ای سیاه و نفس‌گیر🔮 کافیه فقط پارت های جنجالی و طوفانی اولش رو بخونی🫣🥹
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.