cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

•°رمان سرنوشتم با تو بود🍫°•

﷽ رهایم کردی چون دیگر نیمه ی وجودت نبودم اما برای نیمه ی وجود کوچکت باز خواهی گشت من را نه ولی او را دوست خواهی داشت جانان من🍫☕️ ✍️🏻به قلم:آلما شایسته 📌برای رزرو تبلیغات و تبادل و وی آی پی رمان به این آیدی پیام بدید!!! @itsbluegirl

Show more
Advertising posts
1 748
Subscribers
-424 hours
+127 days
+20330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
شانه هایش را ماساژ داد آراد که پشت سرش بود ،نیم رخ آیسو را دید لپش را بوسسید. آیسو سرش را چرخاند و لبخندی زد هردو به هم دیکر خیره شدند. آراد نگاهش را برنداشت روی مبل کنارش نشست. ایسو نفس عمیقی کشید آراد ایسو را به خودش نزدیک کرد و بوسه ای روی،پیشنانیش اش کاشت قلب ایسو بی قراری میکرد مسابقه ای با عقل و مغزش گذاشته است. ایسو دلخور،گفت: فکر کردم دوستم نداری!؟ اشتباه فکر کردی! رفتارت تغیر کرده نه ایسو.! نه !! منو نگاه کن من یکم بهم ریخته ام! درکم میکنی مگه نه!؟ اره؟! تو قلب منی! میدونی! هیچکس با قلبش بازی نمیکنه! ایسو من نگرانتم! من بهت گفتم دور بمون چون نمبخوام بین پدرم پدرت قرار بگیری !. ایسو نگاه اشک الودش را به اراد دوخت اراد اخم کزده با محبتی که خشم میباربد ایسو را بغل گرفت! هیس هیس گریه نکن دختر! من میترسم قلب اراد ازچی میترسه؟! از اخر این رابطه ! هیچی نمیشه ! دورت بگردم .پدرت راضی میشع! حتی شده راضیش می.. با صدای شکسته شدن شیشه پنجره که روبه رویشان بود اییسو ترسیده جیغ کوتاهی،کشید، اراد به طرف پنجره حرکت کرد اما ... https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0 https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0 https://t.me/+AckTSa8Cr_JhY2E0 مثبت 18سال🔞🔞🤤 24پاک
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
- نام رمان: رنج نیلو - خلاصه: عشق نیلوفر به پسرعموش ، پسرعمویی که از زن سابقش خیانت دیده و از دخترا متنفره ، اما این دختر برای جذب عشق سختش به دردسر های عجیبی دچار میشه ژانر:اروتیک.درام.خشن.صحنه دار🔞 https://t.me/+lGS_ZHWVrXg3MDI0 https://t.me/+lGS_ZHWVrXg3MDI0 https://t.me/+lGS_ZHWVrXg3MDI0 24پاک
Show all...
- از دوس پسر حرومیت حامله‌ای پناه؟ لبم را به دندان میگیرم. لرز به جانم می‌افتد و بدون اینکه خودم را ببازم جواب میدهم. - این حرفا چیه عطا خان؟ تهمت می‌زنید به من؟ کنج دیوار خفتم می‌کند و می‌گوید: - حرف مفت نزن، مریم مقدسی؟ خودم دیدم سر دیگه نذری، بوی غذا که به مشامت خورد دوئیدی تو دسشویی! نفسم توی سینه حبس می‌شود. و عطا بی‌ملاحظه می‌گوید: - بابات خبر داره قراره نوه دار بشه؟ خبر داره دخترش با شناسنامه سفید حامله‌ست؟ پناه یدونه دختر حاج اسماعیل، معتمد به نام محل، از دوس پسرش حامله‌ست و حالا خواستگار سمجش این موضوع رو فهمیده و... https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk https://t.me/+1nYra_vXJ9A0NzVk 11 پاک
Show all...
Repost from N/a
_به برادرت بگو عاشقمی!!! در ثانیه پلکی زد و سریعا جواب داد:-روژیا دیوونه شدی نه؟؟من چطور میتونم این خیانت رو به حامی برادرم انجام بدم..من... میون حرفش پریدم و گفتم:-به من ربطی نداره چی میشه،ربطی نداره قراره خیانت بشه یا هرچیزی!!!با من ازدواج کن و وجدان خودت رو راحت کن..هیچی نمیشه،نهایتا حامی یک هفته تو سر و کله ی خودش میکوبه!!در عوض میفهمه،وقتی من رو مقصر مرگ مادرش دونست برای همیشه از دستم داد.. جلو اومد و دستاش رو دو طرف شونه هام گزاشت:-تو الان عصبی روژیا،مغزت ارور میده،حال روحی خوبی نداری انقدر عجولانه تصمیم نگیر،اونم همچین تصمیمی،من مطمئنم حامی عاشقته،اگه همچین چیزی رو بفهمه،فکر های خیلی زشتی راجب من تو ذهنش میاد،من نمیخوام رابطه ی برادرانم اینجوری خراب بشه!!نمیخوام روژیا.. پوزخندی حواله اش کردم،دستاش رو از روی شونه هام کنار زدم:-میدونم دلته،پس این کارو انجام بده و مرد من شو.... نفس عمیق و کش داری کشید و زمزمه کرد:-روژیا من این کارو تنها بخاطر آرامش تو انجام میدم،چون در مدتی که مقصر مرگ مادرم بودی،خیلی بهت سخت گذشت این کارو برات انجام میدم،همین فردا میرم و از حامی میخوام ازت جدا بشه...خوبه؟؟راضی شدی!! دستاش رو محکم تو دست گرفتم:-آخ...آریای مهربون از این بهتر نمیشه! https://t.me/+FFtUPhPb0TdlMjA0 دختره میخواد زن برادر معشوقه اش بشه!❌❌ ۲۴پاک
Show all...
👍 1
Repost from N/a
سلامممم بچه ها من اومدم با یه لیست رمان😭🙈 حالا ژانر این رمانای خوشگل چیه؟ عاشقانه، تراژدی، طنز، انتقامی، اربابی و... اوه اوه اینممممم بگمممم که بدونه سانسوره 😂🔞 واییی از این لیست رمان نگممم.... بخدا اینقدر درخواست ها زیاد بود دیگه مجبور شدم لینک بزارمممم فقط اینکه دوستان ظرفیت عضو شدن داخله چنل تا ۱۰ نفره... لطفااااا سریع عضو بشید که لینکش رو میخوام بردارم😬❌ https://t.me/addlist/JEdpPUoNLgY1ZTZk ۹صبح
Show all...
Repost from N/a
بزرگترین دشمنم منو به دام انداخت تا فقط همخوابش بشم😱🙈💦 https://t.me/+DAAdf37Ivr9lYmM0 21پاک
Show all...
Repost from N/a
شوهرشو با یه زن دیگه میبینه🔞🤫 - اوففف کامران....چقدر خوبی توووو...اون زنیکه دهاتی هم اینطوری میکنی؟ او را میگفت؟ - سینه‌هامو بگیررر...محکمتررر. خواست برود که پایش به چارچوب در گیر کرد و وسط اتاق افتاد https://t.me/+3EkodM6EfR81ODVk 21پاک
Show all...
سکس چت خواننده معروف بعد کنسرت با رلش🔥🔞 خسته از تور کنسرتا و حجم کار بهش ویدئو کال دادم که دیدنش با لباس خواب حالمو خراب کرد - میشه لباستو در بیاری؟... چشمامو بستم تا عکس العملشو نبینم ولی راهی نبود حرفمو پس بگیرم رسما ازش سکس چت خواسته بودم! دستشو سمت بند لباسش برد که حالم خرابتر شد و با عشوه خودشو واسم لخت کرد❤️‍🔥🔥 https://t.me/+U5Oja8656KEzYzBk
Show all...
00:02
Video unavailable
چند گرگ توی جنگل با هم ترتیب یه دخترو میدن🫣🔥 وسط جنگل وحشیانه درونم میکوبید. من به شکل انسانیم بودم و اون به شکل گرگیش. روی چهار دست و پام بودم و کــــ*یرش به شکل گرگی خیلی بزرگ بود طوری که کــــصم داشت جر میخورد. "بسه...دارم میمیرم...تورو خدا بسه" متوجه نزدیک شدن دو گرگ دیگه شدم و وقتی یکی از اونا سینه هامو با زبون خیس و داغش لیسید حس کردم ضربه های زاندر محکم تر شد😱😱🔞 https://t.me/+4j1Ma183RI8yYjFk https://t.me/+4j1Ma183RI8yYjFk
Show all...
animation.gif.mp40.32 KB
00:02
Video unavailable
چند گرگ توی جنگل با هم ترتیب یه دخترو میدن🫣🔥 وسط جنگل وحشیانه درونم میکوبید. من به شکل انسانیم بودم و اون به شکل گرگیش. روی چهار دست و پام بودم و کــــ*یرش به شکل گرگی خیلی بزرگ بود طوری که کــــصم داشت جر میخورد. "بسه...دارم میمیرم...تورو خدا بسه" متوجه نزدیک شدن دو گرگ دیگه شدم و وقتی یکی از اونا سینه هامو با زبون خیس و داغش لیسید حس کردم ضربه های زاندر محکم تر شد😱😱🔞 https://t.me/+4j1Ma183RI8yYjFk https://t.me/+4j1Ma183RI8yYjFk
Show all...
animation.gif.mp40.32 KB
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.