cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

آنــــــاشــــــید. مریم عباسقلی

#یغما(چاپ شده از انتشارات علی)📚 #سراب‌راگفت📚 #به‌گناه‌آمده‌ام؟📚 #آرتیست📚 #وسوسه‌ام‌کن📚 #لیلیان📚 #قرارمان‌کناررازقی‌ها📚 #کرانه‌های‌آسمان✍️ #آناشید✍️ #رویای‌گمشده✍️

Show more
Advertising posts
57 696
Subscribers
-7324 hours
+3187 days
+82930 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

جهت عضویت در کانال vip آناشید، می‌تونید با پرداخت مبلغ 35 تومن وارد بشید❤️ 6037 9974 8655 5858 فارسیان بانک ملی و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید. @farsian1985 👈🏼 333 پارت جلوتریم( 14 ماه جلوتر از این کانال) مبلغ اصلی 49 تومن هست و تخفیف موقت داریم و شما می‌تونید با پرداخت 35 تومن وارد بشید❤️‍🔥
Show all...
👍 1
جهت عضویت در کانال vip آناشید، می‌تونید با پرداخت مبلغ 35 تومن وارد بشید❤️ 6037 9974 8655 5858 فارسیان بانک ملی و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید. @farsian1985 👈🏼 333 پارت جلوتریم( 14 ماه جلوتر از این کانال) مبلغ اصلی 49 تومن هست و تخفیف موقت داریم و شما می‌تونید با پرداخت 35 تومن وارد بشید❤️‍🔥
Show all...
جهت عضویت در کانال vip آناشید، می‌تونید با پرداخت مبلغ 35 تومن وارد بشید❤️ 6037 9974 8655 5858 فارسیان بانک ملی و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید. @farsian1985 👈🏼 333 پارت جلوتریم( 14 ماه جلوتر از این کانال) مبلغ اصلی 49 تومن هست و تخفیف موقت داریم و شما می‌تونید با پرداخت 35 تومن وارد بشید❤️‍🔥
Show all...
👍 1😢 1
نرم به سمتش کشیده شده و در آغوشش جای گرفته بودم. بی هیچ عجله لطافت لب هایش را مهمان گونه ام کرده و دم عمیقی از کنار گوشم برداشته بود. موهای تنم سیخ شده ، هُرم نفس های تندش ماراتنی داغ بر سر شانه های برهنه ام راه انداخته و از پچ پچ آرامش دلم فرو ریخته بود؛ - ریرا......، فکر می کنی بازم قراره از حقم کوتاه بیام.....؟؟هووووم....؟؟. سرم کج شده ، بی تاب زمزمه کرده بودم؛ - الان..... الان یکی میاد...!! تو رو خدا.... دهانش از گردنم جدا شده لبخند شیطنت آمیزی که از چشمهایش پا گرفته بود به لب هایش رسیده ، همان فاصله ی ناچیز میان صورتهایمان را هم برداشته بود - خوبه .... اتفاقاً منم همین رو می خوام ❤️❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy پارت واقعی رمان😍
Show all...
👍 1
Repost from N/a
بچه تون سقط شده.تسلیت میگم. با ناباوری به پرستار نگاه کرد. انقدر محکم نزده بود.بود؟ با صدای گریه خواهرش به سمت او چرخید: _داداش چیکارش کردی؟اهش میگیره بخدا. اون کاری نکرده. عصبی بود.زمانی که فهمید دخترک با برادرش دررابطه است.دگر نفهمید چه کرد.زمانی که بادیگارد گفت برادرش در عمارت است. و دخترک اظهار بی اطلاعی کرد. غرید: _حقشه.زنیکه هرزه گوه میخوره منو رسوا عالم کنه.شما هم برین خونه.این بی پدر مادر صد تا جون داره. نیشخند زد: _نمیمیره که راحت شم. به یاد آورد.ان گونه که دخترک با لباس دکلته بلند به سمتش رفته و او به جای در اغوش گرفتنش فقط بر او کوبیده...بر بدن بلورینش.لگد زد.سیلی خواباند. مشت کوباند. انقدر کوبید و کوبید که خودش خسته شد.و بعد دیگر دخترک خوابیده بود.لاقل او اینگونه فکر میکرد. با شنیدن صدای گوشی آن را برداشته و با دیدن نام برادرش فک بر هم سابید. چه میخواست بگوید؟بگوید که به فرزندم کار نداشته باش؟هه...باید میدید او چه میگوید...تا او را هم له کند. اما با برقراری تماس...مرد: _داداش رویا برات تولد گرفت؟زنگم زده بود برم کمکش آخر سر رفتم خودتون دوتایی با اون کوچولو جشن بگیرین.حال کردی؟ اما شده گوشی از دستش سرخورد. خواست به سمت اتاق عزیزش برود که شنید: _فرار کرده...مریض اتاق ۲۱۹فرار کرده... و او رفته بود...رفته بود تا داغ خودش را به دل بگذارد. اما برمی گشت...برای انتقام.و آن روز دیر نبود... https://t.me/+lDShpmSVVxIwOGY0 https://t.me/+lDShpmSVVxIwOGY0 https://t.me/+lDShpmSVVxIwOGY0
Show all...
﮼عطرِ تنت🩵﮼

به نام خداوندی که خیلی بیشتر از بشدت کافی است🍁زهرا موسوی♡و چه عشق ها که با یک نگاه شروع شدند🦋 ارتباط با ادمین: @imblack_16 ````````````````````````````````````````````````````````````` کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است.

https://t.me/+xQB4EkKDL91mMWU0

👍 11 1
Repost from N/a
پسره داره کارای خاکبرسری می کنه و خبر نداره دختری که باهاش لجه با دوستش تو خونه اش قایم شده😂😭 -یا موسی ابن جعفر،پریسا این دیگه داره از روی شلواری چیزی می کنه. -بی شرف چطوری همچین چیزی میگی وقتی فقط صدا هست و تصویر نیست؟ دهنم را برایش کج کردم و وقتی صدایِ ناله و خاکبرسریشان اوج گرفت،محکم مشتی به پریسا کوبیدم و با حیرت گفتم: -هییییییییییییییین،یا زینب کبرئ،معلوم نیست از کجا داره میره تو. خاکبرسرش پریسا،این داره مثل سگ دختره رو پاره می کنه که داره صدایِ خر در می... -خفه شو آمین،خدایا خفه شو. با دستانش دهانم را گرفت و ترسیده گفت: -خدایا اگه بفهمه ما اینجاییم بیچارمون می کنه. -چقدر بدبختیم ما،در عمر ستم کش سینگلیمون خدا بهمون لطف کرده داره برای ماهایی که دسته خر رو از دسته تبر تشخیص نمیدیم به فیلم فول اچ دی با مضمونِ "چگونه بزنیم پارتنرمان صدای خر در بیاورد؟" رو مستقیم جلومون گذاشته بعد ماها اینجا قایم شدیم داریم مثلِ سگ می لرزیم؟تا کی قراره بدبخت بمونیم خدایا؟ محکم به سرم کوبید و مرا سمتِ در کشید: -خفه شو،خفه شو. همانطور که سمتِ در کشیده می شدم گفتم: -پریسا خدایی احتمالش هست منم از این صدا در بیارم؟من دست بهم می زنن انقدر صدایِ با ناز در میارم آخه؟بیشتر انگار خر داره زجه می زنه و... پریسا به قدری عجله داشت که منی که مثلِ جنازه روی زمین می کشید را به دیوار کوبید و پایم به قرنیزِ گوشه دیوار گیر کرد و بعد... با صدایی مانندِ بمب رویِ زمین لیز خوردم همانطور که داد می زدم "یا پیغمبرررررررررررررر"  با ماتحت رویِ زمین خوردم. زمینِ خوردن من،با جیغِ پریسا و قطع شدن صدایِ خاکبرسری همزمان شد. همان لحظه،او با چهره ای کاملا عصبی و گیج و سینه ای که بخاطر نفس نفس زدن ها به شدت بالا پایین می شد،واردِ سالن شد. شلوار راحتی و بلوزِ گشاد سفیدی تنش بود و مشخص بود اولین چیزی که دم دستش بوده را تن زده. نگاهش،کمر به قتلم بسته بود. حتئ پریسا را نگاه نمی کرد و گویی همه چیز را از منِ بدبخت می دید. چهرهِ سرخ و عصبی اش باعث شد دردِ ماتحت را فراموش کرده و آب دهانم را به سختی قورت دهم و تته پته کنان بگویم: -سلام خداقوت. خسته نباشید برادر. قدر لحظه ای،چشم های این یبس برق زد و لب هایش کش آمد اما به سرعت همه چیز محو شد و با صدایِ گرفته و خشنی گفت: -فقط پنج دقیقه وقت داری توضیح بدی اینجا چی کار می کنی! خیلی دلم می خواست بگویم "مثلا پنج دقیقه بشه،شیش دقیقه چی میشه؟" اما خب جانم را که از سر راه نیاورده بودم. نفسی گرفتم و به سختی گفتم: -ما داشتیم از پشت درهای بسته،علمِ زارتان زورتانِ عملی رو یاد می گرفتیم. پریسا قطره اشکی از چشمش چکید و محکم با دستش دهانم را گرفت و با لحنی شرمسار گفت: -بخدا باور کنید قصدِ مزاحمت نداشتیم. باور کنید سوتفاهم شده. و مرا بلند کرد. ماتحتم شکسته بود. به سختی برخاستم و رویِ پاهایم قرار گرفتم.  مردک همچنان عصبی مارا نگاه می کرد و شاید دلش به حال اشک های پریسا سوخت که گفت: -اشکالی نداره. می تونید برید. -حتما،حتما. لحظه آخر قبل از اینکه در بسته شود،به سمت آن خوشگل پسر که با کلافگی دستی بینِ موهایش می کشید برگشتم و گفتم: -اجرکم عند الله،شما خیلی زیبا می نوازی ها. https://t.me/+iyw8L0ip0wIwM2Jk https://t.me/+iyw8L0ip0wIwM2Jk 😂اگه قصد دارید پاره بشید،این رمانو از دست ندید که یه دختر سلیطططططه داره که به پسره بعد این پارت میگه خوشنواز😂😭
Show all...
مـیـرا 🦋

الهی به باورِ تو 🤍 آمینِ رویاهایِ تو؛منم 🌱🦋

👍 9 1
Repost from N/a
_دِ آخه مرتیکه با چه زبونی بهت که بگم گورت و از اینجا گم کنی؟آقا اصلا ما اینجا ماشین مدل بالا تعمیر نمیکنیم گرفتی یا جور دیگه حالیت کنم؟ دستی به کلاه مارک افتابی‌اش می‌کشد و لعنت به آن لبخند یک وری‌اش.قصد کرده بود حرص مرا در بیاورد؟ _متاسفانه ترجیح میدم جور دیگه حالیم کنی..کلا جور دیگه خیلی دوست دارم! مردک بی‌‌شرم.یک هفته پیله کرده است به من و چرا حس میکنم چیزی می‌داند؟حس میکنم قصدی دارد بوی دردسر میدهد. با ساعد دستم عرق روی شقیقه ام را پاک میکنم و آچار از میان دستان روغنی و سیاهم سر می‌خورد: _ببین پسر جون...نذار اون روی من بالا بیاد..یالا برو خونتون مامانت قاشق قاشق غذات و بده دهنت..دیگه این ورا نبینمت.. _میدونم پسر نیستی.. حرف در دهانم ماند و چشمانم گرد شد اما نه آنقدر که خود را ببازم.قدمی جلوتر آمد و حالا لبخند لعنتی اش واضح تر بود وقتی سر روی صورتم خم کرد: _ولی انصافا فکرشم نمی‌کردم با این روحیه لباس خواب صورتی اونم با طرح کیتی بپوشی! _تو.. نفسم بند رفته است.هیچکس نمی‌داند‌.در این محله،در این تعمیرگاه.. کارفرمایم،اوستایم،رفقایم..هیچ‌کدام از جنسیت من خبر ندارند،نباید هم خبر دار شوند و او؟واقعا او کیست؟ یک گام دیگر جلو می‌آید و حالا لب هایش مماس با گوشم قرار گرفته و نفس های گرمش موهای کوتاه و پسرانه ام را تکان می دهند: _یه دختر خوب باید بدونه که وقتی لامپ اتاقو روشن میکنه پرده رو هم بکشه..وگرنه آقا پسرای بد دلشون می‌خواد اون دختر خانم کوچولوی هات رو درسته قورتش بدن..هوم..نظرت؟! فقط یک شب،هفته پیش که به خانه رها رفته بودم،به اصرار او یکی از همان لباس خواب های فانتزی اش را پوشیدم مسخره بازی در آوردم؛رقصیدم و یک شب به خودم اجازه دادم به یاد گذشته ها،همان دختر شاد باشم.و او مرا تعقیب می‌کرد؟تمام این مدت؟ _تو...تو گوه خوردی.. ناگهان آن روی وحشی ام بالا آمد و دستانم بند یقه هودی مشکی رنگش شد: _تو گوه میخوری من و تعقیب میکنی حرومزاده..کی هستی تو...چی میخوای از من ک**ش؟ و این دستان او بود که به نرمی رو دست های روغنی ام نشست،بی آنکه چندشش شود،سر پایین آورد،نگاهش را قفل مردمک هایم کرد و این بار برخلاف آن خنده های حرص درآرش با صدایی خش دار لب زد: _خودت و...تو رو میخوام...سرمم درد میکنه برای دردسر وقتی که قرار باشه به چیزی که میخوام برسم...پس من و دَک نکن ملکه... لعنتی.این عوضی،اسم واقعی من را از کجا می‌دانست؟مات شده بودم،حیران و گیج بودم و او با تمام پر رویی سرش را جلوتر آورده ضربان قلب دخترکی سالهای سال بودم در وجودم کشته بودمش بالاتر برد: _میدونم بعد کاری که قراره بکنم ردِ یه چک مشتی با اون انگشتان خوشگلت روی صورتم میمونه ولی...می‌ارزه...می‌ارزه لعنتی.. و بعد تا بتوانم حرفش را حلاجی کنم این لب هایش بود که چسبید به روی لبانم و با قدرت هر چه تمام کام گرفت از آن لب هایی که تا به امروز هیچکس حتی لمسشان نکرده بود! _چه غلطی دارین میکنین اونجا لجنای بی‌پدر و مادر...احمد زنگ بزن صدو ده بیاد این حرومزاده هارو جمع کنه... تمام عضلات تنم منقبض شد و خدای من دید،اوستا اکبر مارا در این وضعیت دید و خدا به داد من برسد وقتی تمام این محله مرا یک پسر می‌پنداشتند.وقتی اوستا علی خیال می‌کرد کنج تعمیر گاهش دو پسر در حال...می‌کشتم من این پسر را با دستان خودم می‌کشتم.. https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8 https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8 https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8 https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8 https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8 https://t.me/+T4xuDdDw6PY4YzU8
Show all...
👍 2
Repost from N/a
نرم به سمتش کشیده شده و در آغوشش جای گرفته بودم. بی هیچ عجله لطافت لب هایش را مهمان گونه ام کرده و دم عمیقی از کنار گوشم برداشته بود. موهای تنم سیخ شده ، هُرم نفس های تندش ماراتنی داغ بر سر شانه های برهنه ام راه انداخته و از پچ پچ آرامش دلم فرو ریخته بود؛ - ریرا......، فکر می کنی بازم قراره از حقم کوتاه بیام.....؟؟هووووم....؟؟. سرم کج شده ، بی تاب زمزمه کرده بودم؛ - الان..... الان یکی میاد...!! تو رو خدا.... دهانش از گردنم جدا شده لبخند شیطنت آمیزی که از چشمهایش پا گرفته بود به لب هایش رسیده ، همان فاصله ی ناچیز میان صورتهایمان را هم برداشته بود - خوبه .... اتفاقاً منم همین رو می خوام ❤️❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy پارت واقعی رمان😍
Show all...
جهت عضویت در کانال vip آناشید، می‌تونید با پرداخت مبلغ 35 تومن وارد بشید❤️ 6037 9974 8655 5858 فارسیان بانک ملی و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید. @farsian1985 👈🏼 333 پارت جلوتریم( 14 ماه جلوتر از این کانال) مبلغ اصلی 49 تومن هست و تخفیف موقت داریم و شما می‌تونید با پرداخت 35 تومن وارد بشید❤️‍🔥
Show all...
جهت عضویت در کانال vip آناشید، می‌تونید با پرداخت مبلغ 35 تومن وارد بشید❤️ 6037 9974 8655 5858 فارسیان بانک ملی و عکس فیش رو برای ادمین ارسال کنید. @farsian1985 👈🏼 333 پارت جلوتریم( 14 ماه جلوتر از این کانال) مبلغ اصلی 49 تومن هست و تخفیف موقت داریم و شما می‌تونید با پرداخت 35 تومن وارد بشید❤️‍🔥
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.