_حجله ی دروغکی!!
https://t.me/+goRhXW2ervk5NWNk
https://t.me/+goRhXW2ervk5NWNk
به تخت خوابی که پر از پر های سفید گل بود خیره شدم و زمزمه کردم.
_انگار خانواده ات از ازدواجمون خیلی خوشحالن...
کراواتش رو در اورد، دکمه های پیرهنش رو باز کرد و انگشتر عقیقی که دستش بود رو روی آینه کنسول گذاشت.
_تو کل زندگیشون فقط میخواستن من ازدواج کنم! تک عروس این خاندان شدی.
نگاهمو از حجله گرفتم و به آینه خیره شدم،
قرار بود ازدواجمون صوری باشه، اما منه احمق دل دادم به این پسر مذهبی و تعصبی...
گیر موهام رو در اوردم و کف سرم رو مالش دادم.
تمام وقتی که توی اتاق بودیم سر بلند نکرد تا بهم نگاه کنه!
_میخوای بری حموم؟ خستگیت در میاد.
_نه، کف پاهام درد میکنه، ترجیح میدم دراز بکشم.
به سمت حموم رفت تا دوش بگیره، از فرصت استفاده کردم و لباس عروسم رو با یه لباس خواب عوض کردم، کوتاهیش تا زیر باسنم میرسید و
تمام سینه ام مشخص بود!
اما اهمیتی نداشت، من قلبم رو بهش باخته بودم و میخواستم هر کاری کنم تا نزدیکم بشه!
روی تخت به پشت دراز کشیدم و اهمیتی ندادم که لباس خوابم بالا رفته و شورت نپوشیدم.
از حموم درومد، چشمام رو بستم و از لای پلکام دیدم که
پشت به من حوله رو از پایین تنه اش کَند و فقط یه شلوارک پوشید، به سمتم که چرخید جا خورد! با تعجب بهم نگاه کرد و کمی جلو اومد، انگار مردد بود که چیزی بگه اما بالاخره زبون باز کرد.
_قراره هر شب اینطور بخوابی؟
چشمامو باز کردم و به خودم که حتی
نیپل سینهام هم پیدا بود نگاه کردم.
_مشکلش چیه؟
من نمیتونم با لباس بخوابم! اذیت میشم، برو دعا کن همینم پوشیدم.
جلو اومد، کنارم روی تخت نشست و نیم
نگاهی به سینه های سفیدم انداخت و استغفرللهی زمزمه کرد، زیر لب خندیدم و گفتم:
_زنتم! یه نظر که هیچی! صد تا نظرم حلاله!
_با آناتومی بدن مردا آشنایی داری؟
_منظورت چیه؟
_
منظورم اینه که یه مرد نمیتونه این صحنه رو ببینه و تحریک نشه! و نمیتونه تحریک بشه و جایی خودشو خالی نکنه! و اگه خالی نکنه از کمر درد میمیره! میفهمی اینا رو؟
لبام رو گرفتم تا نخندم، نیم خیز شدم و بهش نگاه کردم.
_شب عروسیت تلخی نکن عزیزم! بگیر بخواب و سعی کن به من نگاه نکنی.
بهش پشت کردمو چشمامو بستم، صدای جیر جیر تخت اومد که پشتم دراز کشید و من گرمای تنش رو حس میکردم.
_کسی بهت گفته بود بدن سکسی ای داری؟
به طرفش چرخیدم، نگاهش به پایین تنم بود و برجستگی های تنم.
دستش رو روی سینه ام گذاشت و ماساژ داد.
_بعید میدونم امشب بتونیم بخوابیم!
با اینکه داشتم تحریک میشدم اما دستش رو پس زدم و گفتم:
_ازدواج ما صوریه! یادت رفته؟
روم خیمه زد، پایین تنه اش رو به پایین تنه ام چسبوند و تو گوشم زمزمه کرد
_
تو قرارداد ازدواج صوری ما کسی نگفته بود تو میخوای همچین لباس خوابی بپوشی!
_مامانت خریده بود!
_هرچی میخره باید بپوشی؟
_این بهترینش بود!
یقه ی لباس رو تو تنم پاره کرد و تو گوشم زمزمه کرد.
_بهترینش بدن لختته!
https://t.me/+goRhXW2ervk5NWNk
https://t.me/+goRhXW2ervk5NWNk
سودا دختر زیبا و شیطونی که برای رهایی از حرف های خواهرش تصمیمی میگیره ازدواج کنه.
محمد پسر مذهبی و سربه زیری که به خواست مادرش به خواستگاری سودا میره و تصمیم میگیرن باهم صوری ازدواج کنن.
اما سودا دختر شیطونی که محمده سربه زیر اغوای خودش میکنه♨️🔥
داستان عاشقی دختر شیطون و مهربون و پسر مذهبی سربه زیر📿💯
https://t.me/+goRhXW2ervk5NWNk
https://t.me/+goRhXW2ervk5NWNk