cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

࿐ྀུ༅❖امتی رسول الله❖࿐ྀུ༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌

✨﷽✨ ♥️یَا ا‌‌یُّهَاالَّذِینَ آمَنُوا اطِیعُوا اللهَ وَ اطِیعُوا الرَّسُول: ♡ای کسانی ک ایمان آورده اید الله و رسولش را اطاعت کنید♡☆ بهترین راه هدایت عمل ب سنت و سیره پیامبر فداک روحی و قلبی یا رسول الله♥️

Show more
Advertising posts
521
Subscribers
+224 hours
No data7 days
+930 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

♥️🤲🏻 🌼🍃الهــــي! ما را به برگزيدگان ِ نيكان، پيشروان و شتابندگان به كارهاي با شرافت، عمل كنندگان به صالحات، حركت كنندگان به سوي بالاترين درجات، بپيوند. كه تو بر هر كاري توانايي اي ارحم الراحمين 🌼🍃پروردگـــارا! ابرهاي شك و ترديد را از برابر ديدگان ما كنار بزن، و حجاب هاي توهم را از دل هاي مان برگير، 🌼🍃پروردگــــارا! هر چه باطل و مكر و نيرنگ است و نعمت ها را دگرگون و دل ها را تيره و تار مي كند از وجودمان بيرون بران، و حق را در نهاد مان ثابت و ساكن بفرما. 🌼🍃خداونــــدا! ما را به درون كشتي نجات ات راه بده و به لذت مناجات با خود آشنا ساز. خداونــــدا! كوشش و همت ما را در راه نزديكي به خودت به نتيجه برسان. ما را در چشمه ی زلال محبت ات شستشو ده، و طعم شيريني دوستي و تقرب ات را به ما بچشان. 🌼🍃پروردگـــارا! تو منزهي و پاكي مخصوص توست. الهـــي! راه ها تنگ است و باريك وقتي تو راهنماي من نباشي! و راه ها چه روشن و حق چه آشكار است، وقتي راهنماي من تو باشي! 🌼🍃معبود من! ما را در راهي بينداز كه به رحمت ات برساند و در جاده اي قرار ده كه نزديك ترين راهِ رسيدن به تو باشد. 🌼🍃الهـــي! دور را نزديك و سخت را بر ما آسان بگردان. الهـــي! ما را به كساني بپيوند كه به سوي تو شتاب مي كنند و شب و روز به ياد تو هستند و دائماً درِ خانه ات را مي كوبند. 🌼🍃الهـــي! ما را با كساني همنشين ساز كه از سرچشمه ی خود سيراب شان كردي و از كرمت به لذت مناجات آشنا و به نهايت آمالِ شان رسانيدي. 🌼🍃الهـــي! مرا در زمره ی بلند مرتبه ترين برگزيدگان در پيشگاهت، بزرگ ترين بهره يافتگان از دوستي ات، و با نصيب ترين آنان در شناخت و معرفت ات  قرار ده... 🌼🍃پروردگارم تو را شکر برای تمام درهایی که زدم و به صلاحم نبود و باز نشد، تو را شکر برای تمام راه‌هایی که رفتم و به صلاحم نبود و نرسیدم، تو را شکر برای آدم‌هایی که مناسبِ من نبودند و از دست دادم، 🌼🍃تو را شکر برای هرچیزی که خواستم، بی آنکه بدانم در آن برای من شری هست و نیافتم... بخواه برای من مسیرها ‌و آدم‌ها و مقصدهایی سراسر خیر... 🌼🍃بخواه برای من که مسیرهایی را نروم که ناگزیر شوم با قلبی شکسته و جانی زخم‌خورده از آن‌ها بازگردم. بخواه برای من که بااشتیاق بروم و با اشتیاق برسم 🌼🍃الهی کمک کن همیشه شکرگزار تو باشیم الهی عاقبتمان راختم به خیر کن ... ❣اللهم آمین🤲🏻 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
Show all...
1
Photo unavailableShow in Telegram
🌸✍🏻خوشبخت کسی است که رابطه ی میان خود وخدا را درست کند ........ 🌸✍🏻 هر کس رابطه ی میان خود و خدا را درست کند خداوند رابطه ی او با مردم را بهبود می بخشد....... 🌸✍🏻هر کس با بی امری خدا بخواهد خشنودی و تمجید مردم را بدست آورد ، از سوی همان مردم مذمت و نکوهش خواهد شد 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
Show all...
00:17
Video unavailableShow in Telegram
#اســـتوری     #صلــوات هـرگاه قلبت از گناهان تاریڪ گشت🥀 آنرا با صلوات فرسـتادن بر "پـیامبرگـرامیﷺ" نورانــی گـردان🌙🌾 اللهم صل وسلم وزد وبارك على نبينا محمد♥️ ♥️🕋📖📿
Show all...
1.45 MB
. #حدیث_شریف🌱 حضرت رسول الله ﷺ می فرمایند: مَنْ نَفَّسَ عَنْ مُؤْمِنٍ كُرْبَةً مِنْ كُرَبِ الدُّنْيَا، نَفَّسَ اللهُ عَنْهُ كُرْبَةً مِنْ كُرَبِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ. ترجمه: هركسی كه مسلمانی را از یك مصیبت از مصیبت های دنیائی نجات دهد، خداوند متعال او را از مصیبتی از مصیبت های روز قیامت نجات می دهد. 📚(مسلم: حدیث ۲۶۶۹) الَّلہُـــــمَّ صَل وَسَلَّمَ عَلَی نَبِيِّنَـــا םُבםב ﷺ           ┈┈┈••✦🍃♥️✦••┈┈┈
Show all...
↶🔅سنت های روز جمعه🔅↷ 🚿 *غسل کردن* 👕 *پوشیدن لباس پاک و تمیز* 🎈 *عطر زدن* 💦 *مسواک زدن* ⏰ *زود رفتن برای نماز جمعه* 📖 *خواندن سوره کهف* 🕌 *بسیار دعا کردن* 📿 *درود فرستادن بر رسول‌ اللهﷺ* ✨اللهم صَل على محمد و آل محمد✨ ...ـــ  لاإله إلاالله محمدرسول الله  →||♥️     اللهم صل علے محمدوآل محمد  →||♥️
Show all...
6.61 MB
1.85 MB
Photo unavailableShow in Telegram
به خدا که وصل شوی، 🍃🌺 آرامش وجودت را فرا می‌گيرد. نه به ‌راحتی می‌رنجی،🍃🌺 و نه به ‌آسانی می‌رنجانی. آرامش، سهم دل‌هايی‌ست که به سمت خداست.🍃🌺 صبح جمعه‌تون بخیر الَّلہُـــــمَّ صَل وَسَلَّمَ عَلَی نَبِيِّنَـــا םُבםב ﷺ ♥️🕋📖📿
Show all...
1
Show all...
یک‌قدم جلو آمد و با عتاب ادامه داد: «مگه دیروز بهت نگفته بودم تا خودم نیومدم از جات تکون نخوری؟ چرا فرار کردی پسره ترسوی دخترنما؟! تو دیگه چجور مردی هستی از صدای تیروتفنگ می‌ترسی، هااان؟!» _ «چی...؟!» با شنیدن کلمهٔ پسر دخترنما عصبی شدم. دستم برای سرخ‌کردن صورتش بلند شد که یک‌هو درد بدی درونش پیچید. آخ بلندی سر دادم و باز دور خودم شروع کردم به چرخیدن. _ «چیه؟ چت شده؟ چرا مثل دیوونه‌ها دور خودت می‌چرخی...؟ شک ندارم یه تخته‌ت کمه پسر!» ابرو درهم کشیدم و چشم نم‌دارم را برایش ریز کردم. ابهتی توی صدایم ریختم و کلفتش کردم. به او توپیدم: «هیچ‌وقت... ببین هیچ‌وقت دوباره سعی نکن بهم بگی پسر دخترنما... وگرنه از زندگی پشیمونت می‌کنم...» _ «من چیزی که می‌بینم‌و می‌گم!» _ «تو چقدر مغروری! چرا بهم می‌گی پسر دخترنما؟» نزدیک‌تر شد. فاصله بین‌مان خیلی کم بود. سرجایم یخ زدم. چون چوبی مقابلش ایستاده بودم و نمی‌توانستم واکنشی نشان بدهم. بیشتر از یک سر و گردن از من بلندتر بود. سرش را به پایین خم کرد و تو نگاهم زل زد. نزدیک بود قلبم بایستد. دستش را بلند کرد. همین‌که نزدیک صورتم گرفت تا پوشش روی صورتم را کنار بزند، قلبم هری ریخت. پاهایم سست شدند و می‌لرزیدند. عرق روی پیشانی‌ام نشست. نباید هویتم را بفهمد. دستم را در بغل جمع کردم و با تمام توانی که داشتم با شانه‌ام به تخت سینه‌اش کوفتم. جستی زدم و عقب‌گرد کردم. بدون نگاه به پشت سر راهم را کشیدم و دررفتم. به سمت خانهٔ متروکه دویدم. خودم را توی خانه انداختم و در را محکم بستم. پشت در تکیه زدم و روی زمین سُر خوردم. گلویم می‌سوخت و نفسم خس‌خس‌کنان به بیرون می‌ریخت. لیلا سراسیمه جلو آمد و با نگرانی پرسید: «چی شده...؟ نکنه دنبالت افتادن...؟ گیر افتادیم ماریه؟» با نفس‌های بریده و تکاندن سر گفتم: نـ...نه!» _ «ماریه مادر حالت خوبه؟» _ «خوبم مامان‌جان... نترسید... کسی دنبالم نکرده... فقط ورودی روستا رو بستن... نمی‌ذارن یه پرنده اونجا پر بزنه... من خودمو سریع رسوندم تا... تا بهتون اطلاع بدم....» *** "فرمانده" دوسال پیش وقتی که چنگال ظلم سرزمینم را در پنجه‌اش گرفت، از آسمانِ زیبای خدا بمب‌های اتمی و غیراتمی سرازیر شدند. نیمی از آن‌ها روی سر روستای ما فرود آمدند. خیلی از اهالی روستا مِن‌جمله خانواده‌ام را از دست دادم. برادر‌های دلاورم به همراه اهل و عیال‌شان و مادر مجاهده‌ام شهید شدند. به مأموریت رفته بودم. بعد از برگشتن پدرجان با شیرینی شهادتِ عزیزانم از من استقبال کرد. از آن روزگار بود که پدر هیچ‌وقت اجازه نداد توی خانه بمانم. قول گرفت تا ریشه‌کن شدن این جمهوریتِ ستمگرِ نوکر آمریکا به خانه برنگردم. اما گاهی دل هوایش را می‌کرد و به دیدنش می‌رفتم. خدمتی می‌کردم تا سحرگاهان دعایم کند. مدتی بود که برای مأموریتی به نزدیک روستا آمده بودم. چند ماهی می‌شد که ندیده بودمش. او تنها دارایی من در این دنیای خاکی بود. می‌دانستم دلتنگی او کمتر از من نیست و حال او بدتر از حال من است. رابطهٔ ما بیش از پدر و پسری بود. با هم‌سنگرم حذیفه از کودکی رفیق گرمابه‌وگلستان بودیم. می‌دانستم نمی‌گذارد این‌موقع از روز به روستا بروم، اما زور دلتنگی بیشتر بود. امروز با دست‌به‌سر کردن او و بقیه برادرها راهی روستا شدم. جانب احتیاط را گرفتم. از لابه‌‌لای درختانی که سال‌ها شاهد صحنه‌های خونین و پر از درد مردم این‌جا بودند، گذشتم. روزی این‌جا را هیاهو و فریاد و شادی کودکان پر کرده بود و امروز خبری از آن‌ها نبود؛ اکثرشان آسمانی شده بودند. چشم‌هایم اطراف را وارسی می‌کرد؛ گوش‌هایم تیز بود؛ اما خیالم در گذشته سیر می‌کرد. با دیدن کسی ایستادم. به نظر آمد که از اهالی روستا باشد. حرکات عجیب و مضحکی داشت؛ به دور خود می‌چرخید. در دل گفتم نکند دیوانه‌‌ای است. نزدیکش شدم. پشت‌ او به من بود. از او خواستم تا بلند بشود. تا روی گرداند از تعجب چشمانم گرد شد؛ همان پسر دخترنما بود. دیروز در پناهگاه در کار خلقت آن پسر در شگفت بودم و سبحان الله می‌گفتم. امروز باز مقابلم سبز شده بود. نزدیکش شدم و خواستم فرارش را توجیه کند. کنجکاو دیدن چهره‌اش بودم تا بفهمم از اهالی روستاست یا نه. دستم را که دراز کردم حدس می‌زدم از خود عکس‌العملی نشان بدهد. ولی وانمود کردم که نقشه‌اش را نمی‌دانم. می‌خواستم توی دامم بیفتد؛ خیلی مشکوک می‌زد. باید سر از رازش در می‌آوردم. آن روز توی باغ چیکار داشت و الان نزدیک ورودی روستا چرا پنهان شده؟ با شانه‌اش ضربه‌ای به سینه‌ام زد و پا به فرار گذاشت. ابرویم بالا رفت و زیر لب گفتم: «چقدر کم‌توان و ضعیفه! انگارنه‌انگار که بهم تنه‌ای زد!» اجازه دادم تا فاصله‌اش بیشتر بشود و برود. نباید شک کند که دنبالش هستم. همین‌که مسافت زیادی را طی کرد پا تند کردم و به دنبالش رفتم... . ادامه دارد.
Show all...
00:36
Video unavailableShow in Telegram
♥️🤍♥️🤍 #صد_حدیث_از_پیامبر #حدیث_هشتاد_ششم 🌴از ثابت بن ضحاك رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: لعنت کردن مؤمن مانند کشتن اوست». ~.~.~.~.~.~.~.~ 🥀عن ثابتِ بنِ الضَّحاكِ رضی الله عنه أَنَّ رَسُولَ اللَّـهِ صلی الله علیه و آله و سلم قَالَ: «لَعْنُ الْـمُؤْمِنِ كَقَتْلِهِ» (متفق عليه). #حدیث الَّلہُـــــمَّ صَل وَسَلَّمَ عَلَی نَبِيِّنَـــا םُבםב ﷺ           ┈┈┈••✦🍃♥️✦••┈┈┈
Show all...
6.56 MB
🕋♥️ ❣️فضیلت صلوات درشب وروز جمعه❣️ ♥️پیامبر ﷺ فرمودند: در روز و شب جمعه بر من صلوات بفرستید، و هر کس بر من صلوات بفرستد، خداوند ۱۰ بار بر او صلوات می‌فرستد.» [رواه بيهقی/5994]♥️ ♥️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آل إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد♥️ ‌‌‌‌‌‌‌✿⃟  @omatiyrasolallah   ╚═•✧•═♪═❖•⊰𖠇࿐ྀུ༅
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.