آرام میگیریم ...

برای همین بچه بیدارم الان و ای من 🔫 تو این انتخاب رشته‌م🔫

آه این بچه انقدر مظلوم و دوست داشتنیه که وقتی باهاش حرف میزنم چشمام پر از اسک میشه و باید زود محل رو ترک کنم😭

سهم امشبم از شادی؟ اونجا که وقتی دخترک ۳ ساله گریه میکرد نازش کردم و باهاش صحبت کردم و بهش گفتم فردا میبرن شکمشو قلقلک میدن ک دردها رو از توش در میارن و زودی خوب میشه و حرفم باعث آروم شدن و خندیدنش شد، کمکی هم گفت ببین چه خانم دکتر خوش اخلاق و نازی داریم چقدرم دوست داره و من خندیدم همین

دوست دارم بقیه ی سفر رو بنویسم دوست دارم از حس و حال روزهای آخر جراحی بنویسم دوست دارم بنویسم بنویسم بنویسم ولی خسته‌م همش

رستوران زیوه غذا عالی برخورد عالی، ما که ۴تایی با دوتا غذا سیر میشیم دوسری اندازه‌ی ۶-۷ نفر غذا خوردیم و بعد؟ ترکیدیم🥲

رسیدیم مهاباد و چرخ چرخ کردیم تو بازار تاناکورا(جنسای استوک برند داشت)، نتونستیم خیلی از اونجا خرید کنیم ولی اگه دنبال کتونی اورجینال و های کپی هستین فوق‌العاده ست، خلاصه که خسته و کوفته از خرید تقریبا بی حاصل گفتیم بریم یه غذا بزنیم، به توصیه‌ی همه‌ی فروشنده‌ها و دوستامون گفتن برید زیوه که تکه ما هم گفتیم چشمم

فردا صبح شد و گفتیم عه؟ تا اینجا اومدیم یه مهابادمون نشه؟ چون بالاخره خرید اوجب واجباته همه میگفتن خرید هم ندارین به خاطر مسیر قشنگش مهاباد رو برید، پس شد یه تیر و دو نشون اینم شد دریاچه توی مسیر مهاباد، همونجایی که سه تایی با خواهر کوچبکه و مامان عکس گرفتیم و هوا فوق‌العاده بود

و محبتایی که تمومی نداشت♥️

ساحل چی‌چست ساحلی که دریا نداشت اما قشنگ بود

رستوران هلال فوق‌العاده بود غذاهاش اما رفتار پرسنلش خیلی دلسردمون کرد🥲