cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

Show more
Advertising posts
5 854
Subscribers
+1024 hours
+67 days
+10330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

انوشیروان را معلمى بود. روزى معلم او را بدون تقصیر بیازرد. انوشیروان کینه او را به دل گرفت تا به پادشاهى رسید. روزى او را طلبید و با تندى از او پرسید که چرا به من بى سبب ظلم نمودى ؟ معلم گفت : چون امید آن داشتم که بعد از پدر به پادشاهى برسى . خواستم که تو را طعم ظلم بچشانم تا در ایام سلطنت به کسى ظلم ننمائى .🌺 ✍برگرفته از امثال و حکم #داستانهای #کوتاه https://t.me/+RT0OqmZ_Mgj_eNui
Show all...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 20👏 6👎 1
💢در سفر اخیرم به ایران، برای پیگیری گواهینامه‌ام رفته بودم پلیس +۱۰. پرونده‌ام یک تمبر ۱۰۰۰ تومانی کم داشت تا کامل شود. اما کارت بانکی‌ام مبلغ ۱۰۰۰ تومان را نمی‌کشید و امکان پرداخت نقدی هم وجود نداشت. هیچ چاره‌ای نداشتم جز اینکه فردا با کارت بانکی دیگری برگردم و پرونده را کامل کنم. پیرمردی که کنارم ایستاده بود، بدون هیچ مقدمه‌ای کارتش را درآورد و داد به مسئول بادجه. گفت با این کارت امتحان کنید. پیرمرد غریبه، تنها نقصی پرونده‌ی من را کامل کرد و پرونده را به جریان انداخت. یک روز اداری را به من هدیه داد. هرچه به پیرمرد اصرار کردم که من چطور پول شما را برگردانم، گفت قابل ندارد و برای همه پیش می‌آید پسرم. حالا، هزاران کیلومتر آن‌طرف‌تر، در پروازی سه ساعته نشسته‌ام و کارت بانکی کنار دستی‌ام کار نمی‌کند. امریکن اکسپرس است و اینجا پشتیبانی نمی‌شود. تا مهماندار گفت پرداخت نقدی هم قبول نمی‌کنیم پیرمرد درونم کارت بانکی‌اش را در آورد و گفت از کارت من بکشید. همسفرم یوروی خرد به اندازه‌ی کافی نداشت و هرچه که داشت را به من داد؛ البته به علاوه‌ی عذرخواهی‌ها و تشکرهای دو دقیقه یکبارش تا اتمام غذا. زنجیره‌ی_محبتی که آن پیرمرد در شهرستانی در ایران شروع کرده بود، حالا در ارتفاع چند هزارمتری سطح زمین در اروپا ادامه پیدا می‌کرد. شک ندارم که همسفر آمریکایی‌ام این زنجیره را با خودش تا غربِ وحشی می‌برد، از آنجا هم کسی زنجیره را می‌گیرد و می‌برد به شرق دور. اصلا همین زنجیره‌های کوچک محبت هستند که دنیا را سرِپا نگه‌ داشته‌اند. ✍حسین_فیروز #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+UTDRJbwvANE2NWE0
Show all...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 32 2👏 2👌 1
💢روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد. یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد. وقتی همسایه صدای در زدن او راشنید خوشحال شد وپیش خود فکر کرداین بار دیگر برای دعوا آمده است. وقتی در را بازکرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت : هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت میکند که از آن بیشتر دارد.🌺 #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+RT0OqmZ_Mgj_eNui
Show all...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 26 5👌 2
💢ﺍﻫﺎﻟﯽ يک ﺭﻭﺳﺘﺎ از بهلول برای سخنراني ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. بهلول قبول می کند اما در ازای آن صد سکه از آنها طلب مي کند. مردم کنجکاو سکه ها را تهيه کرده و در ميدان جمع مي شوند تا ببينند بهلول چه مطلب باارزشي دارد؟! در رﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ بهلول ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ مردم می ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ و ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ. ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ بهلول ﻟﺒﺨﻨﺪی ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺁﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﻮﻝ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﻧﺤﻮ عالی ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ. ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺩﻡ ﭘﻮﻝ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﻬﺎﺵ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ کند.🌺 #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+RT0OqmZ_Mgj_eNui
Show all...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 28👏 2
💢میگویند روزی يه دزد با يک نابينا يک كاسه آلوچه خريدند و با هم قرار گذاشتند ، دو تا دو تا بخورند تا تموم بشه... وسط كارنابينا مچ دزد و گرفت و به او گفت:مردک ، چرا تو مشت مشت ميخوری؟ دزد گفت: تو که کوری از كجا متوجه شدی كه من مشت مشت ميخورم؟ نابينا ميگه؛ از آنجا كه من چهار تا چهار تا ميخورم و تو صدات در نمياد!🌺 #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+RT0OqmZ_Mgj_eNui
Show all...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

😁 18👍 12👏 4
💢به نقل از کریمخان زند: دو چیز به من می چسبد ، یکی آب یخ زمستان و دیگری پلو شب عید ، زیرا تنها در زمستان است که آب یخ در دسترس همه هست و تنها در شب عید است که همه ی ایرانیان پلو می خورند .🌺 #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+RT0OqmZ_Mgj_eNui
Show all...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 25 3😁 1
💢معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را بنویسند، دانش آموزان شروع به نوشتن کردند معلم نوشته های آنها را جمع آوری کرد، با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند : اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و... در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد ، معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟ یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد معلم پرسید : دخترم چرا چیزی ننوشتی؟ دخترک جواب داد : عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم. معلم گفت : بسیار خوب، هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت : به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از لمس کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت ، اکنون تازه همه به حقیقتی مهم آگاه شده بودند : آری عجایب واقعی همین نعمتهایی هستند که ما آنها را ساده و معمولی می انگاریم!🌺 #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+RT0Oqr2VwQpUoOxX
Show all...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 28💯 2 1👏 1
💢روزی مرد ثروتمندی بهلول را در جمعی دید و خواست که او را به مسخره بگیرد. به او گفت بهلول آیا هیچ شباهتی بین من و تو وجود دارد؟ بهلول گفت بله مرد ثروتمند گفت بگو ببینم آن چیست؟ بهلول جواب داد: دو چیز ما کاملا شبیه یکدیگر است، یکی جیب من و کله شما که هر دو خالیست و دیگری کله من و جیب شما که هر دو پُر است..🌺 #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+RT0OqmZ_Mgj_eNui
Show all...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 29👎 2👏 1
💢آیت‌الله سید جیکاک جاسوس انگلیس بود که در جریان کشف نفت در ایران،‌ فتوا به نجس بودن آن داد. ﻣﺴﺘﺮ ﺟﯿﮑﺎﮎ (ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻪ آیت الله ﺳﯿﺪ ﺟﯿﮑﺎﮎ) ﺟﺎﺳﻮﺱ انگلیسی ﻣﺄﻣﻮﺭ ﻭیلیام نکس ﺩﺍﺭﺳﯽ، (کاشف نفت مسجدسلیمان و اولین خریدار انحصاری نفت ایران در دوره قاجار با قرارداد 99ساله مهروموم‌ها) ﺩﺭ  مسجدسلیمان ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ. ﻭﯼ ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯ به‌عنوان ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﮐﺮ ﻭ ﻻﻝ ﺑﻪ‌ﻣﺪﺕ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﺍﯾﻞ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺁﻣﻮﺧﺘﻦ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭﯼ می‌پردازد ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﮔﯿﺮﯼ ﺁﻥ، به‌عنوان ﯾﮏ بختیاری در ﻣﻨﻄﻘﻪ نفت‌خیز مسجدسلیمان ﺳﮑﻨﯽ می‌گزیند! ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﺎ ﻓﻨﻮﻥ شعبده‌بازی ﻭ حربه‌های دیگر، ﺗﻮﺟﻪ ﻣﺮﺩﻡ محلی ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻌﻄﻮﻑ می‌دارد ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ به‌عنوان یک ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺷﯿﻌﻪ، ﺟﺎ ﻣﯽﺯﻧﺪ. برای این هدف به آموختن فقه شیعه می‌پردازد. ﺍﻭ گیوه‌هایش ﺭﺍ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭه ﻋﺼﺎ ﺟﻔﺖ می‌کرد ﻭ ﺷﺎﯾﻊ ﮐﺮﺩه بود که ﺍﯾﻦ ﺍﺯ معجزات ﺍﻭﺳﺖ.  ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ، ﺗﻮﺿﯿﺢ می‌دهد که "آهنرباهایی ﺩﺭ گیوه‌هایم ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩه ﺑﻮﺩﻡ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺷﺎﺭه ﻋﺼﺎ، گیوه‌ها ﺟﻔﺖ می‌شدند"!  از دیگر حکایات جیکاک عصای معروف است که با آن معجزه می‌کرد و وقتی آن را به بدن کسی می‌زد به آن شوک عجیبی منتقل می‌شد! جیکاک مدعی بود عصای او بهترین وسیله برای تشخیص حلال‌زاده بودن افراد است و با همین شگرد بسیاری از کسانی را که به‌دلایل مختلف می‌خواست از وجهه اجتماعی و قدرت بیندازد، تخریب می‌کرد! بعدها فاش شد که در عصای معجزه‌آسای مستر جیکاک جز یک پیل خشک الکتریکی و یک مدار ضعیف انتقال برق هیچ‌چیز وجود نداشته و جریان ضعیف برق باعث انتقال شوک الکتریکی به افراد نگون‌بختی می‌شده که مستر جیکاک هنگام تماس عصا با آنها، دکمه وصل جریان را فشار می‌داده! در مجلسی او حاضران را دروغگو معرفی می‌کرد و هنگامی که قرار بر اثبات شد، کبریتی روشن کرد و گفت: هر کس راست بگوید این کبریت ریشش را نمی‌سوزاند! اول کبریت را به ریش خود گرفت که نسوخت سپس ریش تمام افراد ساده‌لوح حاضر را سوزاند! به آنها قبولاند که دروغ گفته‌اند و البته بعدها مشخص شد که ریش او مصنوعی و نسوز بود. اقدام بعدی جیکاک پوشیدن لباس روحانیت و عمامه گذاری وی بود!  جیکاک مجلس وعظ و منبر برپا می‌کرد و آخرش هم روضه امام حسین(ع) می‌خواند و وسط روضه موقعی که همه داغ می‌شدند ناگهان عمامه خود را به درون آتشی که وسط مجلس بود، می‌انداخت. عمامه نمی‌سوخت! و جیکاک آن را به‌عنوان معجزه خود بیان می‌کرد و ادعای سید بودن می‌کرد! در ضمن او هیچ‌کس را هم به سیدی قبول نداشت چون عمامه آنها در آتش می‌سوخت! از اینجا بود که او به «سید جیکاک» معروف شد! ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺳﻮﺱ انگلیس، ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ مسجد می‌آید ﻭ می‌گوید: من حضرت علی(ﻉ) ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﻭ ﺍﻭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ شانه‌ام ﻧﻬﺎﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﮕﻮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩه ﺳﯿﺎه ﻭ نجس (ﻧﻔﺖ) دوری کنند»! اﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺍﺩﻋﺎﯾﺶ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻭ ﻋﺒﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ می‌زند ﻭ اثر سفیدی ﺩﺳﺘﯽ ﺭﻭﯼ شانه‌اش ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ می‌دهد ﻭ می‌گوید "ﺍﯾﻦ مدﺭﮐﯽ ﺑﺮ ﺣﻘﺎﻧﯿﺖ ﻣن ﺍز اوست". در کتابش ﺗﺸﺮﯾﺢ می‌کند ﮐﻪ "ﺭﻭﺯﯼ تکه‌ای ﮐﺎﻏﺬ ﺭﺍ به‌شکل دست بریدم ﻭ ﺭﻭﯼ شانه‌ام ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ آن‌قدر ﺯﯾﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﺍﻍ ﺟﻨﻮﺏ ﻣﺎﻧﺪﻡ تا خوب ﺍﻃﺮﺍﻑ آﻥ ﮐﺎﻏﺬ ﺗﯿﺮه ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﺛﺮ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ شانه‌ام ﻧﻘﺶ ﺑﺒﻨﺪﺩ"! به‌هنگام ملی شدن صنعت نفت، جیکاک یا به‌قولی سید جیکاک با گشت‌وگذار میان عشایر بختیاری این شعار را به‌گویش بختیاری برای آنها طرح نمود؛ «تو که مهر علی مِن دلته/ نفت ملی سی چِنته» «یعنی تو که مهر علی را در دل داری برای چه به‌دنبال ملی شدن نفت هستی؟». بعضی از عشایر بختیاری زندگی خود را رها کرده و با تشکیل دسته‌جات متعدد و درست کردن پرچم و علم‌های گوناگون علی علی گویان به امامزاده‌ها رفته و طلب عفو می‌کردند.🌺 #داستانهای #کوتاه 👇👇👇
Show all...
گلچين

گلچيني از بهترينها در زمینه های مختلف اجتماعی ،خبری، فرهنگی ،هنری و......

👍 32😁 5🤯 4 1
💢در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت. همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می داد. همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می کرد. نزد دوستانش او را برای جلوه گری می برد. واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت. او بسیار مهربان بود و دائماً نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما همسر اول مرد زنی سیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود. اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریباً هیچ توجهی به او نداشت. روزی مرد احساس کرد به شدت بیمار است و به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: من اکنون چهار همسر دارم ،اما اگر بمیرم دیگر کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد ! بنابراین تصمیم گرفت با همسرانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند. اول از همه سراغ همسر چهارمش رفت و گفت: من تو را از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟ زن به سرعت گفت: "هرگز” ؛ همین یک کلمه و مرد را رها کرد. مرد با قلبی که به شدت شکسته بود به سراغ همسر سومش رفت و گفت: من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟ زن گفت: البته که نه ! زندگی در این جا بسیار خوب است . قلب مرد از این حرف یخ کرد. مرد تاجر به همسر دوم رو آورد و گفت: تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر، میتوانی در مرگ همراه من باشی؟ زن گفت : این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتاً می توانم تا گورستان همراه تو بیایم اما در مرگ … متأسفم ! گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد: من با تو می مانم ، هر جا که بروی تاجر نگاهی کرد ، همسر اولش بود که پوست و استخوان شده بود. غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: "باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت می بودم… در حقیقت همه ما چهار همسر داریم! . همسر چهارم که بدن ماست. مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ،اول از همه او، تو را ترک می کند. . همسر سوم که دارایی ماست. هر چقدر هم برایت عزیز باشد وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد. . همسر دوم خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر صمیمی و عزیز باشند وقت مردن نهایتاً تا سر مزارت کنارت خواهند ماند. . همسر اول که روح ماست. غالباً به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم. او ضامن توانمندی های ماست، اما ما ضعیف و تنها رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه باشد اما آن روز دیگر هیچ قدرت و به توانی برایش باقی نمانده است.🌺 #داستانهای #کوتاه 👇👇👇 https://t.me/+RT0Oqr2VwQpUoOxX
Show all...
داستانهای کوتاه

#داستانهای #کوتاه و #آموزنده برای #تمام #سنین #کانالی #جذاب برای کسانی که فرصت #خواندن داستانهای #طولانی را ندارند. #سرگرمی #کودکان #بزرگسالان #تاریخی #عبرت آموز #حکایت ارتباط با ادمین @Dstnkotah

👍 46👎 2😢 1
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.