cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

『ᧁꪶꪖຮຮ Ᏸꪶ ꪀ๑ꪜꫀꪶຮ』

رمان های هات و دیوونه وار😛، کاپل های هورنی🥵 و اتفاقات خیس💦 یائویی و اسمات💦 ناشناس گلس: https://telegram.me/BChatBot?start=sc-702293-QF8mZ1b

Show more
Advertising posts
1 406
Subscribers
-124 hours
-67 days
-3530 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

چپتر 621 ژل سونوگرافی که روی شکمش ریخته شد، پوستش به خاطر سرمای ژل کمی واکنش نشون داد و عکس العملش هم اخم کمرنگی بود که روی صورت بتا نشست. دکتر آلفای مؤنث پروب رو روی ژل قرار داد و به نرمی حرکتش داد: - همممم ... بچه تون وضعیت خوبی داره. سه تا چهار کیس بتای مذکر باردار در تمام طول حرفه ی شغلیم بیشتر نداشتم و خب برای هیچ کدومشون هم مشکلی پیش نیومده، بچه ای که به دنیا آوردن کاملا سالم بوده و حتی همین الانش هم بدون هیچ مشکلی در حال ادامه ی زندگیشون هستن. پروب رو کمی به سمت پهلوی راست مرد کشید تا بتونه جنین رو از زاویه ی متفاوتی تماشا کنه: - درسته که شونزده هفته از بارداریتون میگذره اما جنین به اندازه ی هشت هفته رشد کرده و این موضوع کاملا عادیه، توی این پروسه مادر بیشتر از هر کسی اذیت میشه چون یک سال و دو ماه زمان کمی نیست، واقعا طاقت فرساست و فقط جفت هایی این کار رو می‌کنن که واقعا دلشون بچه می‌خواد، انقدر که نمیتونن به آوردن یه بچه از پرورشگاه راضی بشن! عینکش رو بالا زد و ژل بیشتری روی شکم مرد اضافه کرد، پروب قبلی رو سر جا گذاشت و این بار با پروب پهن تری به چک کردن وضعیت جنین پرداخت: - قلب بچه تشکیل شده، وضعیتش پایداره اما پیشنهاد می‌کنم تا سه ماه آینده همچنان جوانب احتیاط رو تا جای ممکن رعایت کنید، چند ماه اول به شدت حیاتیه، اکثر سقط های جنین توی این دوره اتفاق میفتن چون ساک بارداری توی ضعیف ترین حالت خودش قرار داره. میخواید صدای قلبش رو بشنوید؟ سوال رو دکتر با لبخند پرسیده بود در حالی که نگاهش رو به سمت دو مرد برگردونده بود. و این چه سوالی بود؟ مگه میشد دلشون نخواد که زیبا ترین صدای دنیا رو بشنون؟ با تکان خوردن سرِ هر دو به نشانه ی مثبت رادیولوژیست چند دکمه ی دستگاه رو فشرد و صداش رو کمی بلند کرد، هاه ... این قسمت موردِ علاقه ی کارش بود، صدای سریع، گرم و سرشار از زندگیِ قلب جنین! صدای ریتمیک قلب فرزندشون که توی اتاق پیچید، مایکل با قلبی که کم مونده بود از گلوش بیرون بپره دندان روی هم سایید و با تمام توان دست فورترس رو که روی شانه اش نشسته بود فشرد! دست دیگه ی فورترس هم روی دستش نشست و با فشاری هیجانش رو نشون داد، هاه ... هر دو میخواستن از شادی و ذوق به گریه بیفتن و حیف... حیف که جلوی دکتر نمیشد!
Show all...
🔥 60 15❤‍🔥 5🍓 2😭 2
یه خبرابی هستاااا
Show all...
16
پارت ۶۲۱ نمی‌زارم اگر سکوت باشید
Show all...
18
چپتر 620 چند ثانیه بعد، مایکل توی آغوش آلفاش نفس های آروم می‌کشید و با چشم های بسته سعی می‌کرد از حضور جفتش آرامش بگیره. فورترس بازوی راست بتا رو که با دست چپ گرفته بود کمی فشرد و بوسه ای روی شقیقه اش زد: - همه چیز خوب پیش میره مایک، تا الان که همه چیز خوب بوده، از اینجا به بعدشم مشکلی پیش نمیاد، بهت قول میدم... به خاطر همینه که سراغ بهترین بیمارستان و بهترین دکتر های ممکن رفتیم، که مطمئن بشیم همه چیز خوب پیش میره عزیزم! مایکل نفس عمیقی بیرون داد و دستی روی شکمش که حالا کمی برجسته شده بود کشید، تا قبل از این فکرش رو هم نمی‌کرد که بتونه زیر عضلات محکم شکمش یه موجود آسیب پذیر و کوچولو پرورش بده. دکتر بهشون گفته بود از اونجایی که مادر بتاست احتمال امگا یا آلفا شدن بچه خیلی کمه، و اگر هم بشه، مغلوب خواهد بود. که خب به هر حال چیزی نبود که برای این دو نفر مهم باشه! چهار ماه بود که از بارداری مایکل می‌گذشت، بارداری ای که کم تر از بیست درصد احتمال موفقیتش وجود داشت! چیزی که دکتر ها و این زوج با وسواس تمام و مصرف دقیق دارو های لازم چهار چنگولی بهش چسبیده بودن و قصد نداشتن اجازه بدن تحت هیچ شرایطی در خطر قرار بگیره! دست فورترس مثل همیشه روی دست بتا که در حال نوازش شکمش بود نشست و لبخندی زد: - میبینی چه قلمبه شده؟ جاش خوبه، خوب تغذیه میشه و خوب هم داره رشد می‌کنه، پس دیگه نشنوم بگی بدنت میزبان مناسبی براش نیستا! اون بچه پررو حسابی داره اونجا کیف می‌کنه! مایکل با صدایی خفه خندید و سرش رو بیشتر به شانه ی مرد فشرد، باید از این ده ماهی که میتونست عطر فرومون جفتش رو احساس کنه نهایت استفاده رو می‌برد، این مرد یکی از مسخ کننده ترین و مست کننده ترین عطر هایی که تا حالا به مشامش رسیده بود رو از خودش آزاد می‌کرد! آخه صندل؟ این رایحه میتونست دست و پای هر کسی رو شل کنه، بی انصافی بود! چند دقیقه ی بعد، وقتی مایکل احساس کرد که مثانه اش پر شده، بعد از اطلاع دادن به منشی وارد اتاق ویزیت دکتر شدن، بتایی که با یه دستگاه سونو منتظرشون بود تا از سلامت بچه ی 16 هفته ای این زوج اطمینان حاصل کنه.
Show all...
71🍓 7❤‍🔥 5
چپتر 619 فورترس که کنار مرد نشسته بود، دستش رو روی کمرش قرار داد و با کمی نگرانی که چاشنی صداش شده بود پرسید: - حالت خوبه مایک؟ چرا حس میکنم رنگت یکم پریده؟ مایکل سرش رو بالا و پایین کرد و در جواب گفت: - خوبم. یکم استرس دارم فقط. متوجه بود، از ریتم کوبیده شدن پاشنه ی کفشش روی زمین کاملا میتونست این رو بفهمه. بنابراین دست های سرد مایکل رو میون دست های خودش گرفت و اخم ریزی روی پیشانی نشوند: - عزیزم، آروم باش، این همه استرس برای چیه آخه؟ مایکل نفس لرزانی کشید و سرش رو رو به پایین خم کرد: - فورترس، من سی و هفت سالمه، توی سن نسبتا بالایی دارم بچه دار میشم، یه بتام، و حتی یه زن هم نیستم، میتونه خطرناک باشه، بچه ممکنه موقع به دنیا اومدن مشکلی داشته باشه، ممکنه معلولیت پیدا کنه... من... فورترس با چشم های گرد شده دو انگشتش رو روی لب های همسرش گذاشت تا از ادامه دادن منصرفش کنه، خداوندگارا ... این بتا چه فکر هایی با خودش کرده بود؟ این افکار مسموم تا کجا رفته بودن؟ شانه هاش رو گرفت و اون رو به آغوش کشید، خدا رو شکر که مطب خلوت بود و آخرِ وقت اومده بودن، نیازی نبود نگاه های عجیب و غریب مردم رو تحمل کنه: - اینا چه حرفاییه؟ مایکل آزمایشا تا به الان عالی بودن، هیچ مشکلی نداشتی، چی باعث شده همچین چیزایی به سرت بزنه؟ نسوزون منو! بتا پایین پیراهن آلفا رو توی مشت گرفت و لب زد: - نمیتونم... نمیتونم این فکرا رو از سرم بندازم بیرون، اگه به خاطر من و بدنم برای تنها بچه ای که میتونم توی کل زندگیم داشته باشم مشکلی پیش بیاد چی؟ اگه نتونم برای به وجود اومدنش میزبان مناسبی باشم و مشکل بدنی پیدا کنه چـ - لب های لرزانش رو لب های سوزان مردش به هم دوخت، فورترسی که چیزی نمونده بود به خاطر این درگیری ذهنی همسرش و حرف های هذیان گونه اش از سر استرس و نگرانی شدید دیوانه بشه! نمیتونست مایکل رو توی این وضعیت ببینه، کی میتونست؟ کسی بود که بتونه معشوقش رو، همسرش رو درگیر با همچین حال روحی وحشتناکی ببینه و دلش نخواد قلبش رو از سینه بیرون بکشه؟ ... فکرشو نمی‌کرد همچین چیزی اصلا ممکن باشه! برای همین هم بود که چاره ای جز ساکت کردن مایکل با این روش نداشت، همسرش داشت خنجر به قلبش میزد و یه جوری باید جلوش رو می‌گرفت!
Show all...
🍓 53 16❤‍🔥 6
چپتر 618 سعی کرد کاری که جفتش پیشنهاد کرد رو انجام بده، پلک روی هم گذاشت و در تلاش برای آروم کردن تنفسش، به تپش جنون وار قلبش توی سینه گوش سپرد. شانه هاش از انقباض در اومدن و ... هاه، این حس، با دفعه ی اولی که متوجه شده بود بارداره فرق داشت! کل بدنش انگار سوزن سوزن می‌شد و هیجانی ناشناخته توی رگ هاش به خروش افتاده بود. وقتی تونست با احساساتی که توی بدنش پیچیده بود کنار بیاد، نفس آلفاش همراه با لبخندی روی گوش و گردنش خالی شد: - میبینی؟ ما میتونیم از پسش بر بیایم عزیزم، کنار هم میتونیم خیلی خوب بزرگش کنیم و زندگی قشنگی بهش بدیم، چیزی که خودمون نداشتیم! دقیقا همین بود، چیزی که آرکید بی پناهِ سابقی که حالا سر و کله اش از گذشته پیدا شده بود ازش می‌ترسید، اینکه زندگی فرزندش، عزیز ترینش مجبور باشه با زندگی ای تلخ تر از زهر مثل خودش رو در رو بشه. که مثل خودش اسیر سیاهی های این دنیا بشه و آه ... این دو نفر هر دو گذشته ی سیاهی داشتن که میتونست دامنگیر فرزند بی‌گناهشون بشه! واقعا که این مرد صاحب نیمه ی دیگه ی روحش بود، دقیقا میدونست که چی میخواد، میدونست از چی میترسه و میدونست چطوری میتونه تسلی ای بشه بر آتش وجودش. قبل از اینکه افکار مسمومش بتونن مغزش رو فاسد کنن، زمزمه ی آروم جفتش بود که همه ی نگرانی هاش رو از بین برد: - بچه ی ما توی خوشبختی کامل زندگیش رو میگذرونه و یه خانواده ی قشنگ برای خودش تشکیل میده، مثل ما نمیشه چون قدرتمند ترین والدین دنیا رو پشت خودش داره. قطره اشکی از میون پلک چشم راستش راه پیدا کرد و تا چانه اش پایین اومد، حالا می‌فهمید، اگه تمام اون مدت هیکل خونینش رو با مهر "اسکورپیون" ـی که روی پیشانیش خورده بود رو تا اینجا کشید، برای این لحظه بوده. * * * لیوان چهارم آب رو تازه تموم کرده و با بازدم عمیقی که از سینه بیرون داد، به تکیه گاه صندلیِ مطب سونوگرافی تکیه داد، بهش گفته بودن تا وقتی که احساس کنه مثانه اش پره باید آب بنوشه و واقعا احساس میکرد الانه که کل معده اش رو بالا بیاره! الان برای پشیمونی از تصمیمش دیر بود یا چی؟
Show all...
65🍓 8❤‍🔥 4
Photo unavailableShow in Telegram
𝐢𝐭 𝐝𝐨𝐞𝐬𝐧'𝐭 𝐦𝐚𝐭𝐭𝐞𝐫 𝐢𝐟 𝐲𝐨𝐮 𝐝𝐨𝐧'𝐭 𝐥𝐨𝐯𝐞 𝐦𝐞. 𝐲𝐨𝐮 𝐚𝐫𝐞 𝐦𝐲 𝐝𝐞𝐬𝐭𝐢𝐧𝐲, 𝐚𝐧𝐝 𝐲𝐨𝐮'𝐥𝐥 𝐚𝐥𝐰𝐚𝐲𝐬 𝐛𝐞. اهمیتی نداره اگه دوستم نداری. تو سرنوشت منی و همیشه هم خواهی بود.𔘓 ژانر:امگاورس، اکشن، یکم تخیلی، آمپرگ، رومنس Ch:618/620 ִֶ𓍢 #تو_سرنوشت_منی نویسنده: Glass ────────────────ঌ ั‌ |𖦞| #you_are_my_destiny 𖡼໋֘·ુ@glassblnovel
Show all...
36❤‍🔥 4🍓 2
بریم
Show all...
🔥 11
نه ؟
Show all...
😱 19 3😢 2
پارت ؟
Show all...
30🔥 4❤‍🔥 2🍓 1
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.