❌متفاوت❌FOAD

داره تنبیه میشه و بهش میگن میخواد تو سک‌س کی بکنتش اونم...💦🔞 https://t.me/+LZhydsjM_aE1OTc8 ارباب لیام گرفته بودتم تا تکون نخورم و ارباب آدرین #نیپلای سینم رو تو دهنش کرده بود طوری میک میزد انگار میخواد بکنتشون🔞 مثل مار از شدت #شهوت تو خودم میپیچیدم و خواهان اومدن بودم ولی به‌خاطر چیستیتی نمیتونستم. ارباب آدرین با پوزخند به شلوار نیمه پایینش اشاره کرد. - دوست داری کی بکنتت هات بوی؟🔥 با خوشحالی اینکه قراره چیستیتی باز بشه له له زنان جواب دادم : هردوتون🥵🔥 ارباب آدرین و ارباب لیام هردو شرارت آمیز نیشخندی زدن و وقتی از شکم رویِ تخت خوابوندنم تازه فهمیدم میخوان هردو همزمان داخل #سوراخ پشتم فرو کنن🔞... https://t.me/+LZhydsjM_aE1OTc8 #گی #تریسام #اسمات #ممنوعه 💦🔞

ولیعهد هورنی که از پسر بچه ی فرمانروای کشور همسایه خوشش میاد و!🔞🫦🤫 #گــی #اجـبـاری #مـمـنـوعـه🍑🔥 به جثه ی ریزه میزه و لبای صورتیش که داشت بستنی میخورد خیره شدم مردونگیم شق شده بود و داشت شلوارو پاره میکرد حالم دست خودم نبود... https://t.me/+jVKYoJbLHv04NGI0 سمتش رفتم و دستشو گرفتم و تو یکی‌ از اتاقای خلوت بردمش رو بهش لب زدم: - بیا یه بازی کنیم! متعجب دست از لیسیدن بستنی برداشت و گفت +چ.‌..چه بازی؟! مهربون لب زدم: - من تو شلوارم یه آبنبات گوشتی دارم اگه بتونی خوب آب‌نباتمو بخوری یه مایع سفیدرنگه خوشمزه جایزه میده بهت!💦😈 https://t.me/+jVKYoJbLHv04NGI0 بیا بخون ببین چه بلایی سره پسره کوچولوی بیچاره میاره❌️🥺

آلفای سن بالایی که از امگا کوچولوی ریزه میزه خوشش میاد و میگا*دش!📛🔥🍑 با بغض تو چشمام خیره شد: - م..میشه امشب دیگه انجامش ندیم؟! https://t.me/+jVKYoJbLHv04NGI0 قاطع و با شهوت کنار گوشش پچ زدم: + نه! شل کن تا کمتر درد بیاد تولسگ! مظلوم چشمی گفت و چشماشو بست که مردونگی شق شدمو از شلوار بیرون آوردم تفی روش انداختم و... https://t.me/+jVKYoJbLHv04NGI0ث ❌️لینکش تا 10 دقیقه دیگه بخاطر فول صحنه بودن رمان باطل میشه❌️ https://t.me/+jVKYoJbLHv04NGI0

#گـی #سلطنتی #اجباری #فول_صحنه🔞🍑 ولیعهد پدوفیل و خشنی که وقتی چشمش به پسر مظلوم و ریزه میزه کشور همسایه میوفته اونو به حرمسراش میبره و ترتیبشو میده ولی..!🔥❌️🫦 https://t.me/+jVKYoJbLHv04NGI0 این رمان گی آخره صحنه و سکـ*ـسه💦🤤

دو طرف لباس زیر امگا رو گرفت و از وسط جر داد..🔞🔥 https://t.me/+jVKYoJbLHv04NGI0 اونو روی پاش نشوند و در حالی که داشت انگشتای خیس شدشو به #سوراخ متورمش میرسوند زمزمه کرد + ورزش مورد علاقت اسب سواری بود درسته؟ - ب.. بله جناب ولیعهد +خوبه حالا باید هنرت نشون بدی...میتونی رو #دیک منم خوب سـواری کنی؟🔥 با گفتن این حرف #ضـربـه های انگشتش شروع کرد و همزمان لب هاشو روی لب های لرزون امـگـا قرار داد. کمی ازش فاصله گرفت و عضو سیخ شدش رو روی #حفره تنگ و خیـ💦ــسش تنظیم کرد +خوب ازش سواری بگیر چون قراره امشب یه توله گرگ #الـفـا تو شکمت بکارم...🔥 https://t.me/+jVKYoJbLHv04NGI0

#خــشـــن🍆💦 #گـــــی 🔞🏳‍🌈 https://t.me/+92ijW5RzMR41OGM0 بی* ضه های دردناکم رو لمس می کنه و عصبی میغره - چرا انقدر سرخش شدن این دوتا هلو؟ از درد گریه میکنم و هق هقم کلافه‌اش می کنه - ارباب خیلی درد دارم توروخدا کمکم کن... بی حوصله به اطرافم خیره می شه و یهو داد میزنه - فیلم پور* ن دیدی توله سگ؟ سر تکون میدم که یهو لخت می شه و بی* ضه هامو فشار میده - ایی درد می کنه... دارن از جا درمیان... سر مر* دونگیم رو خیس می کنه و همین که می خواد ساک بزنه نیشخند میزنه - بهتره حسابی کو* نت بذارم اول بعدش ساک بزنم واست! https://t.me/+92ijW5RzMR41OGM0

- دخترت عروسکشو گذاشته زیر سینه‌ی من میگه به نی‌نی‌ شیر بده! من چه جوابی باید بهش بدم کاوه؟ https://t.me/+NGIRZRwHybI0ZjA0 می‌خندد و از روی تنم بلند می‌شود. خیره به عضلات برهنه‌اش میشوم و او دستش را سمت سینه‌هایم می‌کشاند. - بگو این خوشگلا صاحب داره. والسلام! نوازش‌هایش تنم را مور مور می‌کند. ناله‌ی خفیفی می‌کشم و او پوست گردنم را به دندان می‌گیرد. نرم لب‌هایم را می‌بوسد و قربان صدقه‌ام می‌رود. - جانِ دلم...هفت هشتا قصه خوندم براش تا خوابش برد. این دفعه دیگه هیچ عذر و بهونه‌ای رو نمی‌پذیرم. مَردم ناسلامتی، از وقتی این وروجک به دنیا اومده شما دیگه حواست به من نیست! دستم به دور گردنش قفل می‌شود و او آرام‌آرام پیشروی می‌کند. حسودی‌اش به دختر کوچولویمان شیرین و دوست‌داشتنی است. - دلم تنگه برات خانومی، یه امشب بزار بی‌نق و نوق ‌و بی‌سر خر... حرفش نصفه می‌ماند. در اتاقمان بی‌اجازه باز می‌شود و آوا درحالی که چشم‌های خواب‌آلودش را می‌مالد کودکانه و بی‌حال می‌گوید: - نی‌نی شیل می‌خواد مامانی! https://t.me/+NGIRZRwHybI0ZjA0 https://t.me/+NGIRZRwHybI0ZjA0 وقتی دختر رقیب پدر میشود😍😎

امیر تو یه تصادف دلخراش خونواده‌شو از دست میده و فقط خودش زنده می‌مونه 🥲 بخاطر حس گناهی که وجودش رو گرفته دو سال تو یه تيمارستان قدیمی خودشو حبس میکنه ولی این تنهایی به پایان میرسه با اومدن یه دختر مهربون و شیطون که ناگهانی پیداش میشه و...🤭 نیلوفر دختر مهربون و شیطونی که از کودکی زیر دست ناپدری سنگ دلش ازار و اذیت میشده و با کلی کمبود و خلع بزرگ شده🥲 ولی وقتی با امیر آشنا میشه کلی اتفاق غیر منتظره و عاشقانه بینشون میفته🥺 آخ از تخسی پسرمون و دلبریای دختر رمان و بامزگی و شیرینی این دو تا نگم براتون که قراره دلتون قیلی ویلی بره🥹😍 https://t.me/+FqX5C2Yw-SVmNzE0 https://t.me/+FqX5C2Yw-SVmNzE0