cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

گلادیاتور

کانال رسمی الهه آتش🌸🌸 نویسنده رمان های : زاده نور💚 گلادیاتور💛 ( یک پارت در روز ) مست و مستور 💙( روزی یک پارت بجز ایام تعطیل ) کانال دوم نویسنده 👇 https://t.me/+OoyZ3UZ_d2VhYmY8

Show more
Advertising posts
46 876
Subscribers
-624 hours
+1707 days
-69730 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

شروع رمان👆❤️ پارت یک 👆❤️ خلاصه یزدان خشنِ ، نامنعطفِ و صد البته قدرتمند . نه روحی تو بدن داره برای دل سوزوندن ، نه قلبی داره برای دل رحمی کردن .‌ اون یه فرشته مرگِ ... یک روز دختر کم سن و سالی رو بهش هدیه میدن که شب و باهاش بگذرونه . دختری که زیادی براش آشنا به نظر میرسه ...... اما هر چی فکر می کنه به نتیجه ای نمیرسه .. ثانیه آخر وقتی اون و روی تخت میندازه تا ....... ادامه رمان بالا عزیزان 👆👆
Show all...
sticker.webp0.55 KB
Repost from N/a
-تنها دختری که روش سیخم، تویی! با چشم‌های درشت شده کمی از میزش فاصله گرفتم و عقب رفتم که ایستاد، میز رو دور زد سمتم اومد که بریده گفتم: -ی.. یعنی چی؟! لطفا برگه هارو امضا کنین من برم. -به نظرت می‌ذارم تنها دختری که قابلیت راست کردنمو داره بره؟! جلو تر اومد که دست روی سینه‌ش گذشتم تا از پیشرویش جلوگیری کنم. - برید کنار لطفا. نگاهش رو روی تنم چرخ داد و با همون نگاه خاص لعنتیش لب زد: -گوشات مشکل داره بچه؟! گفتم تو تنها دختری هستی که می‌تونم روش سیخ کنم. آب دهنم رو قورت دادم و نیم نگاهی به فاصله‌م تا در انداختم، کاش میشد فرار کنم اما دقیقا رو به روم ایستاده بود و پشت به در. -میشه انقدر این جمله ی پر وقاحتو نگی؟ لطفا تمومش کنین من رئیستم. - اینکه حتی با همین حرف‌ها هم می‌تونی تحریکم کنی وقاحت نیست دختر جون. کاملا بهم چسبید و من چفت کنج دیوار اتاقش کرد. - تو که فکر نمی‌کنی من نامزدمو ول می‌کنم تا بیام مشکل کمر تو حل بشه؟ لب‌هاش رو تر کرد و چشم‌های خمارش رو روی  بالا تنه‌م چرخ داد. -چرا که نه... اون نامزد شل کمرت چیکار می‌تونه بکنه، وقتی من با این سایز ایده‌آل روی تو سیخم؟ تکونی به تنم دادم تا خودمو خلاص کنم اما پایین تنش رو به تنم چسبوند و من حس چیزی که به تنم فشرده میشد مردم. -نظرت چیه عملی اجرا کنیم! دیگه واسم مهم نبود که اون کارمند منه و من باید ابهتم رو حفظ کنم صدام رو بالا بردم و جیغ کشیدم. -بیشعور بی شخصیت تو مثلا کارمند منی... من رئیست قرار نبود همه رو دک کنی گوشه اتاقت خفتم کنی. دستش روی پهلوم نشست و فشاری بهش آورد که تمام تنم نبض زد از خشم بود و یا ترس نمی‌دونم این مرد زیادی داغ کرده بود. - تنت به نرمی برگ گله دختر. دستش رو پس زدم و به یاد پدرام نالیدم. -من نامزد دارم! لب‌هاش رو به گوشم چسبوند و عطر خوش بوش تموم ریه‌هام رو پر کرد لعنتی دستش کی از کمر شلوارم داخل شد؟ -وقتی تو سی سال عمر، یه دختر تونسته تحریکم کنه... مهم نیست حتی اگه جای نامزد، شوهر داشتی لب گزیدم و با حال زاری از حرکت دستش روی تنم بود نالیدم. -توروخدا بذار برم، کسی می‌بینه! لاله‌ی گوشم رو لای لب‌هاش گرفت و تنم از نم باقیمونده‌ش لرزید. -کی تخمشو داره بیاد تو اتاق رییس شرکت؟! شل کن -نیکسام بس کن... د داری... -من زندگیتو تامین می‌کنم دختر از چی می‌ترسی؟ کنار لبام پچ زد. -دارم نوازشت میکنم که سایزم اذیتت نکنه پاتو چفت کن واسم. پلک بستم و ضعف کرده لبم رو محکم گاز گرفتم. -من... نباید ... ت تحریک شم. ن نکن... -تحریک نشی دردت می‌گیره... می‌خوام ببینم امشب چطوری میشه فتحت کرد اوف چقدر تنگی دختر... https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0 https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0 https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0 https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0 - واکن لنگاتو بی‌پدر کمر نذاشتی برام.. ترسیده خودش رو بیشتر جمع کرد که ضربه‌ی محکمی به رونش کوبیدم و لرزش گوشت تنش حالم رو از قبل بدتر کرد. - نکن نیکسام من دخترم. چشم‌هام برق زد و دندون تیز کردم‌. - چه بهتر جوری می‌کنمت صدای جیغات تا اتاق بابات برسه. با خشم به پایین تنه‌ش چنگ زدم و تنم رو با تمام توان به تنش کوبیدم. صدای جیغش اتاق رو برداشت و غرق لذت خودم رو تو تنش تکون دادم اما با باز شدن در و داخل شدن پدرش.... https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0 https://t.me/+jkaoZysX_68yN2E0
Show all...
Repost from N/a
00:05
Video unavailable
من آرن مقدمم... بزرگ‌ترین وارث خاندان مقدم... جراح خبره‌ی مغزواعصاب... کسی که تو آمریکا فارغ‌التحصیل شده و کل بیمارستانای کشور و خارج کشور واسه داشتنش سر و دست می‌شکونن... ولی من به خواست خودم تو آمریکا درس نخوندم... مجبور شدم برم... فرار کردم... وقتی نامزدم رو لخت و عور تو بغل رفیق از برادر عزیزترم دیدم از این ننگ فرار کردم... فرار کردم تا بخاطر مادرم قاتل نشم ولی با این فرار قاتل خودم و خانواده‌ی بعد از رفتن من از بین رفته شدم... حالا که سرد شدم، حالا که از دست خودم با عالم‌ و آدم عصبی‌ام برگشتم... بعد از سال‌ها برگشتم تو خونه‌ای که دیگه نمیشه اسمش رو خونه گذاشت... خونه‌ای که توش یه دختره ریزه میزه‌ هست... دختری که میگن پرستار مادرم و کسیه که اونا رو تو نبود من به زندگی امیدوار کرده... نمی‌دونم چطور اما یه باره دیگه دلم سُر می‌خوره و اسیر اون کوچولوی لعنتی میشه... دختری که مثل اسمش یه رویاست... رویایی که من نمی‌دونم با اون نامرد ناموس دزد... https://t.me/+Fx--zbA0g0A0ZTA0 https://t.me/+Fx--zbA0g0A0ZTA0یک #عاشقانه_انتقامی فوقِ زیبا از عشقی قدیمی تا عشقی جدید و سوزان با قلمی کاربلد و کم‌نظیر
Show all...
0.61 KB
Repost from N/a
_ تروخدا یکی کمک کنه...بچه ام نفس نمیکشه با گریه وسط بیمارستان مینالد و در کسری از ثانیه دور تخت کودکش از پزشک و پرستار پر میشود خیره به لبان کبود دخترک دو ساله اش هق میزند ماسک اکسیژن بیشتر از نصف صورت طفلش را پر کرده بود و او بازهم به زور نفس میکشد _یه کاری کنید..خواهش میکنم با اشاره پزشک یکی از پرستار ها با عجله به سمتش رفته سعی دارد او را از اتاق بیرون کند _لطفاً بیرون منتظر باشید با گریه سر تکان میدهد: _برای چی؟بزارید بمونم..قول میدم گریه نکنم پرستار متاثر به دخترک زیبا روی مقابلش زل میزند اصلاً به آن هیکل ظریف نمیخورد که با هجده سال سن مادر یک کودک دوساله باشد _لطفاً هرچه سریع تر این دارو رو تهیه کنید نایابه ولی میتونید از داروخانه نزدیک بیمارستان خریداریش کنید عجله کنید قطره اشکی از چشمانش میچکد دیگر هیچ پولی برایش نمانده بود هرچه داشت را تا به حال هزینه کرده بود با این حال امیدوار لب میزند _دخترم خوب میشه مگه نه پرستار با فشردن شانه اش پلک میزند سپس به داخل اتاق برگشته؛در را پشت سرش میبندد ماهک سراسیمه عقب گرد میکند نفهمید چگونه وارد داروخانه شد فقط زمانی به خود آمد که مقابل حسابدار ایستاده بود و نگاهش روی قیمت دارو خشک شده بود برای پیدا کردن پول تمام کیفش را زیر و رو کرده چشمانش به اشک مینشیند هرچه داشت و نداشت در این مدت برای بیماری کودکش خرج کرده بود و حالا _خانوم..صدام و میشنوید؟لطفاً عجله کنید _ببخشید ولی درحال حاضر من این مقدار پول ندارم _شرمنده منم نمیتونم دارو رو بهتون بدم با گریه لب میگزد جان دخترکش به آن‌ دارو بسته بود ناخودآگاه نگاهش روی حلقه ی ظریف وتک نگینش ثابت میشود اولین و آخرین یادگار ازعشق بی سرانجامش دلش نمی آمد آن را بفروشدو برای نجات جان دخترکش مجبور بود حلقه را از انگشتش بیرون میکشدو مقابل زن قرار میدهد _این تنها چیزیه که برام مونده لطفاً به جای پول قبولش کنید زن خیره به حلقه ی ظریف زیبا دل میسوزاند _ولی باید از رئیس بپرسم یه چند لحظه رو به یکی از تکنسین ها میکند _جناب آریا تو اتاقشونن؟ مرد درحالیکه سخت مشغول پیدا کردن دارویی بود نیشخندی میزندو همزمان با گفتن جمله اش قلب دخترک فرو میریزد _سام آریا؟ انگار خوابی دخترامروز نیومده اصلاً رنگ از رخ دخترک میپرد ودرست شنیده بود؟گفته بود سام آریا؟ مردی که عاشقش بود و پدر دخترش؟ _خانوم با صدای زن به خود آمده مبهوت میپرسد _گفتید اسم رئیستون س.‌.سام.. هرچه کردنتوانست نامش را کامل به زبان براند زن لبخند میزند _سام آریا بله ایشون دوسالی میشه که این داروخانه و بیمارستان کنارش رو تاسیس کردن دنیا روی سرش آوار میشود لرزان حلقه اش را چنگ میزندو به قصد خروج هراسان عقب گرد میکند که همان لحظه به شدت به سینه ی ستبر مردانه ای برخورد میکند حلقه از دستش رها شده مقابل پای مرد می افتدو پیش از آنکه بتواند تعادلش را حفظ کند دستی دور کمرش حلقه میشود نفس زنان از عطر آشنایی که در مشامش میپیچد چشم میبنددو سر به زیر فاصله میگرد به دنبال انگشترش روی زمین چشم میچرخاند و زیر لب نجوا میکند _میبخشیدحواسم نبود..من.. سرش را بالا میگیرد و لال میشود قلبش شروع به تپیدن میکند نگاهش روی مرد آشنای پیش رویش که خیره به حلقه ی جلوی پایش زل زده بود ثابت میشود سام روی دو زانو مینشیند حلقه ظریف را از روی زمين برمیداردو با دیدن نگین صورتی رنگش نفسش بند می آید چه کسی بودکه نداند این حلقه را خودش برای دخترک چشم زمردی خریده بود چون دخترکش عاشق رنگ صورتی بود و او عاشق رنگ چشمان او دختری که همه ی دنیایش بود وفرزندش را باردار بودو درست روز عروسیشان ناپدید شده بود روی پا می ایستد و چشمانش محو او میشود _خانوم یه چند لحظه صندوقدار است که نفس زنان کنارشان می ایستد _جناب آریا اینجایید نسخه را بالا میگیرد _نسخه دخترتون و جاگذاشتیدخانوم ماهک لرزان برای گرفتن نسخه دست دراز میکندکه سام پیش دستی کرده نسخه را میگیردو ذهنش پر میشود از جمله ی زن دخترش؟ نگاهش را به برگه میدوزد و با دیدن اسم ثبت شده روی آن نفسش میرود زیرلب نجوامیکند _ماهور آریا خاطرات در ذهنش نقش میبندد 《میخوام اسم دخترمون ماهور باشه عروسک 》 دستش را بند سینه اش میکندو ناباور سر بلند میکند _دخترِ..مـ..منه؟ ماهک به گریه می افتد ترسیده و لرزان گامی به عقب برمیدارد ازخشم مرد وحشت داشت باید از آنجا میرفت برمیگردد‌،به قدم هایش سرعت میدهدو همینکه میخواهد از در خارج شود دستی ساعدش را چنگ زده بلافاصله در آغوش گرمی فرو میرود میان گریه تقلا میکند تا از آغوشش رها شودو سام نفس زنان زیر گوشش میغرد _فکرکردی میتونی یه بار دیگه از دستم فرار کنی و دخترم و ازم بگیری؟ خشم صدایش دخترک رابه لرزه درمی‌آوردو او پوزخند میزند _دیگه وقتش رسیده که تاوان پس بدی https://t.me/+8yWzjM0WGJEzYmE0 https://t.me/+8yWzjM0WGJEzYmE0
Show all...
Repost from N/a
تو حموم زیر دوش بودم و یک لحظه صدای مثل افتادن چیزی از تو اتاقم اومد و ترسیده شیر دوش و بستم! در حموم و نیمه باز کردم با دیدن در بالکن اتاقم که باز شده بود و صدای ماشین پلیس متعجب شدم و ترسیده در حموم و بستم و تند تند خودمو آبکشی کردم و حوله تن زدم تا ببینم بیرون چه خبره! اما از در حموم که بیرون زدم و با حوله سمت بالکن رفتم به یک از پشت تو آغوش بزگی فرو رفتم و تا از ترس خواستم جیغ بزنم دست مردونه ای روی دهنم نشست و در گوشم پچ زد: - هییششش... جوجه کوچولو مهمون ناخونته داری ساکت قلبم مثل جوجه به سینم می‌زد و ترسیده تقلا کردم اما تنم و به خودش قفل کرد بود و به خاطر تقلاهام حولم داشت می‌افتاد اما با دستم محکم گرفتمش وضعیت بدی بود! هولم داد سمت تختم و در گوشم پچ زد: - جیکت در بیاد یه گلوله تو سرت خالی میکنم چون اگه پلیسا بریزن این جا هیچی دیگه برای از دست دادن ندارم و تازه من نگاهم به اسلحه ی تو دستش افتاد و هولم داد سمت تختم و افتادم روی تخت اسلحشو سمتم گرفت و من جرعت جیک زدن نداشتم و تازه نگاهم به مرد چشم ابرو مشکی قد بلندی افتاد که اصلا ظاهرش شبیه دزدا نبود! کفش چرم و ساعت رولکس و لباسهای مارکش فریاد می‌زدند من یه آدم پولدارم و من ترسیده خودم و جمع کردم و نگاه اونم روی تن و بدن صورت من می‌چرخید که غریدم: چشماتو ببند نیشخندی زد: آخه زیادی سفیدی نمیشه دید نزد خانم مامانی... تو خونتون دیگه کیا هستن! جوابی ندادم که اسلحشو بالا آورد و ترسیده و تند گفتم: بابام... فقط بابام -بی هوا ممکن بیاد تو اتاقت؟ سری به چپ و راست تکون دادم که ادامه داد: -دعا کن که نیاد وگرنه باید به عزاش بشینی -صدای گلوله تو اتاقم بپیچه پلیسا هر نیستن میریزن اینجا -آفرین به نکته ی خوبی اشاره کردی و با پایان جملش از جیب کت چرمش صدا خفه کنی بیرون آورد و اسلحرو دوباره سمتم گرفت و ادامه داد: -می‌گفتی؟! آب دهنمو قورت دادم: -خیلی خب باشه باشه آروم باش! بزار در اتاقمو قفل کنم بابام اکه یهو بیاد میگم لباس تنم نیست بره باشه ببین آدم بدی به نظر نمی‌رسی اصلا برای منم مهم نیست کی هر وقت کوچه خلوت شد برو من هیچی نمیگم تا بری با پایان جملم اسلحشو آورد پایین: -پاشو درو قفل کن سریع از جام پریدم و درو قفل کردم که ادامه داد: -در بالکنم ببند در بالکنم بستم و سمتش برگشتم و حولم کوتاه بود و تنمو هی از نگاهش می‌خواستم بدزدم که ادامه داد: بیا روی تختت حالا اینبار ممانعت کردم که اسلحرو همراه با صدا خفه کن سمتم گرفت: -دختر خوبی باش با تردید روی تختم نشستم که شونمو گرفت و هولم داد به عقب جوری که روی تخت دراز شدم و اون به خودش اجازه داد حولمو کنار بزنه که دستشو چنگ زدم و نالیدم: -نه! تروخدا نکن من دارم بهت کمک می‌کنم اگه بهم دست بزنی جیغ میزنم اصلا برام مهم نیست بمیرم دیگه خیره تو چشمام موند مردونه لب زد: -نمی‌خوام بهت دست بزنم مجبورم برای اینکه بعد این که ازین جا رفتم حرفی به کسی نزنی ازت یه آتو داشته باشم تنها آتویی که میتونم روش حساب کنم عکس از بدن لختت قول میدمم بعد یک ماه اگه کسی نفهمه من امشب تو اتاقت بودم عکس و پاک کنم یخ زدم دستشو پس زدم: -نه نه ترو خدا نه این بار اخم کرد: جیکت در بیاد یه تیر تو مخت فرو رفته و فکر نکنم با یه جیغ پلیسا بریزن اینجا یا بشنوم فقط تو و بابات مردی و من صبح خروس نخونده ازینجا رفتم و آدما جنازه های شمارو گم و گور می‌کنن اما نمی‌خوام این طوری شه پس توام نخواه آفرین دختر خوب خواست حولمو کنار بزنه که اشکام سرازیر صورتم شد: -به خدا به کسی چیزی نمیگم کلافه چشماشو بست: نمی‌تونم اعتماد کنم -پس چرا من باید اعتماد کنم؟ آروم غرید: چون مجبوری و حولمو با حرص کنار زد و اسلحرو درست روی صورتم گرفت و پچ زد: -جیکت در نمیاد دستم بود که روی ممنوعه هام نشست و با دستش دستامو پس زد و با گوشی گرون قیمتش بود که ازم عکس گرفت. دیگه هق هقم دست خودم نبود و باز آروم غرید: - هیشش بابات الان می‌شنوه ساکت شو گفتم پاک میکنم من بعد یک ماه این عکسو پاک میکنم اگه عوضی بودم الان انگولکت می‌کردم ببین کاریت ندارم حولرو دور خودم پیچیدم و هق هقم دست خودم نبود که صدای بابام اومد: -دخترم؟ داری گریه می‌کنی بابا دستگیره ی در پایین رفت ولی در قفل بود و سریع اسلحه ی مرد سمت در حرکت کرد و سریع جواب دادم: -چیزی نیست بابا تو حموم سر خوردم افتادم کمرم درد گرفته لباس تنم نیست میام الان بیرون خوبم چیزیم نی یکم نازک نارنجیم می‌دونی که -ترسیدم بابا... این پلیسام معلوم نیست چی شده نمی‌رم ازینجا هیچی نگفتم و اونم رفت و نگاهم و به نگاه مشکیش دادم و پچ زدم: -خیلی عوضی هیچی نگفت کنار تختم نشست: -پاشو برو لباس تنت کن تو حموم چون دارم میزنم بالا یالا... پلیسا برن منم میرم و رفت اما اون آخرین دیدار ما نبود! https://t.me/+xZ0ZEYcEEgJjN2Nk https://t.me/+xZ0ZEYcEEgJjN2Nk
Show all...
sticker.webp0.40 KB
Repost from N/a
حاج آقا شما سینه دوست داری؟ یک بار دیگه سرخ شد و سرش رو پایین انداخت. _ پروا خانم... نگفتم مراقب صحبت کردنت باش؟ انگار نه انگار چند سال زن صیغه‌ایش بودم... این مرد هر موقع بحث سکسی می‌شد خجالت میکشید. _ حاجی مگه چی گفتم؟ دارم میگم سینه بیشتر دوست داری یا رون؟ اخماش غلیظ‌تر شد و زیر لب استغفرالله گفت. خنده‌م گرفته بود ولی دلم نیومد بیشتر از این اذیتش کنم. _ واسه ناهار میگم. میخوام بدونم کدومو واسه شما جدا کنم؟ ابرویی بالا انداخت و با تردید نگاهم کرد. انگار میخواست بدونه دارم راست می‌گم یا نه. _ باور نمی‌کنی برو تا آشپزخونه حاجی، خودت می‌تونی مرغو ببینی! سری تکون داد و گفت: _ باشه، نیازی نیست... نزدیکش رفتم و خودم می‌دونستم لباسم. زیادی بازه! _ بالاخره کدوم؟ سینه یا رون؟ نگاهش به قفسه‌ی سینه‌ی برهنه‌م افتاد و دیدم که سیب گلوش بالا و پایین شد. یعنی میتونستم؟ بالاخره میتونستم کاری کنم حاجی واقعاً وا بده؟ می‌شد که من‌و به چشم زن واقعیش ببینه؟ دستی پشت گردنش کشید. عرق کرده بود. _ فرقی نداره... می‌خواست فاصله بگیره که نذاشتم. دستشو گرفتم و روی پهلوم گذاشتم. _ حاجی می‌خوای فرار کنی؟ چهره‌ی جذاب مردونه‌ش توی هم رفت. کلافه شده بود. _ منظورت چیه پروا؟ چرا باید فرار کنم؟ فقط... فکر نمی‌کنم این لباسی که پوشیدی مناسب باشه. میرم بیرون تا عوضش کنی! من دیگه نمیخواستم اینطوری ادامه بدم. یه زن مخفی که هیچکس ازش خبر نداره. زنی که به خاطر ثوابش حاضر شده بهش کمک کنه و زیر بال و پرش بگیره... _ کیسان... حجب و حیا هم حدی داره. باهام صادق باش، من جذبت نمی‌کنم مگه نه؟ شاید استایل مورد علاقه‌ش نبودم. شاید یه دختر بلوند دوست داشت نمیدونم... _ دیوونه شدی پروا؟ دیوونه؟ نه، فقط خسته بودم. _ چجوریه که هیچ کششی بهم نداری ها؟ چرا من‌و نمیخوای؟ کمم برات؟ صدام بالا رفته بود و بدون اینکه حواسم باشه، داشتم جیغ می‌زدم. کیسان سرگردون نگاهم کرد و بالاخره صبرش تموم شد. لبش رو روی لب هام گذاشت و نذاشت بیشتر از این ادامه بدم! سینه‌مو چنگ زد و در حالیکه به زحمت میتونستیم نفس بکشیم گفت: _ من بهت نزدیک نشدم... چون... نمی‌خواستم فکر کنی ازت سو استفاده میکنم. هلم داد روی تخت و کمربندشو باز کرد. _ در ضمن من سینه دوست دارم! https://t.me/+UfAPeRDf_eFkZGI8 https://t.me/+UfAPeRDf_eFkZGI8 https://t.me/+UfAPeRDf_eFkZGI8 https://t.me/+UfAPeRDf_eFkZGI8 جدیدترین رمان #سامان_شکییا
Show all...
Repost from N/a
#پارت_1 زیر شکمم تیری می کشد، از درد ناله ای سر می دهم! - جان دلم حورا! ببخشید عزیزم امشب یکم خشن شدم. با نفس نفس به صورت خیس از عرقش خیره می شوم... - چیزی نیست عزیزم، با این حجم از خشونت این درد عادیه... نیش خندی میزند که چانه و گونه ی چپش چال می شود! در دل قربان صدقه اش می روم! دست به ته ریش خیس از عرقش می کشم. سرش را پایین آورده و روی بر امدگی سینه‌ام میگذارد، همزمان که تکانی به کمرش می‌دهد، با صدایی بم زمزمه میکند: - کاشکی امشب بشه! دست میان موهایش فرو کردم و پر از بغض لب زدم: - نمیشه، من بچه دار نمیشم! مامانت روز به روز داره بیشتر فشار میاره! از بغض صدایم اخم کرده سر بالا میگیرد و پر از حرص و طمع چانه‌ام را میان انگشت‌های مردانه‌اش میگیرد و میگوید: - شما اینطوری واسم لب تاب میدی نمیگی من یه دور دیگه دلم میخواد ترتیبتو بدم؟ بعدشم من بچه نمیخوام، بخاطر خودت دارم این فشارو تحمل میکنم دردونه‌ی قباد. اول روی لب‌های لرزانم و بعد بالای سینه‌ام را می‌بوسد و می‌گوید: - گریه نکن! لعنت به کسی که اشکتو در میاره! https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0 https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0 https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0 https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0 https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0 https://t.me/+WS5JP0NyLWcwZTQ0
Show all...
Repost from N/a
- کی اینجا استخدامت کرده، دختر؟ خواستم از کنار دستش فرار کنم، اجازه نداد! - با تواَم! میگم کی توو این مهدِ خراب‌شده رات داده؟ دستگیره در را محکم گرفته بود. راه فرار نداشتم. - خودم داوطلب شدم! برای کمک به بازنشسته‌های نیازمند. نگاه نگرانم از خط اتوی شلوارش بالا آمد تا سینهٔ محکم مردانه. رفیق بچگی‌هایم حالا مردی جذاب و خوش‌قد و بالا شده بود! کیان‌مهر سپهسالار… نماینده‌ی شورا! کم کسی نیست! داد زد! بلند، با نفرت! - از جون مادرم چی می‌خوای؟ واسه چی برگشتی؟ بغضم از بیچارگی‌ درون گلویم حجم گرفت‌. - کیان… کیان منم دل‌‌آرا… همون دختری که دور از چشم بی‌نظیر خانوم از خونه براش آبنبات قیچی می‌دزدیدی و میآوردی… در صورت بدون احساسش دنبال چه بودم؟! آثاری از عشق بچگی‌هایم؟ - ببین من‌و دل‌آرا…! احمقانه نبود که هنوز بعد سالها قلبم با شنیدن اسمم از زبانش، با درماندگی به سینه‌ام می‌کوبید؟ - نه من اون کیان سابقم، نه تو اون دل…ی… صدایش لرزید. دلی در دهانش نچرخید، لب فشرد و دوباره جدی شد! - چرا گورتون‌و از زندگی ما گم نمی‌کنین؟ چرا دست از سرمون برنمی‌دارین! کلافه و بی‌هدف دستش را این طرف و آن طرف پرت می‌کرد. - کیان تو چرا اینجوری شدی؟ من همون دلی‌ام… همون دلی دم کوچه منتظر می‌موند تا صدای دیلینگ‌دیلینگ دوچرخه‌ت… – خفه‌ شو! صدای بلندش می‌گفت فراموش نکرده‌. قدمی سمتش برداشتم، نمی‌شد که من و تمام خاطرات گذشته را عین زباله در سطل آشغال بیندازد. - من همونم، کیان! دستی را که با بغض طرف شانه‌اش می‌بردم محکم پس زد. مرد بود، زور بازوی او کجا و من دلسوخته کجا! - برو گمشو! فقط گمشو! دستم با ضرب به دیوار سنگی خورد، صدای قِرچِ انگشتانم تا انتهای راهرو رفت… - کیان؟! - گم شید! جفتتون… هم تو هم اون مادر صیغه‌ایت… دستم را بغل گرفتم و دولّا شدم. لب فشردم هق نزنم امّا اشکی از گوشه‌ی چشمم افتاد. نفهمیدم از درد دستم بود یا شکستن قلبم… - اونجا چه خبره! دلی… دلی خوبی… نعره‌ی مردانه‌ی آشنایی آمد و پشت‌بندش در با صدا باز شد وُ… پارت واقعی #پارت_۲۲ https://t.me/+Bu40ehb9dpsxMTM0 https://t.me/+Bu40ehb9dpsxMTM0 تا حالا دختر کابینت‌ساز دیدید؟ من دل‌آرا، اولین دختری شدم که پابه‌پای فؤاد با تخته و چوب کار می‌کردم. چرا؟ چون یه مرد قوی و بانفوذ اجازه نمی‌داد هیچ‌جا کار پیدا کنم. عشق قدیمی من، کیانمهر سپهسالار... هر جا که برای کار رفتم باعث شد سه‌سوت اخراج شم. اما یه نفر تو کابینت‌سازی بهم کار داد: فؤاد.... سرش درد می‌کرد برای دعوا... لات نبود، لوتی بود. نه از کیان می‌ترسید، نه از عاقبت کمک به من... تا اینکه... https://t.me/+Bu40ehb9dpsxMTM0 https://t.me/+Bu40ehb9dpsxMTM0
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.