واگویه
"واگویه؛ حرفهایی که آدمی با خودش میزند.." کانال سید مصطفی موسوی اینجا قراره بلندبلند دور هم فکر کنیم کانال توابین @ir_tavabin
Show more4 279
Subscribers
-624 hours
-187 days
-8330 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
زمستان سال ۹۳ بود. سعید زنگ زد و آرام طوری که اپراتور هم نشنود گفت "میآیی سوریه؟!" طوری که او هم نشنود گفتم "آره! با سر!" همانجا روی زمین نشستم. هنوز اسم مدافعان حرم آنطور که باید و شاید پا نگرفته بود، برای اولین بار توی روزنامهها نوشته بودند مراسم تشییع فلان مستشار نظامی در سوریه. سه ماه رفتیم و آمدیم تا آخر هم نشد که برویم! توی همان اعزامی که ما را نبردند جاسوس اسرائیلی گرفتند. زیرلب میگفتیم حضرت زینب به جاسوس هم مهلت برگشت داد، به ما نه؟
قبل از اعزام گفتند باید توی بانک انصار حساب باز کنید. گفتیم چرا؟ گفتند حقوق! سوال و جوابها کوتاه بود. گفتند "حقوق که هیچ، لااقل اگر برنگشتید نمکی توی آش خانهتان بریزند! هزینه کفن و دفنی چیزی" به خیلیهایمان برخورد! ما که شیعهی حسینیم مگر به فکر کفن بودیم؟ خیلیها حساب باز نکردند. گفتند برای جهاد که پول نمیخواهیم! ما اصلا میخواهیم برویم برنگردیم! بعضیها هم فکر ورثهشان بودند. پدر و مادرِ پیری و زن و بچهی تنهایی. خب مردتر از آن بودند که بعد از مرگشان هم به فکر عزیزانشان نباشند! پایمان به انارکیِ جادهی تهران-کرج رسید دیدیم خیلیها با سر آمدهاند! خیلیها که وقتی پیکرشان برگشت، سرشان رفته بود و حرفشان نه! کارمند بانک کارت را انگار که چیزکی مفت باشد گرفت و گفت "انصار که مُرده است!" صورتم پا به پایش خندید و دلم هایهای گریست! به او نگفتم، به خودکار روی میز گفتم، به کارت که تحویل بانک ندادمش گفتم، به خودم، به بچههای جامانده روی تپهها خانطومان، به آن قرارگاه توی اتوبان فتح، که انصار مرده است!؟ انصار شاید، ما که نه! رفیقهای ما که نه..! آنها اتفاقاً رفتند که بمانند! رفتند که با انصار نمیرند..
#سید_مصطفی_موسوی
۲۹ صفر ۱۴۴۶ |
حرم حضرت عبدالعظیم(ع)
@wagoyeh
💔 131❤ 6👍 3👎 2
Photo unavailableShow in Telegram
گفت انصار که مرده است! گفتم انصار شاید، ما که نه! رفیقهای ما که نه..
❤ 42💔 3
آدم باید یک سری چیزها را بگذارد مخصوص جا و آدمِ خودش! بعضی چیزها را نباید به راحتی تجربه کرد! مثلا من هیچوقت لوبیا پلو در بیرونِ خانه نمیخورم، لوبیا پلو فقط همان است که مادر میپزد! نباید مزهیِ خوبِ دیگری زیر زبانم برود. قهوه همان است که با یار باید خورد، با دیگری حرام است به فتوای دلم. چای همان است که از دست خلیل باید گرفت.
@wagoyeh
❤ 127👍 11💔 10👎 2🤣 1
Show all...
💔 103🤣 38❤ 2
دلم میخواهد - جملهای که کمتر از دهان خودم میشنوم - که همه چیز برگردد به آن شبِ سرد دیماهِ مقر فاتحین توی اتوبان فتح تهرانسر. که صمد اسدی بیاید داد بزند بگوید همهاش شوخی بود بچهها! نه.. هیچ کس از نیروها شهید نشده است! بعد صدایش را توی گلو و کلید را بیاندازد توی در چهارقفلهی پشتیبانی و بگوید حالا بیائید بعد از آن تن ماهیهای ارتحال که برای شام برمیدارید یک دست پوتین آمریکائی که یک هفته است چشمتان را گرفته بردارید و از این چاقوها و چراغ قوهها هم توی کولهتان بگذارید که یکشنبه پرواز است به دمشق یا لاذقیه.
بعد ما ندانیم بغض کنیم یا بخندیم یا دست ببریم به سفره که لقمهی تنماهی از دهان نیفتد! بچهها؟ با شما هستم! شما را میگویم که احتمالآ سرگرم حوریها و جنات نعیم و شراب و همصحبتی با اولیا الله هستید و ما را پاک یادتان رفته است. ما روزی همسنگرتان بودیم، ما هنوز هلیکوپترمان به کوه نخورده است که دنبالمان بیفتید؟ پس کی؟ کی قبل از آن ندای مهدی موعود کنار کعبه ما را صدا میزنید؟ توی گوشمان هم بزنید قبول است ها. بیائید، بزنید، ولی پیگیرمان باشید. ما خودمان را خیلی وقت است که گم کردهایم..
پنج روز بعد از فتح خرمشهر ۱۴۰۳
@wagoyeh
💔 128❤ 8👍 3
اینجا وصیتنامهها و خاطرات مجازی من است، حق دارید اگر نخواهید بمانید
بالأخره روزی از این دنیا چشم خواهم بست، آن روز اینها میماند احتمالاً، این حرفهای مگو..
💔 178❤ 21👍 8🤣 2
Photo unavailableShow in Telegram
دو روز است عکسش را همه جا گذاشتهاند. هرکسی چهرهاش را و خبر شهادتش را گذاشت زیرش نوشتم چقدر آشناست! خب چهره همهی شهدا به چشم زیباست و آشنا، این خاصیت شهید است که حتی اگر نشناسیاش به تو نزدیک است و با تو خوب! امروز به سعید پیام دادم که این اسم و این چهره همان رفیقِ پادگان انارکی نیست؟ گفت چرا. گفتم همان بچه زرنگی که تا ورامین هم خودش را رساند و خانطومان هم رفت؟ گفت زرنگ بود که مزدش را هم گرفت...
آقا بهروز شهادتت مبارک
به حرمت همدستهای بودن، به حرمت نان و نمکی که با هم خوردیم، به همان صحبتهای کوتاهِ سحرهای سال نود و سه توی گرگ و میش پادگان انارکی قسم، ما را یادت نرود..
ما زرنگ نیستیم
ما بدبختیم، بیچارهایم
به قول شیخ کمیل اگر راهش این است که بگوییم غلط کردیم؟ غلط کردیم...
۸ فروردین ۱۴۴۳
@wagoyeh
❤ 165💔 80👍 2
آدم باید یک سری چیزها را بگذارد مخصوص جا و آدمِ خودش! بعضی چیزها را نباید به راحتی تجربه کرد! مثلا من هیچوقت لوبیا پلو در بیرونِ خانه نمیخورم، لوبیا پلو فقط همان است که مادر میپزد! نباید مزهیِ خوبِ دیگری زیر زبانم برود. قهوه همان است که با یار باید خورد، با دیگری حرام است به فتوای دلم. چای همان است که از دست خلیل باید گرفت.
❤ 87👍 5💔 4
دیشب افتادم زندان.
سرباز کلانتری بد چک خواباند زیر گوشم. طوری سوت کشید سرم که مادر بگرید!
💔 54🤣 5👍 3👎 3❤ 2
اوایل #پائیز است، یکی از همین شبهایی که هوا دارد یاد میگیرد کمکم سرد بشود. الان که دارم اینها را مینویسم باران خودش را میکوبد به شیشه. یک آن نوری توی اتاق تاریک میزند و بعد از چند ثانیه، غرشی در آسمان میشنوم. ابرها به هم زدهاند و باران با شدت بیشتری میبارد. اینجا صدا از رعد و برق است و لابد الان بچههایی که بیدارند خودشان را میرسانند کنار پنجره و از دیدن خیس شدن ماشینها و درختها و خیابان و هرچه که هست خوشحال میشوند! شاید یواشکی دستشان را هم از پنجره بیرون ببرند و از خیس شدن انگشتان کوچکشان ذوق بریزد توی دل گنجشکیشان. اگر پدر مادر مومنی هم داشته باشند یادشان داده دعا زیر #باران به استجابت نزدیک است و الان حتما قنوت گرفتهاند و از خدا لابد خنده از ته دل مسئلت کردهاند.
من اما مشابه همین صدا را چند روز پیش شنیده بودم. سر ظهری یک کلیپ پخش شده بود از انفجاارهای غزه. صدا همین صدا بود به گمانم. صدای غرشی در آسمان. یکی نبود، خیلی زیاد بود! خیلی بیشتر از آنکه بشود تک تک شمردشان. و حتما خیلی سختتر از آنکه چیزی را بشورد! نه قطعا نمیشورد! میکوبد! ماشینها و درختها و خیابانها و هرچه که هست را به هم میکوبد قطعا! من فقط خدا خدا میکنم کودکی نرفته باشد کنار پنجره به گمان اینکه باران است! من فقط دعا میکنم کودکی دستهای کوچکش را از پنجره بیرون نبرده باشد..
راستش من «دعا میکنم جهان یک خواب باشد!» یک خوابی که بالاخره بشود از آن بیدار شد..
@wagoyeh
💔 197❤ 13👍 8
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.