cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

رمان سرا

درین کانال حکایات آموزنده،داستان های جالب و رمان های زیبا به نشر میرسد.

Show more
Advertising posts
189
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

#پارت86 #رمان عشق ابدی من 🌸🌸🌼🌸🌸 نزدیکای صبح بود چشمامو باز کردم ی نگاهی ب اطرافم انداختم همه جارو تار میدیدم دست و پاهام بسته بود دلم برای امیر ی زر شده بود چند وقتیه که رفته و بیتابشم اشک تو چشمام جم شد🥺❤️ از ور حال بدی داشتم از دلدرد زیاددد داشتم میمیردم تو حال خدم نبودم ک: سینا اومد داخل عشقم پاشو ی چیزی بخور نمیخــام اشغال عوضی ب من نگو عشقم؛ منو ول کن امیر میفهمه بیچارت میکنه ببین میتونم ازت شکایت کنم بدبختت میکنم هرچقدرممم بخای بهت پول میدم فقد بیخیال من شو؛ سینا خندید و گفت: موش کوچولوم قرارع ی کاری کنم ک امیر حتی نگاتم نکنه مامانتم ک فکر میکنه توهم رفتی المان به مامانت خبردادم و گفتم یهوی شدع و نتونسته به شما خبر بده:)) باز زد زیر خنده گفت: چطوره؟؟بهت ک گفته بودم مال من میشی ... حدود ده روزی بود اینجا بودم واقعا حالم خوب نبود دلتنگ امیر بودم و مدام گریه میکردم چیکار کنم تو این مدت سینا هربار خاست بهم نزدیک شه هربار با التماس نمیزاشتم ادامه دارد https://t.me/roman1396
Show all...
رمان سرا

درین کانال حکایات آموزنده،داستان های جالب و رمان های زیبا به نشر میرسد.

1
#پارت85 #رمان عشق ابدی من 🌸🌸🌼🌸🌸 ... سینا من واقعا نمیفهمم چی میگی ببین امیر .. باز یکی زد تو گوشم این بار از دردی ک تو صورتم حس کردم نزدیک بود ازرحال برمم سینا:حرفتو کامل نکن رهاا دیگه اسم اونو نیار وگرن بیچارت میکنم؟ رفتم سمت در ک فرار کنم چشمام سیاهی رفت و چیزی نفهمیدم ... از زبان سینا: راستش از همون اول ک اون دخترو دیدم عاشقش شدم این عشق بود ک بخاطر هرلحظه دیدنش روز شماری میکردم وقتی میدیدمش ضربان قلبم میرفت روهزارر ... اما وقتی فهمیدم اون دختر با امیر یعنی رفیق چند سالمه مجبور شدم سکوت کنم اما از عشقم نسبت ب رها چشم پوشی نکردم حتی بیشتر عاشقش میشدم راستش رها شبیه مبینا بود مبینا اولین عشقم بود که روز عقدمون تصادف کرد و مرد از اون موقعه به بد هیچی نتونست حالمو خوب کنه جز اشنایی با رها ادامه دارد https://t.me/roman1396
Show all...
رمان سرا

درین کانال حکایات آموزنده،داستان های جالب و رمان های زیبا به نشر میرسد.

1
پارت84 #رمان عشق ابدی من 🌸🌸🌼🌸🌸 سوار ماشین شدم و بجایی ک میگفت رفتم ی جای مثل هتل بود؛رفتم پذیرش +ببخشید بااقای سینامشفق کار دارم اتاق چند هستت؟ _ اتاق ۲۳۵ طبقه دوم هست رفتم بالا در باز بود رفتم داخل +سینا کجایی؟ کسی هست؟؟ از اتاق اومد بیرون رفت سمت درو بست اومد سمتم بشین حالاحالاها پیش من مهمونی گفتم :چی میگی تو باید برم خونه! سینا یکی زد تو گوشم مزه خون تو دهنم پر شد + چته سینا چرا میزنی؟؟؟ _بهت که گفتع بودم مال منی چرا امیر بهت دست زده؟؟! ی لحظه تعجب کردم؛ من اخه من واقعا حرفای اونو جدی نمیگرفتم ولی محیا ی بار بهم گفت سینا مریضی جنسی دارع و چون ی بار عشقش رو توی حادثه از دست داده بیشتر اوقات بقیه رو بجای اون تصور میکنع ... ادامه دارد https://t.me/roman1396
Show all...
رمان سرا

درین کانال حکایات آموزنده،داستان های جالب و رمان های زیبا به نشر میرسد.

1
#پارت 83 #رمان عشق ابدی من 🌸🌸🌼🌸🌸 .. اون شب به سختی گذشت هنوز چیزی نشده دلم برا امیر تنگ شده بود ، حوصله چیزی هم نداشتم روزا تکراری میگذشت دانشگاه میرفتم و میومدم خونه هشت روزی از نبود امیر میگذشت هرروز بهم زنگ میزدیم ... نیمه های روز بود از دانشگاه داشتم میرفتم خونه مامان گفته بود دایی محسن و زن دایی اینا خونه دعوتن دایی میثم ایناهم تازه از تبریز برگشته بودن؛ رفتم سرراه خرید های ک مامان گفت و کردم گوشیم زنگ خورد وای باز سینــــا الو سلام رها خانم —سلام سینا کاری داری؟ پاشو بیا ب ادرسی ک میگم کارت دارم — با اینکه دلم نمیخاست برم اما چون کنجکاو بودم باشه ایی گفتم و قطع کردم تو دلم میگفتم چیکار داره باهام؟؟ به ادرسی ک فرستاد رفتم ادامه دارد https://t.me/roman1396
Show all...
رمان سرا

درین کانال حکایات آموزنده،داستان های جالب و رمان های زیبا به نشر میرسد.

1
#پارت82 #رمان عشق ابدی من 🌸🌸🌼🌸🌸 اشکامو پاک کردم امیر زود برگردی هاا مواظب خودتم باشی خیلی دوستت دارم امیر پیشونیمو بوس کرد؛ + مرسی خانم خشگلم از اونجا ک برگردم ی عروسی میگیرم خانم خونم میشی لبخندی اومد رو لبام اره عشقم زود بیا ازدواج کنیم .. مامان صدامون زد رفتیم پایین ناهار خوردیم گوشی امیر زنگ خورد از سر میز بلند شد؛ گفت: باید برم دیگه زن دایی چیزی خاستین دریغ نکنید زنگ بزنید. به دوستام میگم فراهم کنن براتون مامانم تشکر کرد و خداحافظی کردن من تا جلوی در با امیر رفتم امیر جونم زنگ بزنی ها زودم بیای خیلی دوست دارم بوسش کردم گفت: مواظب خودت باشی خانم کوچولوم خودتم برا عروسی اماده کنی بیام عروسی میگیریم با بغض ازهم جدا شدیم و رفت .. ادامه دارد https://t.me/roman1396
Show all...
رمان سرا

درین کانال حکایات آموزنده،داستان های جالب و رمان های زیبا به نشر میرسد.

1
#پارت81 #عشق ابدی من 🌸🌸🌼🌸🌸 صدای زنگ خونه اومد فک کردم خاله اینان حتما چیزی جا گزاشتن لباسامو پوشیدم و بی توجه از حموم اومدم بیرون صدای امیر بود با عجله از پله ها رفتم پایین سلام امیر خوبی؟اینجا کاری داری داشت با مامان صحبت میکرد گفت رها جان من ی مشکلی برا شرکت پیش اومده باید برای ی مدت کوتاه برم المان اشک تو چشمام جم شد گفت چند وقت میمونی؟ امیر گفت احتمالا کم کمش سه ماه طول میکشه شرکت بابا داره ورشکسته میشه سهام باباتم که سینا خریده باناراحتی بدون هیچ حرفی رفتم بالا تو اتاقم و داشتم گریه میکردم امیر اومد بالا +عشقم چرا داری گریه میکنی عه!!قرار نیست بمیرم که ی مسافرته چون با شرکای شرکته نمیتونم ببرمت عشقم گریه نکن حالا —امیر سه ماههه بدون تو چیکار کنم؟بغلش کردم و موهام نوازش کرد زود برمیگردم ادامه دارد https://t.me/roman1396
Show all...
رمان سرا

درین کانال حکایات آموزنده،داستان های جالب و رمان های زیبا به نشر میرسد.

1
#پارت80 #رمان عشق ابدی من 🌸🌸🌼🌸🌸 وسایل هامو جم کردم رفتم خونه حالم زیاد خوب نبود همش با خودم فکر میکردم من چیکار کردم دیگه دخترونگی ندارم !! باید هرچی زودترجشن عروسی میگرفتیم تا حامله نشدم چند هفته ایی میگذشت تو این مدت سه بار با امیر رابطه داشتم رابطه داشتن بااون خیلی برام لذت بخش بود .. دوهفته بعد سوار ماشین شدم گوشیم زد خورد محیا بود +سلام محیا جان خوبی ؟ —فدات بشم من رها خبری ازت نیست کجایی؟ +هیچی عزیزم دارم میرم خونه بیرون بودم چه خبر از دانشگاه چند روزه نمیام —اره عزیزم استاداهم میپرسیدن چرا نمیای +اها چیزی نیس این چند روز حالم زیاد خوب نبود میام بد و خداحافظی کردیم و رفتیم رسیدم خونه لباسامو عوض کردم رفتم ی دوش گرفتم خاله اینا داشتن میرفتن تبریز خداحافظی کردن ادامه دارد https://t.me/roman1396
Show all...
رمان سرا

درین کانال حکایات آموزنده،داستان های جالب و رمان های زیبا به نشر میرسد.

1
#پارت79 #رمان عشق ابدی من 🌸🌸🌼🌸🌸 همون موقعه صدای زنگ خونه اومد امیر کیه؟؟ +بزار من درو باز میکنم تو لباساتو بپوش ... سلام سینا جان چطوری؟بیا خونه سلام امیر مرسی چیزی میخوری؟ ن مرسی امیر بیا باهم بریم شرکت ی مشکلی پیش اومده لباسامو تنم کردم از پله ها خیلی اروم رفتم پایین قدمای کوچیکی برداشتم دیدم صدای امیر میاد میگف : سینا رها خونس نمیتونم تنهاش بزارم رفتم پایین +سلام بهبه رها خانم چه خبرا —سلام ممنون سلامتی از اون اخمی ک تو چهرش بود معلومه ناراحته انگار کم مونده بود جرم بده یادم اومد امیر گفته بود سینا با امیرراینا شریک شدن امیر رف تا اماده شه ؛ سینا اومد سمتم دستامو گرفت و تو گوشم زمزمه کرد رهـــا بیچارت میکنم اون تنت واس من بوده نباید میزاشتی امیر بهت دست بزنه اینو و گفت و خودشو ازم جدا کرد واقعا شکه شدم وای حالا سینارو چیکار کنم؟؟معلوم نیست دردش چیه!! باید هرچی زودتر این قضیه رو ب امیر میگفتم امیر اومد پایین ؛ سینا اماده شدم بریم خداحافظی کردن و رفتن شرکت ادامه دارد https://t.me/roman1396
Show all...
رمان سرا

درین کانال حکایات آموزنده،داستان های جالب و رمان های زیبا به نشر میرسد.

1
#پارت78 #رمان عشق ابدی من 🌸🌸🌼🌸🌸 دستم رفت سمت لباسش خودشو جابه جا کرد تا لباسشو راحت در بیارم رها تو الان تو حال خودت نیستی مطمعنی؟؟ +اره امیر میخام صدای اه و ناله های رها کل خونه رو گرفته بود صداش منو بیشتر حشری میکرد ولی سعی میکردم خیلی اروم خودمو بهش تحمیل کنم تا دردی نکشه ... از زبان رها: صبح با دردی که زیر دلم داشتم دستی رو روی گونم حس کردم از جام پاشدم یکم تکون خوردم وای دلم +سلام خانومم پاشو برات صبحونه اماده کردم _امیـــــر لباسام کجاست؟دیشب چیشد چیزی بینمون بوده؟ +خندم گرفت رهـــا یعنی چیزی یادت نمیاد ؟دیشب مثل ی موش ب خودت پیچیده بودی عشقم —امیرررر نخند عه +باشه خانومم پاشو بریم ی چیزی بخور بریم خونتون —دلم درد میکنه امیر یکم دیگ میخابم میام +بیا بغلم تنبل خانم _ببینم امیررر دیشب شد؟؟یعنی یعنی +اره دیگ خانوم خودم شدی یکمی خجالت کشیدم و سرخ شدم اما دیگ خجالت ک فایدع نداشت!! .. ادامه دارد https://t.me/roman1396
Show all...
رمان سرا

درین کانال حکایات آموزنده،داستان های جالب و رمان های زیبا به نشر میرسد.

1
#پارت77 #رمان عشق ابدی من 🌸🌸🌼🌸🌸 +عع رهااا گزاشتمش رو تخت چشماش نمیمه باز بود خاستم اتاقو ترک کنم ک +امیر نرو پیشم بخاب _عزیزم میخای بری دوش بگیری تو حالت خوب نیس ؟!! دستمو کشید و منم یکم کنارش نشستم +امیر بیا بغلم بخاب عشقمم _به ناچار رفتم بغلش خابیدم تو خیالم گفتم الان میخابه و از اتاق میرم بیرون اما برعکس تصورم خودشو نزدیک من کردو لباشو گزاشت رو لبام +رها چیکار میکنی عشقم؟ _چیه امیرر بدت میاد؟؟! +نه کیه ک بدش بیاد فقد تو تو حال خوودت نیستی نمیفهمی چیکار میکنی!!بد پشیمون میشی _نننن عشقم میدونم چی میخام من تورو میخام بغلتو میخام حسم کنی +منم حسابی خمار اون قشنگیش شدم باهاش همکاری کردم و به جون لباش افتادم:// ادامه دارد https://t.me/roman1396
Show all...
رمان سرا

درین کانال حکایات آموزنده،داستان های جالب و رمان های زیبا به نشر میرسد.

1
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.