cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ســـوگـــل

مجموعه رمان‌های فاطمه فاتحی رمان ‌تعهّد تمام شده رمان کوه‌غرور تمام شده رمان سوگل در حال تایپ عضو انجمن رمان‌های عاشقانه @romanhayeasheghane عضو انجمن کافه تک رمان💞 @caffetakroman لینک: https://t.me/joinchat/f8ymlSl2qDFkMDJk

Show more
Advertising posts
1 375
Subscribers
+1224 hours
+327 days
+11330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
سلامممم بچه ها من اومدم با یه لیست رمان😭🙈 حالا ژانر این رمانای خوشگل چیه؟ عاشقانه، تراژدی، طنز، انتقامی، اربابی و... اوه اوه اینممممم بگمممم که بدونه سانسوره 😂🔞 واییی از این لیست رمان نگممم.... بخدا اینقدر درخواست ها زیاد بود دیگه مجبور شدم لینک بزارمممم فقط اینکه دوستان ظرفیت عضو شدن داخله چنل تا ۱۰ نفره... لطفااااا سریع عضو بشید که لینکش رو میخوام بردارم😬❌ https://t.me/addlist/JEdpPUoNLgY1ZTZk ۹صبح
Show all...
Repost from N/a
من امیر مقاره‌م، پسری که جز سختی چیزی نکشید❌ مادرم به خاطر غم اعتیادِ پدرم فوت شد و تو خونه خرابه‌ای من بودم و خواهر بیچاره‌م و یه پدر معتاد. پدرمزیاد دووم نیاورد و مرد ولی دوستای معتادش هر روز تو حیاط خونمون بودن و اذیت میکردن، منم سرکار میرفتم و از میوه‌های مونده و کهنه برای شام خواهرم میاوردم تا اینکه با رهام هادیان مدیر یه شرکت که تو مسابقات رالی شخص معروفی بود آشنا شدم و منو استخدام کرد...🥹🏎 https://t.me/+d1jc8GYaI2xhZTA0 ۱۹
Show all...
Repost from N/a
_رایان چه بلایی سرت اومده؟؟ بغض کرده خیره به چهره‌ی ترسناک ولی ارامش، اینو زیر لب پچ زدم تلو خوران چند قدم جلو اومد و من با ترس به گوشه دیوار چسبیدم. چه بلایی سر رایان من اومده ؟؟ با نگاه بی فروغش نگاهم میکرد با بغض گفتم _ یعنی هیچوقت خوب نمیشی؟؟؟ اصلا چیزی از حرفام میفهمی؟ یه چیزی بگو لعنتی! بگو که اینا همش خوابه. بگو که قراره خوب بشی. روی زمین سقوط کردم _من قلبم داره میترکه💔 تا به خودم بیام دستی رو زانو و شونه هام انداخت و .....🔥🔞 https://t.me/+4cBFVpSHol45OWRk #داستانی‌عاشقانه‌و‌جذاب‌و‌متفاوت🔥 ۱۲
Show all...
Repost from N/a
لیستی از رمان‌های خاص و کمیاب از برترین قصه‌ها که بدون سانسور هستن واستون جمع کردم، عضویت محدود☺️🔞❌ 🔞وقتی مراقب‌حرفات نباشی یکی تاصبح نمی‌تونه‌بخوابه! 💦انتقام بشرط همخونگی باپسرنجات دهنده‌اش 🔞عشق آتشین رییس شرکت و منشی خوشگلش 💦همه چیز از یک باخت شروع شد باخت سر یک برگ پاستور 🔞رابط ممنوعه طراح مشهور فرانسویی با میلیاردر آمریکایی 💦هفت خطی که برای انتقام دست به قتل‌های زنجیره‌ای می‌زنه 🔞دختره بخاطر گرایشش مجبور به عقد با پسرعموش شد. 💦پسر قلدر و خطرناک دانشگاه عاشق دختر معصو میشه 🔞زندگی با بچه‌ی نابودگر بچگیم 💦تصادف با دخترے که عاشق بوده بہ شرط انتقام ازش 🔞انتقام از تو هر روز بهش فکر میکنم 💦عشق یکطرفه‌ی مریم به پسرخاله‌ی جذابش 🔞صیغه‌ی مردثروتمندی‌شدم که متهم به قتل بود 💦عاشق مردی میشه که ولیعهد بزرگترین دشمنشِ 🔞انتقامی عجیب از موجود تخیلیِ داخل قصه‌های پدربزرگ قبل 💦ازدواج با یه پسر بلوچ که خلافکار 🔞شاهدخت‌خونآشامها دلبسته‌پسری‌میشه که اسیرش کرده 💦دنبال رمان های،ممنوعه میگردی؟! بیا اینجا 🔞شیطان هم فرشته می‌موند اگر عاشق حوا نمی‌شد 💦دل بستن به دختر دشمن خونی خانواده 🔞عاشقانه ای به قیمت جان 💦قدرت بی‌نظیری دارم اما بهاش عمرمه 🔞رابطهٔ دخترِ روستایی بامرد شهری‌و مرموز 💦عشقی به مدرنی هفته مد ایتالیا 🔞زنی که بخاطر از دست ندادن بچش با مردی ازدواج میکنه که 💦اون جفتم بود.ولی مهروموم شده بود. 🔞عاشق مردی شدم که خونخواهِ دیرینه‌ی من بود 💦شب عروسیم همه رویاهام خونی و مرد بدِ قصه من برگشته بود 🔞عروس بیست ساله داماده پنجاه ساله 💦اون موجودترسناک عاشق من شده بود و هر شب 🔞وارث بزرگترین باند مافیای ترکیه که عاشق‌پرواز میشه 💦دانلودرمانهای معروفو ترندبدون سانسوروحذفیات 🔞عاشقش شدم اما اون بهم تجاوز کرد 💦همسر اجباری رئیس مافیا 🔞ازدواج قراردادی با طلبکار جذاب 💦دختره عاشق کسی شد که حافظشو پاک شد 🔞پامیذاره جایی و عاشق یک زامبی میشه. 💦همه چی خوب بود تا اینکه پسرعموم ازاد شد 🔞کاپیتان دزددریایی شاهدخت کشوردشمنو میدزده 💦گیرافتادن پیش‌نامزدسابق که‌فکرمی‌کنه بهش خیانت‌کردی 🔞عاشق پسر کسی شده که دزدیدتش 💦دختری که به عمارت اربابی فروخته میشه 🔞عشقش‌باکسی‌که‌از برادربهش‌نزدیکه‌ازدواج‌میکنه 💦اوین دخترخنگ بادلبریش ارباب عاشق خودش میکنه 🔞ایلماه به دستور مادرشوهرش در زندان به قتل میرسه 💦عشقِ خانِ دو زنه به خواهر زنِ دلبرش 🔞ازدواجی اجباری برای رهایی از سنگسار 💦رمان مافیایی‌جذاب باقلم قوی‌وپاتگذاری منظم 🔞من نامزدِ همون شیطانم! 💦عشقی ممنوعه میان خواهر و برادر 🔞سر یه انتقام خودم سوختم 💦ازدواج با مردی بیوه که زنش فوت شده 🔞دختری ک عاشق بزرگترین مافیا شد 💦وارد بازی شدم که مهره اصلی خودم بودم 🔞جزیره ناشناخته نفرین شده 💦جدالی‌بین یک شکار،سه شکارچی‌و یک راز مرگبار 🔞تلاش‌های‌نفس‌گیر برای پیداکردن دخترک لجبازی که دردونه ددیشه‌ 💦تقابل عشقی میون دو برادر 🔞قاچاق دخترعمو به داعش برای انتقام 💦آزادی در ازای همکاری با یه قاتل! 🔞شبابهش‌تجاوز می‌کردوروزهاروی‌زخماش‌بوسه‌می‌زد •لیست مخصوص‌‌‌𝐌𝐚𝐡𝐢 𝐓𝐛•
Show all...
پارت‌های جدید☝️تقدیم نگاه زیباتون 🌼🌼🌸🌸🌼🌼🌸🌸🌼🌼🌸🌸 آندرس به سادگی آب خوردن فهمید سوگل دخترشه!🥺 آندرس گفت که پسرش عاشق خواهرش شده، این یعنی اونا خواهر و برادرن! قابل توجه کسایی که هِی میگن آلدرت برادر سوگل نیست.😂
Show all...
8😢 3
#سوگل(فصل دوم کوه‌غرور) #پارت‌387 مجلس، مجلسِ تولد دخترش بود و مهمانان کارمندان شرکتش. پس به هیچ عنوان نمی‌خواست اعتبار خودش را مقابل کارمندانی که همیشه و در هر حالتی بله چَشم‌گوی او بودند، به خاطر آن مهمانان ناخوانده از بین ببرد. از آن گذشته آن‌ها به خاطر دختر او آمده بودند و درست نبود که با آن‌ها بدرفتاری کند حتی اگر جوابش به درخواست و خواستگاری آن‌ها نه باشد! -خیلی خوش اومدین خانم فان‌باستن. سوفیا لبخندی زد و دوباره ضربه‌ی آرامی به پَهلوی آندرس زد؛ ضربه‌ای که بالاخره او را از شوک درآورد. لبخندی برای حفظ ظاهر کرد و دستش را مقابل نیما دراز کرد. -شما هم خوش اومدین جناب فان‌باستن! -خیلی ممنونم جناب رحیمی. معذرت می‌خوام که بدون دعوت... -مهم نیست. آندرس دوباره لبخندی برای حفظ ظاهر زد و از گوشه‌ی چشم نگاهی به سلین و سوگل انداخت و نیما خودش را سمت سلین کشاند و حین حلقه کردن دستش دور شانه‌های او رو به سوفیا و آندرس لب زد: -همسرم سلین! سوفیا لبخندی بر لب نشاند و دستش را مقابل او دراز کرد اما امان از آندرس! چشم‌هایش تا آخرین درجه گشاد شدند و ناخودآگاه نگاهی به سوگل انداخت. سلین مادر سوگل بود؟! مادر عشق پسرش؟! با دیدن تشابه چهره‌ی او با چهره‌ی خودش و خواهرش، زنگ‌های خطر در گوشش به صدا درآمدند و نگاهش ناخواسته سمت کیک چند طبقه‌ی کنارشان چرخید. با دیدن شمع‌های عدد دو و سه که نشان از بیست‌وسه‌ سالگی دختر مقابل رویش می‌دادند ابروهایش بالا پریدند و صداهایی در گوشش نقش بست: «-من حامله‌م آندرس!» چشم‌هایش را محکم باز و بسته کرد که دستی مقابلش قرار گرفت. نگاهش از دست ظریف زنانه، لاک‌های قرمز رنگ، انگشتر براق و دستبند ظریفی که دور آن مچ بسته شده بود بالا آمد و همین که نگاهش به صاحب دست رسید دوباره آن صداها به همراه تصاویر قدیمی در ذهنش نقش بستند. تصاویر بودنِ با آن زن روی تخت! -خیلی ... خیلی ... خوش اومدین جناب ... فان ... باستن! جان کَند! به خدا که برای به زبان آوردن آن کلمات جان کَند! آندرس نگاهش را دوباره پایین کشید و با تعلل آن دست ظریف را به دست گرفت. دست‌هایشان که در هم گره خوردند گویا برق چند هزار ولتی به جان هر دویشان وصل شد که تند و سریع دست یکدیگر را رها کردند و امان از بهزادی که به زور جلوی خودش را می‌گرفت تا گردن مرد کثیف مقابل رویش را خورد نکند! سوگل با دیدن دست دادن پدر و مادرش با پدر و مادر آلدرت لبخند بزرگی به لب نشاند و صندلی را کنار کشید و به سمت آن‌ها قدم برداشت. -خیلی خوش اومدین خانم فان‌باستن! سوفیا با لبخند سوگل را به آغوش کشید و صورتش را چندین بار بوسید. -تولدت مبارک عزیزم. سوگل با خجالت خودش را از آغوشش بیرون کشید. -خیلی ممنونم. پشت‌بند حرفش سمت آندرس چرخید و خیره‌ی صورت او شد. نمی‌دانست چه در آن نگاه سبز نهفته بود اما هر چه بود حس خوبی را به وجودش تزریق می‌کرد! سرخوش از آن حس خوب، لبخندی زد و دستش را سمت آندرس دراز کرد. -شما هم خوش اومدین آقای فان‌باستن! آندرس نگاهش را روی صورت او چرخاند. گویا دخترک مقابل رویش نیمه‌ی خواهرش بود! دستش را دراز کرد و سعی کرد علی‌رغم طوفانی که به وجودش افتاده بود آرام باشد. دست سوگل را که به دست گرفت چیزی درونش خروشید و قلبش تند کوبید! «-من حامله‌م آندرس!» نفس کِشداری کشید و ناخواسته نگاهش به کیک و شمع‌های رویش افتاد. بیست‌وسه! همان طور که دست سوگل میان دستش بود و نگاهش زومِ کیک بود سعی کرد با یک حساب‌کتابِ سر انگشتی به ماه و سال تولد سوگل برسد. با تخمین زدن ماه و سال تولد سوگل دوباره برق چند ولتی به وجودش وصل شد که با شتاب دست سوگل را رها کرد و خیره‌ی نگاه سبز سوگل شد. امکان نداشت! امکان نداشت! چشم‌هایش را محکم باز و بسته کرد و برای چندمین بار خیره‌ی کیک شد. شمع‌های بیست‌و‌سه روی آن کیک به همراه تصویر یک جُفت چشم جنگلی به او دهان کجی می‌کردند. نگاهش را از کیک گرفت و دوباره به سوگل چشم دوخت. «-من حامله‌م آندرس!» «-سقطش کن!» نفسش را بی‌صدا بیرون فرستاد و نگاه شوکه‌اش را بین کیک و سوگل چرخاند. چشم‌هایش مدام بین شمع‌هایی که عدد بیست‌وسه را نشان می‌دادند و دخترکی که شباهت عجیبی به خودش داشت، در چرخش بودند. دخترک شبیه خواهرش نه، در اصل شبیه خودش بود. او دقیقاً شبیه او بود همانند سیبی که از وسط نصف شده باشد. سوگل دختر او بود؟! امکان نداشت! او به سلین گفته بود بچه را سقط کند. مگر سقط نکرده بود؟ آب دهانش را قورت داد و نگاهش را روی پسرش چرخاند. نگاه عاشقانه‌ و پُر از احساس تک پسرش روی دخترک، قلبش را به درد آورد و باعث تیر کشیدن قلبش شد! ناخواسته دستش را مُشت کرده و سمت چپ سینه‌اش گذاشت. او برای خواستگاری چه کسی آمده بود؟ آمده بود چه کسی را برای تک پسرش بخواهد؟ دختر خودش را؟ پسرش عاشق خواهر خودش شده بود؟ چشم‌هایش را با درد بست و زیر لب زمزمه کرد: -امکان نداره، اون دختر من نیست!
Show all...
16
#سوگل(فصل دوم کوه‌غرور) #پارت386 همه چیز آلدرت از لباس پوشیدنش گرفته تا دسته گل و جعبه‌ی شیرینیِ میان دست‌هایش، نشان از یک مجلس خواستگاری می‌داد؛ مجلسی که نه عروسش در جریانش بود و نه حتی پدر و مادر عروس! با صدای کیسان پسرِ بهزاد، نیما نفسش را پُر صدا بیرون فرستاد و نگاه اَخمویش را از آلدرت به سمت پدر و مادر او چرخاند. سوفیا که متوجه نگاه نیما شد لبخندی زد و قدم کوتاهی به جلو برداشت اما نگاه آندرس همچنان روی سوگل، خشک شده بود! سوفیا متعجب از قدم برنداشتن و سکوت آندرس، قدمِ برداشته را به عقب برداشت و با لبخند تصنعی نامش را زمزمه کرد. -آندرس جان؟! آندرس بدون اینکه مسیر نگاهش را تغییر دهد، پلک زد و ناخواسته زمزمه کرد: -اولیویا؟! سوفیا با لبخند نیم‌نگاهی به سوگل انداخت. -به نظر تو هم سوگل شبیه اولیویاست؟ شبیه اولیویا؟! او شبیه اولیویا نبود، نیمه‌ی دیگرش بود! شبیه اولیویا هم که نه، او دقیقاً شبیه خودش بود، خود او! آندرس شوکه از دیدن دخترک مقابل رویش و آن همه شباهت به خودش و خواهرش، چشم‌هایش را محکم باز و بسته کرد و با نفس عمیقی نگاهش را روی افراد مقابل رویش چرخاند. با دیدن نیما که با اخم خیره‌اش شده بود متوجه شد که او همان پدر مخالف عشق پسرش هست. لبخندی بر لب نشاند و علی‌رغم بُهتی که به نگاهش نشسته بود سعی کرد به خودش بیاید. گلویش را با تک سرفه‌ای صاف کرد و همانند همیشه با استواری قدمی به جلو برداشت. -عذر می‌خوام که بدون هماهنگی پا درون جشنتون گذاش... نگاهش که به نگاه آشنای زنی در آن جمع افتاد حرفش نصفه داخل دهانش ماند و چشم‌هایش به گشادترین حد ممکن رسیدند! به خیال توهم زدن چشم‌هایش را باز و بسته کرد اما توهم نبود. آن زنِ آشنا واقعاً در آن جمع بود؛ زنی که ناشیانه سعی در پنهان کردنِ خودش پشت زن کناری‌اش داشت. با این که گَرد پیری روی سر و صورتش نشسته بود اما آن موضوع دلیلی بر نشناختن او نمی‌شد. با بُهت بیشتری نسبت به قبل خیره‌ی سلین شد و پلک سنگینی زد. خودش بود همان دوست‌دختر سابقش، نامش چه بود؟ سلین؟! همان دختر دو رگه‌ای که فرانکی به خاطر موهایش لقب «فِرفِری» روی او نهاده بود! او حافظه‌ی قوی‌ای داشت و محال بود آدمی را یک بار ببیند و او را فراموش کند. سلین هم به لطف یادگاریِ بزرگی که از او داشت نتوانسته بود او را فراموش کند. در اصل صورتی که از خود به روی یادگاری‌اش به جای گذاشته بود باعث شده بود نتواند او را به سادگی فراموش کند. دوباره پلک سنگینی زد و با دیدن پریدگیِ رنگ سلین متوجه شد که او هم همانند خودش او را به خاطر آورده. آن به خاطر آوردن هم طبیعی بود. بالاخره زمانی با هم در رابطه بودند. آب دهانش را صدادار قورت داد و نگاهش را از بالا تا پایین بدن سلین چرخاند. همانند جوانی‌اش زیبا بود و خوش‌پوش؛ اما هنوز هم همانند قدیم احساسی را در وجودش برنمی‌انگیخت. سوفیا با دیدن نگاه خیره‌ی آندرس، لبخند تصنعی‌ای بر لب نشاند و حین کوبیدن به پَهلوی او نامش را زمزمه کرد. آندرس به اجبار نگاه از آن آبی‌های آشنا گرفت و به همسرش چشم دوخت. با دیدن لبخند روی لب او هزاران حس بد به وجودش تزریق شد. همسر او و دوست‌دختر سابقش در یک مجلس بودند و وای به حال اویی که با وجود سوفیا در کنارش خیره‌ی آن چهره‌ی آشنا شده بود. -عزیزم؟ آقای رحیمی منتظر ادامه‌ی جمله‌ت هستن! با صدای سوفیا نگاه گیج و مَنگش را به نیما دوخت. آنقدر شوکه شده بود که نمی‌دانست چه‌ها به او گفته بود که ادامه‌ش را به زبان بیاورد. گیج و مَنگ بود و گویا کلمات را هم گُم کرده بود که کلامی حرف به ذهنش نمی‌رسید! با کلافگی نگاه از نیما گرفت و دوباره به آن آبی‌های آشنا چشم دوخت و همزمان سوالی در ذهنش نقش بست: «چرا آن زن آن جاست؟» آندرس بی‌توجه به بهزادی که دست مُشت کرده و فک به هم می‌سابید و برای نکوبیدن مُشتش روی صورت او دندان‌هایش را روی هم می‌کشید و در دلش صلوات پشت صلوات می‌فرستاد تا جلوی فوران خشم و عصبانیتش را بگیرد، خیره‌ی سلین شده بود. سوفیا خجالت‌زده از رفتار آندرس، تک سرفه‌ای کرد و رو به نیما لب زد: -همون طور که آندرس جان گفتن واقعاً متأسفیم که بدون دعوت و سر زده وارد جشنِتون شدیم. به ما می‌بود ترجیح می‌دادیم اول از شما کسب اجازه کنیم و برای آشنایی جایی غیر از این جا قرار بذاریم اما چه کنم که پسرم (با دست به آلدرت اشاره کرد) قصد سوپرایز سوگل جان رو داشتن. (نیم‌نگاهی به سوگل خندان انداخت و دستش را مقابل نیما دراز کرد) من سوفیا هستم مادر آلدرت و شما هم باید پدر سوگل جان باشین درسته؟ نیما علی‌رغم عصبانیتش دستش را دراز کرد و دست او را به گرمی فشرد.
Show all...
12👍 1
00:19
Video unavailable
❤️Love❤️ نکند فکر کنی در دل من یاد تو نیست؟ گوش کن نبضِ دلم زمزمه‌اش با تو یکیست...!
Show all...
Bu Akşam Ölürüm Gözlerin bile beni Tutamaz.mp413.34 MB
👍 3
Repost from N/a
امیرمقاره‌طراح‌‌ماشین‌برای‌مسابقات‌رالی‌میشه‌و‌...🥹🏎🏎🏎🏎👇🏻👇🏻👇🏻 - می‌دونی خواهر، حس #معلقی بین زمین و #آسمون دارم، مگه میشه خدا انقدر #مهربون باشه که از بین این‌همه آدم #نیازمند یا #غیرنیازمند دقیقا این #شغل قسمت من بشه و #کارفرمام انقدر آدم #خیّر و #مهربونی باشه؟🥲🫂❤️‍🩹 معلومه که باورم نمیشه من تا آخر عمر به آقای هادیان مدیونم!🫠♥️👇🏻 https://t.me/+d1jc8GYaI2xhZTA0 ۱۲شب
Show all...
Repost from N/a
چنل VIP چشمآهو لو رفت سریع عضو بشید تا مدیر لینک رو باطل نکرده🔥❌ من فرهادم یه کله خرابِ عاشق! کسی که یه شبه ورق زندگیش برگشت و تخم کینه توسط آهوی گریزپاش توی دلش کاشته شد و شد این فرهاد، یه بی‌رحمِ سنگ‌دل... اون دختر چموش که چشم‌هایِ مثالِ آهوش پشت پا زد به منی که بی‌شک عین فرهاد کوه‌کَن شیرینش رو می‌پرستید، می‌پرستیدمش! 📚طبق یه نقشه‌ی حساب شده شب عروسیش درست وقتی که هنوز مُهر عقدش خُشک نشده بود از کنار مردی که ادعای رفاقتت باهام داشت، دزدیدمش... کار نیمه‌تمومم رو با دُخت چشمآهوییم تموم کردم و حالا... رفتم تا اون بمونه و لکه ننگ روی پیشونیش! شد گاو پیشونی سفید، 🔞دختری که شب عروسیش توسط عشق سابقش دزدیده و بهش تجاوز شده🔞حالا؛ دختری بود که همه فکر می‌کردند با معشوقش فرار کرده و رفته پی عشق و حالش... حالا در به در دنبالمه... آهویی که می‌دونه اگر پاش دوباره به چهاردیواری تنِ حریص فرهاد برسه دیگه برگشتی در کارش نیست!❌❌❌ لعنتی خودِ خودِ vip😂 ریپلای‌پارت‌اول👇🏼 https://t.me/+4jIgXkUcZIVkODNk
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.