❌
-
قناری ،دلت درد میکنه...چرا دستت رو شکمته؟
با حضور یکباره ی مرد پشت سرش ترسیده از جا پرید،به حدی غرق افکارش شده بود که حتی آمدن شاهو را نفهمیده بود...
مرد که از واکنش دخترک خنده اش گرفته بود،نیشخند تخسی زده و بی هوا یک دستش را دور شانه های دخترک پیچیده و بدنش را یک طرفه به سینه اش تکیه داد:
-چی شد قناری ترسیدی؟
راضی از تفاوت قد شان،خم شده،بوسه ای ملایم روی موهای طلایی دخترک کاشته و درحالی که لب هایش از عمد به لاله ی گوشش کشیده میشد ،با شیطنت گفت:
-
باز که داری میلرزی...!نترس من که گربه نیستم بخورمت...!
بی آنکه به دخترک امان دهد ،لاله ی گوشش را با دندان گزیده و پچ زد:
-کی می دونه شایدم خوردم...!
به خود امده از انچه که مردک بی حیا زیر گوشش زمزمه کرده چشمانش گرد شد...گویی بالاخزه موتورش راه افتاده باشد برای آنکه شاهو را از خود فاصله دهد با آرنج بی هوا درون شکمش کوبیده و با حرص غرید:
-نه بابا میترسم رو دل کنی یه وقت
شاهو بی آنکه از رو برود این بار دستش را دور کمر دخترک چموشش حلقه کرده و همانطور که چانه اش را روی شانه اش میگذاشت مردانه خندید:
-هنرای جدید رو میکنی خانومی...زن های مردم از هر انگشت شون یه هنر می باره بعد زن ما علاوه بر زبون ۴۴ متریش تازه کاشف به عمل اومد که دست به زنم داره ...؟
بوس و ماچ نخواستیم بگو ببینم شام چی داریم ؟
با آنکه دل کوچکش قنج میرفت از آنکه مرد مغرورش پس از دوسال ازدواج صوری بالاخره اورا زن خود می نامید،ناراحتی اش را از دیر برگشتن مرد فراموش کرد ...
اما برای ناز کردن هم که شده خود را از تک و تا نیانداخته و سعی کرد از حصار دستان مرد خارج شود.
-رو تو برم ساعت ۱ شب اومدی خونه،شام هم میخوای ؟
مهمون هرکسی که بودی تا این موقع شب میگفتی بهت شام هم بده...!
-ای بابا پس بگو قناریم از اینکه تنها بوده ناراحت شده
بی آنکه اجازه واکنش به دخترک عاشق پیشه بدهد خم شده بوسه ای گرم بر گریبانش زد.
خواست بیشتر پیش برود اما صدای زنگ گوشی اش که از خانه می امد مانعش شد
لعنتی بر خروس بی محل فرستاده و مجبورا دخترک را رها کرد:
-عزیزم من برم ببینم کی زنگ میزنه..بعد هم یه دوش کوچیک بگیرم ،تو هم بی زحمت اون قرمه سبزی تو گرم کن که بوش کل ساختمون و برداشته ...
بی آنکه لبخند از روی لبش پاک شود از ته دل خدا را برای سروسامان گرفتن زندگی اش شکر کرده و پس از چیدن میز برای صدا کردن شوهرش رفت...
لباس های مردانه و کثیف را که روی,پاف تخت انداخته بود برداشته و خواست به طرف حمام برود که هشدار خالی شدن باطری تلفن به گوشش خورد.
تلفن شاهو را از روی میز برداشته و روی پایه شارژر وایرلس قرار داد که صفحه ی گوشی روشن شده و نوتیفیکیشن پیامکش رای صفحه آمد
"
شاهو عزیزم ممنونم بابت شب بیاد ماندنی که برام درست کردی...بعد از مدت ها این بهترین تولدی بود که داشتم و حضورت شد بهترین هدیه تولد سی و دو سالگیم،بمونی برام...
با اینکه رفتی ولی هنوز میتونم حست کنم!!!
راستی پیراهن تو نشور میخوام خاطره امشب و تو هم تا آخر عمر یادت نره!
دوست دار تو هورا "
وا مانده از چیزی که خوانده بود لحظه ای شوکه حتی نمی دانست باید چه کار کند..
عقلش میگفت چه چیزی خوانده است اما قبل زبان نفهمش قبول نمیکرد
انگار میخواست هر جور که شده مرد نامردش را تبرئه کند پیراهن طوسی رنگ را با دستانی لرزان بالا آورده شروع به برسی کرد
چیزی پیدا نکرد شاید هم چشمان خیس و تار شده ی لعنتی اش کور شده بودند
با حرص دستی به چشمانش کشید و طولی نکشید که
چشمش به رد کمرنگ برق لب قرمز روی قسمت سینه ی پیراهن افتاد
انگار باز هم نخواهد باور کند بی اختیار پیراهن را به طرف بینی.اش برد...
نفس کشیدنش همانا و بلند شدن هق هق خفه اش همانا ...
لعنتی بوی شراب انگور میداد..بوی عطر استاد عظیمی ...هورا عشق اول و ناکام شوهرش را ...!
شاهو بی خبر از همه جا صندلی را کنار کشیده و همانطور که پشت میز می نشست با خوش سرو زبانی گفت :
-به به ،ببین دیلا خانوم چه کرده...همین کارا رو میکنی من دو کیلو اضافه کردم دیگه ...
بدون آنکه پاسخی دهد تنها غذا خوردن بی تکلف مرد را نگاه کرد
انقدر نگاه کرد تا آخرین لقمه را درون دهانش گذاشته و مشغول جویدن شد.
-
هفته دیگه تاریخ قرار داد چهارساله مون تموم میشه ...
شاهو که حسابی ذهنش خسته بود گیج لقمه اش را قورت داده و گفت:
-
قرارداد؟
نگاه سردش را به چشمان خوش رنگ مرد دوخته و بی هیچ انعطافی آرام لب زد
- به جهانگیری پیام دادم کار های دادگاه و بکنه
دیگه لازم نیست به این ازدواج صوری ادامه بدیم همین الان هم به اندازه کافی ازت استفاده کردم...!
https://t.me/+-BuC-wDYqKw2MTI0
https://t.me/+-BuC-wDYqKw2MTI0
https://t.me/+-BuC-wDYqKw2MTI0
https://t.me/+-BuC-wDYqKw2MTI0