🔹شعر یارمحمد اسدپور 🔹
فقط شعر ومطالب ' یارمحمد اسدپور 📚
Show more200
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
#قرن
آنچه گام در بامَم میکشاند
آسمانم میپالَد و
کواکبِ هُدهُد را
بر دامگَهِ عریانی ؛ نشر میدهد ! ...
تنها یک جُذام میماند
و یک میکروفن در الگویِ نهنگ حرف میزند ؛
در فراوانیِ ماه ماغ میکِشد
کودکانم از گاو میترسند
کودکانم
گیاه خوار شدند ! ...
رقصان که نورِ دهان ریزان
کین کاهنِ صنوبر
بر خوابِ موسِمی ست
تعادلِ تنیدهی کرمِ ساقهخوار
بی درنگ
به پوچیِ چوب حُفره میزند
روباه در نارنجیِ خود مینگرد ،
یشمیِ گُنبدِ تیموری بازآ میماند ؛
بیدرنگ
اَفرآ فرو میاُفتد ! ...
غلطیدن از کشالهی اَبر
نبضِ انسان را میفِشارد
غروب میبارد و
قرصهای کلاغ اثر میکند
شارعِ آزادی میدَمَد
قلب !
این کاهنِ کبود
رگِ شادیاَش پای میکوبد ! ...
اینگون که انگوران پوسیدند / آفرینا
پرچمِ فِسُردگی میبادَد / درودآ
شیاطینِ شراب
بِرکِهی مرد مینوشند ... مرحبآ
مرگ در شامگَهِ ساکسیفون نوآخته است
گردنِ صنوبر مهار
هوبره در راستای صدایت میپَرَد
دانِ لاجورد نُک میزند
نانِ پاره سنگ / میخواند ! .
✔️
تَموز از گریزگاهِ روز
پیکرهاش بر میآرَد و جغدِ نگونبختِ ماجرا
طیاره را میرانَد
زمین میلرزد و
مسافران سرخوشاَند !...
گر دو دست داشتم چه !
آری ؛ اَر سقوطِ ممتدِ اسب باشم
گروگانِ ابلقم
پس دستهایم را نمیخواهم
بر آفتاب میگذارم
تا گدایان بردارند ! ...
سُکان را میپیچم در چینهدانِ زنِ فیروزهای
ژستِ آوانگارد گرفته
در شمشادان میشاشم
بَربط مینوازم / بر بودای خوابزده
مینازم !
هر دو دست خلاص شدم
حال میپَرَم ! ...
جغدِ نَمَدمال شدهی روزگاران
در آستانم پَهن میباشد
دهانِ گشادِ بینوایانم
سفرهی خیابان بر مینگرد ؛
زنی که هوش میپَراند میرسد
زمین میلرزد
گر دو مَرد باشم چه ؟
کدام دیگری را خنجر زنم ! ؛
لبهایش که میسایَد
طیاره در سواحلِ مکزیکو میافتد ! .
✔️
جنگِ آخر / چنگِ کرکس ... بامِ آدمی
پروازی رستاخیز
بِپَر خیز بَر خیزران و
لاشِ معشوق آنسوی هور پاریدن
کشوری گریستن
گندمی بَند آمدن نانِ مصلوب دست دادن !
اینطور که اَخمهایم باز است
چراغ را میزنم
پرندهی کَهربایی تشبیهاَم میکند
پیشانیاَم را میشُمارد /
چوبهی هذیان ریسیده
عرش در فرشِ اعدامی بافتهاَم ...
بِپا خیز و
بر خدای سنگ سَر کوباند و
تیغِ لُخت کلاغ ؛ غروب کردم ! ...
شیزوفرنی در دهان داشتن
چند نفر کابوس ؛ گام نهادن بر بیداری ،
از اتوبوسِ سورئال نهنگ چَپ کردن ؛
ده جفت کفشِ واکس زده به سایهی سپیدار چیدن
یک کاکتوسِ مشکوک بودن !
آپارتمان مخفیگاهِ نارسیس
یومیه در منظومه آفتابگردان ؛
برق دزدیدنِ مدام
و انگبینِ تاریکی نشر دادن ! ...
عقربِ بیکرانِ دایره میخواند
امیر تیمور میترسد
میگریزد و میگُدازد ؛
گلوله میخورد
و اسپاگتی میپاشد
پیراهنِ ایتالیا میشِکافد
سیسیل
تشییع میشود ! .
✔️
سرزمینم
آری خفاشِ تا هزاره شب / طوطی مسخِ بزرگراه ؛
در سوارانِ تاخته خوابیده ؛
از اُریب شمشیرگان زنده مانده
آنورِ لهجهی اَفراها ، خندیده ...
مادرانم
جملهی بی نهایتِ چشم
گآه و بیگآه در درگاهِ دعا
بر سربازانِ مفقود ...
مادرانم
گُماردهی نستعلیق
آنجا که از پیشانی خون میریزد
و قلمِ دزفولی جیغ میکشد ! /
سَرم
از رسالهی دهانم میمَکید
طفلی در آرواره زاده بود
شال سپید بادا میبُرد
بادا ذهنِ خاک بنوشانید ! .../
بر کِشالهی ایستادهی زن هایم
آنجا که ماه تا پَرچین میآید
صورتِ چَرمین رویاندم
بوتهی عالیجنابِ آفتاب
شعرم را زرد کرد
به کوچه زدم صائب خواندم
گاری اسبی رد میشد
بچهگان دیوانه بودند ! ...
کولهایم خاموش
خازنِ صداهایم سوخته
چوب لباسی دست نخورده
تنها کلاهم از یاد افتاده ...
اسبان بر سالِ صبح بَستهام
قرصهای لاجوردی یکجا ریختم
گلدانِ چای پَرت کردم
دستهام مُنبسط در دفعِ کلاغ
مرزهام آنورِ امپرسیونیسم
از شانههای متروکِ مترسک ! / ...
تا چشمگانِ آویشن چرخیدیم
آری
هر دو هزارهی خفاش بودیم ؟
بیخیال
طوطیِ مسخ
بر بیکرانِ بزرگراه باریدیم ! .
#امیر_تیمور_زحمتکش
attach 📎
#قرن
ابرِ ناگآه بِبارید
و طرحِ شیطان در آبگینه افتاده بود !
اینگون صُبحدمانِ گراز
از صورت شستم
پای از نامم کشاندم
گامِ آدمم برخواستم
بعد چایِ دوزخی بلعیدم
بآز بودای شعر هستم ! /
روزگارا
اخبارِ کشتار پخش میشود
اخلاقِ زمینی تاریخِ بیهقی
کودکانِ حوثی
خبرِ شبانگاه
مهدی طارمی چلسی را قیچی زد و ...
سیآیاِی اجرام پرنده ناشناس تایید میکرد و
فصلِ کدو میگذشت .
ابرِ ناگآه بِبار
صحبت انار بر شیشهات جاری ست
یک رَگم دوام نیافت و در دَم
چهرهام خُشکانید
صورتِ ده اهریمنِ گریانم
پیامبرِ آفتابپرستان شد
دهاناَم خوکِ معبدِ مروارید !/...
روزگارا
باز زنی پستان در سایه است /
حال رویا را ببویم
رواقگرا
لبهی تناسخِ اسب را انزال کنم ؟ / ...
چند چهره چکاوک
آنسوی صدایم پرید / آن روز نخست
که عطرِ زنجبیل کجا در گشود
زنِ هندو کجا
نافهاَم سایید ...
بعد اخبارِ شانپانزه پخش میشد !
اهرامِ انسان میریخت ؛
صفِ گداختهی نفت سَر رفت و
سفارتِ آب
پناهندهی صد پیکرم بود /
صدایم
هآی صدایم
اینگون براین صبحدَمان
ویزای
مُحاک اَم بود ! .
✔️
سکوت کرده ام
و ماه در آسمانش جاری ست
رودخانه ست نیمی
و سنگ/ نیمی ... !
گَرده ها اتاقم پوشانید
دست / به صبحِ سرو رسید
پرنده از لُغاتم/ آسمان بلعید !
چو اضلاعِ سیاهپوستِ شب با نافهی بلند
کشان به مامِ تخت/ زمیناَم را
و
خورشید هم نیمی دیوانه بود
سارگَپه/ نیمی جیغ میکشید ! ...
آمدم
گوی خنده دهانت بود
هرات و بیروت هر دو لبهایت
من در بُهتِ آمونیاک
بر جبرِ خَردل
با شُشگانِ ریخته آویخته
آن سمت اجساد / پرسه زده ...
پایم
گلدانِ سیاه در آرشیو میماند
دهانم رسیده است
بامم
در کبوتر پاشید است ! ... .
✔️
اینکه باد بر کِشالهی اسب بَر کِشانی
عَرشهی صورتم رام میکند !
دریابان خطِ آب را مینگرد
بالهی نهنگ در نامم میگذرد
موج بر گونهاَم میایستد ! ...
ترکمن صحرا بتازد
ذبحِ صبح در چهره قربانی بتازد
نفرِ اول رَد شود
از قبایلِ خشکسال و غرق آب
جملهی اول باشد
صدا تَرَک بردارد / طلا گیرد
شیههی روز تاب خورد ...
و کیستی که اریکهی گندم / پیاده شدی
بر بِزنگاهِ زاغ بنشستی !
از تَرکهی بلوط دست خوردهای
مَردُمانَت بیرونَت راندند .../
برهنگیِ سَر بر بیکرانِ تیغ
صبحِ هلاکو خان
صبحِ الموت
صبح ویرانی
جملگی خمیازهی کماندار در کواکبِ دشت
با تنها انگشترش ...
قلعهی در سپیده دمان تنها
تَبّتِ زندهگان
تنها ! ...
#امیر_تیمور_زحمتکش
attach 📎
ده شعر از جمشید چالنگی
(۱) نبرد رستم و سهراب
سپرها
چون نشیمن ابر
و بازتابهها
که از پریشانی بگویند و
قصهها
اینک
نهال آرزو در خم آب
و پیچش تن
که آکنده از پند پیر نیست
پس زنگ را بنواز و
لب فرو بند
تا بگویمت
هر آنچه میپنداشتی
از دلیری مسکون
@anaan
(۲) قامت رستم
تپنده در هذیان ماهیچه
و راست از ترس قامت
که دورادورش تنها
افزایش غبار است از سم اسب
و رو در رو
تنش صدا
که میخواهد نام را
اینگونه سپر افتاده و
بازوان به رحم
که گیاه اینک
خود را از همه پنهانتر میسازد
مگر رعد بخوابد از راست
تا فراخنای شمشیر
کبود کند میدان را
@anaan
(۳) قامت سهراب
گیسو رمیده از نهایت پیچش
و زین مانده در خوان
میخروشد
تا کلیدهایش را بشناساند به خود
و صبحهایش را
که برایش گفته بودند
از دلیری
اگر که برگ نبود و ساز
میدانست
که همه، جز آنچه وهم نمیپندارد
انگشتانهایست در افق
اینگونه هراسناک از سقوط
پا بر زمین میکوبد
@anaan
(۴) طلبیدن سهراب رستم را به جنگ
نبشته بر کردار
از گره کهن
پس نام خود را بر کوه بکن
و فرود آی از خم خویش
تا کمر
گشاده شود در گور
که گردش زخم
پندار چشم است در ترنم خون
اینک آنگونه بمان که من
پرش نیزه را در قلب
ستاره کنم
@anaan
(۵) درگیری رستم و سهراب در روز اول
چشم بود و خشم
گاو رمنده از دو ساعد و زانو
برگشته از تلاطم خاک
آنگونه
که فراستی بایست در خور آب
ایستاده رو در رو
و افکنده بر کمند
تا سینه بساید بر سنگ
و خنجر
شناسنده استخوان گردد به تعمید
اینک ترکش آسمان
دهان بر خورشید میگشاید و
موج
کنش ماهیان را
فلسی میگرداند
@anaan
(۶) پاسخ رستم به سهراب
مرا که نمیتوانی بیابی
نهاده بر فرق
از گرده اسب
تا جهش شمشیر را از غلاف
لفظ شب بگردانم
پس
برابر رمیده از خروش نام
بکام نمیگردانمت
بر پشته کرم
که نهایت از ستیز میانگیزد
کاهیدن تن را
اینک در نگرش
تنها سپر آویزان میماند
@anaan
(۷) خواهش رستم از سهراب
پذیرا گرد
نمک ابر را
که بارش زمین نهایت اندوه نیست
بر کفل، گونهای متبرک
خواهندهٔ همه خوابهاست
روینده در چپاچپ
که بشارتی میرسد تا بگردی گرد خویش
و بشتابی چون کمان در زه
برخیز که من
دامن زدهام در خون
و آرنج نهادهام بر زمین
@anaan
(۸) پاسخ سهراب
کشف پلک
در آستانه دردهای شاخک
پس
گروی سوزش بال را چه خواهی داد؟
پا نرفته از زیان
و تبر برای تو که گویش را
در کلمه دود میکنی
و ـ سر از هر دو دست ـ
پندار میگردد
که شقیقههایت اینک
نفس را میشناسد
@anaan
(۹) نبرد در روز دوم
گرداگرد
چگونه شاخ شکسته میشود در آب؟
برکهها
که از امواج، تنفس کوسهها را میشناسد
با اندوه جسم
که کمند خاک را به زنجیر کرده است
و بازوان
گرمتر از صدای تسلسل
آنگونه که چشم فرو بیافتد
و لب به بخشش گشوده گردد
@anaan
(۱۰) نبرد سوم و کشته شدن سهراب به دست رستم
نوادهٔ آسمان
دود میانگیزاند در دهان تو
که خاکستر خود را
بر دشت میافشانی
و میایستی
تا هر چه بود
شناخت شود در کلمات
و نام
صدای زنی میشود
به هنگام زفاف
تا پیشانیات بشکند در انگشتانی ستبر
پس
بازوبند را برگیر
که نوشدارو تو را نمیبخشد
از آنچه بر جای مینهی
چون نی
برای زنی به هنگام زفاف
و آسمان
میدانی برای تو نه از این بیش
که خود را
بیافکنی در نیزهها
اینک
کسی برای تو نشسته است
و دهانه خندق
بیش از توان توست.
@anaan
[تماشا/ شماره ۳۷۲]
@anaan
attach 📎
Photo unavailableShow in Telegram
به افق ها بنگر!
در فاصله ی من و آن
سکوتی کشیده !
و به لب ها فرمان تکلم نمی دهد این جا
سلطه ی پرنده یی ست
که نمیدانم
به زیر کدام سنگ
می خواند !
به افق ها بنگر
در فاصله ی من و آن
شهری ست
که پشت بام به آسمان کشیده و
ساکنان را
به آوازی فرا می خواند
تا لذتی به گوش ها برخواند
اینجا
سلطنت پرنده یی ست
که فاصله ها را
پر از ترانه کند
#یارمحمد_اسدپور
@e3087
🌴🌴
Photo unavailableShow in Telegram
به افق ها بنگر!
در فاصله ی من و آن
سکوتی کشیده !
و به لب ها فرمان تکلم نمی دهد این جا
سلطه ی پرنده یی ست
که نمیدانم
به زیر کدام سنگ
می خواند !
به افق ها بنگر
در فاصله ی من و آن
شهری ست
که پشت بام به آسمان کشیده و
ساکنان را
به آوازی فرا می خواند
تا لذتی به گوش ها برخواند
اینجا
سلطنت پرنده یی ست
که فاصله ها را
پر از ترانه کند
#یارمحمد_اسدپور
@e3087
🌴🌴
Photo unavailableShow in Telegram
نازسوسن ها
چون به بستر
اندرشدیم
زمین لم یزرع بود
تشنه ی جرعه ای آب
وچون به گل ها
آب دادیم
این ناز سوسن هابود
که آرام آرام
به دل ما
می نشست !
یارمحمد اسدپور
Photo unavailableShow in Telegram
نه !
نه !
من پرخواهم کشید
وبه شیوه ی صبح
از گلوی خشک این شب تیره
گذر خواهم کرد
تا پروانه ای بجویم
که به گرد خون سبزم گردش کند !
یارمحمد اسدپور
Photo unavailableShow in Telegram
نازسوسن ها
چون به بستر
اندرشدیم
زمین لم یزرع بود
تشنه ی جرعه ای آب
وچون به گل ها
آب دادیم
این ناز سوسن هابود
که آرام آرام
به دل ما
می نشست !
یارمحمد اسدپور
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.