cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

فرناز عزیززاده| منبع آرامش 🔥

﷽ نویسنده: فرناز عزیززاده✨ "منبع آرامش":در حال پارت گذاری(عاشقانه) . "رگ احساس": در حال پارت گذاری(پلیسی) . "درد سپید": باغ استور (اثر مشترک) جهت ارتباط: @Rag_ehsas اینستاگرام : @farnaz_azizzadehh لینک کانال: https://t.me/+omTjUBlu5vxiNDA0

Show more
Advertising posts
3 406
Subscribers
-824 hours
-337 days
-11230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

لطفا همه جواب بدید❤️
Show all...
1
لطفا همه جواب بدید❤️
Show all...
👍 3
Repost from N/a
Photo unavailable
من آلفا اصــلانـم آلفا و پادشاه قدرتمند #گرگینه_هام...کسی جرات مقابله باهام و نداشت ، سالهای زیادی بدون #جفت بودم تا اینکه دلم بند دختری شد که از نسل #جادوگران بود...دختری که دشمن قسم خورده ام بود 🔥🤐 https://t.me/+Z5xGwAMdcKZlNzlk https://t.me/+Z5xGwAMdcKZlNzlk https://t.me/+Z5xGwAMdcKZlNzlk خببب خبببب یه رمانننن فوق ناب...ینییی یچیزی که منم معتاد خودش کرده رو بهتون معرفی میکنم واقعا خوبه. خیلیاتون گفتین من خودم چه رمانیو دوس دارم منم میگم این دلبر😍👇🏿 https://t.me/+Z5xGwAMdcKZlNzlk 100, نفر عضو بشننن پارتهای جینگول میاد بغلتووووون😍😍😍💋💋💋 #پشم_ریزون_ترین_رمان_گرگینه_ای #دارای_پـارت_های_هیجانی_و_عاشقانه
Show all...
Repost from N/a
- خانم دکتر! خبریه؟🔞💦 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 یک قدم به سمتش برداشتم و با لحن آرومی گفتم: - چیه دلت خواست میلاد خان زرین؟! لبخندی نثارم کرد و دستشو به سمته بالا اورد و همینکه خواست لباسم رو بکشه بالا با مشت کوبیدم تو صورتش... - میکشمت حرومزاده دست رو من بلند میکنی! - این به اون در که منو تو اتاق خودم زندانی کرده بودی! من دکتر توام مریضت نیستم! با خشم فریادی کشید که فکر کنم تو کله ساختمون صداش پیچید: - دکتری که عاشقه مریضش شده یا مریضی که عاشقه دکترش شده؟! - داد نزن همه فهمیدن! بیشتر از قبل فریاد کشید و در همون حال کارکنای تیمارستان وارد اتاق شدن: - میخوام همه بفهمن که تو ماله منی! https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 #رمانی_مهیج_و_هیجان_انگیز❤️‍🔥 #پسر‌تیمارستانی #خانم‌دکتر
Show all...
🌪تَبَهُّم🌪

✨یــــٰاهـــــو✨ 💫برای وصف تمامت زبان قاصر شد ، قلم را صدا زدیم... ✍نویسنده آثار: تَبَهُّم نام اثار: #بال_های_سوخته(تکمیل شده). #خون_ریزی(در حال تایپ). ناشناس نویسنده:

https://t.me/BiChatBot?start=sc-183983-2D8eOll

Repost from N/a
#پارت۱ - این عمارت حرمت داره، ما رسم داریم عروس با لباس سفید بیاد و با کفن نعشش  از در عمارت بره بیرون. - آخه خان‌جون، دیگه پسر مجرد نداریم که! همه‌ی مردای عمارت متأهل‌ان. باید زن نعیم بشه؟ نعیم که فقط 5سالشه پچ پچ زن‌ها و ریز ریز، زیر لب خندیدنشان داخل اتاق می‌پیچد. چقدر خوش هستند، از هر فرصتی برای خنده و شادی استفاده می‌کنند…حرف خودشان را مسخره می‌کنند ولی این حرف‌ها زندگی را می‌سازد.. - خدیجه، رخت عزای این دختر رو دربیار. خدیجه به سمتم می‌آید و بلندم می‌کند. اشک از گوشه‌ی چشمم پایین می‌آید و همراهی‌اش می‌کنم. - زن اعلی میشه… زن اعلا با اعتراض جیغ می زند: _خانم جان... حالتون خوبه، اعلا زن داره زنشم منم، اشتباه نمی کنید؟ _حرفمون همون بود که زدم این دختر رو برای حجله اعلا آماده کنید عروس این خونه تا ابد عروس این خونه میمونه... _خان جون مگه اینجا داعشه، که زناش رو بین مرداش دست به دست می کنید، لابد فردا اعلا بمیره می خوای منو صبور رو بدی دست یکی دیگه آره؟ نه من نمی ذارم... _هی عروس یادت نره داری با کی حرف می زنی، پای آبروی خاندان که وسط باشه از داعشم بدتر میشه اینجا پس لال شو... صبور رو بفرستین اتاق اعلا.... 😔😱صبور دختری که بعد از مرگ شوهر جوونش، مجبور با برادر شوهر متاهلش ازدواج کنه... چون رسم اینه که عروس از خانواده بیرون نمی ره 😳😳 https://t.me/+G-sM1pUSKHAxMGZk https://t.me/+G-sM1pUSKHAxMGZk
Show all...
سلام دوستان، امیدوارم حالتون خوب باشه بنا به دلایلی رمان قراره از روی کانال برداشته بشه، به همین خاطر میخواستم روی vip تخفیف بذاریم . نظرتون و بگید🙏🏻Anonymous voting
  • بذار
  • نذار
0 votes
Repost from N/a
-میدونی که روانیم... یه آدم روانی عاشق نمیشه... https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 دستش روی گونه‌م میشینه و به دیوار تکیه‌م میده -مجنون میشه... غیرتی نمیشه سرش.... سلاخیش میکنه... من روانیم یلدا، روانی که مجنون توعه‌... آب دهنمو قورت میدم و سعی میکنم با هول دادنش کمی فاصله ایجاد کنم -میشه... میشه بری عقب. من هنوز تصنیم نگرفتم که باهات باشم یا‌.. گلومو چنگ میزنه. چشماش به یک آن قرمز میشن و رگ شقیقه‌ش ورم میکنه -هیششش... گفتم که روانیم... یه روانیم واینمیسته نه بشنوه‌... میدره کسی رو که بر خلاف میلش کاری انجام بدن صورتشو روی صورتم خم میکنه و پچ میزنه -تو که نمیخوای اون کسی باشی که زیر دندونام داره تیکه‌تیکه میشه؟؟ مچشو میگیرم و فشار میدم. داشت زهره ترکم میکرد... میترسوند یلدایی رو که تا این سن از احدی نترسیده بود -داری میترسونیم میلاد... ولم کن! نیشخند میزنه و چشمای خمارشو به چشمام میدوزه -ترس برات خوبه‌... انقدر خوبه که نمیزاره دورم بزنی... ولم کنی، دروغ بگی... ترس برات خوبه یلدا کوچولو.... گلومو رها میکنه و قدمی عقب میزاره -الانم قراره کوچولومون لالا کنه.... انرژیشو بزاره برای شب... وقتی که قراره آقا گرگه کم‌کم بره‌ی گوگولیشو بخوره.... ترسیده به دیوار پیچسبم که عقب میره و با چشمکِ ریز، اتاقو ترک میکنه... من چه غلطی کرد بودم؟؟ عاشق روانی‌ای شده بودم که کشتن براش آب خوردن بود و... قرار بود چه بلایی سرم بیاد؟؟ https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 رمان عاشقانه و روانشناسی که همون پارت اول دل و آب میکنه. عشق بین بیمار و دکتری که به یک جنون ختم میشه... #عاشقانه #معمایی🔞♥️
Show all...
Repost from N/a
_درسته عقدت کردم، اما هوا برت نداره زنداداش...! با بغض به اعلی، عشق ممنوعه سنگ دلم خیره شدم‌. مگر تقصیر من بود حاج بابا بزور مرا به عقد برادرش در آورده بود؟! بردار فلج اش... حالا هم بعد فوت اون مرحوم، دوباره به اجبار... دوباره با تصمیم بقیه به عقدش در اومده بودم. _اعلی... بغض به جانم رخنه کرده بود. اما او بدون توجه به حال بدم می تازوند! _من خودم زن دارم و می خوامش فهمیدی؟! عقدت کردم اما مراقب جک دهنت باش به زنم بی احترامی نکنی! خورده شیشه های قلبم را هم بیخیال نمیشد! همان خورده شیشه ها را هم زیر پایش در حال لگد کردن بود تا به خوبی نابودش کند! _من... باز هم بین حرفم پرید! باز هم آتیش به جانم انداخت...! _فکر نکن چون محرم شدیم قر... طاقت بیشتر از این خورد شدن و نداشتم! _فکر نمی کنم! به هیچی فکر نمیکنم اقا اعلی... شما...شما به زندگی تون برسید! _عشقم.‌..! با صدای همسرش، بغض بدی به جانم افتاد. به عقب برگشته و به اویی که با لبخند خبیسی به من، با لباس خواب باز و کوتاهی رو به رویش ایستاده بود نگاه کرد. _من آماده ام نمی خوای بیای؟! امشب دیگه باید تیر خلاص و بزنی واسه کاشتن اعلی کوچولو... نفس کشیدن واسم سخت شده بود. همونطور که به سمت اون می رفت گفت: _واسه زنم کاچی بپز...! بعد اینکه ما کارمون تموم شد، خودت میای و اتاقمون و تمیز میکنی...! چشم هایم سیاهی می رفت و درست لحظه ای که دست پشت کمر لخت او گذاشت، با قلبی شکسته پخش زمین شدم و...😭😭💔 https://t.me/+G-sM1pUSKHAxMGZk https://t.me/+G-sM1pUSKHAxMGZk https://t.me/+G-sM1pUSKHAxMGZk پارت واقعی رمانشه 😭🔥
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.