cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

آسـ‌ـ‌🔥ـ‌ـکـ‌ـ‌ـ‌ـی‌

دلم ضعف میره دقیقا همون لحظه ای که زبونتو میکشی زیرِ گردنم 🙊💦 به قلم: راحله.dm ژانر: عاشقانه، صحنه دار نویسنده‌ی رمانهای: بیوه‌برادرم/ گیوا/گناهم باش‌و...

Show more
Advertising posts
20 410
Subscribers
-2524 hours
-2557 days
-84830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

پارت جدید بالاتر 👆
Show all...
- مامانی شوهرت اذیتم میکنه. مامان خندید و لپمو کشید. - عمو کیارش دوست داره. - ولی اون همش بغلم میکنه دوس ندارم. مامان اخمی بهم کرد. بلندم کرد و منو نشوند رو پای شوهرش که با حس سفتی زیرم لرزیدم. - کیارش یکم نازش کن بهت عادت کنه. دست شوهرش روی لای پام نشست و فشار داد. - چشم نازشم میکنم. https://t.me/+8-bswmttRuE2NjA0 ❌مامانم با مردی که هم سنم بود ازدواج کرد و حالا هرشب من و شوهرش...💦
Show all...
00:01
Video unavailable
کیاشا هخامنش... یه مرد کُرد، یه مرد جذاب و غیرتی... اون به یه دخترِ کوچولوی بی‌کس پناه میده، عاشق اون کوچولو میشه و اونو به تختش می‌بره! اما وقتی می‌فهمه باکره نبوده ....💦🔞❌ https://t.me/+sxj2J8VGkdpjMGE0 #دارای‌رده‌سنی۱۸سال🔥
Show all...
video.mp40.84 KB
00:01
Video unavailable
کیاشا هخامنش... یه مرد کُرد، یه مرد جذاب و غیرتی... اون به یه دخترِ کوچولوی بی‌کس پناه میده، عاشق اون کوچولو میشه و اونو به تختش می‌بره! اما وقتی می‌فهمه باکره نبوده ....💦🔞❌ https://t.me/+sxj2J8VGkdpjMGE0 #دارای‌رده‌سنی۱۸سال🔥
Show all...
video.mp40.84 KB
00:01
Video unavailable
کیاشا هخامنش... یه مرد کُرد، یه مرد جذاب و غیرتی... اون به یه دخترِ کوچولوی بی‌کس پناه میده، عاشق اون کوچولو میشه و اونو به تختش می‌بره! اما وقتی می‌فهمه باکره نبوده ....💦🔞❌ https://t.me/+sxj2J8VGkdpjMGE0 #دارای‌رده‌سنی۱۸سال🔥
Show all...
video.mp40.84 KB
#پارت_۴ آخ آه اوووف... از لای در حموم نگاه کردم لخت بود و دستشو گذاشته بود رو نازش و داشت خودشو میمالید طاقت نیاوردم و رفتم تو از پشت چسبیدم بهشو سینه هاشو تو مشتم گرفتم جیغ زد و خواست فرار کنه که گفتم : _دیدم داشتی چکار میکردی با لحن بچه گونش گفت: _توروخدا پسرخاله به مامانم نگو دوام میکنه بابا همایون اینجای مامانمو میماله تازه دیدم براش میخوره منم نازم یه جوری شد خوشم اومد دلم خواست رفتم بغلش کردم و گفتم: _قوربون دلت بشم  به کسی نمیگم فقط به شرطی که اول دستتو از رو هلوت برداری و بعدش هر کاری با هم کردن با هم بکنیم چشماش برق زد و دستشو برداشت با دیدن نازش... https://t.me/+ZvpZHVA0kg1jNzZk پسر خاله ناز دخترخالشو تو حموم میماله 🔞🔞 بی جنبه نیاد لطفا ♨️
Show all...
00:02
Video unavailable
💦ناجی سک‌سی👄 وقتی تنم زیر ناپدریم فتح شد، پسر خاله ی‌ ۳۰ سالم من رو گرفت تا دنیای کودکیم رو نجات بده. ولی شد بدترین کابوسم و من با ۱۳ سال سن هرشب باهاش زناشویی داشتم تا این که فیلمم رو پخش کرد و... https://t.me/+ZvpZHVA0kg1jNzZk #دارای‌رده‌سنی۱۸سال 👄
Show all...
0.41 KB
sticker.webp0.09 KB
حالا چی کار کنیم شب عروسی اگه خانوادت دستمال بخوان؟ مامانت بفهمه آبرو واسم نمی‌ذاره کوهیار... کوهیار کتابش را کنار گذاشت و عینکش را جا به جا کرد. - قرار نیست کسی بفهمه، مگه نگفتی تاریخ عروسی رو با تاریخ پریودیت یکی کنیم؟! مها با استرس گوشه‌ی لبش را میجوید. - دور روز بیشتر نمونده من هنوز پریود نشدم. - خب هنوز دو روز دیگه وقت داری... درسته دیگه؟ میشی دیگه؟ - من استرسی که بشم عقب میفته پریودم... چه خاکی تو سرم کنم کوهیار... پریود نشم چی؟ کوهیار دلش برای این تب و تاب همسرش هم ضعف می‌رفت. برخاست و بغلش کرد. روی سرش بوسه‌ای کاشت و طبق گفته‌های روانشناسش سعی کرد آرامش کند. - هیچی نمیشه عزیزم، پریود نشدی هم من خودم یه کار می‌کنم نگران نباش عزیزدلم. فقط آروم باش... تا من هستم هیچ اتفاق بدی نمیفته. مها زانوهایش را بغل زده و گهواره وار تکان میخورد. کوهیار کاملا متوجه شد که او دارد باز دچار همان حالت‌های قدیمش میشود... همان حالت های پَنیک و استرس شدید پس از حادثه ای که بعد از اینکه همسر قبلی اش به خاطر اینکه قربانی تجاوز شده بود رهایش کرده بود میشد... - عشقم منو ببین... من کوهیارم... خب؟ گذشته تموم شده مها باشه؟ هر چی بوده گذشته. من اون دیوث بی‌همه کس نیستم که بخوام اذیتت کنم مها، باشه؟ من تا تهش کنارتم، تا ابد پیشتم. باشه؟ آروم باش عزیزم. مها همان طور تکان میخورد و زیر لب تکرار میکرد. - مامانت... مامانت اگه بفهمه من باکره نیستم... مامانت کوهیار... مامانت اگه بفهمه... کوهیار بغضش را قورت داد و محکم در آغوش گرفتش تا نتواند تکان بخورد. سرش را به سینه چسباند و بوسیدش. - مامان من هیچ کاری نمیکنه قربونت برم. اصلا خودم الان زنگ میزنم میگم شب عروسی حرف دستمال نزنه. خوبه؟ مها باز با استرس گفت: - بعد نمیگه چرا؟ بعد چی کوهیار؟ بعد نیمگه چرا؟ کوهیار موبایلش را برداشت و شماره مادرش را گرفت. - میگم ما قبلا کارمونو کردیم. مها با اشکهای جاری شده بر گونه نگاهش میکرد. مردانگی هنوز نمرده بود... کوهیار او را زنده کرده بود پس از آن خفت و خواری که شوهرش به او داد و با بی آبرویی ولش کرد. کوهیار واژه‌ی مرد را برایش معنی کرده بود. خواست حرفی بزند که مادر کوهیار تلفن را برداشت و کوهیار با لبخند بر لب و غم بر دل برای حال عشقش که هنوز آثار آن زخم کهنه بر روحش بود، به مادرش گفت: - سلام مامان، زنگ زدم مژدگونی بگیرم ازت... واسه عروست کاچی بیار، پسرت بالاخره دوماد شد! https://t.me/+nx01iMBe3fJmODc0 https://t.me/+nx01iMBe3fJmODc0 https://t.me/+nx01iMBe3fJmODc0
Show all...
- به استاد بگو برات نوار بهداشتی بخره، خجالت نداره که دختر! ویان با شرم لب گزید: - زشته آخه... چطوری راجع به همچین مسئله خصوصی و زشتی باهاش حرف بزنم؟ پروانه که آن سوی خط بود گفت: - همچین میگی خصوصی و زشت انگار میخوای بگی برات کاندوم بخره بیاره! ویان هین بلندی کشید و چشم درشت کرد. - خاک به سرم... شما دختر شهریا قشنگ حیا رو خوردین آبرو رو تف کردین... ما اگه توی روستا حتی اسم شوهر قانونی و شرعی‌مونو بیاریم جلوی مردهای خانواده‌مون باید از شرم بمیریم... همه تف و لعنتمون میکنن... پروانه آزادانه می‌خندد و می‌گوید: - حالا نگفتم واقعا بگی کاندوم برات بخره که اینجوری داغ کردی دختر. یه نوار بهداشتی ساده‌ست. نکنه اینم توی روستاتون بد میدونن؟ ویان از شدت دل درد روی شکم خم شد و با ناله جواب داد: - آ.. ره... اصلا نباید هیچ مردی بفهمه پریود شدیم. اگه یه موقعی هم یکی بفهمه تا چند ماه دیگه نباید جلوش آفتابی بشی چون دیگه زمان عادت ماهانه‌تو فهمیده و این یعنی آخر بی‌حیایی... حتی اگه پدر یا برادرمون باشه... پروانه دلسوزانه جواب داد: - بمیرم برات... چقدر سخت بوده اونجا زندگی... خدا خیرِ استاد خسروشاهی رو بده که از اون جهنم نجاتت داد. ویان از درد نفسش داشت بند می آمد. - چی کار کنم پروانه؟ خیلی درد دارم... - بابا به استاد بگو دیگه. غریبه که نیست، پسرعموته! - نه... نمی‌تونم بهش بگم... زشته... روم نمی‌شه... - خب میخوای چی کار کنی؟ همه جا رو کثیف میکنی که دختر! - فعلا یکی از تی‌شرتامو تا زدم گذاشتم توی شورتم... روی سرامیکا هم نشستم که اگه خونریزیم زیاد بود یه موقع مبل و فرش کثیف نشه... فرش و مبلاش خیلی گرونن.... ناگهان هم زمان با باز شدن در، زیر شکم ویان تیر کشید و از شدت دردش موبایل از دستش افتاد و خودش هم روی زمین مچاله شد. وریا با دیدن این صحنه با نگرانی به سمت او دوید و کنارش روی سرامیک ها زانو زد. - چی شده ویان؟ ویان... صدای پروانه که داشت بلند بلند ویان را صدا میزد به گوش وریا رسید و چشمش به موبایل روشن او افتاد. روی اسپیکر گذاشتش و گفت: - شما کی هستی؟ چی به ویان گفتی که اینجوری روی زمین مچاله شده گریه میکنه؟ پروانه نفس راحتی کشید و جواب داد: - وای خداروشکر شما اومدین خونه استاد. من پروانه محبی هستم از دانشجوهاتون و البته دوست ویان جون. هرچند به ویان سفارش کرده بود در دانشگاه نباید کسی بفهمد که آنها با هم فامیل هستند و با هم زندگی میکنند ولی الان با این اوضاع وقت سرزنش کردن نبود. با اخم گفت: - خب خانم محبی، می‌شنوم! چی شده ویان؟ چی گفتین بهش که اینجوری به هم ریخته؟! - استاد من چیزی نگفتم... ویان حالش خوب نیست... - چشه؟! با اینکه به ویان میگفت خیلی راحت این قضیه را به استاد بگوید اما حالا خودش رویش نمیشد...  همان لحظه چشم وریا به لکه‌ی از خون افتاد که روی سرامیک ها مثل یک توپ تنیس مالیدع شده بود... - یا خدا... ویان... خانم محبی ویان چی شده؟ پروانه با من من گفت: - راستش... راستش ویان پریود شده... روش نمیشد به شما بگه... - باشه، ممنون که شما گفتید. تماس را قطع کرد و ویان را بلند کرد و یه آغوش گرفت. - آخه دختر خوب چرا روی سرامیکا دراز کشیدی. سرده دردتو بیشتر میکنه! ویان با گریه و خجالت پاهایش را ییشتر به هم چسباند و نالید: - اخه... نخواستم مبل و فرش ها کثیف بشن.. وریا با اخم گفت: - نوار بهداشتی نداری؟! برای همینه پس سرامیکا رد خون افتاده! اولا چرا به من نگفتی برات نوار بهداشتی بخرم؟ دوما مبل و فرش فدای یه تار موهات... سپس دست زیر زانوهای دخترک گذاشت و بلندش کرد که ویان از خجالت سر به سینه اش چسباند و گفت: - تو رو خدا منو بذارین زمین... لباساتون کثیف میشه... وریا روی موهایش را بوسید و لب زد: - خجالت نکش ویان ما محرمیم... اون صیغه محرمیت رو که یادت نرفته. من شوهرت محسوب میشم. باید همه چیزو بهم بگی. ببخش که ازت غافل بودم... ویان را روی کاناپه گذاشت و مهربانانه ادامه داد: - می‌رم برات نواربهداشتی و کاندوم بخرم. چشمان ویان درشت شد و به تته پته افتاد. - چــــــی؟ کـ... کا... وریا با لبخندی شیطنت آمیز چشمک زد: - نوار بهداشتی واسه این هفت روز که چراغ قرمزه، کاندوم واسه 23روز چراغ سبزه. زنمی خانم، زن استاد خسروشاهی! رابطه جنسی که داشته باشی درد پریودیت هم کم میشه عزیزم. https://t.me/+AsZTRvLN-dE2YzQ0 https://t.me/+AsZTRvLN-dE2YzQ0 https://t.me/+AsZTRvLN-dE2YzQ0 https://t.me/+AsZTRvLN-dE2YzQ0 https://t.me/+AsZTRvLN-dE2YzQ0 به نام خدا اینجا یه دختر روستایی ساده دل داریم و یه پسر شهری تخس اما غیرتی که دخترعمو پسرعمو هستن و استاد دانشجو هم هستن🌚 به خاطر یه ازدواج صوری مجبورن با هم زندگی کنن. 💍😉 شیطونیا و غیرتی بازیای استاد جذاااب‌مون خوندن داره😈🔥
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.