cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

الوهیت وتجلی💫💥

خط سوم : نه خود خواندی ؛ نه دیگری مشترک در کانالهای همسو

Show more
Iran676 760The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
149
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

تجربه مرگ از بهروز عزیزی 👌💞🌹🥀🙏🙏 برزخ عین خواب و رویاست در خواب و رویا اختیاری نداریم پس از مرگ فقط از چیزهایی که درک و دریافت کردیم بهرمندیم و دنیا و تعلقات را بخاطر نمیاوریم هیچ چیز از دنیا را بخاطر نمیآوریم !!! چون خودم در اثر تصادف ضربه سر شده بودم ضریب هوشیم پایین آمد و دکتر بیهوشی اجازه اطاق عمل را نمیدادند تا ضریب هوشیم بالا رود از موقع تصادف تا مرخص شدن از بیمارستان که پانزده روز طول کشید چیزی یادم نمیآید جسمم ورجه و وورجه میکرد ولی عقلم کار نمیکرد حرکاتم عین دیوانه ها شده بود و کاهای عجیب و غریب میکردم !🙈😂😂 حالا من کجا بودم !؟ بالای ابرها دراز کشیده در شادی و نشاطی و آرامشی غیر قابل توصیف 👌👌 آن بهشتی که حسش و لمسش میکردم ! البته این حس و حال را فکر کنم تداوم آن حس و حالی بود که هنگام گوش دادن به ترانه مورد علا قه ام مینای دل هایده عزیز بود که هی تکرارشو میزدم و دوباره گوش میدادم !👌👌💞 ولی از دنیا و تعلقاتی که داشتم چیزی یادم نمی آمد هیچ چیز !!! ولی وجودم را احساس میکردم که هستم ! این همان برزخست که من لمسش کرده ام !👌👌 اما وقتی بعد از پانزده روز بدنیای رنج برگشتم و آن حس و حال و موقعیت آنجا را از دست دادم تا دوسال افسرده شده بودم ! در پایان دوسال بدعوت شرکت لاستیک سازی یزد تایر که جلسه تشریح ساخت لاستیک بود شرکت کردم و حس و حالم از افسردگی برگشت و بخود گفتم باید دوباره به زندگی عادی برگردم ! روز از نو روزی از نو !!!😂😔😔 قبلا تناسخ را باور نداشتم ولی با مرگ موقتم آنرا باور کرده ام روح آدمی از خداست ( نخفتُ فیه من روحی) و به کالبد انسان امده تا جلوه نمایی کند : آسمانها بار امانت نتوانست کشید قرعه فال بنام من دیوانه زدند من بخود نامدم اینجا که بخود باز آنکه آورد مرا باز برد در وطنم این تناسخ ادامه دارد تا روح و وجود آدمی به نور برسد و مبدل به انرژی و نور الهی شود تا به اصلش واصل گردد ! الله النور و سماوات و ما فی الارض و مِمّا کانَ : بصحرا بنگروم صحرا تِه درونم بدریا بنگروم دریا تِه وینوم به هرچه بنگروم در و دشت نشان از قامت رعناتِه وینوم تا زندگانی را از مرگ جسمانی را درک و دریافت کنم روحمان زنده هست تا مبدل به نور و انرژی الهی نشدیم در زندگی بعدی به زمین برمیگردیم (تناسخ) زندگی من و شما ابدیست !روح زنده است اما جسمها میمیرند دیگران هم در سطح جهان با تجربه مرگ موقت آنرا درک کرده اند و گفته اند !!! روحمان از جسم آزاد میشود و چیزی از دنیا بخاطر ندارد خیلی کم از آنها زندگی گذشته شان را بخاطر میآورند ! #درک_و_دریافت_تجربه_مرگ_از_بهروز_عزیزی🌸🙏
Show all...
هر چه تجربه ما در این دنیا بیشتر می شود ، به خود واقعی مان نزدیک تر میشیم و می بینیم بیشتر افکار و احساسات منفی ، کاملا بی ارزش هستند اما تحت تاثیر انها چقدر به خود و یا به دیگران صدمه زده ایم،، می بینیم بیشتر تمایلات و وسوسه ها حتی ارزش فکر کردن نداشتند... خود واقعی ما، همان فضای پشت افکار و احساسات مان است که ناظری رها از اتفاقات این دنیاست .. افکار و احساسات ، تنها به ما نشان می دهند چقدر با این فضای ناظر - خود واقعی مان- فاصله داریم ... مرگ فیزیکی یعنی از کار افتادن مغز و قطع پردازش اگاهی توسط مغز ، یعنی درهای تجربه های ما به عنوان امتدادی از آگاهی خدا به این دنیا بسته میشود و سفر روحی مان را در عوالم یا دیمانسیون های دیگر طی می کنیم .. در لحظه مرگ، می فهمیم تمام زندگی این دنیا همچون یک فیلم بود، یک توهم یا خوابی گذرا .. تازه میفهمیم چقدر قدرتمند بودیم .. تازه معنای نفس و بازیهای آن ، معنار باور و قدرت آن ، معنای ذهن و چگونگی فعالیت آن را می فهمیم که چگونه مفت و مجانی ما را در این دنیا در خواب خود فرو برد و نتوانستیم از زندگی لذت کامل را ببریم.. آنجاست که می فهمیم، معنای واقعی این جمله که" هر انچه در بیرون به دنبالش هستیم، درون خودمان است یعنی چه؟ آنجاست که می فهمیم چقدر راحت در این دنیا میتونستیم با همسو شدن با خدا ، چقدر راحت تر می توانستیم زندگی کنیم ... برشی از کتاب "راز بزرگ هستی" @mahdidaee❤️
Show all...
5.96 KB
Show all...
تولید هورمون شادی را در بدن خود تقویت کنید!

احساس شادی و خوشحالی تنها یکی از مواردی است که هورمون ها مسئول آن هستند و بسیاری از کارهایی که روزانه در زندگی خود انجام می دهید بر شرایط هورمون ها تاثیرگذار هستند.

تفاوت بین دوپامین و اندروفین https://fa.mldunbound.org/contrast/difference-between-dopamine-and-endorphins/
Show all...
علائم کمبود هورمون اندورفین و ۱۵ راهکار افزایش طبیعی آن در بدن | چطور https://www.chetor.com/124935-%D9%87%D9%88%D8%B1%D9%85%D9%88%D9%86-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%81%DB%8C%D9%86/
Show all...
علائم کمبود هورمون اندورفین و ۱۵ راهکار افزایش طبیعی آن در بدن

آیا تا‌به‌حال پس از ورزش کردن احساس بسیار خوبی به شما دست داده است؟ شاید شنیده باشید که این احساس خوب، ناشی از مواد شیمیایی‌ای است که در بدن ترشح می‌شود.

4_5769538742490500011.mp3176.39 MB
❤️ " غربت انسان در آیینه مولانا" 1- جایگاه روح ماقبل دنیا اصل غربت انسان و احساس آن، ناشی از آن است که این دنیا متعلّق به انسان نیست و انسان قبل از آمدن به این دنیا در سرایی دیگر با اصل وجود متّحد و یگانه بوده است. مولانا از همان اولین بیت نی نامه که شکایت جداشدن از نیستان را سر می‌دهد، در واقع اثبات می‌کند که روح انسان جایگاهی ماورایی دارد و ماقبل هبوط به این دنیا از حیات برخوردار بوده است. وی با عناوینی همچون عالم الست، نیستان، اصل و وطن اصلی و... به اثبات این مسأله می پردازد. مولانا « یک گوهر بودن» همة روح ها را در جهانی که هنوز آب و گل بر ارواح ریخته نشده بود، به یاد می‌آورد؛ یعنی آن زمانی که ارواح در جهان پیش از این اتحاد داشتند. منبسط بودیم و یک جوهر همه یک گهر بودیم همچون آفتاب   بی سرو بی پا بُدیم آن سر همه بی گره بودیم و صافی همچو آب              (مولوی، 1384: 687-686)   مولانا معتقد است که روح های خلق حتی قبل از اینکه جسمشان خلق شود در وفا و صفا به سر می‌بردند: جانهای خلق پیش از دست و پا   می پریدند از وفا اندر صفا                               (همان، 925) انقروی در تفسیر بیت اخیر گوید: « در مرتبة احدیت گوهری بودیم، چون آفتاب که در آن تفرقه و تجزّی قابل تصور نیست و چون آب بی گره و صاف بودیم؛ یعنی چون این تعیّن و امتیازی که در این عالم صورت وجود دارد، در آن عالم از یکدیگر ممتاز و متعین نبودیم؛ بلکه چون آب، بی عقده و صاف و چون خورشید، بی ترکیب و منبسط نوری بودیم.» (انقروی، 1380: 1/ 308) پیش از این ما امت واحد بُدیم در اصل یکی بُدست جان من و تو   کس ندانستی که ما نیک وبَدیم                             (مولوی، 285) پیدای من و تو و نهان من و تو  (مولوی، 1386: رباعی 1551، 1166) عهد الست بیانگر روزی است که ارواح در مستی حاصل از نوشیدن شراب جمال الهی به پرسش خدا (الست بربکم)پاسخ (بلی) دادند و از این طریق امانتی بزرگ و مسئولیتی خطیر به گردن گرفتند که رنج کنونی انسان ناشی از همان است. هر که از جام الست او خورد پار   هستش امسال آفت رنج و خمار                 (مولوی، 1384: 5/ 830) اصل جایگاهی است که هر کسی در نهایت به سوی آن رجعت می‌کند و مولانا گاه آن را لامکان می نامد و از آنجا که زندان دنیا وطن انسان نیست و زادگاه روح و جان آدمی جایی غیر از این دنیا است؛ پس همة موجودات باید به اصل خود باز گردند. زیر و بالا چند گویم لامکان اصل منست زنجیر بگسلد به سوی اصل خود رود تو مکانی اصل تو در لامکان   من نه از جایم کجا را از کجا بشناختم      (مولوی، 1386: غزل 1585، 481) زیرا که پروریدة آن معتدل هواست           (همان، ترجیع بند 25، 1031) این دکان بر بند و بگشا آن دکان           (مولوی، 1384: 2/ بیت 613) پس اصل، همان نقطة آغازینی است که انسان غریب در تمنای آن است. سیر گشتم از غریبی و فراق   سوی اصل و سوی آغاز آمدیم        (همان، 1386: غزل 1670، 505)   مولانا وطن را شامل این جهان و زادگاه انسان نمی‌داند و در واقع آن را شامل زادگاه روح یا جان آدمی می داند؛ بنابراین، حدیث مشهور « حب الوطن من الایمان» را مورد این وطن به شمارمی آورد: از دم حب الوطن بگذر مه ایست   که وطن آن سوست، جان این سوی نیست                    (همان، 4/ بیت 2211) نیستان نیز در اشعار مولانا تفسیری از مبدأ است که روح عارف، مشتاق بازگشت بدان است. کز نیستان تا مرا ببریده اند   در نفیرم مرد و زن نالیده اند                         (همان،  ادامه دارد.... 🌹❤️🌹❤️🌹❤️ @shamayeleyar
Show all...
لینک جلسه قبل 👇 https://t.me/MolaviPoet/34923 🔊 فایل صوتی _ 3 📗عاشق خودت باش ✍سارا،ماریا 📝 سعید گلمحمدی - سامرا اسدی 🎙 بهار عالی پور 🆔 @MolaviPoet 🆑 کانال مولوی و عرفان
Show all...
@MolaviPoet-عاشق خودت باش(3)_سارا،ماریا.mp3176.39 MB
داستایفسکی،بونوئل،گوته: مسیح بازگشته است! در اناجیل چهارگانه به مسیحیان بشارت داده شده بود: «ملکوت خدا نزدیک است». عیسی سه روز بعد از مرگش به آسمان می‌رود، اما بزودی بازخواهد گشت و ملکوت خدا را محقق خواهد ساخت. در طول تاریخ، مسیحیان هربار که زیر یوغ ستم و تاریکی، تحمل زندگی را دشوار می‌یافتند، توجه به «رجعت» شدت می‌گرفت همچون رخدادی قریب‌الوقوع. در یکی از فقرات رمان «برادران کارامازوف»، در بخش مشهور «مفتش اعظم»، مسیح را می‌بینیم که بازگشته است به زمین. در میانۀ جمعیت، تابوت دختر جوانی را تشییع می‌کنند. از او می‌خواهند که از آن معجزات معروفِ انجیلیِ خود را به نمایش نهد و مُرده را زنده کند. در جلو چشمان مفتش اعظم معجزۀ مسیحایی ظاهر می‌شود. اما اسقف بجای خوشامدگویی به سیاهچالش می‌افکند. اسقف شبانه به سراغ عیسی می‌رود و او را تهدید می‌کند که یا دوباره به آسمان بازگردد یا فردا جلو چشمِ مردمان در میان تلِ هیزم‌ها به آتش‌اش خواهد افکند، چرا که در زمین بدو نیازی نیست و کلیسا کارهای مسیحیان را بخوبی رتق و فتق می‌کند! مسیح در دل تاریکی شب ناپدید می‌شود، چنانکه گویی اینجا بر زمین کسی منتظرش نبوده است. آیا حق با مفتش اعظم نبود؟ مگر نه اینکه این خودِ مسیح بود که به حواریِ خویش(پطروس) بشارت داده که نخستین کلیسا را بر زمین، پطروس بنا خواهد کرد؟ مگر نه اینکه اسقفانی که به زندانش افکندند همان شاگردان و پیروان پطروسی بودند که مجوز خود را از مسیح گرفته بود؟ مگر نه اینکه مسیح با زندگی خویش پیام خود را به بشریت اعلام کرده و تمام حرف‌هایش را زده بود؟ مسیح بازگشته بود که چه «حرف تازه‌ای» بزند که در زمان حیاتش نگفته بود؟ اسقف راست گفته بود: عیسی حق ندارد «حرف تازه‌ای» بزند، آن هم از آن حرفهایی که «شرطِ رستگاری» باشد، زیرا در این صورت، اناجیلِ موجود را با دست خود باطل کرده و مُهر باطلی زده بر نهادی به نام کلیسا! نهادی که مطابق تعالیم اسقفان، ایمان و رستگاری از دالان‌های آن عبور می‌کند. بزرگترین بحران برای کلیسا/ برای «مسیحیتِ نهادین» بازگشتِ مسیح خواهد بود. مساله این است که اگر همان مسیحِ انجیلی اکنون در جهان معاصر پدیدار شود، کاری از او ساخته خواهد بود؟ بونوئل، کارگردان سوررئالیست، در فیلم «نازارین» به این پرسش بازمی‌گردد. بونوئل،اما، یک گام از داستایفسکی جلوتر می‌رود: اگر داستایفسکی از شکست «مسیحیتِ نهادین» یا تبری‌جستن ادیانِ مستقر از «منجیِ موعود» سخن گفت، بونوئل اساسا معتقد است که استقرارِ خودِ مسیح هم در جهانِ ما کاری از پیش نخواهد برد و برعکس، مسیح به ضدِ خویش بدل خواهد شد. اگر رمان برادران کارامازوف، سند «ورشکستگیِ کلیسا» است، فیلم بونوئل تصویر «شکستِ مسیح» است. نازارین، کشیشی است که زندگی راهبانه مسیح را دنبال می‌کند و زندگی‌اش تعیّنِ دستور مسیح است: «همسایه‌ات را دوست بدار». از او معجزات بسیاری سر می‌زند و حتا بیماران را شفا می‌دهد. نازارین، مسیحِ روزگارِ ماست: عیسایی که بازگشته است. نازارین که همچون مسیح، کولی‌وار از شهری به شهری دیگر می‌رود و به قدر رفع قضای حاجت، کار می‌کند و به مقدار رفع گرسنگی «مزد» می‌گیرد، به جایی می‌رسد که کارگران مشغولِ کارند. او هم از سرکارگر خواهش می‌کند در ازای اندکی غذا برایشان کار کند. سرکارگر که از این «کارگرِ ارزان» به وجد آمده، استقبال می‌کند. کارگری که این «نرخ‌شکنیِ نازارین» را می‌بیند، او را به کناره‌ای می‌کشد و از او می‌خواهد که از آنجا برود چون اسباب دردسرشان می‌شود. نازارین راهش را می‌کشد و از آنجا دور می‌شود. میان سرکارگر و آن کارگر جدال لفظی درمی‌گیرد، دقیقه‌ای بعد از دور نازارین صدای شلیک گلوله را می‌شنود: کارگر و سرکارگر یکدیگر را کشته بودند؟ نازارین خواسته بود همچون مسیح به لقمه‌ای نان بسنده کند، اما این ساده‌زیستی توسط«ساختارِ بازار» ، «نظام دستمزد» مصادره می‌شود. نازارین ناخواسته در کنارِ کارفرمایان/سرمایه‌داران ایستاده بود نه در صفِ کارگران و بیچارگان! او با رفتار خویش مُهر تاییدی زده بود بر اصلِ ظالمانۀ «حداقلی¬کردن دستمزد». پیام و زندگیِ مسیح در خدمت «سیستمِ سرمایه‌داری» قرار گرفته و در آن منحل شده بود. به راستی، «اخلاق فردگرایانۀ مسیح» در برابرِ نظمِ آهنینِ بازار چه چیز نجات‌بخشی می‌تواند داشته باشد؟ بقول مارکس، مسیح هم بازگردد در صفِ کارفرمایان خواهد بود نه کارگران. اندکی بعدتر وقتی نازارین به زندان می‌افتد، یکی از زندانیان جمله‌ای به او می‌گوید که تیرِ خلاصی‌ست به این مسیحِ بازگشته: «تو خوبی و من بد، اما از هیچکدامِ ما کاری ساخته نیست».
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.