cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

دشمن عزیز🥰

سه رمان توی یه کانال😍 شروع از پایان به قلم الهه اسدیان پور دشمن عزیز به قلم نبیان ستیزه جو به قلم فاطمه خشنو

Show more
Advertising posts
9 682
Subscribers
-1724 hours
-1247 days
-36330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

00:21
Video unavailable
🔥 معرفی رمان #بزرگسال [دوست برادرم]🔥 صبورا،پرستار جوانی که شیفته و دلباخته ی  رفیق صمیمی برادرش هست🚫 مردی مغرور،مرموز  با زندگی ای مبهم. اما صبورا با نادیده گرفتن تمام قسمتهای تاریک شخصیت و زندگی این مرد، از تمام فرصت‌هایی که آمین  همراه برادرش به خونه شون میاد نهایت استفاده رو میبره تا با کرم و عشوه ریختن و لوندی گری توجه اش رو به خودش جلب کنه و چون آمین اصلا بهش توجهی نمیکنه تصمیم میگیره از کثیف‌ترین و بی شرمانه ترین  راه ممکن آغازگر این #رابطه بشه....🔥🔞 برای خرید یا دریافت عیارسنج این رمان تشریف بیارین پیوی @Laxtury_admin
Show all...
3.05 MB
👍 1
♦️♦️نویسنده #نگار‌راز‌قندی جییییییغ بدلیل درخواست مکررتون فقط و فقط تا فرداشب  رمان جذاب سرمست نوشته نگار رازقندی رو فقط با قیمت 25 تومن تهیه کنید😍🏃‍♀ خلاصه رمان:داستان زنی که یه دختر حدود ۵ الی ۶ ساله داره و از شوهرش طلاق گرفته و جدا از خانواده‌ش زندگی میکنه و به یه ساختمون اسباب کشی میکنه و دست بر قضا مردی که سالیان قبل عاشقش بوده همونجا با زنش زندگی میکنه و این شروع.... این رمان رو فقط تا فرداشب با پرداخت مبلغ 25 تومان میتونید تهیه کنید. مناسب جهت همه سنین😍😍😍😍 نویسنده #نگار‌راز‌قندی برای خرید این رمان بسیار زیبا با قیمت ناچیز( 25 تومن )   بیاین پیوی ادمین فروش💙🧡: @Laxtury_admin
Show all...
1
Repost from N/a
♦️♦️نویسنده #نگار‌راز‌قندی جییییییغ بدلیل درخواست مکررتون فقط و فقط تا فرداشب رمان جذاب سرمست نوشته نگار رازقندی رو فقط با قیمت 25 تومن تهیه کنید😍🏃‍♀ خلاصه رمان:داستان زنی که یه دختر حدود ۵ الی ۶ ساله داره و از شوهرش طلاق گرفته و جدا از خانواده‌ش زندگی میکنه و به یه ساختمون اسباب کشی میکنه و دست بر قضا مردی که سالیان قبل عاشقش بوده همونجا با زنش زندگی میکنه و این شروع.... این رمان رو فقط تا فرداشب با پرداخت مبلغ 25 تومان میتونید تهیه کنید. مناسب جهت همه سنین😍😍😍😍 نویسنده #نگار‌راز‌قندی برای خرید این رمان بسیار زیبا با قیمت ناچیز( 25 تومن ) بیاین پیوی ادمین فروش💙🧡: @Laxtury_admin
Show all...
رمان سرمست نوشته نگار رازقندی.pdf2.23 KB
بچه ها هم رمان برگ زیتون و هم دشمن عزیز هر دو کامل هستن و ستیزه جو هم به زودی کامل میشه برای خرید فقط و فقط به این ایدی مراجعه کنین @Laxtury_admin
Show all...
Repost from N/a
پک کامل  30 رمان پایینو میتونین 500 تومن بخرین؛خرید تکی هم داریم😍 1💞شیطان مونث💞 50 شاناریه دخترفقیرازداغون ترین محله ی تهرونه.دوست پسر میگیره تا پول تو جیبیشو بگیره اما توی یکی ازهمون روزاگیرارسلان خلافکاری میوفته که ادعاداره شاناریه میلیاردازش دزدیده.ارسلان درازای پول ازدست رفته اش شانارومیدزده و توی خونه اش...🙊 2💞ناسپاس💞 50 امیرسام پسر سرکش ویاغی هست که میادایران تابعد ازسالهاعشق بچگیش سلداروپیدا کنه غافل ازاینکه توی این سالهاسلداتبدیل به یه اغواگر شده تامردارو تیغ بزنه.ساتین،دختری که امیرسام به هیچ وجه ازش خوشش نمیاد،عاشق سام میشه امادست زندگی اونو مجبور به خ♨️ود ف♨️روشی میکنه و 3💞تیغ زن💞 50 مارال بخاطر پول،نامزدش پدرام رو ول میکنه و پسر عموش حامی رو که نامزد داره رو از راه به در میکنه.بنفشه با طرد شدن ازجانب نامزدش(حامی) افسرده ومایوس میشه اماباورود دکترآریو مسیر زندگیش عوض میشه 4💞نیکوتین💞 40 پژمان پزشک جوانی که احساسش نسبت به نظافتچی اغواگربیمارستان جدی میشه و 5💞ثمر💞 فایل 70 لینک 50 ثمربعدازمرگ مادرش توی یه فاح♨️شه خونه کار میکنه اما وقتی پدرش میاددنبال ثمروبَرِش میگردونه همه چی بایه اتفاق ساده بهم میریزه.ثمر عشقش احسان روازدست میده مجبور میشه با شاهین،مردی خشن،بی رحم،کسی که از ثمر نفرت داره ازدواج کنه‌ 6💞دختر نسبتا بد💞 هر فصل 30 (دو فصل) بهاربخاطر شرایط بدمالی خانواده اش شروع کننده ی یه ارتباط غلط با شوهردخترخاله میشه امابابرملا شدن همه چیز 7💞عشق و مکافات💞 هر فصل 40 (دو فصل) ماهورشیطون و زیباتوی یه خانواده ی فوق مذهبی،افراطی،جایی که حتی مجبوره چتری هاشو پنهون کنه زندگی میکنه امابادیدن امیرعلی،همکلاسیش،دست به سنت شکنی میزنه اماوقتی میفهمه امیرعلی نامزد داره.. 8💞میراث یاس💞 30 یاس دنبال کارمیگرده ووقتی به پیشنهاد دوستش مهماندار میشه رئیس هواپیما (میراث) همون روزاول کاری یاس روتنهاگیر میندازه وبهش🙊 9💞مادمازل💞 50 رستا عاشق فرزامه اماوقتی فرزام به اجبارخواهرش باهاش ازدواج میکنه و عشقش روازدست میده شروع به بدرفتاری بارستا میکنه واونو 10💞مرد بد💞 30 محراب یه خلافکاره.دنیای اون کاملا ورای زندگی ورویاهای ارغوان پرستار هست.اما یه زخم عمیق محراب اونم وقتی توی بیمارستان بستریه زندگی اونوباارغوان گره میزنه.محراب اونو میدزده وبهش😎 11💞حس داغ💞 30 مانِلی بی بندوباربرای درآوردن لج دوست پسر سابقش تظاهر به رابطه با پیمانی میکنه که یه مردمرموز ازیه خانوادی اصیل ورگ وریشه داره پیمان میفهمه مانِلی اونو بازیچه ی دست خودش کرده و🙊 12💞دلفریب💞 30 شاهوخانزاده ای که وقتی متوجه خیانت زنش میشه ناخواسته واردارتباط با دختری میشه که دنبال کاره ومیخوادروپاهای خودش وایسه 13💞دخترحاج آقا💞 40 یاسمن دخترشیطونیه که بزرگ شده ی یه خانواده ی مذهبیه توی روزی ازروزاعاشق پسر همسایشون،سرگرد بداخلاق و غیرتیشون میشه.عاشق کسی که قطعا تحمل رفتارای دختر داستانمون نداره ومدام میزنه توبرجکش اما ترکیبی ازژانرعاشقانه وطنزهمراه یک عددپسرغیرتی👌😉 14💞پسرخاله💞 40 سوفیابچه طلاقه.مجبوره توی خونه ی شوهر خاله اش زندگی کنه و جریان ازاونجایی شروع میشه که سوفیا با دوست پسرخاله اش یاسین واردرابطه میشه ووقتی یاسین اینو میفهمه🤭 15💞آنرمال💞 30 آرمین بوکسور وقتی توی دل یه بچه مایه دار جاباز میکنه مادرش به طمع میوفته که آرمین دختره روتیغ بزنه وبه مقام ومنسبی برسه اما 16💞حماقت کوچک💞 هر سه فصل با هم 60 (سه فصل) رمان طولانی وپرفرازو نشیبِ سه فصله ی پی دی اف 17💞هفت خط💞 30 رمان فادیاولاوین وهامون،یه مثلث عشقی🤩 18💞برگ زیتون💞 40 نگار بعدازفوت همسرش آدریان بخاطر گرفتن حضانت دخترش با آریو(برادر آدریان) به طور موقت عقد میکنن.آریو که تازه زنش روطلاق داده میخواد مشکلش که باعث جدایی همسرش شده رودرمان کنه واسه همین با نگار🤭 19💞نقاب هوس💞 30 عاطفه به خاطر بیماریش خیانت میبینه، جدا میشه اما یه جاده و یه تریلی سرنوشتش رو تغییر میده 20💞بچه من💞 30 ویژه ی اون دسته از عزیزانی که رمان تخیلی دوست دارن 21💞سرمست💞 30 سایه بعدازطلاقش با تنهادخترش زندگی میکنه.همه چی بر وفق مراده امادیدن عشق سابقش بازن نازاش اونم توی همسایگیش چه اتفاقاتی رورقم میزنه؟ 22💞آقازاده💞   30 شایلی توی یه کافه مشغول به کارمیشه وطی اتفاق ناخوشایندی بارادوین تارخ،رئیس یه باندمافیای بزرگ آشنامیشه ورفتاربی‌پرواش توجه رادوین رو جلب می‌کنه.رادوین برای اینکه شایلی روکنارخودش داشته باشه خواهرش آشا رو می‌دزده و شایلی رو مجبورش میکنه هر کاری بهش میگن انجام بده. 23 نجیب زاده 30 24شروع از پایان 30 25 ستیزه جو 60 26دشمن عزیز فصل اول 70 ❓️برای دریافت عیارسنج رمانها تشریف بیارید پیوی ❓️باخرید 🎋چهار🎋 رمان یک رمان اشانتیون داده میشه ❓️رمانها کاملا قصه محور هستن اما ترجیحا مناسب افراد بالای هجده سال 💠ادمین فروش: @Laxtury_admin
Show all...
#بـــرگ_زیـــــتون🍃 #پارت_صد_پنجاه از قصد بیشتر بهش چسبیدم و با لبخند پرسیدم: - چی می بینی؟ اشاره ای به تلوزیون کرد و لب زد: - فیلم دیگه. ریز به این حواس پرتیش خندیدم و طوری پا روی پا انداختم که پام بهش کشیده بشه. آریو با اخم نگاهم کرد و تشر زد: - نگار. با عشوه موهام رو پشت گوش زدم و جواب دادم: - جانم همسر جان. به پشتی مبل تکیه زد و گفت: - کرم نریز خانومم. لبخند مرموزی زدم و با خودم زمزمه کردم: - تازه اولشه همسر جان، از این لحظه به بعد قراره فقط دیوونه ت کنم. دستش رو روی ران پام گذاشت، فشار آرومی به پام داد و گفت: - پاشو یه لباس دیگه بپوش. حالت نشستنم رو عوض کردم و طوری نشستم که زاویه دیدش بسیار خراب بشه و به سختی بتونه قسمتای برهنه بدنم رو دید بزنه. - اون وقت چرا؟ آریو در حالی که به سختی سعی می کرد جلوی پیشروی دستش رو بگیره، جواب داد: - هوا سرده، سردت میشه. قهقه ای زدم، دستم رو جلو دراز کردم و در حالی که پیشونی و گردنش رو دست می کشیدم، پچ زدم: - اما تو انگار تب داریا. چون به سمتش خم شده بودم، مرد تخس من نمی تونست از بالا تنه م چشم برداره ‌و سیبک گلوش بالا و پایین می شد.
Show all...
👍 24 7
#پارت_۴۶۹ ➖دشمن عزیز اگر چه قیافه ی من اون لحظه شبیه بغض یاکریم شده بود اما پدرامی که عزمش رو جزم کرده بود زندگی رو واسه من سیاه و تاریک بکنه گل از گلش شکفت چون بلافاصله گفت: -فکر خوبیه!  مارال می مونه که اولین جلسه رو شرکت کنه خانم جواهری که از این خواهر بسیجی های تسبیح به دست چادری و قوی جثه بود لبخندی سراسر رضایت روی صورت نشوند و بعدهم گفت: -احسنت!احسنت!بسیار تصمیم خوبیه! متحیر به پدرام پدرسوخته خیره شدم و زیر لب پچ پچ کردم: -چی چیو مارال می مونه؟باو بیخیال ناموسن...من نمیمونم..‌من میخوام برم...منو از اینجا ببر... سرش رو چرخوند سمتم. لبخندی کاملا تصنعی و غیر واقعی تحویلم داد و بعدهم گفت: -عزیزم تو بمون کلاس رو شرکت کن من خودمم میام دنبالت! ولی من هیچ رغبتی...مطلقا هیچ گونه رغبتی برای شرکت توی همچین کلاسی نداشتم برای همین به پدرام چسبیدم و پچ پچ کنان  گفنم: -جووووون مادرت منم باخودت ببر! من حوصله این کلاسارو ندارم. پدرام...ناموسا منم ببر.... خیلی جدی و البته با نادیده گرفتن تمام التماسهام گفت: -می مونی و اولین کلاس رو شرکت میکنی. در ضمن...کلاست تموم که شد حق نداری راه بیفتی تو خیابون! خودم میام دنبالت!ملتفت شدی!؟ دستشو چنگ زدم و بار دیگه ملتمس لب زدم: -ارواح جدت منو اینجا ول نکن!همین حالا برم گردون خونه...حاضرم کل روز اونجا باشم اما نیام اینجا...جون عمه ات منم ببر خانم جواهری با تعارفش به گفت و گوی ما خاتمه داد: -سرگرد بفرمایین بنشینید بگم چایی بیارن خدمتتون! پدرام دست من رو از بازوی خودش جدا کرد و بعد هم لبخندی نثار جواهری که زنی حدودا ۵۰ ساله بود کرد و گفت: -ممنون ولی من کمی عجله دارم. پس ایشون همینجا می‌مونن تا کلاس تموم بشه منم میرم که مزاحم نباشم و بعد از تمام شدن کلاس میام دنبالشون! با اجازتون خانم جواهری! آه از نهادم بلند شد. من زِ این پدرام پفیوز چشم یاری داشتم خود غلط بود آنچه می‌پنداشتم! نویسنده:نابی
Show all...
👍 65 8🤗 8
#پارت۴۸۰ #ستیزه‌جو 🍃 می خواستم بیشتر بگه... بیشتر بشنوم تا تصمیم بگیرم چه جوابی بهش بدم... - باوان...؟ سمتش چرخیدم و نگاهش کردم... چشم هاش پر از عجز بود و دونه های عرق روی پیشانیش توجهم رو جلب کرد. حالش بد بود...؟! - رضا کیه باوان گیانم؟ (گیانم در بیان کردی به معنی عزیزم و جانم است) نازم نداد... با همه وجود نالید و بیشتر از  این نتونستم آزارش بدم... لب باز کردم برای گفتن و کاویار  با همه حواس های دنیا منتظر شد تا بگم... اما انگار دخترش قصد دیگه ای داشت! آوین دستش رو به سمت کاویار دراز کرد و از  خودش صدا در آورد... کیاوار دستش رو روی مشت کوچولوش گذاشت و پچ زد: - جونم بابا... جان! توجهش رو به دخترم داد و آروم بهش گفتم: - فعلا حواست به رانندگی ات باشه، رسیدیم به جایی برات توضیح می دم! سیبک آدمش تکونی خورد و دیگه چیزی نگفت ولی حجم عرق روی پیشانیش بیشتر شد و مطمئن شدم واقعا حالش بده... حتما دوباره معده ای که شهریار می گفت خون ریزی کرده ناراحت شده بود... مقابل یه بستنی فروشی بزرگ نگه داشت  و رو به آوین با لحن مهربونی گفت: - دختر بابا بستنی دوست داره؟ از بین چشمانم، چهره ی پر لذتش را میدیدم.. دستم را دور گردنش انداختم محکم به خودم چسباندم شاید میفهمید حالم خراب است! وقتی ناله ای پشت گوشش کردم، تنم به یکباره پر شد.. جیغی از درد و لذت کشیدم و ناخن هایم را پشتش فرو کردم.. _تنگی بی شرف... له شدم😈❌ پارت رمانشش https://t.me/+4cLgB68FGyRiNmFk https://t.me/+4cLgB68FGyRiNmFk
Show all...
👍 39 7😭 2
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.