cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

فریاد بی همتا(خسوف)

Show more
Advertising posts
9 677
Subscribers
-1024 hours
+477 days
-28330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
من آلفا اصــلانـم آلفا و پادشاه قدرتمند #گرگینه_هام...کسی جرات مقابله باهام و نداشت ، سالهای زیادی بدون #جفت بودم تا اینکه دلم بند دختری شد که از نسل #جادوگران بود...دختری که دشمن قسم خورده ام بود 🔥🤐 https://t.me/+Z5xGwAMdcKZlNzlk https://t.me/+Z5xGwAMdcKZlNzlk https://t.me/+Z5xGwAMdcKZlNzlk خببب خبببب یه رمانننن فوق ناب...ینییی یچیزی که منم معتاد خودش کرده رو بهتون معرفی میکنم واقعا خوبه. خیلیاتون گفتین من خودم چه رمانیو دوس دارم منم میگم این دلبر😍👇🏿 https://t.me/+Z5xGwAMdcKZlNzlk 100, نفر عضو بشننن پارتهای جینگول میاد بغلتووووون😍😍😍💋💋💋 #پشم_ریزون_ترین_رمان_گرگینه_ای #دارای_پـارت_های_هیجانی_و_عاشقانه
Show all...
Repost from N/a
- خانم دکتر! خبریه؟🔞💦 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 یک قدم به سمتش برداشتم و با لحن آرومی گفتم: - چیه دلت خواست میلاد خان زرین؟! لبخندی نثارم کرد و دستشو به سمته بالا اورد و همینکه خواست لباسم رو بکشه بالا با مشت کوبیدم تو صورتش... - میکشمت حرومزاده دست رو من بلند میکنی! - این به اون در که منو تو اتاق خودم زندانی کرده بودی! من دکتر توام مریضت نیستم! با خشم فریادی کشید که فکر کنم تو کله ساختمون صداش پیچید: - دکتری که عاشقه مریضش شده یا مریضی که عاشقه دکترش شده؟! - داد نزن همه فهمیدن! بیشتر از قبل فریاد کشید و در همون حال کارکنای تیمارستان وارد اتاق شدن: - میخوام همه بفهمن که تو ماله منی! https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 #رمانی_مهیج_و_هیجان_انگیز❤️‍🔥 #پسر‌تیمارستانی #خانم‌دکتر
Show all...
🌪تَبَهُّم🌪

✨یــــٰاهـــــو✨ 💫برای وصف تمامت زبان قاصر شد ، قلم را صدا زدیم... ✍نویسنده آثار: تَبَهُّم نام اثار: #بال_های_سوخته(تکمیل شده). #خون_ریزی(در حال تایپ). ناشناس نویسنده:

https://t.me/BiChatBot?start=sc-183983-2D8eOll

Repost from N/a
_با لباسای سکسی دورم می گردی که منو تحریک کنی؟! به نظر خودت من با دست خورده یکی دیگه میخوابم؟! اونم کسی که زیر خواب داداشم بوده...🔞🔞😡 من صبورم دختری که آرزوهاش رو خونه باباش جا گذاشت، چون خان منو به زور به عقد پسر فلجش درآورد و حالا که اون مرده دارم دست به دست بین پسرای خان می چرخم 😔😔 https://t.me/+G-sM1pUSKHAxMGZk https://t.me/+G-sM1pUSKHAxMGZk مرنجان عاشقانه متفات و خاص
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
خلاصه رمان جذاب و مهیج مون ؛ ♥🔥 طبق افسانه ای باستانی از تمدن ِ بابِل اولین نیمه خدا حاصل پیوند دختر پادشاه و خدای عقرب بوجود اومد...نیمه خدایی که به پادشاه عقربها معروف شد و شهری عظیم و پیشرفته در بیابانی پهناور بنا نهاد که از دید انسانهای فانی مخفی بود... پادشاهی قدرتمند و پُرابهت که با مرگ همسر محبوبش ، قلب خودشم همراهش دفن میکنه و هزاران سال بدون عواطف و احساسات به فرمانرواییش ادامه میده تا اینکه ارتعاشات قلب دفن شده دختری صاف و زلال رو به سمت خودش میکشونه... https://t.me/+ioNvK65B9A80Nzg0 https://t.me/+ioNvK65B9A80Nzg0 عاشقانه ای پرهیجان و غیرقابل حدس❌ رمانی که با خوندن همون چند پارت اولش محاله بتونی دل ازش بکنی😭😍 #ممنوعه #باستانی #تناسخ #فول_عاشقانه
Show all...
Repost from N/a
-میدونی که روانیم... یه آدم روانی عاشق نمیشه... https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 دستش روی گونه‌م میشینه و به دیوار تکیه‌م میده -مجنون میشه... غیرتی نمیشه سرش.... سلاخیش میکنه... من روانیم یلدا، روانی که مجنون توعه‌... آب دهنمو قورت میدم و سعی میکنم با هول دادنش کمی فاصله ایجاد کنم -میشه... میشه بری عقب. من هنوز تصنیم نگرفتم که باهات باشم یا‌.. گلومو چنگ میزنه. چشماش به یک آن قرمز میشن و رگ شقیقه‌ش ورم میکنه -هیششش... گفتم که روانیم... یه روانیم واینمیسته نه بشنوه‌... میدره کسی رو که بر خلاف میلش کاری انجام بدن صورتشو روی صورتم خم میکنه و پچ میزنه -تو که نمیخوای اون کسی باشی که زیر دندونام داره تیکه‌تیکه میشه؟؟ مچشو میگیرم و فشار میدم. داشت زهره ترکم میکرد... میترسوند یلدایی رو که تا این سن از احدی نترسیده بود -داری میترسونیم میلاد... ولم کن! نیشخند میزنه و چشمای خمارشو به چشمام میدوزه -ترس برات خوبه‌... انقدر خوبه که نمیزاره دورم بزنی... ولم کنی، دروغ بگی... ترس برات خوبه یلدا کوچولو.... گلومو رها میکنه و قدمی عقب میزاره -الانم قراره کوچولومون لالا کنه.... انرژیشو بزاره برای شب... وقتی که قراره آقا گرگه کم‌کم بره‌ی گوگولیشو بخوره.... ترسیده به دیوار پیچسبم که عقب میره و با چشمکِ ریز، اتاقو ترک میکنه... من چه غلطی کرد بودم؟؟ عاشق روانی‌ای شده بودم که کشتن براش آب خوردن بود و... قرار بود چه بلایی سرم بیاد؟؟ https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 رمان عاشقانه و روانشناسی که همون پارت اول دل و آب میکنه. عشق بین بیمار و دکتری که به یک جنون ختم میشه... #عاشقانه #معمایی🔞♥️
Show all...
Repost from N/a
_ درد داری خوشگلم؟پاهاتو باز کن، باز کن تا زودتر تموم شه این درد لامصب دورت بگردم خدا منو لعنت کنه که ...هوووف اعلا نتوانست حرفش را ادامه دهد،دید دخترک ناله ی دردناکش را در نطفه خفه و پاهایش را بیشتر چفت هم کرد.صبور با خجالت و به زور نالید: _وای خدا... دارم میمیرم... تو برو بیرون اعلی ... اعلی کنارش روی تخت نشسته و دستان یخ زده اش را میان دستان لرزانش میگیرد.دخترک تنها ۱۶ سال داشت و درد زایمان برای بدن ضعیفش زیادی بود. _ بیرون نمیرم عمرم... تا تهش پیشتم.به حرف قابله گوش کن تا دردت تموم شه... _ اعلی خان بیا کمکم بده، تو مگه درس دکتری نخوندی؟بیا اینجا مادر دستام دیگه عین سابق جون ندارن. _ نه نه ... اعلی بره بیرون، تو رو خدا... اعلی روی صورتش خم شده و با حرصی آشکار لاله ی گوشش را به دندان میگیرد. _ ببند دهنتو خوشگلم، ببند عزیزکم تا خودم نبستمش!منی که شوهرتم و اون توله سگ تو شکمت از منه شدم نامحرم بچه؟! اعلا به کمک قابله رفته و دست بین پاهای دخترک انداخت.صدای گریه های ریز صبور روی اعصابش بود. مقصر خودش بود که بی گدار به آب زده بود و حالا. _ تقصیر خودمه که گذاشتم همه فکر کنن بهت دست نزدم تا کمتر طعنه و کنایه بشنوی ، واسه این هوا ورت داشته که منو از اتاق بیرون می کنی آره...؟ یه بلایی سرت بیارم عروسک... تو فقط این بار شیشه رو زمین بذار... حالا حالاها کار دارم باهات!دختر خانم _ اعلی... آخ خدایا مردم... قابله از حرص و خشم مرد ترسیده و لب گزید. نگاهش بین پای دخترک افتاد و پوفی کرد. _ زور بزن دخترم، زور بزن سر بچه بیرونه... یکم دیگه فشار بده... دست اعلی روی ران های لختش چنگ شده و از پشت دندان های چفت شده اش غرید: _ جای جیغ و داد زور بزن تا تموم شه زودتر. قابله نگاهش را بین اعلی و صبور چرخاند و دلش برای دخترک کم سن و سال سوخت.آب دهانش را با صدا بلعید و مردد رو به اعلی گفت: _ آقا روم به دیوار، میگم... میگم اگه سینه هاشو تحریک کنی ممکنه زودتر بزاد...الان تلف میشه طفل معصوم! چشمان اعلی درخشید و صبور درمانده چشم بست. _ رو چشمم قابله خاتون، شما فقط امر کن! پشت صبور نشست و دستان گرم و پر حرارتش را داخل لباسش سر داد. _ تحریک کردن این جوجه که کاری نداره!مگه نه خوشگل اعلا صبور آنقدر درد داشت که راضی به هر کاری میشد و بدون اعتراض خودش را به دست اعلی سپرده بود. نفس بریده از درد و لذتی که لمس دستان اعلی در تنش جاری ساخته بود، به ملحفه چنگ زد. _ آهههههه.... اخخخخخخخ اعلی نوک سینه هایش را با لذت فشار داده و زیر گوشش با صدای خشداری پچ زد: _ حیف که داری زایمان میکنی و دستم بستست صبور... حیف... فعلا بچه رو دنیا بیار تا بعد اون روی اعلا خان رو نشونت بدم زندگی چموش من! با پیچیدن صدای گریه ی نوزاد سرخ رنگ و کوچک، صبور نفس راحتی کشید و اعلی با فریاد گفت: _ بچه رو ودار برو بیرون خاتون! بعد از رفتنشان، بلافاصله روی صبور خم شد و اینبار با آرامشی ترسناک پچ زد: _ خب خانم چیا می گفتن چند دیقه پیش هان ؟! صبور بی جان و بغض کرده سر بالا انداخت.اعلی دست روی شکمش زخم شده دخترک کشیده و با چشمانی ریز شده پچ زد: _ هنوز نفهمیدی چقد دوست دارم توله سگ چموش هان واقعا نفهمیدی؟ نگاه مات صبور پوزخندی روی لبش نشاند و لبهای گوشتی اش را هدف گرفت. _ نفهمیدی جونم شدی دختره ی خیره سر؟چطوره همین الان همه جای این پوست سفیدتو مهر بزنم تا باورت شه مال منی، هوم؟ جوابش در دهان اعلی زمزمه شد و لبهایشان... https://t.me/+G-sM1pUSKHAxMGZk https://t.me/+G-sM1pUSKHAxMGZk مرنجان عاشقانه متفات و خاص
Show all...
Repost from N/a
-سقطش کن! ناباور از آن چه شنیده بودم یک گام به عقب برداشتم. یه گامی رو که من به عقب برداشته بودم با دو گام بلند جبران کرد: -اصلا از کجا معلوم که راست بگی و نخوای توله ی یکی دیگه رو به اسم خانوادگی ما ببندی هان؟ از اون بابای معتاد پفیوزت که آبی گرم نمیشه، گفتی چی بهتر از این که خودمو ببندم به ریش یه خانواده ی اسم و رسم دار... هق زدم و یک گام دیگه به عقب برداشتم. دستش رو دراز کرد و محکم بازوم رو گرفت و گفت: -پای یه مرد توی خونه ی تو باز شده و یه جنازه روی دست من مونده... اون وقت توقع داری باور کنم که داری راست می گی و حامله گیت مشروعه؟! دستش رو ناگهان رها کرد و فریاد زد: -نمی تونی با یکی دیگه بخوابی و ادای زن های نجیب رو در بیاری و توقع داشته باشی سایه ی سر بشم برای اون نطفه ی حرومی که توی شکمته! سرم گیج می رفت! گناه من فقط عاشقی بود و حالا داشتم تاوان عشقم رو به بدترین شکل ممکن می دادم. سرش رو جلو اورد و پچ پچ کرد: -همین امشب کار رو تموم میکنم دختره ی بی آبرو.... نفسم رفت و لرزیدم https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8 زن با نگاهی تحقیر آمیز براندازش کرد و گفت: -خیال کردی با یه توله میتونی پاگیرش کنی؟ سری با افسوس تکون داد و همون طور که به سمت وسایلش می رفت گفت: -از تو زرنگ تراش نمیتونن این گرگای پولدار رو گول بزنن... تو که مثل بره می مونی دختر جون! هنوز همون جا گوشه ی مطبش تاریک و کثیفش می لرزیدم که صداش رعشه به جونم انداخت: -تموم نشد پری؟ -الان تمومش می کنم آقا! رو به من تشر زد: -یالا بیا روی تخت! اون وقتی که باید می لرزیدی لابد جیک جیک مستونه ت بوده! بیا دیگه این قدر وقت من رو نگیر دختر جون! به دست و پاش افتادم: -تو رو به هر کی می پرستی بذار برم! -بذارم بری؟ دیوونه شدی؟ مثل این که یادت رفته کی اون بیرونه و من برای چی پول گرفتم! دستم رو توی جیب شلوارم کردم و سرویس طلا رو جلوش گرفتم. چشماش با دیدن برلیان ها برق زد اما گفت: -جفتمون رو می کشه! -میرم... قسم میخورم که یه جوری خودم رو گم و گور می کنم که هیچ وقت پیدام نکنه... وسوسه شده بود! صداش دوباره اومد: -داری چه غلطی می کنی پری! سیلی محکمی به صورتم زد و من بی اختیار جیغ کشیدم. پری سرویس رو از دستم قاپید و با خونسردی گفت: -تموم شد آقا! https://t.me/+M1ALvQmqnTFiZGM8 رفتم اما نمی دونستم اون یه روزی وجب به وجب این خاک رو دنبالم می گرده...
Show all...
Repost from N/a
زن بیوه ای که می خواد با تحریک حاج آقا آبروش رو تو محل ببره❌🙊 https://t.me/+Ryrz-eLFy0E0OTQ0 https://t.me/+Ryrz-eLFy0E0OTQ0 با خباثت شالش را به دور گردنش می اندازد و موهای کراتین شده اش را در هوا تاب می دهد. _چطوره میر سبحان؟! قشنگ شده موهام؟! میر سبحان با اخم سر در گریبان فرو می برد و زیر لب بر شیطان لعنت می پرسد. دخترک سر روی شانه خم می کند و با ناز می گوید: _میر سبحان‌! یه نگاه به ما نمی ندازی؟! صدای پچ پچ های مردم و سنگینی نگاه هایشان از بیرون حجره گونه های سبحان را سرخ می کند. _استغفر الله؛ از حاج میر سبحان بعید بود این کارا. _لا اله الا الله؛ دختره چه ناز و عشوه ای هم برای حاجی میاد. دخترک قدم جلو می گذارد و سبحان با حرص می گوید: _لطفا شالتون رو سر کنید آیرین خانم؛ مردم دارن نگاه می کنن. دخترک بی توجه این بار دست سمت مانتویش دراز می کند و دکمه هایش را یک به یک از هم باز می کند. _مگه بهم محرم نیستیم حاجی؟! مگه دیشب صیغه نخوندی نگاهت بهم افتاد گناه نکرده باشی؟! پس چرا رو می گیری ازم؟! سبحان نیم نگاه سمت دخترک می اندازد و با دیدن موهای باز مانده و مانتویی که داشت جلو چشم همگان از تن بیرون می کشید به یکباره کوهی از آتش می شود و دخترک را به ناگاه در اتاق مخفی حجره می اندازد. پشتش را محکم به دیوار می کوبید و دخترک با حیرت لب می زند: _بسم الله؛ حاجی!!!!! سبحان لب باز می کند حرفی بزند که نگاهش به چاک سینه نمایان آیرین می افتد و سرش داغ می شود. آیرین رد نگاه سبحان را دنبال می کند و با خنده و شهوت می گوید: _خوشکلن حاجی؟!سفید؛ 85؛نرمه نرم؛ آخ اگه بدونی چقدر دلم می خواد این توپا رو تو دستات ببینم؛نوکشونم صورتم؛از اون خوردنیا؛تازه اینا که چیزی نیست؛باید پایینی رو ببینی؛تپل و گوشتی؛اونم صورتیه؛ولی فکر کن وقتی تحریک می شم چه آبی ازش روون می شه؛باید تست کنی بینی؛از قدیم گفتن شنیدن کی بود مانند دیدن حاج سبحان... _ببند دهنتو زنیکه؛ گناه کردم راهت دادن به خونم که شدی آفت جون؟! _آفت جون چیه حاجی؟! حلالم بهت؛ از شیر مادر حلال تر؛ می خوای بگی منو نمی خوای؟! نگو نه که باور نمی کنم حاجی؟! سبحان از حرص بازو های دخترک را فشار می دهد. _چی می خوای از جون من؟! چی می خوای که دست گذاشتی رو آبروی من؟! آیرین با ناز می خندد و بوسه بی هوایی به لب های سبحان می نشاند. _می خوام یه بار باهام سکس کنی؛ اگه خوشت نیومد اوکی من جمع می کنم می رم؛ ولی اگه دوست داشتی باید یه بار دیگه هم باهام سکس کنی و اینبار یه جوری بریزی توم که نه ماه بعدش بچت تو بغلم باشه... بهترین رمان تلگرام نوشته بهترین نویسنده شناخته شده😉 رمانش حق عضویتی بوده و ما لینکش رو با زور پیدا کردیم🙈❌ با احتیاط عضو شین که نویسنده بفهمه لینک رو عضو می کنه🤕👇 https://t.me/+Ryrz-eLFy0E0OTQ0 https://t.me/+Ryrz-eLFy0E0OTQ0
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.