📚کانال کیوانعزیزی 📚
﷽ ✍#کیوانعزیزی عضوانجمناهلقلم،خانهیکتابایران Ahleghalam.ir ۶ اثر چاپی مولف کتاب دانشگاهی ساختمان داده ارشد کامپیوتر،مدرس دانشگاه(۱۷ سال) 🔴صرفاً رمان پارتگذاری میشود، سیاسی نیست. 💢 یک الی دوپارت غیر از تعطیلات #پدرومادرمرادعاکنید🙏
Show more17 576
Subscribers
-1824 hours
-1117 days
-53730 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
خلوتی میخواهم و آغوش تو...
#فروغ_فرخزاد
🆔@sweety_lives
9010
Repost from N/a
Photo unavailable
اما شرط پدرخانومت دو سال نامزدی بود!
-شرط تا زمانی بود که من خسته نشده بودم!
تحمل اوضاع این چنینی را دیگر ندارم اینکه برای دیدن زنم و برای کمی با او تنها بودن باید مدام از زیر بلیط ناصر رد بشم! تا همینجا هم به زحمت دندان روی جگر گذاشتم میخوام مابقی زندگیم رو زنم کنارم باشه. حالا اگر موافقین طبقهی بالا رو آماده کنیم اگر که نه من دنبال خونه اینجا نه، اما دو تا محله بالاتر میگردم
https://t.me/+pFxJ2UB0Epk0OGFk
رمانی که بخونید به بقیه هم پیشنهاد می کنید
با اطمینان میگم نخونید ازدستتون رفته
توصیه صد در صدی ما به شما👌
https://t.me/+pFxJ2UB0Epk0OGFk
-خود کرده را تدبیر نیست پسرِ حاجی! اون زمان که تو دانشگاه بهت گفتم پدرم حساسه و حالا حالاها دختر راهی خونه شوهر نمیکنه پا کردی تو یه کفش که نه و فلان!
-خدا وکیلی این طاقت نمیآره! در ثانی هر چی حاج خانم اجازه میده من یه نموره به مردونگیم افتخار کنم از اون چند برابر بیشتر حاجآقا از دماغم میآره! زنمی، شرعی و قانونی! عرفی که آقات انداخته دهنش، دهنمو صاف کرد
-به جون رستا خستهام! لامصب دلم میخوادت
https://t.me/+pFxJ2UB0Epk0OGFk
10310
Repost from N/a
Photo unavailable
امیر سپهبد🔥
مردی بداخلاق و مغرور که تا به حال کسی چهرهاش و از نزدیک ندیده و به مرد #نقابدار معروفه😎
مردی خشک و سرد که از همه دخترا بعد از مرگ نامزدش فاصله میگیره...
شب عروسیش به گوشش رسونده بودن که جنازه نامزدش در عمارت بزرگ شایان هاست.
دلبرش در تخت #ساشا شایان بر اثر تجاوز جان داده بود.
باید تاوان می گرفت و زخم می زد تا آرام می گرفت.
قسم خورده که بعد ازمرگ نامزدش #مهگل دیگه عاشق نشه و به کسی رحم نکنه
بعد از اون همه سختی و درد و رنج
درست وقتی میخواد انتقام شو بگیره
بدجوری دل میبازه به خواهر دشنمش، به خواهر کسی که مسبب تمام مشکلات و دردهایی هست که کشیده و....🥲❌
https://t.me/+8JVuPtNDv8sxODE0
https://t.me/+8JVuPtNDv8sxODE0
2510
Repost from N/a
00:10
Video unavailable
امروز بله برونم بود اما خبری از بزمی شاد نبود. خبری از موسیقی، آواز، طبل و دُهُل نبود.
چادر سفیدی که از قبل دوخته بودند روی سرم انداختند و همان چند زنِ میانسال و مسن، کل کشیده و هلهله سر دادند...
سرم پایین افتاده و اشکهای درشتی از چشمهایم میچکید.
بخت و اقبالم اما ابدا شبیه به رنگِ چادر روی سرم نبود
وقتی زنِ دومِ مردی شدم که نه تنها من را ندیده و نپسندیده بود بلکه فقط این وصلت را قبول کرده بود برای داشتنِ وارثی!
من زنِ دومِ مردی شدم برای آوردنِ وارث!
او مردی بود که شب خواستگاری هم نیامده بود! چند بزرگی از خانوادهاش آمده بودند با یک جعبه شیرینی و یک دسته گلِ مصنوعی!
https://t.me/+yqyrEstZtQE4N2I8
وارث برای خاندانِ کاتوشیان!
در حالی عروسِ این خاندان میشدم که زبانی برای اعتراض نداشتم.
من لال بودم و همین اَلکَن بودنم باعث شده بود خانوادهام من را معیوب دانسته و با آمدنِ اولین خواستگارِ جدی به خانهی بخت بفرستند... 💔💔💔💔💔😞😞
https://t.me/+yqyrEstZtQE4N2I8
این یه پیشنهاد فوقالعادهس برای شما👌
رمانی که بدون شک خوشتون میادوجزرمانهای پیشنهادیتون میشه
51311362_957468534643068_6237967569063150730_n.mp41.23 MB
6010
Repost from N/a
پسره حافظهشو از دست داده. هر از گاهی یک چیزایی یادش میآد اما زنی که کنارش میبینه با زنی که الان کنارشه یکی نیست
محمد به تخت خیر شد.
حسی تلخ بیخ گلویش را چسبیده بود.
روی تخت خودش را میدید با دختری که موهای بلند سیاه داشت.
دستانش میان موهای دختر بازی میکرد اما صورتش را نمیدید.
چشم از تخت گرفت و روی مبل نشست.
زن دست زیر شکمش گرفت و خم شد و سینی را مقابلش گذاشت.:
-خسته نباشی
نگاهش چسبید به موهای طلایی رنگ و کوتاه همسرش، موهای زن روی تخت سیاه و بلند بودند.
پرسید:
- موهاتو رنگ کردی؟
زن صاف ایستاده، روزهای آخر بارداری را میگذراند به موهایش دست کشید:
- نه رنگ خودشه.
ابرو بالا انداخت و آرزو کرد جواب سوال بعدیاش مثبت باشد:
- قبلا رنگ تیره نزدی به موهات مثلا مشکی یا قهوهای؟
زن خندید:
- نه هیچوقت موهامو رنگ نکردم چطوره؟
محمد به جای جواب سوالش پرسید:
- قبلا موهات بلنده بوده؟
زن سردرگم خندید:
- نه سالهاست کوتاهش میکنم چی شده گیر دادی به موهای من؟
محمداز جا برخاست.
محسن در حیاط پای منقل ایستاده و زغالها را باد میزد. کنارش ایستاد و پرسید:
- محسن یک سوال؟ من قبل از اون حادثه و کما چطور ادمی بودم؟ به زنم وفادار بودم یا نه.
محسن مردد نگاهش کرد:
- تو همیشه آدم خوبی بودی دادش.
محمد به آسمان خیره شد:
- نمیدونم ماجرا چیه ولی توی اتاق، روی تخت، هر جا رو نگاه میکنم یک دختر دیگه رو کنارم میبینم. یک دحتری که موهاش بلند و سیاهه، ریز جثهس. صورتش ولی مشخص نیست. اما مطمئنم این زنی که الان کنارمه نیست. نگرانم محسن نکنه وقتی این نبوده من کس دیگهای رو میآوردم خونه.
https://t.me/+0NSgt6MMwoBlOWI0
https://t.me/+0NSgt6MMwoBlOWI0
https://t.me/+0NSgt6MMwoBlOWI0
رمانی با 500پارت آماده.
با عاشقانههای بیمنتهی
3310
آینهی ضمیر من جز تو نمیدهد نشان...
#هوشنگ_ابتهاج
🆔@sweety_lives
10420
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟
#سیمین_بهبهانی
🆔@sweety_lives
19600
Repost from N/a
-نمیخوام روم تو روی خانوادهی رستا باز بشه!
نمیخوام احترامات از بین بره و نمیخوام رستا اذیت بشه بابت رفتار اشتباه خانوادهش!
دلیلی نداره این وضعیت یسال دیگه هم ادامه پیدا کنه وقتی مطمئنم اگه ادامه پیدا کنه اتفاقای خوبی نمیافته!
نماند تا مابقی صحبتهای آنها را بشنود.
از پلههای موکت شده بسرعت بالا رفت و داخل اتاق امیرحسین شد و طاقتش هم تا همانجا بود!
پلک که زد دانههای درشت اشک روی صورتش غلتیدند و دستانش مشت شدند!
نمیدانست روزی برای رسیدن به پسر مورد علاقهاش تا این میزان باید بابت رفتار اشتباه خانوادهاش شرمگین شود!
نمیدانست دوست داشتن و پی دلش رفتن تاوانی به سختیِ خرد شدن احساساتش را دارد!
چادر را از روی سرش برداشت و با پر روسری اشکهای روی صورتش را پاک کرد.
از آینه نگاهی به خودش انداخت.
گوشههای چشمش از مداد سیاهی که زده بود بواسطه اشک سیاه شده بودند. در حال پاک کردن بود که امیرحسین را دید...
رستا دختر حاج ناصر علاقهمند به امیرحسین میشه که براش ممنوعهس! امیرحسینی که پسر وکیل و قاضیِ مملکت بوده! اما با پافشاری نامزد میکنن دریغ از اینکه اتفاقات گذشته مثل یک سونامی زندگیشون رو زیر و رو میکنه!
رمانی زیبا در فضایی سنتی و تعصبها حتما توصیه میکنم بخونید هم زیباست و هم پارتدهی فوقالعاده منظم👌👌👌👌
https://t.me/+pFxJ2UB0Epk0OGFk
https://t.me/+pFxJ2UB0Epk0OGFk
21310
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.