رمانهای زینب رستمی🌸💕
﷽ زینب رستمی «اِویل و ماه» چاپ شده📚 «اَرَس و پریزاد» آنلاین🌊 «شیّاد و شاپرک» آنلاین🦋 «وطنم را رُبودی!» نگارش✍🏻 «آخرین بوسه... میدان شهرمان!»✍🏻 کانال: https://t.me/+YmA-LVWkmvZjMmFk اینستاگرام: https://www.instagram.com/zeinab__rostami
Show more71 715
Subscribers
-8824 hours
+257 days
-58530 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
برای خوندن کامل اَرس و جلد۲ «شیّاد و شاپرک» که بیش از ۴۰۰ پارت آپ شده و رسیده به قشنگترین بخش زندگی برسام هامون، به لینک زیر برید👇🏽
https://t.me/c/1417310563/27616
4 30200
ویدیوهای احساسی از امیر و پناه و قسمت جدیدو تو هایلایت ارس ببینید. آهنگا حال دلِ پناهن🔥👇🏽
https://instagram.com/zeinab__rostami
4 15400
Repost from N/a
_ سیگار آرومت میکنه؟
دودهای زیاد اطرافش باعث شده است تصویر صورتش را واضح نبینم.
سیگار میان لبهایش در حال سوختن است و انگار قصد ندرد جوابم را بدهد!
جلوتر میروم و شجاعت به خرج میدهم؛ دست پیش میبرم و آرام فیلتر نیمه سوختهی سیگار را از میان انگشتانش بیرون میکشم.
گرهی ابروهایش تنگتر میشود و با نگاه جدی و سرد مختص به خودش فقط نگاهم میکند.
_ پرسیدم سیگار آرومت میکنه؟
نیشخند میزند و مستقیم به چشمهایم نگاه میکند.
سکوتش که میشکند؛ صدایش زیادی گرفته و خشن است.
_ وقتی یه مرد برای آروم کردن خودش میره سراغ سیگار یا هر کوفت دیگهای؛ نباید بپری وسط خلوتش!
آخرین کلمه را تقریبا با حرصی آشکار جویده است و آرام از روی صندلی بزرگ و چرخدارش بلند میشود؛ جلو که میآید نیشخندش هم پررنگتر شده!
_ دیگه هیچ وقت سیگار رو از دست هیچ مردی بیرون نکش!
مسخ چشمانش هستم که در کمترین فاصله از صورتم قرار دارد؛ فیلتر نیمه سوختهی سیگار میان انگشتهایم مچاله مانده.
_ فقط تو...
برق خطرناک چشمهایش قلبم را میلرزاند. صورتش را جلوتر میآورد و نفسش میخورد به لبهایم.
_ فقط من چی؟
انگار خودم نیستم که این چنین جادو شدهام و راحت حرف دلم را بر زبان میآورم! انگار خودم نیستم...
_ من فقط سیگار از دست یه مرد بیرون میکشم... اون مرد هم فقط تویی!
برق چشمهایش بیشتر میشود و نیشخندش عمیقتر!
انگشتان دست راستش دور چانهام تاب میخورند و همان نقطه را عجیب به آتش میکشد...
_ پس کارت سخت میشه!
بیاختیار میپرسم.
_ چرا؟
نیشخند لعنتیِ روی لبش مثل میخ دارد فرو میشود درون چشمهایم!
_ چون باید بتونی مثل همون سیگار آرومم کنی!
فرصت درک کردن منظورش را به من نمیدهد و لبهایم را به کام میکشد! درست مثل سیگارش که آرام؛ عمیق و پیوسته از آن کام میگرفت!
همان سیگاری که از میان انگشتان سست شدهام حالا کنار پاهایمان افتاده و من باید نقشش را ایفا کنم...
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
تو تولد دوستم باهاش آشنا شدم. اون یه مرد جذاب و مغرور بود و من دختری که برخلاف دوستام هیچ وقت دوستپسر نداشتم.
اولین بار به اسم زیبای شرقی صدام کرد؛ وقتی که هنوز اسمم رو نمیدونست!
چند وقت بعد ازش شنیدم که من اولین دختری هستم که وسوسهی بوسیدنم رو به دل داره و زیاد به لمس کردنم فکر کرده. اما دیر فهمیدم کنار اون مرد بودن چقدر میتونه برام خطرناک باشه. گذشتهی تاریکش میتونست خط پایان زندگیم باشه...
و قصهی ما داشت به قصهی دیو و دلبر شبیه میشد!
سر از قلعهی تاریک و سرد دیو در آورده بودم و بهم گفته بود شاید من همون شیشهی عمر و گل زندگیش باشم...
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
عاشقانهای سیاه و نفسگیر🔮
کافیه فقط پارت های جنجالی و طوفانی اولش رو بخونی🫣🥹
1 31830
Repost from N/a
"پاچه و زبون خیلی دوست دارم"
-پاچه هایِ آمینم واسه من بذار.
چشمانم از کاسه بیرون زد و قبل از آنکه قاشق از دستم چپه شود،محکم فشردمش. جرئت نمی کردم کسی را نگاه کنم.
این ملعون با بی خیالی گفت:
-آخه من خیلی پروپاچه دوست دارم.
بین این جمع لازم بود این حرف را بزند؟
اگر کسی رابطه مخفیامان را می فهمید چه؟
ای خدا...بدبخت می شدم.
او زیر ذره بین همه فامیل بود و همه میخواستند دخترشان را به این فوتبالیست پولدار جذاب قالب کنند.
اگر کسی می فهمید او مرا انتخاب کرده،قیامت می شد!
سپهر حینی که دو لوپی کله پاچه اش را می خورد گفت:
-آره راست میگه،حسین عاشقِ پاچه است.
همان لحظه،کهربا که عاشق سینه چاک حسین بود با ناز گفت:
-من پاچه دوست ندارم آقا حسین،میدم به شما..
دختره نکبت....
قاشقم را محکم در دست گرفتم.
داشتم از حسودی منفجر می شدم اما حسین
با سردی خطاب به کهربا گفت:
-نه نمیخواد،دهنی کسیو نمیخورم!
و همان لحظه پاهایش را از زیر میز رویِ صندلی و دقیقا کنار پایم گذاشت...برق از سرم پرید.
داشت چه غلطی می کرد؟
کهربا که در ذوقش خورده بود با لحن لوسی گفت:
-دهنی نیس...
اما حرف در دهانش ماند چون حسین خم شد سمت کاسه من و حینی که پاچه های مرا داخل کاسه اش می ریخت به منی که وحشت کرده بودم گفت:
-پاچه هات مال من بچه.
متوجه نگاه های همه به خودمان بودم.
وای حتما همه می فهمیدند!
قاشقم را داخلِ بشقاب رها کرده و دستِ راستم را زیرِ میز،جایی که پایِ این عوضی قرار داشت بردم و حینی که پایش را پرت می کردم اعتراض کردم:
-جای پاچه کوفت بخور،چشم به غذای من دوختی عوضیِ ملعون!
کهربا بهت زده "آمین" ای گفت و سپهر باخنده نگاهم کرد و تازه فهمیدم چه گاف بدی دادم.
حسین شرارت نگاهم کرد و گفت:
-چقدر حسود و بخیلی،دوتا پاچه است دیگه.
بلافاصله کهربا هم با ناراحتی بیان کرد:
-مال آمین دهنیه،نخورش!
الله اکبر،چه پاچه در پاچه ای شده بود.
اما حسین با ولع گازی به پاچه زد....
لب باز کردم تا اعتراض کنم که حسین تکه از سنگگِ خاشخاشیِ مقابلش به دهان گذاشت و خیلی جدی گفت:
-یه جوری داد و فریاد می کنی انگار گفتم زبونتو بده،دوتا پاچه که این حرفارو نداره.
غر زدم:
-بفرما،کوفت کن.کوفت کن تا حناق شه تو گلوت. چیزِ دیگه ای نمی خوای؟
کاسه اش را مقابلش گذاشت و با شیطنت:
-دست و دل باز نیستی،وگرنه زبونتم می خوام.
رویِ صندلی ام نشستم و چشم غره رفتم:
-از خودت در نیا،بشین با پاچه هات کیف کن عوضی.
کهربا بود که تشر زد:
-آمیییییین!
براق شدم سمتش:
-چیه؟دوست دارم خساست می کنم.
یکی از برش های سنگک را از وسطِ میز برداشتم و مقابلِ صورتم بالا گرفته و خطاب به حسین گفتم:
-این نونو می بینی؟
-هوم.
با حرص نان را تکه تکه کردم و داخلِ کاسه ریختم:
-این تویی که دارم اینجوری گسترده ات می کنم!
کهربا عصبی گفت:
-چقدر بی ادبی،با آقا حسین اینجوری حرف نز..
و صدای جدی حسین:
-دختر من حق داره هرجور بخواد باهام حرف بزنه. به هیچکسم مربوط نیست!
https://t.me/+TqvpS6ZBs1IwMzU0
https://t.me/+TqvpS6ZBs1IwMzU0
فکر کن کراش ترین پسرِ فامیل که هم پولداره هم خیلیییی معروف از بین همهاون درو دافژ که دورش ریخته،یهویی عاشق یه دختر ساده اما شاد که زبون تندو تیزی داره میشه.
پسری که هیچکس جرئت نداره بهش بگه "تو" و همه جا مثلگرگه جلوی این دختره میشه یه پیشی ملوس😂😂😍
یعنی عاشقش میشید. قصه عشقی شیرین و ساده ای که حسابی بهتون حس خوب میده.
دختری که نه زیبایی افسانه ای داره نه دکتر مهندسه.
یه دختر ورزشکارِ بااراده و جذاب که آمینِ آرزوهای این آقا پسر میشه و پسره واسش حاضره هرکاری بکنه😍😂
2 925110
Repost from N/a
Photo unavailable
-کوروش خاطر سروین رو میخواست.
تنش میخشکد و قلبش میان سینه از حرکت میایستد. جانش را یکنفر میخواهد؟
-کم سینه چاک نداره ولی تو روم وایساد گفت خاطرخواه یکی دیگه شدم.
پلک میبندد و انگشتان دستی که بند سوئیچ است مشت میشود. پاهایش جان حرکت نداشتند
-زنای این خونه تو چشم بزرگترشون زل نمیزنن و از خاطرخواهیشون نمیگن. توی تو یه چیزی دیده بود که مشتشو باز کرد... منم دیده بودم.
نفس جایی میان سینه اش خشکیده بودو رها نمیشد. به جان کندن میگوید
-منو خدا زده حاجی، شما دیگه نزن. میدونم چی شده، میدونم بینمون چی گذشته، میدونم چی گفتم و تهش به کجا رسید. خواستم بشه... نشد.
پیرمرد نفسش را رها میکند.
-به حرمت موی سفیدم یه کاری کن این دختره دل ببره و بی حرف پس و پیش بیچشم داشت به تویی که میگی نشد... دستشو بذاره تو دست یکی دیگه. اگر حقی به گردنت دارم اینو دریغ نکن.
https://t.me/+46B9kPj1G7djMWM0
رابطه عاشقانه پولاد با شایعه رابطش با زنی #متاهل از هم میپاشه. همه چیز با لو رفتن #بارداری زن و #خودکشیش و #بازداشت پولاد به جرم ضرب و شتم به هم میریزه وپولاد خسته از تمام اتفاقات تصمیم به ازدواج با اون زن میگیره غافل از اینکه سروین...
2 17630
Repost from N/a
💫💫شیب_شب
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
- چرا دست از سرم بر نمی داری؟؟؟
از روی کاپوت ماشین پایین پرید و گوشه ی ابرویش را خاراند
نگاه بی تفاوتش را در چشمانم ریخت
- برو وسیله هات رو جمع کن
منتظرم......؟؟!!!!!
- نمی فهمی؟ یا خودت رو زدی به نفهمی؟؟؟
هجوم ناگهانی اش را به چشم ندیدم تنها در صدم ثانیه گریبانم را گرفت و به سمت ماشین کشید
- لیاقت احترام نداری....
شوکه از فضای غیر قابل پیشنی میانمان جیغم به هوا رفت
- ولم کن نامرد عوضی....!!!!
سرش را تکان داد
- اوکی .....نگران نباش، اونم به موقعش... !!!!
منظورش چه بود؟؟؟
نگاهش را در صورت بهت زده ام چرخاند
- قرار نیست آش نخورده دهن سوخت بشم که .....هوم؟؟
دستانش بی قرار چرخی روی لباسم زد
و انگشتانش دکمه های کت پاییزی ام را با اشاره ای باز کرد
- می دونی ریرا؟؟؟؟
وسط هیاهوی گیتی جون و نارشین برای اینکه بندازنت به من، تنها چیزی آرومم می کرد
سرش را پایین آورد و کنار گوشم پچ زد
- فکر کردن به پستی بلند ی های هیکلت بود
پایم را محکم به ساق پایش کوبیدم
در ماشین را باز کرد و پرتم کرد داخل ......
- وحشی بازی دوست داری عشقم....
اوکی، منم بدجور پایه ام که اون لب های لامصبت و از جا بکنم...!!!
هنوز نفس گرمش به صورتم نرسیده بود که
با التماس لب زدم :
- حسام ......
نگاهش روی چشمهایم ماند
آب دهانش را قورت داد
- جان دل حسام .....عمر حسام
-اذیتم نکن باشه
- دِ آخه من خاکبرسر کی اذیت کردم؟!!
من که جونمو برات می دم.....
تویی که آویزون اون بی غیرت شدی و.....
جمله اش تمام نشده بود که یقیه اش از پشت کشیده شد
بی کی می گی بی غیرت مرتیکه ی بی ناموس.......؟؟!!!!
💘💘💘💘💘💘
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
رمان شیب شب/آزاده نداییhttps://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
اینستاگرام نویسنده: @anedaee31
https://www.instagram.com/p/C64TkmtKqxm/?igsh=bnpzZ3NlMzV2ZGc21 41120
اَرسخونهای عزیزم، اطلاعات پایان ارس، زمان شروع جلد۲، و همینطور کلی عکس و فیلم جذاب و احساسی از شخصیتها رو میتونید تو هایلایت ارس و شیّاد ببینید. پیج زیر🥰👇🏽
https://instagram.com/zeinab__rostami
1 82200
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.