cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ASHK | اشک

یه آدم خیلی معمولی، اما کلمه‌باز. An all-time loser! در جستجوی حقیقت! می‌شنوم، می‌خوانم...(هر چیزی، ترجیحا nude): @Ashkism_Bot http://t.me/HidenChat_Bot?start=757342964

Show more
Advertising posts
995
Subscribers
-324 hours
-37 days
-1530 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

این کتاب رو خوندم و به این نتیجه رسیدم که ج‌ا فاشیسته. گفته کافیه فقط یکی از اون شرایط «حاضر باشد تا سحابی فاشیستی‌ای بنای انعقاد بگذارد» در حالی که ج‌ا همه‌ش رو داره 🤣. #گزیده
Show all...
8💩 2🤣 1
امروز از طرف شرکتی که توش کارهای پایان‌نامه‌مو انجام میدم، بهمون نوبت چکاپ پزشکی دادن. پایش سلامت و این حرفا. برای احتیاط ناشتا رفتم. اومدم یه کم تو نوبت موندم. فکر می‌کردم فقط معاینه‌ی پزشکیه. بعد رفتم نشستم تو باجه، ازم خون گرفت. خیلی هم گرفت، در حد یه سرنگ بزرگ. دیدم سرم داره گیج میره. سرمو گذاشتم رو میز و دیگه یادم نمیاد چی شد. یهو دیدم یه جا درازم کردن رو تخت. دو نفری زیر بغل و پاهامو گرفته بودن تا اونجا، شایدم خود صندلی رو آوردن. عرق هم کرده بودم. بعد دیگه به‌هوش اومدم. شاید نباید به سرنگم نگاه می‌کردم . چند دقیقه بعد رفتم اتاق بعدی، که فشار خون و ضربان قلبم رو چک کرد و سوالات کلی پرسید که فرم پر کنه. لابلاش در مورد خودم و محل کار هم سوال می‌کرد. بعد رفتم اتاق بغل برای معاینه‌ی چشم. تو یه دستگاه دوچشمی نگاه کردم، و گفت حروف رو بخون. اولش برام تار و سخت بود، بعدش تغییرشون داد و وضوحش درست شد. انتظار داشتم بگه چشمات ضعیفه، اما گفت خوب می‌بینی! آخرسر هم گفت داخل یه لوله نفس عمیق بکش. ظاهراً همه چی نرمال بود، و تموم شد. اومدم بیرون دیدم بارون گرفته. تازه باید می‌رفتم صبحونه درست می‌کردم. نکته‌ی امیدوارکننده‌ش این بود که به ایتالیایی مکالمه کردم تمام مدت. بجز خانم آخری که خودش انگلیسی صحبت کرد.
Show all...
16👍 2
ابر خیلی چیز عجیبیه. در شکل‌ها و سایزهای متنوع، و همه‌ش هم زیبا و نرم؛ مثل ممه. اون بالا انگار یه دنیای دیگه‌ بود. گاهی دشتی پوشیده از برف، و گاهی تپه‌ها و کوهستان‌هایی از جنس پنبه که از زمین فرضی سفید زده بودن بیرون. چندتا هم قلعه‌ی سفید پیدا کردم. حرکت هواپیما خیلی آهسته احساس می‌شد، اما وقتی یه هواپیمای دیگه از سمت مقابل می‌اومد، سرعتش مث موشک به‌نظر می‌رسید (عکس دوم)! بعدش رسیدیم به شهر، و تونستم خونه‌م رو پیدا کنم، جایی که می‌رفتم ورزش، و دانشگاه رو. مسیرها نزدیک‌تر به نظر می‌رسیدن از اون بالا. در آخر هم برگشتم به زمین.
Show all...
9🔥 4
بعد داشتم به هواپیما فکر می‌کردم. یه موجود غول‌پیکر فلزی که هوا رو می‌شکافه میره جلو. واقعاً چجوری می‌سازن اینا رو؟ تکنولوژی خیلی پیشرفته‌ای می‌طلبه انگار.
Show all...
👍 4 4
تو هواپیما یه آقای ایرانی به مهماندار گفت شراب قرمز می‌خوام. مهماندار گفت نداریم. آقاهه گفت شاید دفعه‌ی بعد. مهمانداره گفت حاجی کلاً پروازای ایران‌مون نداریم شراب! جالب بود. آخرم که هواپیما فرود اومد، ملت سریع کمربندا رو باز کردن و بلند شدن چمدون‌ها رو برداشتن. هرچی هم مهماندارا می‌گفتن صبر کنین هواپیما کامل توقف کنه، کسی گوشش بدهکار نبود. فقط آبروریزی.
Show all...
😢 12🤣 6 2
هیچ‌وقت به اندازه‌ی دیروز در یک آخر هفته‌ی معمولی مرکز شهرو اینقد شلوغ ندیده بودم. نمایشگاه ماشین بود. حتی غریبه‌ای که دو روز قبلش تو هواپیما کنارم نشسته بود رو اتفاقی دیدم!
Show all...
شوشن در ایتالیا

نمایشگاه ماشین های لوکس. مرکز شهر تورین. سپتامبر ۲۰۲۴

7
اون لحظه‌ی پاک‌کردن وی‌پی‌ان‌ها و پروکسی‌ها رو برای همه‌تون آرزو می‌کنم!
Show all...
😭 38 13👍 2
رفتن/برگشتن برام با احساسات عجیب و متناقضی همراهه. مثلاً ناراحتم که دوستانم رو تا مدت نامعلومی نمی‌تونم ببینم. غذای مامانم رو نمی‌تونم بخورم. منطقه‌ی امن و راحتم رو دوباره باید ترک کنم و شروع کنم به دوباره تنها و بی‌هم‌زبان شدن، و کارهامو به‌تنهایی انجام دادن، مدیریت مالی بیشتر و دیگر دغدغه‌های بزرگسالی. همه‌چیز جدی‌تر میشه، از جمله دوباره رفتن سراغ کار سخت نوشتن پایان‌نامه. دوباره استرس چمدون‌ها و خستگی ناشی از پروازها. خوشحالم که از خانواده و کنترلشون خلاص میشم. از تعارفات و رسم و رسوم بی‌خود راحت میشم. دوباره اینترنت بدون فیلتر و اعصاب‌خردی خواهم داشت.‌‌ احساس امنیت و آرامش بیشتر و استرس کمتری خواهم داشت. اختیار بیشتری روی زندگی و تصمیماتم خواهم داشت. اعصابم از فرهنگ رانندگی ضعیف و دیدن گشت ارشاد به‌هم نمی‌ریزه. و زیبایی‌های بیشتری خواهم دید.
Show all...
33👍 5🤝 2🫡 1
تا وقتی که خونه‌م، نمی‌فهمم چطور می‌گذره و غر می‌زنم که بسه می‌خوام برم. اما وقت رفتن که میشه غصه‌م می‌گیره و نمی‌خوام منطقه‌ی امنم رو ترک کنم؛ تا زمانی نامعلوم.
Show all...
22🤝 1
یکی از دوستان و هم‌بازی‌های قدیمیم که خیلی زود هم ازدواج کرد، چند روز پیش بچه‌ش به دنیا اومد. بعد من گفتم یه زنگی بزنم تبریک بگم، اما اصن به این فکر نکردم که چی بگم! یهو دیدم بلد نیستم، چون تاحالا برای برای بچه به کسی تبریک نگفته بودم. بیشتر تسلیت تو ذهنم بود، و باید افکارمو برعکس می‌گفتم! به‌جز قدم نورسیده مبارک معمولاً اینجور وقتا چی میگن؟ 🤣
Show all...
🤣 32 3
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.