cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

داروغـه، عصیانگر، چکاوک

کانال رسمی «سحر نصیری» عصـیانگر...فایل.فروشی 🔥 داروغه... چاپی 💥 یـاکان... آنلاین 💣 ناخدا... آنلاین 🌊 پیج اینستاگرام: saharnasiri.novels لینک همه کانال‌های بنده: @saharnasiri_novels

Show more
Advertising posts
16 182
Subscribers
-3224 hours
-1577 days
-71830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

https://t.me/dogshouse_bot/join?startapp=jWri7WgfTraWbIZxbve6hA Who let the DOGS out? ❤️دوستان جونم این ربات جدیدا لیست شده و فقط چند روز وقت دارید تا استارت کنید تپ تپ نداره فقط بر اساس سالی که تلگرامتونو وصل کردید خودش بهتون سکه میده و چند روز دیگه میتونید پولشو به دلار دریافت کنید که برای ما ایرانیا خیلی میصرفه از دستش ندین حیفه... با وی‌پی‌ان واردش بشید.
Show all...
Join DOGS

Get rewarded with the most Telegram-native memecoin

جدیدترین اثر #سحرنصیری😍🔥👇 بار اولی که دیدمش ازش متنفر بودم! هم از اون و هم از مادرش که خیال می‌کردم خانواده‌مون رو نابود کرده! بار دوم که دیدمش با نگاه مهربونش بهم خیره شده بود ولی تنها چیزی که حس می‌کردم یه کینه‌ی عمیق بود! بار سوم که دیدمش توی مراسم مادرش بود، صورتش از گریه سرخ شده بود و بچه‌ها اذیتش می‌کردن! دفعه‌ی بعد داشتن می‌بردنش پرورشگاه چون اون دیگه تو خونه‌ی ما جایی نداشت... بعد از اون دیگه چیزی ندیدم چون قشنگی‌ِ چشم‌هاش کورم کرده بود! انگار که... انگار که خدا چشم‌هاش رو بوسیده بود! لینک کانال: https://t.me/+7UQuPGOtxE84MjI0
Show all...
رمان جدید نویسندمون #سحرنصیری😍👇 _من عاشق نباتم! _ولی اون قراره مال یکی دیگه بشه! _مگه من مرده باشم...! یادت نیست؟ خیلی وقته قلب من به اسم اونه از همون لحظه‌ی اولی که پاش روی تو خونه‌ی پدریم گذاشت و با اون چشم‌های نباتیش بهم خیره شد! _ولی اون نمی‌تونه به هیچ مردی نزدیک بشه... _از الان دیگه می‌تونه. _چرا؟ مگه تو چه فرقی با بقیه‌ی مردها داری؟ _من؟ من ازش متنفرم برای همین ازم نمی‌ترسه. _چرا ازش متنفری؟ _خودش اینجوری می‌خواد. می‌بینی؟ حتی دوست داشتنش هم با بقیه فرق می‌کنه، آخه اون عزیزِ هزار زخمِ منه! لینک کانال: https://t.me/+7UQuPGOtxE84MjI0
Show all...
https://t.me/major/start?startapp=202751176 دوستان این ربات برای پاول موسس تلگرامه و ارزشش از همه‌ی‌ ربات‌ها تا الان بالاتره😐 تبلیغ نیست رباتش تازه راه افتاده و مخاطباش کمن ولی مال خود موسس تلگرامه حتما استارت کنید. حتی نیاز به سکه جمع کردن هم نیست خودش بهتون ارز میده اصلااااا از دستش ندین❤️ فیلتر شکن هم نمیخواد
Show all...
Major

Hello, future major! Welcome to @Major⭐️ Your task is to become the best of the best in the player rating. Vote for others by stars and collect stars yourself⭐️ The coolest majors will receive a valuable token in the future!

https://t.me/major/start?startapp=202751176 دوستان این ربات برای پاول موسس تلگرامه و ارزشش از همه‌ی‌ ربات‌ها تا الان بالاتره😐 تبلیغ نیست رباتش تازه راه افتاده و مخاطباش کمن ولی مال خود موسس تلگرامه حتما استارت کنید. حتی نیاز به سکه جمع کردن هم نیست خودش بهتون ارز میده اصلااااا از دستش ندین❤️
Show all...
Major

Hello, future major! Welcome to @Major⭐️ Your task is to become the best of the best in the player rating. Vote for others by stars and collect stars yourself⭐️ The coolest majors will receive a valuable token in the future!

جدیدترین رمان #سحرنصیری😍🔥👇 چکاد راستاد از باهوش‌ترین روانپزشک‌های کشور که روانی بودنش رو پیش صدها استاد به خوبی پنهان کرده بود!❌ مردی که از بچگی عاشق خواهر ناتنیش بود!🔥 مجنون چشم‌هایی بود که می‌دونست بهش حرومه ولی ازش چشم بر نمی‌داشت تا روزی که فهمید دخترک رو به پرورشگاه فرستادن و برای پس گرفتنش برگشت و اونو دور از چشم همه به عمارت خودش برد ولی...❤️‍🩹🔥 لینک کانال: https://t.me/+7UQuPGOtxE84MjI0
Show all...
جدیدترین اثر #سحرنصیری😍🔥👇 بار اولی که دیدمش ازش متنفر بودم! هم از اون و هم از مادرش که خیال می‌کردم خانواده‌مون رو نابود کرده! بار دوم که دیدمش با نگاه مهربونش بهم خیره شده بود ولی تنها چیزی که حس می‌کردم یه کینه‌ی عمیق بود! بار سوم که دیدمش توی مراسم مادرش بود، صورتش از گریه سرخ شده بود و بچه‌ها اذیتش می‌کردن! دفعه‌ی بعد داشتن می‌بردنش پرورشگاه چون اون دیگه تو خونه‌ی ما جایی نداشت... بعد از اون دیگه چیزی ندیدم چون قشنگی‌ِ چشم‌هاش کورم کرده بود! انگار که... انگار که خدا چشم‌هاش رو بوسیده بود! لینک کانال: https://t.me/+7UQuPGOtxE84MjI0
Show all...
سلام خدمت شما دوستای عزیزم. آخرین پست رمان عصیانگر هم گذاشته شد و این رمان هم با همه‌ی شیرینی‌ها و تلخی‌هاش به پایان رسید❤️ دلم واسه تک تک شخصیتا شدیدا تنگ می‌شه، بالاخره عصیان برای خودمم نوستالژی بود، فرزند ارشدم بود و وابستگی عجیبی بهش داشتم🥺 به شیطنتای آفتاب، حامی بودن چاوش خان، سحر و سیاوش و همه‌ی کرکترایی که برای اولین‌بار با قلبم بهشون جون دادم🫠 آخرین پارت رو با معرفی جدیدترین رمانم واسه‌تون گذاشتم که تلخی پارت آخر رو واسه‌تون بشوره. ممنونم از دوستانی که از رمان اولم همراهیم کردن امیدوارم باز هم لایق نگاه زیباتون باشم. دوستون دارم، ارادتمند شما: سحرنصیری❤️
Show all...
لب هاش رو بهم فشار داد و قلبم سنگین ضرب گرفت. _تو و این بچه دنیای کوچیک من هستید فندق با وجود شماها دیگه چیزی از خدا نمی خوام معرفت رو در حق منه خطاکار تموم کرد. آروم چال روی چونه ش رو بوسیدم، پایین تر اومدم و سیبک گلوش رو محکم تر بین لب هام گرفتم، دوباره سرم روب بالا بردم تا ببوسمش این بوسه واسه تن هردومون مسکن بود. چشم هام توی نگاه داغش قفل شد، چند لحظه مکث کردم و با دلبری خاصی گفتم: صبر کن ببینم انگار یه چیزی توی چشم هات گیر کرده! سرش رو پایین تر آورد و تن های بی تاب و تشنه مون رو توی هم قفل کرد. _چی جون دلم؟ قبل از این با بوسه و عشق بازی لب هاش روی پوست تنم نفسم رو بگیره لب هام از هم باز شد. _تصویر من! در آسمان ها سیر میکردم گویی در رویایی دور و دست نیافتنی شناور بوده ام کنار کبوتر ها پرواز میکردم و هم نوا با آن ها در سکوت آسمان غرق میشدم... تا این که او آمد دیگر پرواز با کبوتر ها برایم خوشایند نبود آسمان برایم خانه نبود و سقف آرزوهایم بیکران نبود او مرا به زمین زنجیر کرد دیگر نه پرواز بلد بودم و نه شوق اوج در سر داشتم نهایت آرزوی من با او بودن بود... من برای داشتنش از آسمان آبی، از ابرها، از خورشید و حتی از خودم گذشتم...  چون با او زمین را جور دیگری دوست داشتم او آمد و رویای آسمانیم خلاصه شد در شبِ چشمانش...! پـــــــایــــــــــان پاییز 1399 🍁
Show all...
جدیدترین اثر #سحرنصیری😍🔥👇 بار اولی که دیدمش ازش متنفر بودم! هم از اون و هم از مادرش که خیال می‌کردم خانواده‌مون رو نابود کرده! بار دوم که دیدمش با نگاه مهربونش بهم خیره شده بود ولی تنها چیزی که حس می‌کردم یه کینه‌ی عمیق بود! بار سوم که دیدمش توی مراسم مادرش بود، صورتش از گریه سرخ شده بود و بچه‌ها اذیتش می‌کردن! دفعه‌ی بعد داشتن می‌بردنش پرورشگاه چون اون دیگه تو خونه‌ی ما جایی نداشت... بعد از اون دیگه چیزی ندیدم چون قشنگی‌ِ چشم‌هاش کورم کرده بود! انگار که... انگار که خدا چشم‌هاش رو بوسیده بود! لینک کانال: https://t.me/+7UQuPGOtxE84MjI0
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.