‌داستان های ترسناک (واقعی)

به مناسبت تولد ادمین  ورود ۱۰۰ نفر به کانال VIP (کسب درامد از ارز دیجیتال) رایگانه ‼️ ⛔️ @VIP_Channel 👈🏼

میدونی تو سن 14تا 25سالگی اگه بخوای موفق بشی دستت تو جیب خودت باشه محتاج کسی نباشی این کانال بهت یاد میده چجوری پول در بیاری کسب در آمد کنی کافیه جوین شی ضرر نمیکنی : // @Daramad

داستان ترسناک : عهد بستن با شیطان (اجنه ای که مامور به دو به هم زنی هستند)❌😱 ایرانیکا ♡ㅤ   ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲ ˡᶦᵏᵉ  ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ    ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ 🆔 @storiscary | داستان صوتی ترسناک

به مناسبت تولد ادمین  ورود ۱۰۰ نفر به کانال VIP (کسب درامد از ارز دیجیتال) رایگانه ‼️ ⛔️ @VIP_Channel 👈🏼

#ارسالی سلام خسته نباشید این داستان مال تابستون هستش و باید بگم خاله ام با مادربزرگم زندگی می کرد قضیه از جایی شروع شد که مادربزرگم گفت گلوم می سوزه و چون روز یکشنبه بود و شهادت امام رضا تعطیل رسمی بود خاله ام مادربزرگم رو درمانگاه ارتش برد و گفتند هیچی نیست برگشتند خونه چون خالم وضو داشت رفت نماز بخونه وقتی نمازش تموم شد اومد به مادربزرگم گفت چای میخوری؟ مادربزرگم جواب نداد خالم اومد دید نفس نمی کشه و ازش کبود شده دختر خالم به تمام دخترا و پسراگفت که مادربزرگ نفس نمی کشه همسایه ها اومد یکی از همسایه ها پسرش دکتر بود گفت تموم کرده خاله ها و دایی هامم اونجا جمع شده بودند ولی به من و خواهرم نگفته بودند به خونه مادربزرگم زنگ زدیم یکی برداشت انگار گریه کرده بود و صدای آه و ناله از اون ور تلفن زیاد بود من و خواهرم هم بلند شدیم رفتیم اونجا دیدیم یک آمبولانس توی کوچه هستش ما گفتیم خب خدا رو شکر مادر بزرگم سالمه ولی حتما فشارش نا منظم شده وقتی نزدیک تر شدیم دیدیم روی آمبولانس نوشته بهشت زهرا ترسیدیم ما هم به در خانه رسیدیم دیدیم دارن مادربزرگم رو می بردن می خواستم از ترس غش کنم ولی به خودم گفتم تو این وضعیت اگه من غش کنم مادرم بیشتر ناراحت میشه داشتم از حال می رفتم که صورتم رو با اب سرد شستم بچه دختر خالم ۲ سالشه همش رو مبل رو نشون میداد میگفت مادربزرگ اونجای. حالا همون روز من احساس می کردم یکی پشت سرمه راستی من ارواح رو حس میکنم همش احساس میکردم یکی داره بهم نگاه میکنه یکی از هفتگی هاش که همگی مون داشتیم از مادربزرگ حرف میزدیم برق رفت من همش می دیدم یکی با چشمای کاملا سفید داره نگاهمان میکنه ولی چون دختر خاله هام می ترسیدند هیچی نگفتم داشتم می مردم از ترس رفتم جایی که مجلس بود دیدم اونجا شمع روشن کردن دیون باز هم یک نفر با چشمای سفید داره نگاهمان میکنه سریع فرار کردم اونجا رفتم دیدم اون فرده که چشماش سفید نیست خیالم راحت شد و نشستم که صدای خروپف میاد ما جیغ زدیم که دیدم اون فردی که چشمانش سفید بود از روی زمین بلند شد فکر کنم دراز کشیده بود دیگه نمی تونستم به کسی نگم به دختر خاله بزرگ ترم گفتم اونم گوشیش رو روشن کرد و چراغ قوه رو به من داد چراغ قوه رو انداختم جای اون فرده دیدن نیست صدای نفس های کسی رو از پشت سرم احساس میکردم سرمو چرخاندم دیدم همون فرد داره با لبخند به من نگاه می کنه به دختر خالم گفتم اون گفت من چیزی نمی بینم تا به من قرض آرام بخش دادن و من خوابیدم وقتی بلند شدم دیدم تو خونمون هستم به مامانم گفتم کی اومدیم خونه گفت تو خواب بودی اومدیم خونه ساعت رو دیدم ساعت ۱ شب بود خوابیدم خداروشکر دیگه اتفاقی نیفتاد ولی هر موقع خونه مادربزرگم میریم من احساس میکنم کسی پشت سرمه امیدوارم همچین اتفاقی برای شما پیش نیاد خدانگهدار 🔞 @StoriScary | داستان ترسناک

دخترا وقتی میرن لیزر....                مشاهده اعتراف

🔹 فوری : به مناسبت ۲ ساله شدن عمر چنلمون کانال VIP که قیمت یک میلیون هست به ۱۰۰ نفر اول رایگان میدیم و بعد از ۱۰۰ نفر به طور خودکار لینک باطل میشه جوین بدین ✅ لینک ورود

محتوای این کانالهای پولی است فقط امروز رایگان شده

🔹 فوری : به مناسبت ۲ ساله شدن عمر چنلمون کانال VIP که قیمت یک میلیون هست به ۱۰۰ نفر اول رایگان میدیم و بعد از ۱۰۰ نفر به طور خودکار لینک باطل میشه جوین بدین ✅ لینک ورود