﮼اتاقسردآبی ﮼
📱 ﮼صفحهاینستاگرام : www.instagram.com/BlueColdRoom ارسال ویدیو: @bluee_girl
Show more32 320
Subscribers
-1024 hours
-427 days
-19430 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
دوستم داشته باش!
برای تمام وقتهایی که تنها بودم و کسی را نداشتم، دوستم داشتهباش، برای تمام پاییزهایی که دلم میخواست و قدم نزدم، برای تمام حرفهایی که گوشی برای شنیدنشان نیافتم و برای تمامِ -میخواهم کنارمباشی-ها و -میخواهم بغلمکنی-هایی که نگفتم!
دوستم داشتهباش! برای تمام فیلمهایی که تنهایی دیدم و کتابهایی که تنهایی خواندم و موزیکهایی که تنهایی شنیدم و غروبهایی که تنهایی نگاه کردم.
دوستم داشتهباش، برای تمام بارهایی که چهار شانه میخواست و تنهایی به دوش کشیدم، برای تمام جنگهایی که تنهایی در خط مقدمشان ایستادم و برای تمام مشکلاتی که تنهایی از پسشان بر آمدم.
دوستم داشته باش، برای کودک معصوم و گوشه گیر درونم که مدتهاست هیچ شانهی امنی برای پناه بردن و آغوش بیمنتی برای گریستن نداشته.
من خیلی خستهام، خیلی زخمی و ناامید از آدمها و خیلی تنها.
دوستم داشته باش...
#نرگس_صرافیان_طوفان
📻 @blue_coldroom
❤ 7😢 1🕊 1
راستشو بخوای من هیچوقت اهل قدم زدن زیر بارون نبودم، مادربزرگم همیشه می گفت: "تو سرما ترسی ننه واسه همین از خیس شدن گریزونی ..."
اما هروقت می گفتی: بپوش بریم زیر بارون قدم بزنیم با همه سرما ترسیم به شوق دست گذاشتن تو دستت یا توی جیب بارونیت لباس گرم می پوشیدم و چتر به دست وامیستادم رو ایوون خونه تا برسی...
وقتی صدا زنگ در می پیچید تو دالون حیاط پاتند می کردم که حتی شده یه ثانیه زودتر برسم به تو و لبخند گله گشادت...
موهای خیست رو پیشونیت بی حد و حساب بنظرم به صورتت می اومد و خواستنی ترت می کرد
دست که دراز می کردم واسه رسیدن به خیسی موهات از ذوق لمسشون لرز میشست به دلم و چشمام ستاره بارون میشد
دست که دراز می کردی واسه گرفتن چتر از دستم با اینکه می دونستم تو طول مسیر بارها شیطنتت گل می کنهُ چترو از رو سرم برمی داری و بارون خیسم می کنه اما باز چترو دو دستی تقدیمت می کردم، آخه من وقتی خواستمت یه بار واسه همیشه بهت اعتماد کردم و دلمو دستت دادم دیگه چتر ک سهل بود ...
پیاده روی با تو توی برگ ریزون پاییز، زیر بارون اوج خوشبختی بود. اخه اصلا سرما کنارت حس نمیشد حتی وقتی چترو از رو سرم برمی داشتی...
کنار تو حتی خیس شدن تو بارونم بنظرم دل انگیز بود اونم واسه منی که یک عمر فقط بارونُ از پشت شیشه نگاه کرده بودم...
بعد پیاده روی وقتی تو کافه رو به روم میشستی و به قیافه سرخ شدم از سرما میخندیدی و برام یه ماگ گنده نسکافه سفارش می دادی تا گرم بشم، حس می کردم دو تا بال پشتم سبز میشه که می تونم باهاش به ابرا پرواز کنم...
می دونی؛ حالا که سالها از اون روزا می گذره، خواستم بگم من از وقتی تو رفتی باز بارونو از پشت پنجره نگاه می کنم و باز لرز میشینه به جونم از ترس خیس شدنو به این فکر می کنم که عشق چه کارها که با ادم نمیکنه!!!
ماگ نسکافمو محکمتر می چسبمُ مثل زیرنویس از تو سرم این جمله رد میشه که من واسه داشتن تو دلی رو به اب زدم که از خیس شدن واهمه داشت ...
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
❤ 5😢 4🕊 2
این پاییز ک از راه برسد، دست خودم را می گیرم میبرم خیابان گردی زیر نم نم باران
چشم هایم را میبندم و بوی خاک باران خورده را عمیق به ریه می کشم و فراموش می کنم عطر ماندگار آدمهایی را ک خودشان ماندنی نبودند
این پاییز ک از راه برسد، عصر های دلگیرش خودم را به نوشیدن یک فنجان قهوه در تمام کافه های شهر مهمان می کنم
روی میز و صندلی های تک نفره مینشینم و دیگر جای هیچکس را روی صندلی رو به رویی خالی نمی کنم
این پاییز که از راه برسد، همپای درختان شهر تمام خاطراتی ک از آدمهای رفته زندگیم دارم را زیر پا می گذارم و رد می شوم از نبودن هایی ک به یاد بودنشان بی فایده است
این پاییز ک از راه برسد، غروب ها ک هوای تنهایی ب سر دلم زد برایش ابتهاج و فروغ و سهراب می خوانم، دستش را می گیرم می برمش بام شهر برایش شاملو پخش می کنم تا مست شود از وزن موزون واژه ها و غوطه ور شود در انبوه قافیه و ردیف ها تا حواسش پرت شود از واقعیت مخوف تنهایی
این پاییز ک از راه برسد، با خودم عاشقی می کنم بی خیال تمام آنهایی که نبودنشان مرگ است و بودنشان برزخ ...
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
💔 13👍 9❤ 6🕊 2
بوی مهر، عجیب منو میبره به زمانیکه ۷ سالم بود و از شوق رفتن به مدرسه اون شب
خوابم نبرد
اما الان
چندسال از اون شب میگذره و من دیگه ذوقی برای اول مهر و پاییز ندارم
البته
بذار بهتر بگم… برای هیچی ذوق ندارم
نه برای تولد، نه برای عروسی
حتی نه برای یه خبر خوب
یادم نمیاد از کی اینجوری شدم
اما یادمه یه روز بیدار شدم و دیگه برام مهم نبود امروز چندمه…!
چند روز مونده به تولد فلانی یا مناسبت فلان چه روزیه؛
میخوام بگم
امیدوارم هیچوقت ذوقتون واسه زندگی و زندگی کردن کور نشه
چون اگه کور بشه
دقیقا، میشه مثل یه اجاق کور که هیچوقت روشن نمیشه حالا تو هی اوستا بیار بالا سرش
و امیدوارم
مهر و پاییز
براتون لذت بخش و یاداور خوشی ها باشه
نه اینکه رخت سیاه تن کنین و مثل یه مرده؛ توی ولیعصر و پارک ملت و پل طبیعت
حتی توی کافه های قدیمی تهران بچرخین
تا ردی از آدمایی پیدا کنین که دیگه نیستن…
و درنهایت امیدوارم شبا، از شدت ذوق بگین«اه بسه دیگه خوابم میاد» و با لبخند به خواب برید
شبت به خیر
غم و تمام احوالتت نیز بخیر…
تاریکی به کام
#پریا_احمدی
📻 @blue_coldroom
❤ 10🕊 4👍 3💔 2
یک روز که از شدت دلتنگی جانم به لب رسید، زدم زیر تمام قولهایی که به تراپیستم داده بودم و به سمت گوشیتلفنم هجوم بردم.
خودم را زده بودم به فراموشی که مثلا تو را فراموش کردهام، که شمارهات را فراموش کردهام. که فراموش کردهام تولدت در شانزدهم اسفند ماه سال هشتاد و دو است. که فراموش کردهام حالت از بوی گند ماهیدودی به هم میخورد و...
اما اینها فقط یک مشت خرافه بود که خودم به خورد خودم داده بودم. فقط کافی بود که تنم آغوش وطنش را کند. مثل یک سرباز تبعید شده بهانهی آغوشت را میگرفتم، بهانهی وطنم را.
دستهایم را روی صفحهی گوشی به حرکت در آوردم، شمارهات را فراموش نکرده بودم، مثل مختصات جغرافیایی آغوشت، مثل خندههایت، مثل جانم گفتنهایت...
راستش من جز خودم، همهچیز را به وضوح در خاطر داشتم مخصوصا تو را.
قلبم مثل یک گلولهای که امادهی شلیک است، بیقرار بود. هرآن ممکن بود از قفسهی سینهام به بیرون پرتاب شود. دستهایم اما...
از نای افتادند، انها مطیع عقلم بودند. تلفن را پرت کردند به گوشهای و زانوهایم را در آغوش گرفتند.
تو با من بد کرده بودی، آنقدر بد که دیگر حتی جرئت فکر کردن به چشمهایت را هم نداشتم. اینها را وقتی فهمیدم که دیگر اثر قرصهای تروماکس و دولوکستین پریده بود.
هیچ راه بازگشتی برای این تبعید شده از وطنش نبود.
و تنت وطنم بود و من در حسرت بوسیدن این تن.
#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
👍 9❤ 6😢 2💔 2👎 1🕊 1
هوا که بارونیوسرد میشه دلم میخواد بچپم زیرِپتو...
اصلا خورشید که نیست، هیچ تمایلی واسه از جا پاشدن ندارم...
برعکس من جمشید، یه جوری سرکیف میادو کیفش کوک میشه که انگار خروس قندی بهش دادن تو این سنوسال...
وامیسته پشت پنجره، فلاسک چایو ضبطشو میزاره کنار دستش... چای میخوره، سیگار میکشه، شجریان گوش میده
هی برمیگرده رو به من میگه: دل بکن از اون تخت کوفتی دیگه...
هی من بیشتر پاهامو تو شکمم میکشمو بیشتر پتورو میکشم روم که اون سوز کوفتی که از پنجره تو میاد کمتر بهم بخوره...
از صبح داره بارون میباره، اتاق پر شده از عطرِ خاکبارونخورده...
تصویر جمشید پشت شیشه بارونی پنجره با دودسیگارو بخارچاییش قشنگترین تصویر آسایشگاست!
اگه نقاشی بلد بودم، جمشیدو تو دل پاییز میکشیدم...
جمشیدو میکشیدم که پشت میله های پنجره آسایشگاهِ اونم وقتی بیرون بارونِ، برگا طلایی شدنو رقص کنون از شاخه به زمین میان!
جمشیدو با سیگار بهمنش میکشیدم با اون استکان کمرباریک چاییش...
حتی اگه بلد بودم نوای شجریان ضبط قدیمیشو هم می کشیدم...
اما بلد نیستم، هیچ کاری جز منتظر دلبر بودن بلد نیستم
تابلو نقاشی جمشید تو ذهنم کنار یاد دلبر میمونه
جمشید واسم چای میریزهومیگه: بخور گرم شی پیزوری
من اب دماغمو بالا میکشمو دستامو از زیر پتو درمیارم حلقه میکنم دور کمر باریک استکان...
کمرش داغه، عین کمر دلبر...!
ظریفو باریک، عین کمر دلبر...!
دلم دلبر میخواد...
وا بمونه این پاییز که از راه نرسیده آدمو هوایی میکنه...
اگه دلبر بود، سرد نمیشد که...!
پتو و چایی می خواستم چیکار؟!
آخ... اگه دلبر بود، پاییز قشنگترین فصل سال بود...
دلبر شال بافتنیشو که با رنگ چشاش هارمونی داشتو مینداخت دور گردنش، ژاکت گله گشادارو تنش میکرد، دامن پلیسه میپوشید،
گیس موهاشو مینداخت رو شونش، رنگ رژشو با رنگ انارا ست میکرد، خط چشماشو کتوکلفتتر میکشید...
آخ که اگه دلبر بود، رد جامونده از رژش رو ته سیگار، رو فنجون قهوه، رو یقه لباس نمیزاشت پاییز اینهمه دلگیر باشه!
بغل دلبر گرمه، عین دستاش، عین نگاهش، عین بوی عطرش، عین همین کمر باریک استکان چای...
جمشید صدام میزنه میگه: اوهوی مردک، یخ کرد که!
پوزخند میزنم به خاطره هایی که عین چای تو استکان از دهن افتادهو تاریخ انقضاش سر نیومده که اینطوری هواییم میکنه...
چای سرد شدهرو جمشید از دستم میگیره، جاش یه نخ سیگار میزاره کنج لبم...
من پتورو بیشتر میکشم رو خودم، چشم میبندمو سیگار دود میکنم...
جمشید برمیگرده پشت پنجره.
رعد میزنه، بارون شدیدتر میشه...
من چشم میبندم رو پاییزی که داره همراه با نیکوتین سیگار وارد جونم میشهُ شاید باز آخرین پاییز عمرم نباشه!
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
💔 11❤ 5👍 2😢 2
توصیه میکنم که "تنهایی رو تمرین کنید و همیشه آمادگی این رو داشته باشید که تنهایی بتونید دووم بیارید."
احتیاط، اولین و مهمترین شرط عاقل بودنه؛
تو جمع باشید، رفیق داشتهباشید، معاشرت کنید؛ اما جوری پیش برید که اگه ناگهان از همه طرف رها شدید، زیر پاتون محکم باشه و نیفتید...
#نرگس_صرافیان_طوفان
📻 @blue_coldroom
👍 21❤ 8🕊 1
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.